رادیو اسلام Radio Islam

سایت مشاوره وپاسخ گویی به شبهات وسوالات دینی و اعتقادی

رادیو اسلام Radio Islam

سایت مشاوره وپاسخ گویی به شبهات وسوالات دینی و اعتقادی

باعرض سلام
پاسخ گوی سوالات وشبهات اعتقادی هستیم.

*********************

تبصره :

استفاده از مطالب بدون منبع هم از نظرمااشکالی ندارد.

آخرین نظرات

این وحدت به مقتضای منطق قرآنی است که حتی غیر مسلمانان را هم دعوت به اتحاد با مسلمانان در ذیل شعار مشترک نموده است.

قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ (٦٤ آل عمران) بگو: « ای اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است، که جز خدا را نپرستیم، و چیزی را شریک او نسازیم، بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا به خدایی نگیرد»

و بسیار روشن است که اشتراک شیعه و سنی، خیلی بیشتر و قوی تر از اشتراک بین مسلمان و غیر مسلمان است.

و اصولا با توجه به منظور از وحدت، که به معنای کنار گذاشتن عقاید خود نیست، هیچ کس نمی تواند در ممدوح بودن این وحدت شک کند، مگر آنکه به قرآن توجه نکرده باشد که حتی نیکی به کفار را هم منع نکرده

(لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ)[سورة الممتحنة ۸]
الله شما را از نیکی‌کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در (امر) دین با شما نجنگیده اند و شما را از دیارتان بیرون نکرده اند، نهی نمی‌کند، بی‌گمان الله عدالت پیشگان را دوست دارد.

این ها برای شیعه روشن تر است، که امام آنها، سالهای متمادی در بین خلفای اهل سنت با مدارا عمل کرده و حتی در مواضع متعدد به خاطر مصالح اسلام به آنها کمک نیز کرده است.

و توجه به این نکته لازم است که در وحدت با اهل سنت، با کسانی مواجه هستیم که حاضر به قبول ماجرای شهادت حضرت زهرا ( س) نیستند. نه آنکه با حضرت زهرا (س) خصومتی دارند.

و در کل لازم است توجه شود که دشمنان اسلام به دنبال تفرقه اندازی هستند، تا هیمنه مسلمانان را نابود کنند و قرآن در این باره هشدار داده که

(وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ ۖ وَاصْبِرُوا ۚ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ)[سورة اﻷنفال ۴۶]
و خدا و پیامبرش را اطاعت کنید, وبا همدیگر نزاع نکنید, که سست شوید, وقوت (ومهابت) شما از میان برود, وصبر کنید, بی گمان خداوند با صابران است.

پس باید بسیار نسبت به تحریک احساسات از سوی دشمنان مراقب بود.

  • مm نصراصفهانی


پرسش:لطفاً درباره شبهه افکنی ستاره شناس انگلیسی استفان هاوکینگ اظهار نظر کنید. واکنش جامعه اسلامی ما به این اظهارات چه بوده و چطور می توان در مقابل اینگونه شبهه افکنی ها ایستاد و عکس العمل نشان داد در ضمن لطفاً پاسخهای دینی ما به این اظهارات را هم بیان کنید.



پاسخ:

1ـ جناب هاوکینگ در باب فلسفه و کلام ، بخصوص از نوع اسلامی آن، فاقد اطّلاعات می باشد. و اظهار نظر چنین کسی در باب مسائل فلسفی و کلامی، پشیزی ارزش ندارد. اگر همین جناب هاوکینگ درباره ی مسائل علم پزشکی یا روانشناسی یا اقتصاد اظهار نظر می کرد، چه ارزشی داشت؟ آنچه نظر وی را جدّی می کند، شهرت او در فیزیک نظری است، که ربطی به علوم فلسفی و کلامی ندارد.

بدتر اینکه وی حتّی به خود زحمت نداده که لااقلّ با یک متخصّص در فلسفه و کلام بحثی داشته باشد و آنگاه اظهار نظر کند. با تمام این احوال فلاسفه و متکلّمین اسلامی حاضرند با ایشان وارد بحث شوند. در همین راستا، آیة ‌الله دکتر سیدمصطفی محقّق داماد، رییس مطالعات اسلامی فرهنگستان علوم و رییس بخش کلام مؤسسه حکمت و فلسفه ایران،‌ آمادگی خود را برای مناظره با منکران وجود خدا و به ویژه پروفسور استیون هاوکینگ اعلام کرده است. حال نوبت جناب هاوکینگ است که اعلام آمادگی نماید.

متن پیام آیة ‌الله دکتر سیدمصطفی محقّق داماد چنین است:

«اینجانب اعلام آمادگی می‌کنم که به همراه استادان کلام و حکمت اسلامی ، اعضای گروه مطالعات اسلامی از نظر کلامی و فلسفی و با مددگیری از عالمان بزرگ علوم تجربی در فرهنگستان علوم ایران از جهات علوم تجربی، چنانچه این فرصت فراهم شود، در یک رسانه ی جهانی، بدون هیچگونه تنشی با پروفسور هاوکینگ به مناظره بپردازم و داوری را به وجدان پاک انسان‌های صاحب  اندیشه و فکور واگذار کنم.»

 

2ـ در این مقام به نقد پاره ای از ادّعاهای جناب هاوکینگ می پردازیم.

الف: وی سابقاً در کتاب تاریخچه زمان نوشته بود: « اگر ما یک فرضیه ی همه جانبه و کامل را در مورد پیدایش عالم کشف کنیم این مهمترین پیروزی انسان خواهد بود؛ چون ما قادر خواهیم بود که درون ذهن خدا را بشناسیم»

 

پاسخ:

1ـ این همان خدایی است که جناب هاوکینگ آن را ردّ می کند. از نظر ما مسلمین، چنین خدایی ابداً وجود نداشته و ندارد، چنین خدایی، خدایی است توهّمی. پس جناب هاوکینگ دستش درد نکند که وجود چنین خدایی را ردّ نموده است.

خدایی که ذهن داشته باشد، بر اساس یک برنامه کار کند، و علمش توسّط آفریده هایش قابل احاطه باشد، خدای ما مسلمین نیست بلکه خدای در پیتی خود هاوکینگ است؛ که از نظر ما مسلمین، حتَی به درد لای جرز هم نمی خورد؛ کجا رسد که خالق جهان باشد. جناب هاوکینگ، فیزیکدان خوبی است امّا معلوم نیست که پزشک یا اقتصاددان یا فیلسوف یا متکلّم خوبی هم باشد. تصوّر ابتدایی او از خدا و نحوه ی ارتباط خدا با مخلوقات، گواه آن است که او هیچ تصوّر درستی از خدا ندارد. این معنا را وقتی بهتر خواهید یافت که خدای مورد نظر حکمای اسلامی را معرّفی خواهیم نمود. خدای ما مسلمین، نه ذهن دارد، نه ماهیّت دارد، نه برنامه ی از پیش تعیین شده دارد، نه علمش محدود است که قابل احاطه باشد. « ... وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ ـــ و کسى از علم او آگاه نمى‏گردد؛ جز به مقدارى که او بخواهد » (البقرة:255) در ادامه خدای مورد نظر خودمان را معرّفی می کنیم تا ملاحظه فرمایید که خدای ما کجا و خدای توهّمی جناب هاوکینگ کجا؟

2ـ جناب هاوکینگ گفته: « اگر ما یک فرضیه ی همه جانبه و کامل را در مورد پیدایش عالم کشف کنیم ... ».

از وی می پرسیم: مگر چنین فرضیّه ای را کشف نموده اید؟!! نسبیّت و مکانیک کوانتوم که با یکدیگر همخوانی ندارند و با هم چفت نمی شوند. لذا فیزیکدانها سالهاست که دنبال وحدت بخشی به این دو نظریّه اند. از طرف دیگر، فرضیّه ی ابَر ریسمان یا فرضیّه ی رشته ها هم که امتحان خود را پس نداده است؛ و هنوز در حال آزمایش پس دادن است، و سالها طول خواهد کشید تا بتوانیم آن را مورد آزمایش قرار دهیم.

3ـ از این گذشته، مگر فرضیّه ، قانون قطعی است؟!! کدام فرضیّه در فیزیک بوده که تا کنون تغییر نکرده و در معرض تغییر نبوده است؟ ماهیّت فیزیک همین است که همواره با فرضیّات سر و کار دارد نه با براهین قطعی و تغییرناپذیر. در این باره نیز در ادامه سخنانی خواهیم گفت.

 

ب: پروفسور هاوکینگ می نویسد:« چون قوانین جدید فیزیک مثل گرانش وجود دارند، کهکشان می تواند خود را از هیچ بسازد. روند خلق بدون مقدمه و یکباره دلیل وجود کهکشان و هستی ما است . هیچ ضرورتی ندارد که خداوند را برنامه ریز و مسئول آن آفرینش بدانیم.»

 

پاسخ:

1ـ کدام قوانین فیزیک؟!! مگر فرضیّات، قوانین هستند؟! اساساً فیزیک نظری جای قانون نیست. در حیطه ی علوم، قانون به معنی حقیقی کلمه ، اختصاص به علوم عقلی مثل ریاضیّات و فلسفه دارد. در حالی که فیزیک، علم تجربی است نه علم عقلی. و می دانیم که علوم تجربی، علوم عقلی و برهانی نیستند. در این علوم، ابتدا شواهدی مورد مطالعه قرار می گیرند، آنگاه بر اساس آن شواهد، فرضیّه (مدلی ذهنی) ساخته می شود، سپس آن فرضیّه از طریق برخی آزمایشات مورد تأیید قرار می گیرد. این روش اثبات، که آن را برهان انّی یا سیر از معلول برای اثبات علّت یا استدلال از طریق کارکردها می نامند، از نظر عوام مردم، روشی است یقین آور ، امّا از نظر منطقی، روشی است غیر یقین آور.

مثلاً می گوییم:

ـ از پشت این دیوار دودی بلند است.

ـ هر دودی از آتش برمی خیزد.

ـ پس پشت این دیوار، آتشی روشن است.

این استدلال از نظر عوام مردم، کاملاً درست می باشد. استدلالهای علوم تجربی نیز از همین سنخ می باشند؛ یعنی از شواهد، به علّتها می رسند. امّا از نظر عقلی، چنین استدلالی باطل است. چون محال است بتوان از راه شواهد و معالیل به علّتها یقین پیدا کرد. در چنین موادی تنها می توان فرضیّه سازی نمود، همین و بس.

فردی را در نظر بگیرید که از بدو تولّدش نه آتش دیده و نه دود. حال چنین کسی مشاهده می کند که دودی از پشت دیوار بالا می رود. اگر او راهی برای دیدن پشت دیوار نداشته باشد، آیا می تواند از وجود دود، به وجود آتش پی ببرد. او تنها می تواند یقین کند که این دود، علّتی دارد؛ امّا علّت آن چیست نمی تواند بفهمد. لذا اگر راهی برای رسیدن به پشت دیوار نداشته باشد، در مورد آن علّت، تنها می تواند فرضیّاتی را ارئه دهد.

امّا چرا ما با دیدن دود، یقین به وجود آتش پیدا می کنیم؟ چون ما قبلاً دیده ایم که آتش دود تولید می کند. کسی تاکنون الکترون و پروتون و فتون و کوارک و انفجار بزرگ و انبساط فضا و ... را ندیده است. ما شواهدی را مشاهده می کنیم و برای آنها علّتهایی را فرض می کنیم. و آنگاه درستی فرض خودمان را با شواهدی دیگر، تقویت می کنیم. دقَت فرمایید! گفتیم تقویت می کنیم نه اثبات. حتی با هزاران شاهد تجربی نیز یک فرضیه را نمی توان اثبات نمود؛ بلکه فقط می توان آن را به حد مقبولیّت رساند. مثلاً فرضیّه ی جاذبه ی عمومی نیوتن، با شواهد تجربی فراوانی تایید شده بود؛ و چند صد سال کاملاً یقینی پنداشته می شد تا اینکه با نظریّه ی نسبیّت عامّ انشتین، ابطال گردید و گرانش نسبیّتی، جای گرانش نیوتنی را گرفت.

2ـ ادّعا شده که « کهکشان می تواند خود را از هیچ بسازد ».

می پرسیم: از هیچ یعنی از چه چیز؟ یعنی عدم، تبدیل به وجود می شود؟!! عقل هم خوب چیزی است. عدم چیست که تبدیل به وجود شود؟!! از منظر عقل سلیم، نه وجود، عدم می شود و نه عدم تبدیل به وجود می شود. لذا از منظر حکمای الهی، خداوند متعال، موجودات را از علم خویش تنزّل داده، نه اینکه آنها را از عدم آفریده است. بلی موجودات در دنیا نبودند و در دنیا ظاهر شدند؛ ولی این به معنی آفرینش از عدم نیست. خداوند متعال می فرماید: « وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ــ و هیچ چیزی نیست مگر آنکه خزائن آن (حقایق آن) نزد ماست؛ و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه ی معلوم و معیّن» (الحجر:21) و فرمود: « ِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدیدَ فیهِ بَأْسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاس‏ ـــ و آهن را نازل کردیم که در آن نیروى شدید و منافعى براى مردم است »(الحدید:25).

پس خلقت به معنی نزول از مقام علم به مقام عین است نه به معنی موجود گشتن معدوم.

ما از جناب هاوکینگ می پرسیم: طبق کدام فرمول فیزیک، عدم تبدیل به وجود می شود؟ اصل بقای مادّه و انرژی را چه می کنید؟ مگر در انفجار بزرگ، عدم تبدیل به وجود می شود؟! تکینگی آغازین، هم جرم دارد هم حجم حدّی دارد؛ یعنی حجم آن، اگر چه صفر تلقَی می شود؛ امَا صفر حدّی نه صفر مطلق؛ یعنی حجم تکینگی آغازین، حقیقتاً صفر نیست؛ بلکه به زبان ریاضی، حدّ یا لیمیت آن به صفر میل می کند. لذا تکینگی آغازین عدم نیست. چون عدم، هیچ ندارد. اصلاً انفجار عدم ، معنی ندارد.

باز می پرسیم:قبل از انفجار بزرگ چه بوده است؟! منظورم قبل به زمان جوهری است نه قبل به زمان فیزیکی که زمان عرضی است. البته آقای هاوکینگ یک زمان بیشتر نمی شناسد، در حالی که حکمای اسلامی، پنج گونه زمان می شناسند.

3ـ امّا اگر منظور جناب هاوکینگ این است که خدا فقط آفریننده ی مادّه و انرژی است ؛ و شکل یافتن عالم به صورت امروزی آن کار خدا نیست؛ بلکه لازمه ی طبیعی قوانین فیزیک است، از وی می پرسیم: منظورتان از قوانین فیزیک چیست؟ آیا این قوانین را شما ساخته اید یا حقیقتاً وجود دارند؟ اگر این قوانین، صرف فرضیّه و ساخته ی ذهن بشرند، بر اساس آنها نمی توان در مورد عالم خلقت، قضاوت قطعی نمود. امّا اگر حقیقتاً وجود دارند، از چه سنخی هستند؟ یعنی خود این قوانین، مادّه هستند یا انرژی؟ اگر مادّه و انرژی هستند، که جزء عالمند نه قانون عالم. امّا اگر از سنخ مادّه و انرژی نیستند، پس چیستند؟ از نظر اللهیّون ، قوانین طبیعت چیزی نیستند جز ظهور اراده ی خدا در طبیعت؛ که خداوند متعال از آنها تعبیر می کند به سنّة الله. جناب هاوکینگ توهّم نموده که خدا آن بالا ایستاده و جهان را تدبیر می کند. زهی خیال باطل. در منطق حکمای اسلامی، مخلوقات، ظهور اراده ی خدایند. لذا کشف قوانین عالم، یعنی کشف نحوه ی عملکرد  اراده ی تکوینی خدا. پس همان چیزی که جناب هاوکینگ آن را دلیل بر عدم دخالت خدا در طبیعت می داند، نزد حکما دقیقاً دلیل بر دخالت خدا در طبیعت است.

از نظر وی، وجود عالم خلقت، ضروری و اجتناب ناپذیر می باشد؛ یعنی طبق قوانین فیزیک، این عالم جز به همین صورت که موجود شده نمی توانست باشد. آنگاه وی از این مطلب نتیجه گرفته که پس خدا دخالتی در تدبیر عالم ندارد. نمی دانم بر این اشتباه بزرگ گریه کنم یا بخندم. الآن قرنهاست که حکمای اسلامی، می گویند: نظام موجود، نظامی ضروری و اجتناب ناپذیر، و نظام احسن است؛ یعنی عالمی بهتر از این عالم، فرض ندارد ؛ و عالم، غیر از این که هست نمی توانست باشد. امّا از کجا به این مطلب رسیده اند؟ دقیقاً از فرض وجود خدا؛ یعنی چون خدا هست و کمال محض می باشد، پس عالم خلقت باید باشد و غیر از این که هست نمی تواند باشد. شگفتا که جناب هاوکینگ از همان قضیّه ای که از فرض وجود خدای کامل و محض نتیجه گرفته شده است، عدم وجود خدا یا عدم دخالت او را در نظام هستی نتیجه می گیرد.

از نگاه حکما ، خداوند متعال علّت تامّه ی عالم هستی است و با وجود علّت تامّه ، وجود معلول حتمی و اجتناب ناپذیر است . همچنین همانطور که معلول در اصل وجود خود بند به علّت تامّه ی خود بوده بنده ی آن است ، در چگونگی وجودش نیز تابع وجود علّت تامّه ی خویش می باشد. لذا نظام خلقت غیر از اینکه هست نمی توانست باشد. فرض عالم خلقت ، متفاوت با آنچه که هست ، مساوی است با فرض تغییر در ذات خدا ؛ که امری است محال ؛ چون تغییر ، علامت حدوث بوده با واجب الوجود بودن نمی سازد.

حکما بر همین مبنا گفته اند:عالم خلقت و چگونگی آن ، لازمه ی ذات خدا و اقتضای ذات اوست و چون رابطه ی علّی و معلولی ، رابطه ای محکم ، ضروری و خلل ناپذیر است، لذا نظام موجود، محکمترین و استوارترین نظام مفروض بوده مستحکمتر از آن ذاتاً ممکن نیست ؛ لذا نظام هستی نظامی محکم و حکیمانه، و خالق آن نیز حکیم است.

همچنین از آن جهت که ذات باری تعالی کمال مطلق است ، عالم خلقت نیز کاملترین معلول ممکن می باشد. لذا نظام موجود نظام اکمل است و کاملتر از آن فرض ندارد. همچنین خداوند متعال حسن و جمال مطلق است. لذا معلول او (عالم خلقت ) نیز زیباترین نظام ممکن بوده نظام احسن است و زیباتر از آن فرض ندارد.

اگر جناب هاوکینگ بهره ای از حکمت اسلامی داشت، شاید چنین سخنان نامعقولی را بر زبان نمی راند. البته ما ایشان را معذور می داریم. چون او خدایی غیر از خدای جعلی مسیحیّت را نمی شناسد. همان خدایی که در آسمانهاست و به صورت عیسی مسیح در آمد و فدای گناهان امّت شد.

 

ج: : جناب هاوکینگ گفته: « کشف منظومه های دیگر نظیر منظومه خورشیدی ثابت کرد که منظومه ی ما که در برگیرنده ی یک خورشید و سیاره هایی است که پیرامون آن می چرخند یک پدیده منحصر به فرد نیست. این واقعیت نشان داد که وجود حالت فیزیکی ایده آل بین خورشید و کره ی زمین و پیدایش انسان روی کره زمین، یک پدیده ی از پیش طراحی شده و دقیق برای موجودیَت و رفاه انسان نیست.»

 

پاسخ:

این توهّمات نیز ریشه در توهّمات مسیحیان دارد. در مسیحیّت، چنین تبلیغ می شود که زمین به خاطر وجود انسان در آن، جایگاه ویژه ای است. امّا از منظر مسلمین ، چنین توهّماتی باطل است. از کسی چون جناب هاوکینگ حقیقتاً جای عجب است که چگونه چنین نتیجه گیری سستی را کرده است. مگر علم به وجود کراتی دیگر که موجودات زنده در آنها هستند، دلیل می شود که جهان مدبّر ندارد؟!! مسلمانها بیش از هزار سال است که یقین دارند، در کرات دیگر نیز موجود زنده و مکلّف وجود دارند، ولی هیچگاه هم به چنین نتیجه ی مزخرف و غیر منطقی نرسیده اند. بلکه دقیقاً برعکس؛ اگر ثابت شود که در سیّارات دیگری نیز موجود زنده وجود دارد، حقّانیّت مذهب شیعه و ائمه(ع) اثبات می شود. چون ایشان قرنها قبل وجود چنین موجوداتی را با قطعیّت تمام اظهار نموده اند.

واقعاً چقدر بی چاره اند جناب هاوکینگ و امثال او که دسترسی به چنین احادیثی ندارند و عمری را با عقائد خرافی مسیحیّت سر کرده اند. او حقیقتاً فیزیکدان بزرگی است ولی حیف که هیچگاه به خود اجازه نداده است سری هم به اسلام و منابع آن بزند؛ و از احادیث اهل بیت(ع) ایده بگیرد. به پاره ای از این احادیث شگفتی زا اشاره می کنیم تا ببینید که حجج الهی چه گفته اند و اینها کجا رفته اند.

 

عَنْ جَابِرِ بْنِ یَزِیدَ قَالَ: «  سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ : « أَ فَعَیِینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ » فَقَالَ یَا جَابِرُ تَأْوِیلُ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَفْنَى هَذَا الْخَلْقَ وَ هَذَا الْعَالَمَ وَ سَکَنَ  أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلُ النَّارِ النَّارَ جَدَّدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَالَماً غَیْرَ هَذَا الْعَالَمِ وَ جَدَّدَ عَالَماً مِنْ غَیْرِ فُحُولَةٍ وَ لَا إِنَاثٍ یَعْبُدُونَهُ وَ یُوَحِّدُونَهُ وَ یَخْلُقُ  لَهُمْ أَرْضاً غَیْرَ هَذِهِ الْأَرْضِ تَحْمِلُهُمْ وَ سَمَاءً غَیْرَ هَذِهِ السَّمَاءِ تُظِلُّهُمْ لَعَلَّکَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا خَلَقَ هَذَا الْعَالَمَ الْوَاحِدَ أَوْ تَرَى أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ یَخْلُقْ بَشَراً غَیْرَکُمْ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَ أَلْفَ أَلْفِ آدَمٍ وَ أَنْتَ فِی آخِرِ تِلْکَ الْعَوَالِمِ وَ أُولَئِکَ الْآدَمِیِّینَ ـــــــــــ جابر بن یزید، گفت: از امام پنجم(ع) تفسیر قول خدای عزّ و جلّ را پرسیدم که می فرماید:«آیا درمانده شدیم به آفرینش نخست بلکه آنان هر روز در پوششى از آفرینشى تازه‏اند » (ق: 15) ؛ امام پاسخ فرمودند: اى جابر تأویلش این است که چون خدای عزّ و جلّ این خلق را پایان دهد و این عالم را نیز ؛ و اهل بهشت در بهشت جا کنند، و اهل دوزخ در دوزخ، خدا ی عزّ و جلّ عالمی غیر این عالم از نو بیافریند، و عالمی نو به پا می کند  بدون ‏نر و ماده ای ،که او را می پرستند و یگانه می شناسند، و زمینى جز این زمین براى آنها بیافریند که روى آن باشند، و آسمانى جز این آسمان که بر آنها سایه کند. شاید تو پندارى که خدا ی عزّ و جلّ فقط این یک عالم را آفریده، یا اینکه خدای عزّ و جلّ آدمى جز شما نیافریده است؟! آرى به خدا سوگند البته خدا ی تبارک و تعالى هزار هزار عالم و هزار هزار آدم (ابو البشر) آفریده و تو دنبال این همه عالمها و این همه آدمیانى »( بحار الانوار ، ج8 ، ص  375  )

 

« عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ قَالَ سَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع یَقُولُ: « إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً وَ الطَّیِّبِینَ مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ وَ أَقَامَهُمْ أَشْبَاحاً قَبْلَ الْمَخْلُوقَاتِ ثُمَّ قَالَ أَ تَظُنُّ أَنَّ اللَّهَ لَمْ یَخْلُقْ خَلْقاً سِوَاکُمْ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ أَلْفَ أَلْفِ آدَمَ وَ أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَ أَنْتَ وَ اللَّهِ فِی آخِرِ تِلْکَ الْعَوَالِمِ ـــــــ  ابو حمزه ثمالى می گوید از  عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ــ علیه السّلام ـــ  شنیدم که فرمود:«همانا خدا محمّد و على و فرزندان پاکشان را از نور عظمت خود آفرید و آنان را قائم نمود اشباحی  پیش از مخلوقات ؛ سپس فرمود: تو گمان دارى خدا خلقى جز شما نیافریده ؛ آرى سوگند به خدا البته خدا هزار هزار آدم و هزار هزار عالم آفریده، و تو به خدا سوگند دنبال و آخر همه ی این عالمهایى.»( بحارالانوار ، ج 25 ، ص  25  )

 

 توضیح:

این دو روایت دلالت بر این دارند که اوّلاً قبل از عالم فعلی عوالم مادّی دیگری وجود داشته اند. ثانیاً در آن عوالم نیز موجوداتی همانند انسان وجود داشته است. ثالثاً بعد از عالم ما نیز عوالمی خواهد بود که در آنها نیز موجوداتی مکلّف چون انسان وجود خواهند داشت. 

 

امام صادق (ع) فرمودند: « لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی الْأَرْضِ مُنْذُ خَلَقَهَا سَبْعَةَ عَالَمِینَ لَیْسَ هُمْ مِنْ وُلْدِ آدَمَ خَلَقَهُمْ مِنْ أَدِیمِ الْأَرْضِ فَأَسْکَنَهُمْ فِیهَا وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ مَعَ عَالَمِهِ ثُمَّ خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ أَبَا الْبَشَرِ وَ خَلَقَ ذُرِّیَّتَهُ مِنْهُ وَ لَا وَ اللَّهِ مَا خَلَتِ الْجَنَّةُ مِنْ أَرْوَاحِ الْمُؤْمِنِینَ مُنْذُ خَلَقَهَا وَ لَا خَلَتِ النَّارُ مِنْ أَرْوَاحِ الْکُفَّارِ وَ الْعُصَاةِ مُنْذُ خَلَقَهَا عَزَّ وَ جَلَّ لَعَلَّکُمْ تَرَوْنَ أَنَّهُ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ وَ صَیَّرَ اللَّهُ أَبْدَانَ أَهْلِ الْجَنَّةِ مَعَ أَرْوَاحِهِمْ فِی الْجَنَّةِ وَ صَیَّرَ أَبْدَانَ أَهْلِ النَّارِ مَعَ أَرْوَاحِهِمْ فِی النَّارِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى لَا یُعْبَدُ فِی بِلَادِهِ وَ لَا یَخْلُقُ خَلْقاً یَعْبُدُونَهُ وَ یُوَحِّدُونَهُ بَلَى وَ اللَّهِ لَیَخْلُقَنَّ اللَّهُ خَلْقاً مِنْ غَیْرِ فُحُولَةٍ وَ لَا إِنَاثٍ یَعْبُدُونَهُ وَ یُوَحِّدُونَهُ وَ یُعَظِّمُونَهُ وَ یَخْلُقُ لَهُمْ أَرْضاً تَحْمِلُهُمْ وَ سَمَاءً تُظِلُّهُمْ أَ لَیْسَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَ فَعَیِینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ ـــــــــ  البته که خدای عز و جل از آنگاه که زمین را آفریده هفت عالمیان آفریده که از فرزندان آدم نیستند، آنان را از خاک روى زمین آفریده و در آن یکى را پس از دیگرى در جهان خود جا داده، سپس خدای عز و جل آدم ابو البشر را آفرید و فرزندانش را از او آفرید. سوگند به خدا از روزى که خدا بهشت را آفریده از ارواح مؤمنان تهى نبوده ، و دوزخ از  آن زمان که آفریده شده از ارواح کفّار و گنهکاران خالی نبوده است .  شاید شما در نظر آرید که چون روز رستاخیز شود، و خدا بدنهاى بهشتیان را با ارواح آنها در بهشت درآورد، و بدنهاى کافران را با ارواحشان در دوزخ ، خدا تبارک و تعالى در بلادش پرستیده نشود ، و خلقى نیافریند که او را بپرستند و یگانه اش دانند، و بزرگش شمارند؟ آرى سوگند  به خدا که البته خلقى آفریند بى ‏نر و ماده که او را بپرستند و یگانه شناسند و بزرگ دارند، و بیافریند برایشان زمینى در زیر پا و آسمانى بالاى سر.آیا نیست که خدا عز و جل می فرماید: «روزى که به جاى زمین زمین دیگر آید و به جاى آسمانها آسمانهاى دیگر» (آیه 48 ابراهیم) و خدای عزّ و جلّ فرموده: «آیا درماندیم در آفرینش نخست بلکه آنها هر روزه در پوششى از آفرینشى تازه‏اند»( آیه15ق). »( بحار الانوار ، ج 54، ص 319 و 320  )

توضیح:

این روایت افزون بر اشاره به نکات روایات پیشین بیان می دارد که در همین زمین فعلی هفت گونه ی شبه انسان قبل از حضرت آدم (ع) وجود داشته که همگی منقرض شده اند. فسیلهایی که امروزه از شبه انسانها یافت می شود، گواه درستی این حدیث می باشد. 

امام صادق (ع) فرمودند: « إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ اثْنَیْ عَشَرَ أَلْفَ عَالَمٍ کُلُّ عَالَمٍ مِنْهُمْ أَکْبَرُ مِنْ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ وَ سَبْعِ أَرَضِینَ مَا یَرَى عَالَمٌ مِنْهُمْ أَنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَالَماً غَیْرَهُمْ وَ إِنِّی الْحُجَّةُ عَلَیْهِمْ . ــــ   برای خدای عزّ و جلّ دوازده هزار عالم است که هر کدام آنها بزرگتر از هفت آسمان و هفت زمین می باشد. هیچکدام از (اهل) این عوالم برای خدا عالمی غیر از عالم خودشان نمی بینند و من حجّت هستم برای همه ی این عالمها.» (بحارالأنوار ، ج27 ، ص41 )

توضیح:

از ظاهر روایت چنین بر می آید که اوّلاً این دوازده هزار عالم بالفعل وجود دارند. ثانیاً در آنها اهل بینشی زندگی می کنند ، لکن نسبت به عوالم دیگر بینشی ندارند. امّا چندان معلوم نیست که مراد از این عوالم آیا عوالم مادّی هستند یا عوالم مجرّد و غیر مادّی ؛ ولی بیشتر به نظر می رسد که منظور عوالم مادّی باشند ؛ چون اوّلاً عوالم مجرّد ، از یکدیگر و از عالم مادّه خبر دارند. ثانیاً نیازمندی اهل آن عوالم به حجّت معصوم نشان از مکلّف بودن آنها دارد و مادّیّت از شروط فلسفی تکلیف است.

امّا با فرض مادّی بودن این دوازده هزار عالم باز به وضوح معلوم نیست که آیا منظور از این عوالم ، سیّارات مسکون و دارای حیات در کهکشان راه شیری هستند یا دوازده هزار کهکشان مسکون وجود دارند که کهکشان راه شیری یکی از آنهاست یا منظور از عالم ، مجموعه ای از میلیاردها کهکشان است و دوازده هزار عالم در عرض هم وجود دارند که همگی دارای موجودات زنده اند. حتّی محتمل است که منظور حضرت ، عوالم موازی باشند که نسبت به همدیگر تباین بُعدی دارند ؛ البته این احتمال تا حدودی ضعیف است ، چون موجودات ابعاد بالاتر توان مشاهده ی موجودات ابعاد پایین تر را دارا هستند مگر اینکه مانعی در کار باشد. همچنین محتمل است که نسبت این عوالم مثل نسبت عالم جنّها به عالم انسانها باشد ؛ والله و حججه اعلم.

ابوحمزه گوید امام باقر(ع) نگاهی به آسمان کرده فرمودند: « یَا أَبَا حَمْزَةَ هَذِهِ قُبَّةُ أَبِینَا آدَمَ ع وَ إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سِوَاهَا تِسْعاً وَ ثَلَاثِینَ قُبَّةً فِیهَا خَلْقٌ مَا عَصَوُا اللَّهَ طَرْفَةَ عَیْنٍ ـــ ای ابو حمزه این گنبد پدر ما آدم است و همانا برای خدا غیر از این گنبد ، سی و نه گنبد دیگر است که در آنها مخلوقاتی هستند که چشم بر هم زدنی خدا را عصیان نکرده اند.» (بحارالأنوار ، ج54 ،ص335)

« عَنْ عَجْلَانَ أَبِی صَالِحٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قُبَّةِ آدَمَ فَقُلْتُ لَهُ هَذِهِ قُبَّةُ آدَمَ فَقَالَ نَعَمْ وَ لِلَّهِ قِبَابٌ کَثِیرَةٌ أَمَا إِنَّ خَلْفَ مَغْرِبِکُمْ هَذَا تِسْعَةً وَ ثَلَاثِینَ مَغْرِباً أَرْضاً بَیْضَاءَ مَمْلُوَّةً خَلْقاً یَسْتَضِیئُونَ بِنُورِنَا لَمْ یَعْصُوا اللَّهَ طَرْفَةَ عَیْنٍ لَا یَدْرُونَ أَ خَلَقَ اللَّهُ آدَمَ أَمْ لَمْ یَخْلُقْهُ. ــــ  عجلان گوید از امام صادق (ع) درباره ی قبّه و گنبد حضرت آدم (ع) سوال کرده و گفتم: آیا گنبد حضرت آدم (ع) همین است (همین آسمان بالای سر ماست؟) فرمودند: بلی و برای خدا گنبدهای فراوان دیگری است. همانا پشت این مغرب شما سی و نه مغرب است. زمینی است سفید و انباشته از خلق که از ما نور می گیرند و چشم بر هم زدنی خدا را عصیان نمی کنند و نمی دانند که آیا خدا آدمی خلق نموده یا نه.» (بحارالأنوار ، ج 27 ، ص45)

توضیح

برخی از علمای فیلسوف مشرب در تفسیر این روایت فرموده اند مراد از این مغارب ، مغربهای عالم ملکوت و منظور از زمین سفید نیز زمین عالم ملکوت است. این احتمال اگرچه احتمال قابل اعتنایی است ولی اثبات آن دلیل کافی می طلبد ؛ بخصوص که موجودات ملکوتی طبق قواعد فلسفی باید به زمین و اهل زمین علم داشته باشند. اگر مراد از اهل این زمین ، ملائک جبروتی بودند می شد چنین توجیه نمود که آنان به خاطر توجّه تامّ به خداوند متعال از توجّه به مراتب پایین وجود غفلت دارند ، ولی درباره ی موجودات عالم ملکوت که پایین تر از جبروتیان بوده مدبّر امور عالم مادّه می باشند چنین توجیهی روا به نظر نمی رسد. لذا احتمال اینکه این زمین و اهل آن در عالم مادّه باشند همچنان وجود دارد ؛ والله و حججه اعلم. 

« عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ إِنَّ مِنْ وَرَاءِ شَمْسِکُمْ هَذِهِ أَرْبَعِینَ عَیْنَ شَمْسٍ مَا بَیْنَ شَمْسٍ إِلَى شَمْسٍ أَرْبَعُونَ عَاماً فِیهَا خَلْقٌ کَثِیرٌ مَا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ أَوْ لَمْ یَخْلُقْهُ وَ إِنَّ مِنْ وَرَاءِ قَمَرِکُمْ هَذَا أَرْبَعِینَ قَمَراً مَا بَیْنَ قَمَرٍ إِلَى قَمَرٍ مَسِیرَةُ أَرْبَعِینَ یَوْماً فِیهَا خَلْقٌ کَثِیرٌ مَا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ أَوْ لَمْ یَخْلُقْهُ قَدْ أُلْهِمُوا کَمَا أُلْهِمَتِ النَّحْلُ لَعْنةَ الْأَوَّلِ و الثَّانِی فِی کُلِّ وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ وَ قَدْ وُکِّلَ بِهِمْ مَلَائِکَةٌ مَتَى لَمْ یَلْعَنُوهُمَا عُذِّبُوا ــــــ  جابر گوید از امام باقر (ع) شنیدم که می فرمودند:همانا بیرون از این خورشید شما چهل چشمه ی خوشید است که از هر خورشیدی تا خورشید دیگر چهل روز فاصله است. در آن مخلوقات فراوانی هستند که نمی دانند آیا خدا آدمی خلق کرده یا نه. و بیرون این ماه شما چهل ماه است که بین ماهی تا ماه دیگر مسیر چهل روز است. در آن مخلوقات فراوانی هستند که نمی دانند آیا خدا آدمی خلق کرده یا نه. به آنها الهام شده همانگونه که به زنبور عسل الهام شده که لعنت کنند اوّلی و دومی را در هر زمانی از زمانها ؛ و بر آنها فرشتگانی گماشته شده اند تا هر گاه لعنت نکردند آنها را عذاب کرده شوند.» (بحارالأنوار ، ج 27 ، ص46)

توضیح:

این روایت نیز از جهاتی مثل روایت سابق است ؛ لکن شواهد روشن تری در این روایت وجود دارد که نشان می دهد این مخلوقات از موجودات عالم ملکوت نیستند ؛ چون ملکوتیان مکلّف نیستند و نافرمانی برای آنها ذاتاً محال است. همچنین در روایت تصریح شده که فرشتگانی بر اینان گماشته شده ؛ لذا بعید است که اینها از سنخ ملائک باشند.

« عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ دَخَلَ عَلَیْنَا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ نَحْنُ فِی الْمَسْجِدِ حَلَقٌ حَلَقٌ فَقَالَ لَنَا فِیمَ أَنْتُمْ قُلْنَا نَتَفَکَّرُ فِی الشَّمْسِ کَیْفَ طَلَعَتْ وَ کَیْفَ غَرَبَتْ قَالَ أَحْسَنْتُمْ کُونُوا هَکَذَا تَفَکَّرُوا فِی الْمَخْلُوقِ وَ لَا تَفَکَّرُوا فِی الْخَالِقِ فَإِنَّ اللَّهَ خَلَقَ مَا شَاءَ لِمَا شَاءَ وَ تَعَجَّبُونَ مِنْ ذَلِکَ إِنَّ مِنْ وَرَاءِ قَافٍ سَبْعَ بِحَارٍ کُلُّ بِحَارٍ خَمْسُمِائَةِ عَامٍ وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ سَبْعُ أَرَضِینَ یُضِی‏ءُ نُورُهَا لِأَهْلِهَا وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ سَبْعِینَ أَلْفَ أُمَّةٍ خُلِقُوا عَلَى أَمْثَالِ الطَّیْرِ هُوَ وَ فَرْخُهُ فِی الْهَوَاءِ لَا یَفْتُرُونَ عَنْ تَسْبِیحَةٍ وَاحِدَةٍ وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ سَبْعِینَ أَلْفَ أُمَّةٍ خُلِقُوا مِنْ رِیحٍ فَطَعَامُهُمْ رِیحٌ وَ شَرَابُهُمْ رِیحٌ وَ ثِیَابُهُمْ مِنْ رِیحٍ وَ آنِیَتُهُمْ مِنْ رِیحٍ وَ دَوَابُّهُمْ مِنْ رِیحٍ لَا تَسْتَقِرُّ حَوَافِرُ دَوَابِّهِمْ إِلَى الْأَرْضِ إِلَى قِیَامِ السَّاعَةِ أَعْیُنُهُمْ فِی صُدُورِهِمْ یَنَامُ أَحَدُهُمْ نَوْمَةً وَاحِدَةً یَنْتَبِهُ وَ رِزْقُهُ عِنْدَ رَأْسِهِ وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ ظِلُّ الْعَرْشِ وَ فِی ظِلِّ الْعَرْشِ سَبْعُونَ أَلْفَ أُمَّةٍ مَا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ آدَمَ وَ لَا وُلْدَ آدَمَ وَ لَا إِبْلِیسَ وَ لَا وُلْدَ إِبْلِیسَ وَ هُوَ قَوْلُهُ وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ‏ . ــــــ  ابن عبّاس گوید رسول خدا بر ما وارد شد در حالی که حلقه حلقه نشسته بودیم ؛ پس به ما فرمود: در چه کارید؟ گفتیم: درباره ی خورشید فکر می کنیم که چگونه طلوع می کند و چگونه غروب می نماید. فرمودند: احسنت بر شما چنین کنید و تفکّر نمایید در مخلوق و تفکّر نکنید در خالق. پس همانا خدا خلق نمود هر چه را که خواست برای هر چه که خواست که شما تعجّب می کنید از آن. همانا از پشت قاف هفت دریاست که هر دریایی پانصد سال است و از پشت آن هفت زمین است که نور آن اهلش را روشن می کند. و از پشت آن هفتاد هزار امّت است که خلق شده اند به مانند پرندگان. او و جوجه اش همواره در هوا هستند و از تسبیح واحد خسته نمی شوند. و از پشت آن هفتاد هزار امّت است که از باد خلق شده اند و غذا ، نوشیدنی ،  لباس ، ظروف و حیوانات آنها از باد است. لانه های حیوانات آنها در زمین مستقرّ نمی شود تا بر پایی قیامت ؛ چشمان آنها در سینه ی آنهاست. هر کدام آنها یک بار می خوابد و بیدار می شود در حالی که روزی اش بالای سر اوست. و از پشت آن سایه ی عرش است و در سایه عرش هفتاد هزار امّت است که نمی دانند خدا آدم و بنی آدمی آفریده است و نمی دانند که ابلیس و بنی ابلیسی خلق نموده است و این است قول خدا که فرمود:« وَ یَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ ـ و خلق می کند آنچه را که نمی دانید. » » (بحارالأنوار ،ج54 ،ص348)

توضیح:

این روایت حقیقتاً از مشکل ترین روایات است که فهم آن حقیقتاً دشوار است. ممکن است به قرینه ی لفظ عرش که در روایت آمده ادّعا شود که این خلائق همگی موجوداتی مجرّد هستند ؛ امّا این قرینه کافی برای چنین ادعایی نیست ؛ چون برای عرش اقسام پنجگانه ای شمرده شده که پایین ترین آنها عرش جسمانی است و سایه ی آن طبق قواعد فلسفی و عرفانی یقیناً عالم مادّه است. لذا نمی توان گفت مخلوقات نام برده شده در این روایت مجرّدند.

امیرالمومنین (ع) فرمودند: « إِنَّ مِنْ وَرَاءِ قَافٍ عَالَماً لَا یَصِلُ إِلَیْهِ أَحَدٌ غَیْرِی وَ أَنَا الْمُحِیطُ بِمَا وَرَاءَهُ وَ عِلْمِی بِهِ کَعِلْمِی بِدُنْیَاکُمْ هَذِهِ وَ أَنَا الْحَفِیظُ الشَّهِیدُ عَلَیْهَا وَ لَوْ أَرَدْتُ أَنْ أَجُوبُ الدُّنْیَا بِأَسْرِهَا وَ السَّمَاوَاتِ السَّبْعَ وَ الْأَرَضِینَ فِی أَقَلَّ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ لَفَعَلْتُ لِمَا عِنْدِی مِنَ الِاسْمِ الْأَعْظَمِ وَ أَنَا الْآیَةُ الْعُظْمَى وَ الْمُعْجِزُ الْبَاهِرُ . ـــــ پشت قاف عالمی است که جز من به آن نمی رسد و من محیط هستم به فراتر از آن و علم من به آن مانند علم من است به این دنیای شما و منم نگهبان و شاهد بر آن عالم و اگر بخواهم به سرعت جواب دهم دنیا را تماماً و آسمانها و زمینهای هفتگانه را در کمتر از چشم بر هم زدنی می توانم ؛ به خاطر اسم عظمی که نزد من است و منم آیه عظمای خدا و معجزه ی باهر.» (بحارالأنوار، ج54 ، ص336)

قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (ع):« هَذِهِ النُّجُومُ الَّتِی فِی السَّمَاءِ مَدَائِنُ مِثْلُ الْمَدَائِنِ الَّتِی فِی الْأَرْضِ مَرْبُوطَةٌ کُلُّ مَدِینَةٍ إِلَى عَمُودٍ مِنْ نُورٍ طُولُ ذَلِکَ الْعَمُودِ فِی السَّمَاءِ مَسِیرَةُ مِائَتَیْنِ وَ خَمْسِینَ سَنَةً ــــ این ستارگانی که در آسمان می باشند شهرهایی هستند مانند شهرهای موجود در زمین که هر شهری به ستونی از نور مربوط و متّصل است که طول آن ستون در آسمان به اندازه ی مسیر دویست و پنجاه سال است.» (بحارالأنوار ، ج55 ،ص91)

این روایت به صراحت تمام از وجود شهرهایی در خارج از منظومه شمسی خیر می دهد که مانند شهرهای زمین هستند. البته این احتمال وجود دارد که راوی در نقل حدیث کلمه " فی " را از اوّل حدیث انداخته باشد یا هنگام استنساخ چنین امری رخ داده باشد. اگر این احتمال درست باشد آنگاه معنی حدیث چنین خواهد بود « در این ستارگانی که در آسمان می باشند شهرهایی هستند ... » در این صورت می توان گفت مراد از ستاره ، خود آن همراه با منظومه ی سیّاره ای آن است. همچنین در این صورت ادامه حدیث نیز معنی معقول خود را می یابد ؛ چون هر سیّاره ای با ستونی از نور به ستاره ی خود متّصل است.

« سَأَلَ ابْنُ الْکَوَّاءِ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُکِ قَالَ ذَاتِ الْخَلْقِ الْحَسَنِ ــــ ابن الکوّا ء از امیرالمومنین (ع) درباره ی این قول خدای تعالی پرسید که « وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُکِ ــ و سوگند به آسمان که دارای حبک است» ؛ امام فرمودند: یعنی دارای مخلوقات نیکوست.» (بحارالأنوار ، ج 55 ، ص92)

سخن آخر

همانگونه که در نمونه روایات ذکر شده ملاحظه می شود بحث وجود موجودات خارج از زمین در روایات اهل بیت (ع) با تعابیری رازآلود و محتاج به تحقیق و تفسیر بیان شده که شاید عمده عامل آن دو چیز باشد ؛ یکی کمبود اطّلاعات و کشش فکری مردم آن عصر، و دیگری طریقه ی خود معصومین (ع) که در موارد زیادی سعی می نمودند وارد جزئیّات نشوند و راه اجتهاد و کوشش علمی را بر روی پیروانشان نبندند ؛ چرا که خود همین اجتهاد و استنباط و استخراج جزئیّات و تفصیلات از اصول و کلّیّات ، در هر عصری هم موجب رشد روحی اشخاص محقق است هم مانع از رکود فکری جامعه می شود. خود اهل بیت (ه) نیز در روایات متعدّدی به این سیره ی عملی خود تصریح نموده فرموده اند:« علینا الاصول و علیکم التفریع ــ بر ماست بیان اصول و بر شماست استخراج فروعات »  و امام صادق (ع) فرمودند: « انّما علینا ان نلقی الیکم الاصول و علیکم ان تفرعوا » و امام رضا (ع) فرمودند: « علینا القاء الاصول الیکم و علیکم التفریع» (میزان الحکمه ، ج1 ، ص549)

فقهای بزرگوار شیعه در طول تاریخ بر اساس همین سیره ی عملی اهل بیت (ع) باب اجتهاد را در علم فقه الاحکام همواره باز نگه داشته و دائماً آن را ترقّی داده اند و از فقه بسیط اوّلیّه ، که فتاوا را به صورت ذکر متن حدیث بیان می کرد ، تا فقه پیش رفته ی امروزی ، با پشتوانه عظیمی به نام علم اصول فقه ، آن را پیش برده اند ؛ ولی در زمینه ی علوم طبیعی و فقه الطبیعه عنایت چندانی به روایات اهل بیت (ع) نشده و فقه الطبیعه ی اسلامی هنوز در حدّ ذکر روایات است و تحقیق قابل اعتنایی روی آنها صورت نگرفته است. البته در دهه های اخیر ، فکر نوظهوری با عنوان علم دینی در میان اندیشمندان حوزه و دانشگاه مطرح گردیده که امید است با به بار نشستن این بحث ، راههای استفاده از روایات علمی نیز گشوده شود و به مرور زمان اصول فقه علوم طبیعی اسلامی نیز تدوین و تنظیم گردد.  

3ـ کدام خدا در تدبیر جهان دخیل نیست؟ خدای ما یا خدای شما؟

عمده عامل شک درباره ی خدا یا انکار خدا ، نداشتن تصوّری درستی از خداست. لذا شخص ابتدا تصوّری نادرست از خدا پیدا می کند و آنگاه وجود آن را ردّ می کند یا درباره اش گرفتار شبهات غیر قابل حلّ می شود. 

واژه ی خدا و معادلهای متعدد آن در زبانهای گوناگون، لفظی تک معنایی نبوده در هر فرهنگ و دین و مذهب و مکتبی معنایی خاصّ دارد. برای مثال خدای مدّ نظر مسیحیان، یک اَبَر انسان و یک پدر آسمانی است که در ضمن، نقش خالقیت و ربوبیّت نیز دارد؛ و می تواند به صورت بشر (عیسی مسیح) در آمده فدای گناهان امّت شود ؛ یا خدای مطرح در کتاب مقدّس تحریف شده ی یهودیان، خدایی است که گاه ناتوان و جاهل نیز هست؛ و برخی اوقات از کار خود اظهار پشیمانی هم می کند؛ یا خدای واحد زرتشتیان قادر به خلقت مستقیم موجودات نیست لذا دو منشاء خلقت آفریده است تا آنها موجودات خیر و شرّ عالم را پدید آورند؛ یا خدای مورد نظر علمای اشعری مذهب، خدایی است که اوصافش عین ذاتش نبوده در اتّصاف به عالمیّت و قادریّت و امثال آنها محتاج به علم و قدرت و امثال اینهاست که خارج از ذات خدا بوده ازلی هستند و ... .

بنا بر این هر کسی می خواهد درباره ی خدا بحث کرده وجود خدا را اثبات یا انکار نماید ، قبل از ورود در بحث ابتدا باید روشن کند که چه تعریفی از خدا دارد و می خواهد وجود چگونه خدایی را اثبات یا ردّ نماید. 

بعد از این مقدّمه ما تصویری عقلی از خدای مورد نظر حکمای اسلام را به اجمال ترسیم می کنیم تا ملاحظه فرمایید که وجود چنین خدایی آیا قابل انکار هست یا نه؟ و آیا می شود دست او را از تدبیر عالم خلقت برید یا نه؟ البته برای این منظور چاره ای از طرح برخی مباحث عقلی ناب و خالص و غیر آلوده به محسوسات نداریم ؛ لکن سعی می کنیم این مباحث عقلی صرف را با مثالهایی توضیح دهیم تا از دشواری آن کاسته شود.


ـ وجود و ماهیت 

انسان وقتی به درک اشیاء اطراف خود نائل می گردد، دو مفهوم هستی و چیستی را از آنها ادراک می کند. برای مثال انسان از درک درخت، ستاره، آب، عقل، اراده و امثال اینها اوّلاً می فهمد که این امور وجود دارند. ثانیاً متوجّه می شود که این امور، عین هم نیستند و باهم تفاوتهای ذاتی دارند ؛ یعنی می فهمد که آب و ستاره و درخت و عقل و اراده و ... غیر از همدیگرند ، ولی همگی در وجود داشتن اشتراک دارند. همچنین انسان با اندکی تعمّق درمی یابد که نسبتِ وجود به همه ی این امور به یک نحو است ؛ لذا گفته می شود: درخت وجود دارد، آب وجود دارد، عقل وجود دارد، اراده وجود دارد. همینطور با تعقّلی عمیقتر ادراک می کند که مفهوم وجود در تمام این قضایا(جملات خبری) یکی است ؛ لذا صحیح است که برای همه ی موارد یاد شدهد یک وجود نسبت داده شده و گفته شود: درخت و آب و ستاره و عقل و اراده وجود دارند. از همین جا دو مفهوم وجود و ماهیّت برای انسان حاصل می شود؛ یعنی انسان متوجّه می شود که درخت بودن، آب بودن، عقل بودن و اراده بودن غیر از وجود داشتن است و الّا صحیح نبود که یک وجود را در آنِ واحد به چند موجود نسبت داد؛ چرا که این موجودات، تفاوت ذاتی با یکدیگر دارند. پس اگر وجودِ درخت عین خودِ درخت، و وجودِ عقل عین خودِ عقل بود نمی شد گفت: درخت و عقل وجود دارند ؛ چون در آن صورت لازم می آمد که درخت و عقل یک چیز باشند. بنا بر این، فلاسفه بین « وجود » و اموری مثل درخت بودن، آب بودن، عقل بودن و اراده بودن که باعث تفاوت موجودات از همدیگر می شوند، تفاوت قائل شده، این امور را ماهیت(چیستی) موجودات نامیدند ؛ و از وجود آنها تعبیر به هستی نموده اند. 


ـ واجب الوجود و ممکن الوجود

انسان بعد از پی بردن به این دو وجه در موجودات عالم، باز متوجّه می شود که ماهیّت یک موجود، بدون وجود نمی تواند تحقق خارجی پیدا کند. ماهیّتها مثل قالبهایی هستند که اگر محتوی وجود باشند موجود می شوند و اگر خالی از وجود باشند قالبهایی صرفاً ذهنی خواهند بود. مثل سیمرغ، دیو، اژدهای هفت سر و امثال آنها که ماهیّاتی هستند بدون وجود و قالبهایی هستند بدون محتوا. بنا بر این، ماهیّت گاه موجود است مثل درخت، انسان، عقل و ... و گاه معدوم است مثل سیمرغ، دیو و ... . همچنین ممکن است ماهیّتی در زمانی موجود و در زمانی دیگر معدوم باشد ؛ مثل انواع دایناسورها که روزی موجود بودند ولی اکنون تحقق خارجی ندارند؛ یا مثل انسان که روزگاری وجود نداشت و اکنون موجود است. فلاسفه از این خصلت ماهیّت، مفهوم دیگری انتزاع نموده آن را «امکان »نامیده اند. بنا بر این، موجودات دارای ماهیّت همگی دارای امکان بوده، ممکن الوجود هستند؛ یعنی ممکن است تحقق خارجی داشته باشند و ممکن است تحقق خارجی نداشته باشد. به عبارت دیگر، برای هر ماهیّتی، فرض عدم جایز است همانطور که برای هر ماهیّتی فرض وجود نیز جایز است. برای مثال می توان نبود انسان یا ملائک یا عالم مادّه را فرض نمود؛ کما اینکه فرض وجود برای سیمرغ و دیو بلامانع است. بر این اساس، ممکن الوجود را تعریف کرده اند به موجودی که نسبتش به وجود و عدم یکسان است. 

امّا برعکس ماهیّات، که نسبتشان به وجود و عدم یکسان است، خودِ وجود همواره تحقق خارجی دارد و محال است که موجود نباشد. چون از فرض نبودِ وجود، تناقض لازم می آید؛ چرا که وجود، نقیض عدم است؛ پس محال است وجود معدوم شود. فلاسفه از این خصلتِ وجود ، مفهومی به نام « وجوب» را انتزاع نموده اند. بنا بر این، واجب الوجود یعنی موجودی که عین وجود بوده فاقد ماهیت است ؛ لذا عدم بردار نیست ؛ همانگونه که عدم نیز وجودبردار نیست. به عبارت دیگر واجب الوجود یعنی وجود خالص، بدون هیچ قالب و قید و حدّی. لذا وقتی گفته می شود واجب الوجود عبارت است از وجود محض و صرف و نامحدود مراد این است که او وجود خالص و بدون ماهیت است. چرا که ماهیت، قالب و حدّ موجودات است. پس موجود فاقد ماهیت یعنی موجود بدون حدّ (نامحدود) . بنا بر این، نامحدود را نباید به معنی بی انتها یا بی نهایت معنی نمود.

حاصل مطلب اینکه خدا از نظر حکما و متکلّمین اسلامی عبارت است از وجودِ محض، صرف، خالص و بدون ماهیت (نامحدود)؛ که واژه ی واجب الوجود، بار تمام این معانی را به دوش می کشد. مقابل واجب الوجود ، ممکن الوجود است که عبارت است از موجودی که عین وجود نبوده برای تحقق خارجی نیازمند وجود است.


ــ ملاک احتیاج به علّت

از مطالب پیشین روشن شد که نسبت ممکن الوجود به وجود و عدم ، یکسان است. پس تا وجود به ماهیت اعطا نشده موجود نخواهد شد. بنا بر این، امکان (نه اقتضاء وجود داشتن و نه اقتضاء عدم داشتن) ، علّت احتیاج به علّت است؛ و کار علّت، وجود دادن به ماهیت و خارج نمودن او از حالت خنثی نسبت به وجود و عدم است. امّا کیست که بتواند به ماهیت وجود دهد؟ روشن است که ماهیات نمی توانند به یکدیگر وجود دهند ؛ چون خودشان محتاج وجود دهنده هستند ؛ بنا بر این، تنها کسی که می تواند به ماهیّت وجود دهد ، خودِ وجود است؛ چون تنها وجود است که خودش عین موجودیت بوده نیازمند به وجود دهنده نیست. از اینرو سزا نیست که پرسیده شود: پس به خودِ وجود، چه کسی وجود داده است؟ چون وجود ، خودش وجود است ؛ و وجود دادن به وجود معنی ندارد. پس خدا که همان وجود است وجود دهنده نمی خواهد ؛ کما اینکه سزا نیست گفته شود: خدا وجود دارد. چون خدا (واجب الوجود) عین وجود است نه اینکه چیزی است که وجود دارد. این ماهیّات و ممکن الوجودها هستند که وجود دارند ؛ یعنی ماهیاتی هستند که به آنها وجود داده شده است. به عبارت دیگر ، با توجّه به ذاتشان نه وجودند و نه عدم ، پس اگر جناب وجود (خدا) به آنها عنایت نمود موجود می شوند و الّا معدوم خواهند بود. برای مثال انسان بودن ـ که یک ماهیّت است ـ نه مساوی با وجود است نه مساوی با عدم ؛ اگر انسان بودن مساوی با وجود بودن بود ، پس از ازل تا ابد باید موجود می بود ؛ چون وجود ، عدم بردار نیست ؛ و اگر انسان بودن مساوی با عدم بودن بود ، باید هیچگاه موجود نمی شد ؛ چون عدم نیز وجود بردار نیست. پس انسان بودن نه مساوی با وجود بودن است نه مساوی با عدم بودن. بنا بر این تا اراده و خواست حضرت وجود به انسان تعلّق نگیرد وجود نمی یابد. بنا بر این در مورد خدا می توان گفت: خدا وجود است، امّا در مورد ممکن الوجودها نمی توان چنین تعبیری را استعمال نمود. لذا نمی توان گفت: انسان وجود است؛ درخت وجود است و ... ، بلکه باید گفت: انسان وجود دارد ؛ درخت وجود دارد ؛ و ... . و چون وجود به صورت محض همان خداست ؛ لذا « انسان وجود دارد » یعنی « انسان خدا دارد». 

پس خدا همواره با ماست و محال است بتوانیم بی خدا موجود باشیم. بر همین اساس بود که خداوند متعال فرمود: « هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ ــــــ او با شماست هر جا که باشید و خداوندبه آنچه می کنید بیناست» (الحدید:4) و فرمود: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ... ـــــــ خداوند نور آسمانها و زمین است ... .»(نور:35) ؛ یعنی همان گونه که بدون نور ،اجسام ظهور ندارد و با تابش نور بر اجسام است که آنها ظاهر می شوند ، خدا نیز آن وجودی است ماهیّتها را از ظلمت ذاتشان خارج نموده به آنها نور وجود می دهد. حتّی خودِ نور نیز بدون نور وجود ظهوری نخواهد داشت ؛ لذا در برخی دعاهای اهل بیت (ع) خطاب به خداوند متعال گفته می شود: «... یَا نُورَ النُّورِ یَا نُورَ کُلِّ نُور... ـــــ ای نور نور ، ای نور هر نوری ! ... » (مهج الدعوات و منهج العبادات، ص 306)


بر همین اساس استوار ، امیرالموحدین علی(ع) نیز فرموده اند: «... هُوَ فِی الْأَشْیَاءِ عَلَى غَیْرِ مُمَازَجَةٍ خَارِجٌ مِنْهَا عَلَى غَیْرِ مُبَایَنَةٍ ... دَاخِلٌ فِی الْأَشْیَاءِ لَا کَشَیْ‏ءٍ فِی شَیْ‏ءٍ دَاخِلٍ وَ خَارِجٌ مِنْهَا لَا کَشَیْ‏ءٍ مِنْ شَیْ‏ء ــــــ او در اشیاء است امّا نه به گونه ای که با آنها آمیخته باشد و خارج از آنهاست امّا نه به گونه ای که جدا از آنها باشد ؛‌ ... داخل در اشیاء است امّا نه مثل داخل بودن چیزی در چیزی و خارج از اشیاء است امّا نه مثل خارج بودن چیزی از چیزی»(توحید صدوق، ص306) ؛ یعنی او داخل در اشیاء است امّا نه مثل داخل بودن ماهیّتی در ماهیّت دیگر و خارج از ماهیّات است امّا نه مثل خارج بودن ماهیّتی از ماهیّت دیگر.

همچنین فرمود: « تو منزهی از هر نقصی ، همه چیز را پر کرده ای و از همه چیز جدایی ؛ پس چیزی فاقد تو نیست و تو هر چه بخواهی انجام می دهی. بزرگی ای کسی که هر چه به فهم آید آفریده ی توست و هر چه محدود است مخلوقت.»(اثبات الوصیه، ص107)

برای توضیح بیشتر این حقیقت شگفت امید است ذکر دو مثال راهگشا باشد. 

ـ مثال نخست:

اگر وجود را به آب تشبیه کنیم موجودات عالم مثل موج و قطره و دریا و آبشار و فوّاره و حباب و یخ و برف و ابر و رودخانه و ... هستند. موج و قطره و دریا و حباب و ... آب نیستند بکله قالبهایی هستند که آب در آن قالبها دیده می شود، موج و قطره و حباب و آبشار و ... ، غیر هم بوده و عین هم نیستند ؛ یعنی موج ، قطره نیست ، یخ ، برف نیست و ... ، ولی حقیقت و کنه ذات همه ی آنها آب است ؛ و در واقع آب است که به این صورتهای گوناگون ظهور کرده است. لذا خودِ آب را با حسّ نمی توان مشاهده کرد؛ آنچه با حسّ مشاهده می شود مظاهر و صور گوناگون آب است. به عقیده ی عرفا و حکمای اسلامی ، حقیقتِ وجود نیز در همه ی موجودات حضور دارد ، ولی آنچه با حس و وهم و خیال و عقل و قلب مشاهده می شود همگی ظهورات و مظاهر وجوداند و نه خودِ آن. 

در این مثال ملاحظه می فرمایید که آب حقیقتی غیر از موج و قطره و یخ و برف و ... دارد ؛ این امور نیز صور آب هستند نه خودِ آب ؛ امّا آب در تمام این امور حضور دارد ، بدون اینکه عین آنها یا جزء آنها شود ؛ کما اینکه غیر آنهاست بدون اینکه از آنها جدا باشد. خدا (وجود محض) نیز در ماهیّات به همین نحو حضور دارد. 

ـ مثال دوم:

اگر وجود را تشبیه به اراده ی انسان کنیم ، ماهیّات (مخلوقات) همانند صور ذهنی انسان خواهند بود. وقتی ما بخواهیم موجودی ذهنی مانند سیب یا درخت یا اژدها را در ذهنمان ایجاد کنیم فقط کافی است اراده نماییم ؛ و به محض اراده کردن آن صور ظهور خواهند یافت. لذا این صور ذهنی در حقیقت چیزی نیستند جز ظهورات گوناگون اراده. وقتی ما سیب و درخت و کوه را باهم در ذهنمان ایجاد می کنیم ، اینها حقیقتاً سه چیز غیر همند ؛ کما اینکه سیب یا درخت ، اراده نیست و اراده هم سیب و درخت نیست ؛ امّا همه ی این صور ذهنی ظهور یک اراده می باشند ؛ و در عین اینکه آنها سه چیزند ، باعث نمی شوند که اراده نیز سه تا شود ؛ بلکه آن سه چیز ، به یک اراده موجودند. 

این مثال شگفت ، اراده سیب نیست ، سیب هم اراده نیست ؛ امّا سیب بدون اراده هم نیست. همینطور اراده سیب نیست ، ولی خارج از سیب هم نیست. باز اراده در عین اینکه خارج از سیب نیست ، عین سیب یا جزئی از سیب هم نیست ؛ یعنی چنین نیست که سیب درست شده باشد از پوست و دانه و گوشته و اراده. رابطه ی خدا (وجود محض) با مخلوقات نیز چنین می باشد. یکی از معانی حدیث « مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه » نیز همین می باشد.

حال قضاوت فرماید که منکرین وجود خدا ، چنین خدایی را مدّ نظر دارند؟ و آیا وجود چنین خدایی را انکار می کنند؟ یا پدر آسمانی و خدای ابَر انسان مسیحیان را انکار می کنند که در بالای آسمان نشسته و مشغول ادراه ی عالم است؟! حال خود قضاوت فرمایید که اساساً وجود چنین خدایی قابل انکار هست یا نه؟ و آیا وجود چنین خدایی روشن و بدیهی است یا نیازمند اثبات می باشد؟ اگر کسی بتواند چنین خدایی را تصوّر نماید ، با تمام وجود می یابد که برای اثبات وجود او نیاز به هیچ برهانی نیست. لذا امام حسین (ع) فرمودند: « کَیفَ یسْتَدَلُّ عَلَیکَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیکَ أَ یکُونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَکَ حَتَّى یکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یدُلُّ عَلَیکَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَکُونَ الْآثَارُ هِی الَّتِی تُوصِلُ إِلَیکَ عَمِیتْ عَینٌ لَا تَرَاکَ وَ لَا تَزَالُ عَلَیهَا رَقِیباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیباً وَ قَالَ أَیضاً تَعَرَّفْتَ لِکُلِّ شَی‏ءٍ فَمَا جَهِلَکَ شَی‏ءٌ وَ قَالَ تَعَرَّفْتَ إِلَی فِی کُلِّ شَی‏ءٍ فَرَأَیتُکَ ظَاهِراً فِی کُلِّ شَی‏ءٍ فَأَنْتَ الظَّاهِرُ لِکُلِّ شَی‏ءٍ. ــــــــ خدایا چگونه دلیل آرند بر تو بدان چه که در هستى خود نیاز به تو دارد ؟! آیا دیگرى ظهورى دارد که تو ندارى تا او ظاهر کننده ی تو گردد؟! کى نهان شدى تا نیازمند دلیلی باشی که به سوی تو ره نماید؟! کى دور شدى تا آثار تو کسى را به تو رساند؟! کور باد دیده‏اى که تو را نبیند با اینکه تو پیوسته دیده‏بان او هستى! و زیان به دست آورد بنده‏اى که بهره‏اى از دوستى تو ندارد. و نیز فرمود: خدایا خود را به هر چیزی شناساندى و چیزى نیست که تو را نشناسد. و فرمود: تو خود را در هر چیزى به من شناساندى و من تو را دیدم که در هر چیزی ظاهری ؛ پس تو یى ظاهر کننده ی هر چیزی.» ( بحار الأنوار ، ج‏64 ،ص142)

ـ نحوه ی انتزاع اسماء خدا از ذات واحد او

طبق مباحث سابق معلوم شد که خدا یعنی وجود محض ، صرف ، بدون هیچ قید و حدّی ؛ و ثابت شد که چنین خدایی محقّق و موجود است. و روشن است که چنین وجودی ترکیب بردار نخواهد بود ؛ چون هر ترکیبی مستلزم نوعی دو گانگی است ؛ و دوگانگی فرع بر وجود وجه تمایز است. و هر وجه تمایزی قید است. پس لازمه ی مرکّب بودن وجود محض ، مقیّد بودن است. و این خلف و تناقض است. چون مقیّد بودن یعنی غیر محض بودن که نقیض محض بودن است.

پس وجود صرف ، منزّه از هر گونه ترکیب است. چه ترکیب خارجی ، چه عقلی و چه وهمی. و چنین وجودی عین وحدت و یگانگی است. لذا از صرافت و وجوب وجود خدا ، اسم الاحد انتزاع می گردد. 

همچنین چنین وجودی دوّمی بر نمی دارد. چون لازمه ی دومی نیز دوگانگی و تمایز و مقیّد بودن است. پس او دومی بردار نیست ؛ لذا واحد است. به این ترتیب اسم الواحد از ذات خدا انتزاع می شود. 

و چون وجود محض زوال و عدم نمی پذیرد لذا او همواره ثابت است. و از اینجا اسم الثابت و الحقّ برای او انتزاع می گردد. چرا که حقّ نیز به معنی ثابت است. 

و چون وجود محض به خودی خود ظهور دارد و ظهور ماهیّات نیز با اوست او را نور گفته اند. چون نور خود عین روشنی بوده دیگر امور را نیز روشن می کند. 

و چون او نزد خود حاضر است و همه ی موجودات در محضر اویند او را عالِم و علیم گویند. چون علم یعنی حضور چیزی نزد چیز دیگر.

و چون هر مطلقی احاطه ی وجودی بر مقیّد دارد ، خدا را محیط نامند. 

و چون وجود مقیّد در پیدایش و بقائش بند به وجود محض است خدا را قیّوم گویند. 

و چون نامحدود است ، کرانه ندارد ؛ لذا صمد است.

و چون وجود محضی غیر او نیست لذا کسی نیست که شکست دهنده ی او باشد پس عزیز (شکست ناپذیر) است.

و چون از وجود نامحدود و بی کرانه چیزی جدا نمی شود پس لَم یَلِد ؛ و چون عین وجود از چیزی پدید نمی آید پس و لَم یُولَد.

و چون خلل در او و ظهوراتش نیست حکیم است.

و ... 

و به همین ترتیب اسماء دیگر حقّ تعالی یک به یک از ذات واحد بسیط انتزاع می شوند. 

بنا بر این ، خدای تعالی یک حقیقت بیش نیست و آن وجود است. و اسماء و صفات از همین یک حقیقت انتزاع می شوند. لذا کثرتی در ذات احدی نیست. اگر کثرتی در اسماء و صفات او دیده می شود از ضعف ادراک انتزاع کننده است و الّا برای واصل به مقام احدیّت که مقام فناست ، جز خدا هیچ نیست.

4ـ میزان یقین آوری علوم تجربی از نگاه فلسفه ی علم

برای اینکه بتوان با تکیه بر علوم تجربی وجود یا عدم خدا را اثبات نمود، یا درباره ی نقش او در جهان سخن گفت، باید ابتدا یقین آور بودن خود این علوم را اثبات کرد. چون اگر خود این علوم، یقین آور نباشند، نتیجه ی حاصل از آنها نیز یقینی نخواهد بود. به زبان ساده، حاصل یک فرضیّه یا نظریّه، فراتر از فرضیّه یا نظریّه نخواهد بود. 

فلاسفه ی علم ، دلائل عقلی متقنی دارند که نشان می دهد نتایج علوم تجربی ، تنها ایجاد یقین روانشناختی می کنند که همان ظنّ متراکم می باشد. لذا این قضایا هر لحظه در معرض جایگزینی با نظریّه ی دیگری می باشند ؛ و هیچگاه موجب یقین به معنی یقین منطقی نمی شوند. در حالی که اعتقاد به وجود خدا و نقش تدبیری او ، اعتقادی است مبتنی بر برهان عقلی محض که تا ابد نیز ابطال پذیر نخواهد بود. برهان، فرضیّه یا نظریّه نیست؛ بلکه قطعی و زوال ناپذیر می باشد؛ مثل مسائل ریاضی که به دلیل استفاده از برهان عقلی به جای روش تجربی ، همواره ثابتند . لذا منطقاً صحیح نیست که بخواهیم نظرات لرزان علوم تجربی را در مقابل براهین عقلی محض قرار دهیم ؛ اگر نظریّه ای تجربی ، حقیقتاً ـ نه به توهّم برخی ـ با برهانی عقلی در تضادّ واقع شد، این برهان عقلی نیست که کنار می رود، بلکه این نظریّه ی تجربی است که ابطال می شود.

ـــ ارزش یقین آوری فرمولهای علوم تجربی انسانی.

الف ـ نسبت علوم تجربی انسانی با ریاضیّات و علوم تجربی طبیعی.

علوم تجربی بر دو گونه اند: علوم تجربی طبیعی مثل فیزیک ، شیمی و زیست شناسی ؛ و علوم تجربی انسانی مثل اقتصاد ، جامعه شناسی و روانشناسی. امّا شاخه های ریاضیّات جزء علوم تجربی نیستند ، بلکه از علوم عقلی و برهانی بوده ، روش تحقیق آن از سنخ روشن تحقیق فلسفه ی عقلی می باشد. 

باید توجّه داشت که قوانین ریاضی مبتنی بر براهین قطعی عقلی بوده ، ضروری ، ذاتی و زوال ناپذیرند و تا ابد نیز قابل نقض نمی باشند. امّا علوم تجربی مبتنی بر فرضیّه ها ی غیر برهانی هستند که اگر از طریق شواهد تجربی مورد تأیید واقع شوند ، به مقام نظریّه ی تجربی ارتقاء می یابند. امّا هیچگاه حقیقتاً به مقام قانون قطعی و زوال ناپذیر نائل نمی شوند ؛ چون هر لحظه این احتمال وجود دارد که شاهدی تجربی آن را نقض نماید. در این صورت است که نظریّه ی تجربی سست شده و جای خود را به نظریّه ی بهتر از خود می دهد.  بیان یک نظریّه ی فیزیکی با علائم ریاضی نیز آن را قطعی نمی کند. ریاضیّات در فیزیک، صرفاً زبان فیزیک است نه محتوای آن. ما می توانیم یک معادله ی نادرست را هم با همین علائم بنویسم. پس به صرف اینکه علوم تجربی با زبان ریاضی بیان می شوند، نمی توان آنها را در حدّ علوم ریاضی، یقینی دانست.

این حکایتِ تمام شاخه های علوم تجربی است ؛ لکن باز تفاوت فاحشی است بین علوم تجربی طبیعی و علوم تجربی انسانی. در علوم طبیعی اغلب ـ نه همیشه ـ یک نظریّه به عنوان نظریّه ی برتر حاکمیّت دارد و دیگر نظریّات در بایگانی این علوم به سر می برند. البته گاهی نیز برخی از همین نظریّات بایگانی شده به ناگاه قوّت گرفته و جای نظریّه ی حاکم را می گیرند. در علوم طبیعی ، نظریّه ی حاکم ، مادامی که بیشترین تأییدات تجربی را دارد بر روی کار می ماند تا اینکه شواهد نقض کننده ی آن پیدا شوند ؛ که در این صورت نظریّه ی دیگری که بتواند آن شاهد نقض را توجیه نماید ، جای نظریّه ی قبلی را می گیرد. امّا در علوم تجربی انسانی وضع به گونه ی دیگری است و همواره چندین نظریّه در عرض هم در جامعه ی علمی حضور دارند و چه بسا برخی از این نظریّات در تضادّ با نظریّه ی دیگر نیز می باشند. مثلاً برخی از مکاتب روانشناسی وجود روح را انکار نموده تمام رفتارها و حالات انسان را ناشی از خواصّ مغز و بدن می دانند ؛ در حالی که برخی مکاتب دیگر وجود روح را قبول دارند. همچنین برخی مکاتب روانشناسی انسان را موجودی مختار می دانند ولی مکاتب دیگری هم هستند که وجود اختیار را از ریشه انکار کرده ، انسان را ماشینی زنده فرض می کنند. لذا چیزی به نام علم روانشناسی نداریم ، بلکه مکاتب گوناگون روانشناسی وجود دارند که گاه متضادّ با یکدیگر نیز می باشند. این وضع در مورد علم اقتصاد و جامعه شناسی نیز بر قرار می باشد.

پس فرمولهای علوم تجربی انسانی ، نه تنها در حدّ فرمولهای ریاضی نیستند ، بلکه حتّی به پای فرمولهای علوم تجربی طبیعی مثل فیزیک و شیمی نیز نمی رسند. در حالی که خود فرمولهای علوم تجربی طبیعی نیز یقین آور نبوده هر لحظه در معرض ابطال می باشند.

ب ـ ارزش یقین آوری علوم تجربی طبیعی از دیدگاه فلسفه علوم تجربی.

بر خلاف نظر اکثر مردم ، که علوم تجربی طبیعی را علومی قطعی و تغییرناپذیر می انگارند ، از نظر فیلسوفان علم ، که کارشان ارزیابی روش تحقیق علوم می باشد ، اساساً در علوم تجربی چیزی به نام قانون قطعی و یقینی وجود ندارد ؛ و هر چه در علوم تجربی است همگی نظریّه اند و قوانین آنها صرفاً ارزش کاربردی دارند و ارزش هستی شناسانه ی آنها کمتر از آن چیزی است که معمولاً گمان می شود. البته دقّت شود که علوم حسّی غیر از علوم تجربی می باشند. علوم حسّی ، اطّلاعاتی جزئی هستند که مستقیماً از راه حواسّ به دست می آیند و هیچ گونه استدلالی در آنها وجود ندارد ، تا سخن از درستی یا نادرستی آنها باشد. بر این اساس ، اینکه کره ی ماه گرد است یا سطح آن پوشیده از گودالهایی می باشد یا اینکه فلان حیوان در فلان منطقه زندگی می کند یا اینکه نور سفید بعد از گذر از منشور ، به هفت رنگ تجزیه می شود و ... ، هیچکدام جزء مسائل علوم تجربی محسوب نمی شوند ؛ بلکه همگی علوم حسّی می باشند. امّا اینکه چرا کره ی ماه گرد است؟ یا اینکه علّت پیدایش چاله های آن چیست؟ یا چرا فلان حیوان در فلان منطقه زندگی می کند و در جای دیگر یافت نمی شود؟ یا اینکه علّت تجزیه شدن نور سفید به طیف هفت رنگ چیست؟ مسائلی هستند که علوم تجربی باید به آنها پاسخ دهند. اینجاست که پای فرضیّه ها و مدلهای ذهنی به میان می آیند و همینجاست که استدلال مطرح می شود ؛ و همینجاست که علوم تجربی از استدلال غیر یقینی استفاده می کنند. 

برای روشن شدن مقصود به اجمال ، چند مثال ذکر می شود.

الف ـ اوّلین کسی که نظریّه ی اتم (ذرّه ی بنیادی و نشکن ) را مطرح ساخت دموکریتوس ، فیلسوف یونانی بود. این نظریّه در قرون اخیر دوباره مطرح شد تا بوسیله ی آن برخی مشاهدات ما در عالم فیزیک و شیمی توجیه شوند. لذا اعتراف به وجود اتم نه از راه مشاهده ی حسّی بود و نه از راه برهان عقلی وجودش اثبات شده است. فرض وجود اتم صرفاً برای این بود که می توانست برخی از سوالات ما را پاسخ دهد. بعد از مدّتی دانشمندان متوجّه شدند که فرضیّه ی اتم به تنهایی نمی تواند همه ی سوالات را جواب دهد ، لذا این نظریّه مطرح شده که شاید اتم هم اجزایی دارد. باز این مساله نیز نه حسّی است نه عقلی ؛ و فقط فرضی مفید است که در یافتن پاسخ برخی سوالات ما ، کار آیی دارد. در این زمان تامسون مدل کیک کشمشی را ارائه داد که در آن اجزائی به نام الکترون مثل کشمش هایی در کیک کشمشی پراکنده اند. این مدل بسیاری از سوالات را جواب داد ولی در برابر برخی سوالات تازه تر نارسایی اش آشکار شد. لذا مدل اتم هسته دار رادرفورد مطرح شد که آن نیز مشکلات باز هم بیشتری را حلّ نمود ؛ ولی باز ناتوانی اش در حلّ مسائل نوظهور روشن شد. لاجرم مدل سیّاره ای بور پیشنهاد شد که سالها از پس سوالات بر آمد ولی بالاخره آن نیز در برابر سوالات جدیدتر به زانو در آمد ؛ و مدل کوانتومی شرودینگر جای آن را گرفت که امروزه بر اذهان اساتید و دانشجویان فیزیک حکومت می کند. امّا این آخر ماجرا نیست. چون بر خلاف دانشجویان و اساتید مقلّدی که به غلط خود را مجتهد فیزیک می پندارند ، دانشمندان محقّق ، این مدل را هم به چالش کشیده اند. امروزه حتّی خود اتم زیر سوال است کجا رسد اجزاء آن. امروز نظریّه نوظهور ابَرریسمان است که با مکانیک کوانتوم دست و پنجه نرم می کند. 

حاصل مطلب این که امروزه اگر ما وجود اتم ، الکترون ، پروتون ، پوزیترون ، نوترون ، فتون و امثال آنها را می پذیریم صرفاً از این جهت است که کارکرد داشته تجارب و مشاهدات ما را توجیه می کنند. و کارکرد داشتن یک نظریّه منطقاً دلیل بر درستی آن نیست. در همین روندی که گفته شد ملاحظه فرمودید که مدلهای گوناگون اتم هر کدام کارکردهایی داشتند. پس آیا همه ی آنها درستند. روشن است که همه درست نیستند. اساساً کار علوم تجربی همین است که دنبال مدلهایی با کارکردهای هر چه بیشتر است. و هر گاه مدلی قویتر ارائه شد مدل قبلی بازنشسته می شود.

ب ـ شاهد دیگر در علم نجوم است. هیئت زمین مرکزی بطلمیوس که نتیجه ی سالها رصد ستارگان و محاسبات ریاضی بود ، سالیان درازی درست می نمود ، تا آنجا که با این نظریّه حرکت تمام سیّارات قابل توجیه بود و بر اساس آن می شد خسوف و کسوف را به دقّت پیش بینی نمود. لذا عدّه ی به خاطر کارکرد داشتن آن و پیش بینیهای درستش گمان می کردند که این نظریّه کاملاً درست است ، تا اینکه ابوسعید سجزی در قرن چهارم هجری در درستی این نظریّه تردید ایجاد نمود و گفت خورشید مرکز عالم است و زمین به گرد خورشید می گردد . ابوریحان بیرونی این نظریّه را از ابوسعید سجزی در کتاب خود نقل نموده و گفته است من نیز شک دارم که آیا خورشید مرکز عالم است یا زمین ؛ ولی درستی هیچکدام قابل اثبات نیست چون محاسبات نجومی طبق هر دو نظریّه به یک جواب منتهی می شوند. امّا کپرنیک بعد از حدود چهار صد سال از او ، باز نظریّه ی وی را مطرح ساخت ؛ گالیله آن را تئوریزه نمود و شواهدی تجربی بر درستی آن ارائه نمود. کپلر مدارهای دایره ای سیّارات را بیضوی کرد و نیوتن با قانون جاذبه اش این هیئت را محکم ساخت ؛ چنان که بعضی ادّعا کردند فیزیک به آخر خود رسیده است . در حالی که این نگرش به عالم هستی ، حقیقتی و قطعی تلقّی می شد و بر اساس آن صدها مساله ی بشر حلّ می شد ، و به راحتی می شد با این نظریّه بر روی کره ی ماه فرود آمد ، ناگهان آلبرت اینشتین با نظریّه ی نسبیّت عامّ و ادوین هابل با نظریّه ی انبساط عالم از راه رسیدند و بساط هیئت نیوتنی را در هم فرو ریختند ، و تبیینی متفاوت از عالم و گرانش ارائه دادند. نظریّه ی نسبیّت و انبساط جهان نیز تنها نظریّه ی مطرح در جهان امروز نیستند بلکه اینها نیز رقیبهایی در عالم علم دارند که ممکن است روزی جای اینها را بگیرند. پس چگونه می توان این نظریّات را قطعی دانست. در بین خود دانشمندان تراز اوّل علوم تجربی هم آنها که نگاه عمیق فلسفی دارند ، هیچگاه به علوم تجربی به عنوان علم قطعی نظر نمی کنند و الّا در پی کشف جدید نمی بودند. این افراد کم اطلاع از ماهیّت علوم تجربی هستند که این علوم را یقینی می انگارند. مفاهیمی چون الکترون ، پرتون ، نوترون ، کوارک ، پوزیترون ، انحنای فضا ، نیرو ، فتون و ... همگی فرضیّه هایی هستند برای توجیه مشاهدات حسّی انسان ، که خودشان هیچگاه محسوس نیستند. لذا امروزه در نظریّه ی ابر ریسمان ، تمام این امور به چالش کشیده شده اند. اگر کسی با تاریخ علوم تجربی ، بخصوص فیزیک نظری ، آشنا باشد آنگاه متوجّه می شود که این مفاهیم چگونه زاده شده اند.  پس همواره این احتمال را خواهد داد که روزی این مفاهیم رنگ ببازند و مفاهیمی دیگر جای اینها را بگیرند. مفاهیمی نوظهوری که بهتر بتوانند مشاهدات ما را توجیه کنند؛ و بهتر بتوانند سوالات و مجهولات ما را پاسخ دهند.

در اینجا ذکر چند اعتراف از فیزیکدانان بزرگ نیز خالی از فایده نیست.

هایزنبرگ: « فرمولهای ریاضی جدید دیگر خود طبیعت را توصیف نمی کنند ، بلکه بیانگر دانش ما از طبیعت هستند. ما مجبور شده ایم که توصیف طبیعت را که قرنها هدف واضح علوم دقیقه به حساب می آمد کنار بگذاریم. تنها چیزی که فعلاً می توانیم بگوییم این است که در حوزه ی فیزیک اتمی جدید ، این وضعیّت را قبول کرده ایم ؛ زیرا آن به حدّ کافی تجارب ما را توضیح می دهد. » (دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر ، ص34)

کمبل: « حوزه ی کار فیزیک مطالعه ی یک جهان خارجی نیست ؛ بلکه مطالعه ی بخشی از جهان داخلی تجارب است. و دلیلی وجود ندارد که ساختارهایی نظیر ... که ما وارد می کنیم تناظری با واقعیّت خارجی داشته باشند.» (همان)

هایزنبرگ: « هستی شناسی ماتریالیسم مبنی بر این توهّم است که ... واقعیّت مستقیم دنیای اطراف ما را می توان به حوزه ی اتمی تعمیم داد. امّا این تعمیم غیر ممکن است. اتمها شیء نیستند. » (همان ، ص 42)

آلبرت اینشتین گفته است: « این فرض که موج و ذرّه ، تنها اشکال ممکن مادّه هستند اختیاری است و چیزی تضمین نمی کند که در آینده صورتهای دیگر مادّه کشف نشوند. حدّ اکثر می توان گفت که تا این زمان نتوانسته ایم به بیش از این دست یابیم.» (تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر ، نوشته دکتر مهدی گلشنی ، ص73)

آلبرت اینشتین حتّی در مواردی به زبان علوم تجربی نیز انتقاد نموده ، و زبان ریاضی را برای بیان علوم طبیعی ، زبانی نا کارآمد دانسته و گفته است: « احکام ریاضی تا حدی که مربوط به حقیقت است ، محقّق نیستند ؛ و تا حدّی که محقّق اند ، با حقیقت سر و کار ندارند. به نظر من وضوح کامل تنها در آن قسمت از ریاضیّات است که مبتنی بر روش اصل موضوعی می باشد. » (مقالات علمی اینشتین ، ترجمه محمود مصاحب ، ص38 ، 39)

آلبرت اینشتین در مقایسه ی ریاضیّات و علوم تجربی نیز گفته است: « جهان علم برای ریاضیّات ارزشی خاصّ قائل بوده و آن را بالاتر از سایر رشته های دانش تلقّی کرده است. یکی از علل و موجبات این امر آن است که در ریاضیّات صحبت از احکامی است مسلّم و قطعی و محقّق ، حال آنکه در مورد رشته های دیگر علوم ، اینطور نبوده و احکام آنها کما بیش قابل بحث و انتقاد است ؛ و چه بسا آنچه امروز مورد تأیید و توجّه است فردا با کشف واقعیّتهایی تازه بی اعتبار می گردد و جای خود را به نظریّه هایی نوین می سپارد. » (مقالات علمی اینشتین ، ترجمه محمود مصاحب ، ص37)

نیلس بور ، نظریّه پرداز یکی از مدلهای اتم ، گفته: « این اشتباه است که فکر کنیم وظیفه ی فیزیک کشف ماهیّت طبیعت است. فیزیک مربوط است به آنچه که ما می توانیم درباره ی طبیعت بگوییم. »(تحلیلی از دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر ، نوشته دکتر مهدی گلشنی ، ص81)

گذشته از اعترافات دانشمندان بزرگ علوم طبیعی ، تاریخ علوم تجربی نیز گواه صادقی است که نشان می دهد نظریّات علوم تجربی دائماً در حال تحوّل و ابطال می باشند. مثلاً روزگاری قانون جاذبه ی نیوتن جزء یقینیّات فیزیک شمرده می شد و حتّی کسی گمان نمی کرد که روزی ابطال گردد ولی ملاحظه فرمودید که نظریّه ی نسبیّت عامّ اینشتین ، نظریّه ی نیوتن را از اساس باطل و طرحی دیگر در انداخت. باز قانون ترکیب سرعتها در فیزیک نیوتنی از قطعیّات فیزیک شمرده می شد و تمام شواهد تجربی نیز آن را تأیید می کردند ، ولی نسبیّت خاصّ اینشتین ، نشان داد که این قانون نادرست بوده ولی نادرستی آن در سرعتهای معمولی روشن نمی شود. خود نسبیّت عامّ و خاصّ نیز هم اکنون در معرض نقد جدّی دانشمندان قرار دارند و ایرادات فراوانی بر آنها وارد نموده اند ؛ ولی هنوز نظریّه ای جای آن را نگرفته است. فیزیکدانها حتّی نام نظریّه جایگزین را هم تعیین نموده ، نظریّه وحدت نامیده اند ؛ چرا که قرار است آن نظریّه ی فرضی، نسبیّت و مکانیک کوانتوم را با هم متّحد نماید و نارسایی هر دو را برطرف سازد.

همچنین وضع موجود برخی علوم تجربی مثل روانشناسی و جامعه شناسی ، خود گواه است که این روش استدلال، یقین آوری منطقی ندارد. در عصر کنونی دهها مکتب روانشناسی و جامعه شناسی وجود دارند که برخی از آنها در تضادّ کامل با یکدیگر قرار دارند. همه ی این مکاتب ، از روش استدلال علوم تجربی استفاده می کنند ؛ حال اگر این روش یقین آور است ، پس همه ی این مکاتب باید درست باشند. امّا چگونه ممکن است این مکاتب متضادّ همه باهم درست باشند؟!!


  • مm نصراصفهانی

شباهت چگورا ودکتر چمران

مm نصراصفهانی | دوشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۳۷ ب.ظ

 

بعد از انقلاب اسلامی بود که گروه های مختلف عقیدتی- سیاسی در کشور اجازه ظهور و بروز پیدا کردند و سمت‌گیری‌های‌ سیاسی‌، اجتماعی‌،اقتصادی‌، فرهنگی‌ و ایدئولوژیک‌ در میان آنها شکل گرفت.

تقسیم بندی هایی که همه آنها البته در راست گرایی و چپ گرایی گنجانده می شدند.

در واقع راست یا راست‌گرا در ادبیات سیاسی، به مواضعی اطلاق می‌شود که خواهان حفظ نظم و سلسله مراتب اجتماعی سنتی هستند.

ریشهٔ اصطلاحات راست و چپ به انقلاب فرانسه برمی‌گردد و به محل نشستن اعضای پارلمان اشاره دارد؛ کسانی که در سمت راست می‌نشستند از حفظ نهادهای پادشاهی، آریستوکراسی و مذهب رسمی حمایت می‌کردند و به همین دلیل به موافقان دولت جناح راست می گفتند و مخالفان دولت یا اپوزیسیون ، سمت چپ می نشستند که به جناح چپ شهرت یافتند.

در ایران اما این نوع تقسیم بندی هر چند انجام شده اما با مفاهیم غربی متفاوت است و چپ گرایی به معنای اپوزیسیون بودن نیست.

به این ترتیب است که این مساله کاملا طبیعی است که با مطالعۀ چپ و راست و میانه در مجالس جمهوری تازه‌بنیاد فرانسه به ماهیت چپ و راست سیاسی در ایران پی ببرد؛ زیرا جریانات سیاسی ایران، به‌ویژه در دوران پس از جنگ تحمیلی، دچار چنان تحولات و تغییراتی ‌شدند که هضم آنها حتی برای خود اعضای اصلی آن جریانات سخت بود و ازهمین‌رو ناچار به جدایی یا انشعاب دست می‌زدند.

به این ترتیب است که هم‌اکنون در جریان یا جناح چپ مواضع و عملکردی دیده می شود که چند سال قبل از آن تنها در میان راستی‌ها دیده می‌شد و به عکس جریان راست به‌گونه‌ای موضع‌گیری و عمل می‌کند که در بعضی از موارد فقط از جناح چپ می‌توان توقع آن را داشت.

شاید هم به نوعی بتوان گفت، اندیشه چپ در تاریخ انقلاب، در دهه دوم و سوم از جناح اصلاح طلب رخت بر بسته و به بخشی از بدنه اصولگرا منتقل شده است.

از سال ۱۳۸۴ تا سال ۱۳۹۲ اما با پیروزی محمود احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری که به عنوان یک کاندیای اصولگرا وارد کارزار مبارزات انتخاباتی شده بود ، چپ گرایی در جناح اصولگرا نمود بیشتری یافت تا جایی که اصولگرایان سنتی به تدریج چتر حمایت خود را از سر دولت احمدی نژاد برداشتند.

بارز ترین نمونه چپ گرایی در تاریخ انقلاب اما در همایش "چ مثل چمران" که در ۳ مهر ۱۳۸۶ در دانشگاه تهران و با حضور افرادی چون مهدی چمران، سعید قاسمی، کومیلو و آلیدا گوارا(پسر و دختر ارنستو چه گوارا) و سفیر کوبا برگزار شد ، نمود یافت که در آن یکی از شهدای گرانقدر انقلاب یعنی شهید چمران، رسما به یکی از چریک های کمونیست ماتریالیست یعنی چگوارا تشبیه شد!

چریکی ماتریالیست و استالینیست که آوازه مشکلات اخلاقی و جنسی اش نقل محافل کوبایی هاست و آنقدر به پاکیزگی اش اهمیت نمی دهد که حمام برود و برای همین به او لقب چریک کثیف را داده اند!

چریکی که هر چند مبارز بود و برای آزادی جنگید اما مقایسه آن با شهیدی والاقدر چون مهدی چمران که الگویی از اخلاق و منش برای رزمندگان ایران بود و دیانت و خداشناسی اش ورد زبان خاص و عام مفهومی خوبی را تداعی نمی کند و صرفا نمی توان به دلیل تشابه اول اسامی، که هر دو با "چ" آغاز می شود ، دو انسان کاملا متفاوت از لحاظ دینی و ایدئولوژیکی و منشی را به هم مربوط کرد.!

کار آنقدر در این همایش بالا گرفت که رحیم پور ازغدی چگورا را خداجو خواند و دختر وی را به خشم آورد. رحیم پورازغندی در آن روزها گفت: "چه گوارا در آخرین مقاله اش کاسترو را به واقع‌نگری در برابر کمونیسم فراخوانده است... این‌طور نیست که چون کمونیسم نابود شده، مبارزه نیز از بین رفته باشد. بلکه ملت‌های جهان هر روز که می‌گذرد در برابر سرمایه‌داری غربی متحدتر می‌شوند. امروز اسلام به‌عنوان ایدئولوژی مبارزه علیه ظلم، با احترام به عقاید مختلف توانسته ملت‌های بسیاری را دور محور مبارزه جمع کند."

الیدا گوارا در پاسخ به ازغندی گفت: "هر فرهنگی بنا به مصالح خود از یک چهره استفاده می‌کند، نباید تاریخ را مورد خدشه قرار داد. کمونیسم هیچ وقت در جهان نتوانسته بروز و ظهور پیدا کند و آن‌چه در جهان در برهه‌هایی مطرح شده، نسخه‌هایی از سوسیالیسم بوده‌است. بنابراین نمی‌شود صحبت از نابودی کمونیسم کرد؛ چرا که هنوز بروزی نداشته که از بین برود!»

او که از اظهارات رحیم‌پور درباره پدرش به شدت به خشم آمده بود گفت: «باید به عقاید یکدیگر احترام بگذاریم و به دنبال مشترکات باشیم. من یک مسلمان نیستم ولی وقتی پا به ایران گذاشتم به هنجارهای ایرانی‌ها احترام گذاشتم و از حجاب استفاده کردم اما شاید به این نوع پوشش اعتقادی نداشته باشم.»

آلیدا افزود: «من زنی معتقد به کمونیسم هستم و به‌عنوان یک ایدئولوژی به آن احترام می‌گذارم. ضروری است که بشر به این هنجارها احترام بگذارد تا همزیستی مسالمت‌آمیز امکان داشته باشد... چه‌گوارا نیز یک مارکسیست‌لنینیست بود و نمی‌توان این را از او جدا کرد.»

اما برخوردهای گزینشی با مشی و منش چه‌گوارا ادامه داشت. تا آن‌جا که "مهدی چمران" رئیس شورای شهر تهران، در مراسم "چ مثل چه‌گوارا"، در یک سخنرانی بلند، هیچ نامی از چه‌گوارا به میان نیاورد! تا نشان دهد که چقدر از این مقایسه ناراضی است.

این همایش اما در سال 86 و با مدیریت دولت محمود احمدی نژاد در حالی برگزار شد و شخصیت شهید چمران را زیر سوال برد که چندی پیش معاون فرهنگی وزیر علوم وقت درباره "جنبش های چه گواریستی" در ایران هشدار داده و اعلام کرده بود که باید با این پدیده مبارزه خواهد شود.

دکتر خرمشاد به افت اعتقادات دینی در دانشگاه های کشور اشاره و تاکید کرده بود: "باید با تفکرات "چه گواریستی" و چپ جدید در دانشگاه ها مقابله نرم شود."

با این حال اما شهیدی که در فرهنگ دینی مردم ایران آنقدر تقدس دارد که از آن به عنوان فردی که هرگز نمرده یاد می شود و بنا بر تاکید قران شهیدان زنده اند، با چریکی مقایسه می شود که به تایید دخترش، ماتریالیست، مارکسیست، لنیست است تا نفوذ چپ گرای در تفکر اصولگرایان نمود بارزی داشته باشد.

گفتنی است روابط ایران با کشورهای امریکای لاتین، علی الخصوص کشورهایی که با امریکا روابط خوبی ندارند، از زمان آغاز به کار دولت نهم شدت بیشتری به خود گرفت و نمونه های این روابط را می توان در سفرهای مکرر دکتر احمدی نژاد به ونزوئلا و دیدارهای متعدد او با هوگو چاوز، رئیس جمهور درگذشته ونزوئلا که حضور احمدی نژاد در مراسم مرگ او نیز حاشه های بسیاری به همراه داشت ، دید.

با این تفاسیر شاید بی دلیل نباشد که سیاسیون بلند پایه اصولگرا نسبت به نفوذ تفکر چپ در اصولگرایی هشدارهای جدی می دهند.هشدارهایی که باید بسیار جدی گرفته شود و نباید از آن ساده گذشت

  • مm نصراصفهانی

عاقبت کسی که نامحرم را در آغوش بگیرد

مm نصراصفهانی | دوشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۳۱ ب.ظ

عاقبت کسی که نامحرم را در آغوش بگیرد



عاقبت کسی که نامحرم را در آغوش بگیرد

عاقبت کسی که نامحرم را در آغوش بگیرد

متاسفانه بعضی از افراد مشهور برای عادی سازی روابط زن و مرد در جامعه ایران اسلامی، اقدام به حرکاتی خلاف معیارها و احکام دین مبین اسلام همچون دست دادن به نامحرم تا به آغوش گرفتن نامحرم دست زده‌اند. هرچند که اینگونه حرکات در قانون ما مورد توجه قرار نمی‌گیرد و برخورد مناسب و جدی با این اعمال ضد فرهنگی نمی‌شود ولی در متون دینی ما، برای اینگونه گناهان، مجازات و کیفرهای اخروی در نظر گرفته شده است که در ادامه به آنها می‌پردازیم.

1. دست دادن به نامحرم

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) درباره دست دادن به نامحرم فرمودند: «کسى که با زن نامحرمى دست دهد، در روز قیامت در حالى که به زنجیر کشیده شده است محشور مى‏شود و سپس فرمان مى‏رسد که او را راهى دوزخ سازند».[1]

و در جایی دیگر آمده است : «هر کس با زنى که به او مَحرَم نیست، دست بدهد، بدون تردید به غضب و خشم خداوند - عزّوجلّ- رو کرده و آن را براى خود خواسته است».[2]

طبق احادیث بالا کسی که به نامحرم دست می‌دهد نه تنها مجازات سختی دارد بلکه نارضایتی پروردگار را برای خود خریده است که این خود عاملی برای دوری از خدا و نزدیکی به شیطان و گناهان دیگر می‌باشد.

2- ارتباط و تماس فیزیکی با نامحرم:

ارتباط جسمی با نامحرم مصادیق گوناگونی دارد؛ مانند: دست دادن که در مورد آن صحبت کردیم-، لمس، «زنا» و ... که برخی از احادیث در مورد رابطه فیزیکی با نامحرم به این شرح است:

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می‌فرماید: «هر که زن نامحرمی را در آغوش بگیرد، او را با شیطان به زنجیرى آتشین می‌بندند و هر دو را در آتش می‌افکنند».[3]

امام رضا (علیه السلام) فرمود: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در شب معراج گروهی از زنانی را دیدند که به عذاب دچار شده بودند. در آن شب، زنی را دیدند که صورت و بدنش را با قیچی جدا می‌کردند، و او کسی بود که خود را بر مردان [نامحرم] عرضه می کرد.[4]

از نظر اسلام دست دادن به نامحرم و لمس و ارتباط فیزیکی با نامحرم نه تنها یک گناه و مجازات اخروی دارد، بلکه فرد مورد غضب الهی و با شیطان مشهور خواهد شد.

حال جای سوال است که چرا از سوی مسئولان فرهنگی ما در مقابل این‌گونه حرکات مثل دست دادن کارگردان مشهور ایرانی و در آغوش گرفتن بازیگر زن توسط بازیگر معروف ایرانی، هیچ اقدام قابل توجهی صورت نمی‌گیرد؟

وقتی که با این‌گونه اعمال و حرکات که ضد عفاف است برخوردی نمی‌شود و این افراد مشهور باز هم با آزادی تمام کارهایشان را ادامه می‌دهند، چگونه می‌توانیم از جوانان کشورمان که الگویشان بازیگران سینما و افراد مشهور هستند انتظار داشت که احکام الهی را به خوبی اجرا کرده و عفاف را رعایت کنند؟

--------------------------------------------

پی نوشت:

[1] . «وَ مَنْ صَافَحَ امْرَأَةً حَرَاماً جَاءَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَغْلُولًا ثُمَّ یُؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّار»، (شیخ صدوق، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 283، انتشارات شریف رضی، 1364ش).
[2] . «مَنْ صَافَحَ امْرَأَةً تَحْرُمُ عَلَیْهِ فَقَدْ بٰاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّٰهِ عَزَّ وَ جَلَّ»، (شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 14، انتشارات جامعه مدرسین، قم، 1413ق).
[3] . «من التزم امرأة حراما قرن فی سلسلة من النّار مع الشّیطان فیقذفان فی النّار»، ( عاملی، حرّ، وسائل الشیعة، ج 20، ص 196، مؤسسه آل البیت (ع)، قم، 1409ق).
[4] . شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 10 و 11، انتشارات جهان، 1378 ق.

  • مm نصراصفهانی

سلام 
چراحکومت علی (ع) بسیار کوتاه بود ؟

باتوجه به این بحث ایا حکومت علوی یک حکومت ایده‌آل اسلامی است؟
سوالاتی ازمحضر علاقه مندان به این بحث پرسیده می شود:

1*در قرآن و روایات بر عدالت اقتصادی تاکید شده، اما امروز آنچه مشاهده می شود تقریبا در تضاد با تاکیدات اسلام است، چرا که دولت ها و حکومت ها آن قدر بد عمل کرده اند که عدالت در اسلام مورد هجمه قرار گرفته است. مبنای عدالت اقتصادی از منظر اسلام چگونه تعریف شده است؟

2*چراباتوجه به اینکه حکومت اسلامی علی (ع) برپایه عدالت بود بیشتراز 4سال اندی طول نکشید؟

3*بدون تردید طلحه و زبیر از حامیان و نخستین کسانی بودند که با حضرت علی(ع) بیعت کردند؛ چرا امیرالمومنین(ع) از این دو نفر در پست های کلیدی استفاده نکرد؟

4**آیا امیرالمومنین(ع) توانستند به طور کامل عدالت اجتماعی و اقتصادی را فراهم کنند؟ آیا عدالت اجتماعی و اقتصادی در دوره دیگر غیر از حکومت نبوی و علوی شکل گرفت؟

5* یکی از اهداف تاسیس نظام جمهوری اسلامی و شکل گیری انقلاب نیز برقراری عدالت اجتماعی و اقتصادی بود که به نظر می رسد چرا هنوزاین آرمان جامه عمل نپوشیده است؟
__________________
  • مm نصراصفهانی

کوروش، پیامبران را به ایران آورد.

مm نصراصفهانی | پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۱۷ ق.ظ
نگاره ی کورش بزرگ
  • اطراف ضریح هیچ‌گاه خلوت نیست و صدای دعا، التماس و خواندن قرآن همیشه از چهارگوشه ضریح طلایی او به گوش می‌رسد. این آرامگاه از معدود مکان‌هایی در خوزستان است که کبوتران زیادی دور تا دور حیاط بزرگ و مستطیل‌شکل آن پرواز می‌کنند و گاهی برای استراحت، در کنار حوض پرآب، آرام‌آرام در میان جمعیت راه می‌روند. مردم جنوب، شهر شوش را به دانیال نبی می‌شناسند و آن را «شوش دانیال» می‌نامند. 
    اگرچه گفته می‌شود که دانیال نبی از پیامبران یهود است اما تمام مردم شهر و حتی مسافرانی که از شهرهای دیگر خوزستان به شوش سفر می‌کنند، حتما برای ادای احترام سری به ایشان می‌زنند، چند خطی قرآن می‌خوانند، به نماز می‌ایستند و برای توسل و واسطه شدن این پیامبر نذر او می‌کنند. 
    دانیال نبی یکی از پیامبران قوم بنی‌اسراییل است و در هفت قرن قبل از میلاد مسیح زندگی می‌کرد که پادشاه بابل او را به همراه دیگر اقوام یهود به اسارت گرفت. او مدتی بعد موفق شد خود را از اسارت رها کند و به ایران پناه بیاورد و تا زمان مرگ خود در شهر متمدن زندگی کرد. آرامگاه این پیامبر در ساحل شرقی رودخانه شاوور و روبه‌روی تپه ارگ تا امروز به‌عنوان مکانی مقدس و مورد احترام باقی مانده است. 
    شاید دانیال نبی نام‌آشناترین پیامبر در میان مردم ایران باشد اما او تنها پیامبر نیست و با توجه به اعلام اداره اوقاف کشور در دی ماه امسال به‌جز آرامگاه دانیال نبی، مقبره 32 پیامبر دیگر نیز در ایران وجود دارد. اوقاف اعلام کرده است که هشت‌هزار بقعه متبرکه در کشور وجود دارد که در این بقعه‌ها، 10هزار امامزاده مدفون هستند و همچنین مقبره 33 پیامبر در کشور وجود دارد؛ پیامبرانی که اگرچه آرامگاه و مکان آنان برای تمام مردم کشور آشنا نیست اما عمدتا بسیار مورد توجه مردم محلی آن منطقه هستند و ساکنان اطراف به زیارت این پیامبران می‌روند. محمدجعفر سروقدی، مشاور اداره کل سازمان اوقاف کشور معتقد است زیارتگاه پیامبران ایران برای مردم شهر یا روستاییان محل زیارتگاه همیشه آشنا بوده و این پیامبران از پیش توسط مردم شناخته شده‌اند. 
    اعلام وجود 33 پیامبر از سوی اوقاف
    سازمان اوقاف و امور خیریه کشور دی ماه امسال اعلام کرد که سال 90 برنامه بودجه و درآمد امامزادگان در سه حوزه مدیریت، فرهنگی و عمرانی برای هر امامزاده نوشته شده و به اجرا درآمده است. به گفته قائم مقام این سازمان دوهزارو 700 نقشه طرح جامع و تیپ در چهار نوع در کشور از سوی سازمان اوقاف آماده شده و این نقشه‌ها در بقاع متبرکه کشور در حال عملیاتی شدن است. این عملیات شامل مقبره 33 پیامبری که سازمان اوقاف تعداد آنان را اعلام کرده است نیز می‌شود. 
    سروقدی، مشاور اداره کل سازمان اوقاف کشور در گفت‌وگو با «شرق» از کم بودن منابع تحقیقاتی درباره پیامبران می‌گوید و توضیح می‌دهد: «درباره پیامبران بر‌خلاف امامزادگان، اطلاعات وسیعی وجود ندارد. اطلاعات مربوط به امامان و زندگی آنان در دسترس‌تر است و مثلا می‌دانیم که چرا بسیاری از امامان به ایران آمده‌اند و در حال حاضر آرامگاه آنان زیارت می‌شود. مثلا گفته می‌شود زید بن علی و یارانش قیام کردند و به ایران آمدند یا مبلغ بوده و به ایران راه پیدا کرده‌اند. همچنین بسیاری از امامزادگان در زمان علی بن موسی‌الرضا به ایران آمدند. اما در مورد پیامبران اطلاعات‌مان محدودتر است؛ دلیل آن نیز این است که منابع‌مان محدود‌تر است و اگر بخواهیم به منابع برگردیم باید به منابع قبل از تاریخ اسلام مثل تاریخ طبری یا تاریخ مسعودی مراجعه کنیم.» محمدجعفر سروقدی معتقد است که باید تحقیقات وسیع‌تری در مورد تاریخ و زندگی این پیامبران انجام گیرد: «این بحث هنوز جای مطالعه و تحقیق دارد و باید در این رابطه کتاب‌نگاری درست انجام دهیم.»
    آرامگاه پیامبران وقف است
    شمال غربی، شمال شرقی تا مرکز و جنوب ایران بسیاری از روستاها و شهرها، بقعه یا آرامگاه یکی از این پیامبران است تا آنجا که برخی از آنان بسیار آشنا و زیارتگاه مردم هستند؛ مانند آرامگاه تخت فولاد در اصفهان که مقبره یکی از پیامبران آسمانی است. مقبره‌هایی که در زنجان یا همدان وجود دارند نیز از مهم‌ترین مقبره‌های نام‌آشنا هستند. تمام این مکان‌های مقدس مذهبی وقف این پیامبران است و به گفته سروقدی، جزو اموال موقوفی شناخته می‌شوند. «بقاع متبرکه به موجب قانون، زیر نظر تشکیلات سازمان اوقاف هستند و علاوه بر موقوفاتی که در کشور وجود دارد، امامزاده‌ها، اراضی پیرامونی آن و محل مرقدشان موقوفه است.» این مساله باعث شده تا سازمان اوقاف این مکان‌ها را معرفی کند. اگرچه همچنان اطلاعات این سازمان در مورد جزییات تاریخی و زندگی آنان کامل نیست اما سروقدی در مورد نحوه شناسایی این بقاع توضیح می‌دهد: «به‌طور کلی بقاع متبرکه به دو صورت از نسل‌های قبل به نسل حاضر معرفی می‌شود و علاوه بر آن بر اساس مستندات از منابع مکتوب و سنگ‌نوشته‌هایی که روی آنهاست شناسایی می‌شود. سازمان اوقاف در صورتی که نیازی را تشخیص دهد از واحدهای پژوهشی و تحقیقی مرتبط استفاده می‌کند.» 
    به گفته این مشاور سازمان اوقاف کشور، بعضی از این مکان‌های مقدس و متعلق به پیامبران دارای بقعه و بارگاه است و برخی قبر ساده دارند. «این مکان‌ها از قدیم شناسایی شده‌اند؛ فضاهایی معنوی هستند که برای مردم قابل احترا‌م‌اند.»
    پادشاهی بخت‌النصر و پناه پیامبران پیش از میلاد به ایران
    سرگذشت بیشتر پیامبرانی که از میان 124هزار پیامبر آسمانی، ایران را برای زندگی انتخاب کرده‌اند و دارای بقعه یا آرامگاه هستند، بسیار شبیه یکدیگر است. به گفته مشاور سازمان اوقاف کشور، هرکدام از این پیامبران در سال‌ها، دوره‌ها و سنوات مختلف به ایران آمده‌اند. «البته این سال‌ها چندان دور از هم نبوده‌اند. اسم و رسم بسیاری از 124هزار پیامبر هنوز برای ما مشخص نیست و باید گفت حتی در مورد پیامبران اولوالعزم نیز خیلی وسیع کار نشده است.»
    پادشاهی بخت‌النصر به سال 605 قبل از میلاد مسیح بازمی‌گردد. او پس از پدرش نابوپولاسار به‌عنوان پادشاه بابل بر تخت سلطنت نشست. مهارت او در جنگ، کشورداری و گسترش قلمرو پادشاهی خود مانند پدرش بود. اگرچه بخت‌النصر بابل را به باشکوه‌‌ترین پایتخت آن روزگار تبدیل کرده بود اما برای قوم یهود یکی از سنگدل‌ترین پادشاهان به‌شمار می‌آمد. بخت‌النصر قبل از اینکه پادشاه شود، مصریان را در خارکمیش شکست داده و آنها را از خاورمیانه بیرون راند. پس از رسیدن به پادشاهی، به جنگ کشور یهودیه رفت و پس از شکست آنان، این سرزمین را نیز در قلمرو خاک بابل درآورد و بر تصرفات خود افزود تا آنکه کورش، پادشاه هخامنشی، بابل را فتح و اسیران دوره بخت‌النصر را آزاد کرد. در آن دوران برای یهودیان که از جنگ و اسارت بخت‌النصر فراری بودند، ایران امن‌ترین، بهترین و آرام‌ترین سرزمین بود. محمدجعفر سروقدی نیز علت مهاجرت عمده پیامبران به ایران را حکومت بخت‌النصر می‌داند و توضیح می‌دهد: «سلطه و فشار پادشاهان بیشتر آنان را به سرزمین ایران کشانده است زیرا در مورد پیامبران الهی عمدتا این‌گونه نیست که از جایی به جای دیگر نقل مکان کنند؛ اینان چون از لحاظ حکومتی تحت فشار بودند، در ایران زندگی می‌کردند. البته باید گفت پهنای کشور در زمان هخامنشیان نیز وسیع بود و عمده مناطقی که پیامبران به آنجا مهاجرت می‌کردند جزو قلمرو ایران بوده است. اینها بیشتر در دوران تاریخی ایران مهاجرت کرده‌اند. دوره تاریخی ایران نیز با مادها شروع می‌شود. اما اینکه آیا این پیامبران جزو مهاجران سیاسی بوده‌اند یا خیر، نیازمند بررسی است.»
    شجاعی نیز مانند مشاور و کارشناس سازمان اوقاف کشور، ورود این پیامبران را به دوران تاریخی حکومت هخامنشی نسبت می‌دهد: «عموم پیامبران مدفون‌شده در ایران مربوط به قوم بنی‌اسراییل هستند و زمانی که بخت‌النصر در بین‌النهرین به قوم یهود حمله می‌کند، ایشان را به اسارت می‌گیرد و بسیاری از آنان به ایران پناه می‌آورند. آنان به‌دلیل شرایط زمانی به مکان‌های زیادی مهاجرت کردند و بیشتر آنان به عربستان و اردن و شام رفتند. کورش پادشاه نیز پس از جنگ با بخت‌النصر و شکست او تمام این اسیران را آزاد می‌کند.»
    در فهرست سازمان اوقاف و امور خیریه کشور از پیامبران ایران، نام تمام بقاع متبرکه متعلق به پیامبرانی که در ایران زندگی کرده یا مدفون شده‌اند به همراه استان و محل این بقاع ذکر شده است. به گفته شجاعی، محقق تاریخ دین، اغلب پیامبران در بلاد شام و سوریه و بعد از آن در عربستان و عراق مدفون هستند. در ایران نیز وجود حدود 33 پیامبر ذکر شده و تعدادی از آنان نیز مانند حضرت دانیال، حیقوق نبی، قیدار یا چهار پیامبری که در قزوین مدفون شده‌اند، دارای سندیت صددرصد هستند. اما وجود بسیاری از این پیامبران را اگرچه دارای سندیت صددرصدی نیستند، نمی‌توان به‌صورت قطعی منتفی دانست. در حال حاضر با توجه به اسناد سازمان اوقاف کشور، مکان مقدس 33 پیامبر در ایران وجود دارد اما می‌توان گفت مقبره مخروطی‌شکل دانیال نبی تنها زیارتگاهی است که بیش از همه برای تمام مردم ایران شناخته‌شده است و آن هنگام که نامی از پیامبران در ایران برده می‌شود پیش از همه نام دانیال نبی بر زبان می‌آید. 

    حضرت قیدار: حضرت اسماعیل 12 پسر داشت که بزرگ‌ترین آنان حضرت قیدار به معنی سیاه‌پوست است. پس از وفات حضرت اسماعیل در 130 سالگی، قیدار جانشین پدر شد و مردم را به توحید دعوت کرد. این حضرت به گفته علامه مجلسی، جد سی‌ام حضرت رسول است. مرقدش در شهرستان خدابنده و زیر نظر اداره اوقاف و امور خیریه این شهرستان اداره می‌شود. این شهرستان از کوچک‌ترین شهرهای ایران است که دو خیابان اصلی و فرعی دارد و مرقد حضرت قیدار در خیابان اصلی این شهر است. 

    حضرت اشموییل: این حضرت از پیامبران قوم بنی‌اسراییل است و میان خاندان «لاوی» این قوم از سوی خداوند به پیامبری برگزیده شد و طی 40 سال مردم را از بت‌پرستی بازداشت و به خداپرستی دعوت کرد. اشموییل یا شموییل به زبان عبری به معنی «شنیده‌شده خدا» است. وی طالوت را به پادشاهی رساند و به همراه یاران خود به جنگ با جالوت رفت. زمانی که یارانش به نهر آبی رسیدند به آنان فرمان داد که از آب ننوشند. آنانی که به فرمان او گوش سپردند 313 نفر بودند. وقتی آنان به سپاهیان جالوت رسیدند و تعدادشان را دیدند گفتند که ما نمی‌توانیم با آنها مقابله کنیم اما آن گروه دیگر از سپاهیان طالوت به رهبری حضرت گفتند: «چه‌بسا گروه اندکی به اذن خداوند بر گروه بسیاری پیروز شود و در آخر سپاه طالوت بر سپاهیان جالوت پیروز شدند.» مرقد حضرت اشموییل در 11کیلومتری شهرستان ساوه (جاده بویین‌زهرا) واقع است. 

    حضرت حیقوق: نام این حضرت در زبان عبری به معنی «کسی که در آغوش کشید»، است. او یکی از پیامبران قوم بنی‌اسراییل است که وی را یکی از پیامبران اولو‌العزم می‌دانند. حضرت حیقوق نگهبان معبد سلیم پادشاه یهود در اورشلیم بوده است. این حضرت به همراه دانیال نبی و عده‌ای دیگر از یهودیان قوم بنی‌اسراییل به اسارت بخت‌النصر درآمد و سال‌های زیادی در زندان بابل به‌سر برد. حضرت حیقوق پس از حمله کورش هخامنشی به بابل و آزادی به اکباتان (همدان) آمد و پس از مرگ نیز در همان جا مدفون شد. مقبره این حضرت در شهرستان تویسرکان همدان واقع است. 

    حضرت دانیال: این حضرت نیز از قوم بنی‌اسراییل و از نسل حضرت داوود است. او در کتاب خود حوادث آینده و بعثت پیغمبر آخرالزمان حضرت محمد(ص) را پیشگویی کرده است. همان‌گونه که اشاره شد، وی همزمان با پادشاهی کورش و داریوش در ایران می‌زیسته است. این حضرت نیز در کودکی به همراه قوم خود به اسارت پادشاه بابل درآمد و چون از عبادت و فرمان پادشاه بابل سر باز زد، او را نزد شیران درافکندند اما او از میان شیران جان سالم به در برد و زنده ماند و پیامبری او بر پادشاه بابل ثابت شد. حضرت دانیال پس از مرگ پادشاه بابل از جانب بهمن پسر اسفندیار به بیت‌المقدس بازگردانیده شد و از آنجا به اهواز رفت و در شوش دیده از جهان فروبست. ایرانیان باستان پس از رحلت آن حضرت بر طبق آیین خودشان، پیکر مطهر حضرت دانیال را مومیایی کردند و در اتاقکی روی تپه‌های شهر شوش قرار دادند و در اتاقک را مهر و موم کردند تا زمان ظهور اسلام و فتح ایران به دست مسلمانان، امر کردند حضرت را دفن کنند و برای او بارگاهی بزرگ ساختند که آب نهر جندی‌شاپور از زیر آن جاری بود. وقتی در سال 1352 برای اجرای طرح شهرسازی شهرستان شوش دانیال مسیر رودخانه را عوض کردند، قبر حضرت نمایان شد و بار دیگر به بازسازی صحن و حرم این حضرت پرداختند و در حال حاضر زیر نظر اداره اوقاف شهرستان شوش دانیال اداره می‌شود.

    حضرت حجی: این حضرت قبل از حضرت مردخای در سال 520 قبل از میلاد، برابر با سال دوم سلطنت داریوش و قبل از حضرت مسیح، به پیامبری مبعوث شد. وی نیز مانند حضرت حیقوق به همدان رفت. نام این پیامبر در زبان عبری به معنی «مسرور» خوانده می‌شود. آرامگاه این پیامبر به «مسجد پیغمبر» معروف است و در کوچه‌ای از کوچه‌های خیابان باباطاهر شهر همدان قرار دارد. قدمت این مسجد به قرون وسطی بازمی‌گردد که در انتهای مسجد پس از محراب، در ورودی حرم دیده می‌شود. 

    حضرت یوشع: این حضرت نیز از زندانیان آزادشده در زمان پادشاهی کورش است و به همراه یک پیغمبر دیگر قوم بنی‌اسراییل به نام جناب شعیا، در اصفهان به خاک سپرده شدند. این حضرت را عمدتا با یوشع بن تون، وصی حضرت موسی اشتباه می‌گیرند اما قبر یوشع بن تون در جبل لبنان در حوالی طیبه قرار دارد و قبر این پیامبر در تخت فولاد شهر اصفهان واقع شده است. قدمت تاریخی گورستان تخت فولاد اصفهان به پیش از اسلام می‌رسد و قبر بسیاری از بزرگان در آن قرار دارد. 

    چهار انبیا: آن‌گونه که گفته می‌شود این چهار پیامبر همزمان با اصحاب کهف زندگی می‌کرده‌اند و زمان مرگ‌شان با یکدیگر متفاوت بوده است اما پس از فوت اولین پیامبر، پیروان ایشان سه پیامبر دیگر را نیز در کنار قبر این پیامبر در شهر قزوین به خاک سپردند. اسامی این چهار پیامبر سلام، سلوم، سهولی و القیا است. در میان مردم این شهر معجزات فراوانی از قبور این چهار پیامبر گفته شده و مردم بسیاری برای برآوردن حاجات خود به این زیارتگاه مراجعه می‌کنند و این مکان به‌دلیل وسعت خود ظرفیت هزاران زایر را دارد. مرقد این چهار پیامبر را مرحوم میرزا مسعود شیخ الاسلام بنا کرده که در همان زمان احداث بنا در عصر مشروطه ترور شد اما پسران وی کار احداث بنا را به پایان رساندند و در حال حاضر زیر نظر اداره اوقاف و امور خیریه استان قزوین قرار دارد. گفته می‌‌شود در کنار این پیامبران یکی از فرزندان امام حسن مجتبی(ع) نیز به خاک سپرده شده است. 
    منبع شرح حال پیامبران: کتاب پیامبران سرزمین ما
    عباس صالح مدرسه‌ای، انتشارات در راه حق
  • مm نصراصفهانی

انقلاب چیست و انقلابی کیست؟و ضد انقلاب کیست؟

مm نصراصفهانی | چهارشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۱۲ ب.ظ

«انقلاب» و «ضد انقلاب» یک حوزه «گفتمانی» است که در عین حال دارای عینیت اجتماعی است و در هر جایی که از این دو سخن به میان آورده شود، خواه ناخواه وضعیتی مستمر و جاری به تصویر درمی‌آید و در بستر زمان ممکن است یک جابجایی هم اتفاق بیفتد یعنی فردی انقلابی به جرگه ضد انقلاب بپیوندد و یا فردی که مخالف انقلاب است به مدافع انقلاب تبدیل شود. البته تجربه تاریخی نشان می‌دهد که به ندرت اتفاق می‌افتد که فردی که در گذشته ضد انقلاب بوده است، انقلابی شود و فراوان پیش می‌آید که یک عنصر انقلابی، ضد انقلابی شود. این می‌تواند دلایل مختلفی داشته باشد.

انقلاب اگر از یک جایگاه معنوی برخوردار باشد، مقدس خوانده می‌شود و طبعاً کسانی که به دلیل مخالفت با اصول و ارزش‌ها و آرمان‌های انقلاب، «ضد انقلاب» خوانده می‌شوند، دارای هویتی «ضد ارزشی» خواهند بود و دقیقاً این دسته برای اینکه ضد ارزشی دیده نشوند، منکر معنوی بودن انقلاب یا نظام برآمده از آن می‌شوند اما از یک منظر دیگر انقلاب اگر دارای جایگاه معنوی بود، مخالفت با آن در واقع مخالفت با آرمان‌هایی است که اکثریت جامعه آنها را قبول دارند و خواهان حاکمیت آنها در صحنه اجتماعی می‌باشند. با این وصف ضد انقلاب در انقلاب‌های ارزشی، ضد مردم نیز محسوب می‌گردند.

انقلاب اسلامی ایران در قرون اخیر تنها انقلابی است که دارای هویتی معنوی و در نتیجه ارزشی است و مخالفت با آن یک اقدام ضد ارزشی و مذموم است کما اینکه نظام برآمده از این انقلاب، تنها نظامی است که در جهان امروز دارای هویتی معنوی است. بسیاری از گروه‌های راست‌گرا و یا چپ‌گرا- در معنای متداول در ادبیات سیاسی- از ابتدای انقلاب تلاش کردند تا از انقلاب اسلامی، هویت‌زدایی ارزشی کنند این اقدام در ابتدای انقلاب در قالب برجسته‌‌سازی برخی از وجوه سیاسی که مثلاً انقلاب ما را با هر انقلاب ضد سرمایه‌داری مشابه می‌گرداند و یا با برجسته‌سازی بعضی از جنبه‌های اجتماعی- نظیر مبارزه با فقر- به عنوان علت‌العلل شکل‌گیری انقلاب اسلامی دنبال می‌شد و مارکسیست‌ها مهمترین گروهی بودند که در این مسیر گام برمی‌داشتند که البته به جایی نرسید و مارکسیست‌ها از گردونه توجه اجتماعی خارج شدند. پس از مدتی از درون بعضی از گروه‌هایی که درست یا نادرست در جبهه نیروهای مذهبی هوادار انقلاب اسلامی دیده می‌شدند، خط چپ‌گراها را در یک قالب جدید بازتولید کردند.

روزنامه سلام و مجلاتی نظیر ماهنامه کیان از شاخص‌ترین نشریاتی بودند که در دهه ۱۳۷۰ وارد میدان شدند تا از انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن «ارزش‌زدایی» نمایند. آنان ادعا می‌کردند که «حکومت یک مقوله اجتماعی است که براساس نیاز و تمایل شهروندان شکل می‌گیرد و قواعد آن براساس نظر و رأی مردم و نمایندگان منتخب آنان انتخاب می‌گردد» در این میان دکتر سروش و سایر شبه روشنفکرانی که براساس یک نقشه راه مشخص تغییر هویت انقلاب اسلامی را دنبال می‌کردند با صراحت می‌گفتند: «تمام تار و پود حکومت و همه اجزا و اصول راهنما و معیارهای اندازه‌گیری آن از مردم است». سروش با کتمان آیاتی که با صراحت از وظیفه پیامبران در تأسیس حکومت و جهاد برای ایجاد و حفظ آن سخن به میان آورده است، مدعی بود «پیامبر از سوی خداوند برای تأسیس حکومت مأموریتی نداشته و تبیین و تبلیغ دین تنها وظیفه پیامبر بوده است اما مسلمانان به گمان اینکه نداشتن دستور برای تأسیس حکومت یک نقص در دین بوده و نباید باشد، پیرایه‌هایی بر این بستند و آن را واجد چیزی دانستند که از اساس فاقد آن بود» این داعیه برای آن صورت می‌گرفت تا پنداشته شود دین مقوله‌ای است و حکومت مقوله‌ای دیگر و در واقع این همان داعیه استعماری جدایی دین از سیاست بود که اساس فلسفه سیاسی حکومت‌ها را در غرب تشکیل می‌دهد.

این خط را در آن موقع روزنامه سلام و نویسندگان آن به صورت پررنگ‌تر و عملیاتی‌تر دنبال می‌کردند. این روزنامه در یکی از شماره‌های خود نوشت: «حکومت برآمده از جمهوری اسلامی مثل سایر حکومت‌هاست که در چارچوب رأی و نظر مردم پدید آمده و حکم مخالفت و موافقت با آن از حکم مخالفت و موافقت با سایر حکومت‌ها جدا نیست. این کوته‌بینی و قداست‌تراشی است که همراهی با انقلاب و دولت برآمده از آن را مستوجب «ثواب» و مخالفت با آن را شایسته عذاب الهی تلقی نماییم». بر این اساس قداست‌زدایی و در واقع دین‌زدایی از حکومت دینی، مقدمه از میان برداشتن بنیان جمهوری اسلامی بود کما اینکه روزنامه سلام حدود ۸ سال پس از تأسیس شورش خیابانی تیر ماه ۱۳۷۸ را با سردمداری کسانی نظیر تاج‌زاده که در حلقه کیان و سلام رفت و آمد داشتند و حالا به مناصب مهمی در نظام هم رسیده بودند، کلید زد و نیز ده سال بعد فتنه بزرگی را با ورود اتهام تقلب به نظام به راه انداختند و در واقع با بکارگیری همه شیوه‌ها و با کمک گرفتن از بدنام‌ترین افراد و گروهها و کشورهای معاند درصدد براندازی نظام بودند که در هر دو مورد توسط مردمی که انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن  را «مقدس» و «معنوی» می‌دانند، شکست خوردند. پس کاملا واضح است که جداسازی نظام از هویت معنوی مقدمه روی آوردن به اتهامات و اتهامات مقدمه دست زدن به اقدامات ویرانگر علیه نظام بود و چه کسی است که نداند، براندازی نظام اسلامی بزرگترین آرزوی آمریکا و صهیونیسم است و هر کس که در این خط باشد از سوی آنان حمایت جدی و علنی و غیرعلنی می‌شود.

پس مقوله‌ای بنام «ضدانقلاب» وجود دارد و ضدیت با انقلاب اگر از یک نقطه ضعیف شروع شود حتما در نقطه ضعیف متوقف نمی‌شود و رو به گسترش می‌گذارد ما نباید کسانی را که ضعفی دارند به ضدیت با انقلاب متهم کرده و به تعبیری که رایج است افراد را به سمت جبهه مخالف هل دهیم ولی واقعیت این است که انقلابی ماندن یا ضد انقلاب بودن خیلی دست ما نیست. آنانکه به سمت ضدیت با انقلاب سوق پیدا می‌کنند وقتی در مسیر مخالف قرار می‌گیرند لامحاله تا آخر راه می‌روند و ما معمولا قادر به نگه داشتن آنان نیستیم، در استفاده از واژه «ضدانقلاب» درباره آنان نیز اگرچه باید تا می‌توان اجتناب کرد ولی در نهایت این خودداری مشکلی را از آنان حل نمی‌کند. شما ببینید کسی که فتنه ۸۸ را دیده و پیامدهای سنگین آن را ملاحظه کرده و در عین اینکه خود را جزء خانواده انقلاب و نظام می‌داند، حاضر به محکوم کردن فتنه و عوامل آن نیست و در این مواقع معمولا با بکارگیری عبارت‌هایی مثل لزوم وحدت‌گرایی که در اینجا به معنای پذیرش دوباره عوامل فتنه است، در کنار عوامل فتنه و در واقع براندازان نظام قرار می‌گیرد. خب با چنین فرد یا افرادی چه می‌توان کرد؟ آیا این که مواضع آنان همراهی با براندازان است قابل کتمان می‌باشد و اگر ما کتمان کردیم آنها واقعا کنار براندازان قرار ندارند؟ در مثال دیگر می‌توان به فرد یا افرادی از خواص اشاره کرد که در عین علم داشتن به مجرمیت و خیانت اطرافیان خود از آنان حمایت کرده و در گوش آنان دعای سلامت می‌خوانند و در حالی که صدها سند از فساد اقتصادی و اختلاس سنگین اطرافیان خود دیده‌اند، آنان را مظلوم جلوه می‌دهند و در واقع نظام را متهم به ظلم می‌کنند که خود نوع دیگری از فتنه‌انگیزی علیه نظام اسلامی است. خب ما با چنین افرادی چه می‌توانیم بکنیم. ما دوست نداریم در مورد این‌ها از واژه «ضدانقلاب» استفاده کنیم و بقول آقایان نمی‌خواهیم آنان را به این سمت هل بدهیم اما آیا واقعا اینگونه عملکردها ضدانقلابی نیست و آیا می‌توان ذره‌ای احتمال داد که چنین افرادی پس از سالها ظلم به نظام و مردم توفیق توبه پیدا کرده و عاقبت به خیر شوند؟!

ما می‌دانیم که عاقبت به خیری دست خداست چنانچه دائما باید زمزمه کنیم که خدایا عاقبت ما را ختم به خیر بگردان ولی در عین حال این سوال وجود دارد که چرا مخالفان پیامبر(ص) – چه کسانی که از اول مخالف بودند و چه کسانی که بعدا به صف مخالفین او پیوستند – هیچکدام موفق به توبه نشده و با کفر و بی‌ایمانی از دنیا رفتند. همینطور این سوال وجود دارد که چرا هیچکدام از مخالفان قبلی و بعدی حضرت امیرالمومنین علیه‌السلام موفق به توبه نشده و عاقبت به خیر از دنیا نرفتند؟ این در مورد انقلاب اسلامی هم صدق می‌کند ما به تجربه دیدیم که تنها آن دسته از مخالفانی که بدون علم به واقعیت نظام در برهه‌ای به مخالفت با نظام برخاسته بودند، بعضا – مثل احسان طبری – توفیق توبه پیدا کردند ولی هیچکدام از علمایی که با وجود درک حقیقت و هویت امام و انقلاب اسلامی به مخالفت با آن برخاستند، توفیق توبه پیدا نکردند. دلیل آن این است که – براساس آنچه از آموزه‌های دینی فرا گرفته ایم – خداوند امکان هدایت را از آنان می‌گیرد و در واقع به آنان غضب می‌کند و این غضب راه بازگشت آنان را سد می‌نماید.

«انقلاب» و «ضدانقلاب» در پهنه انقلاب اسلامی خط فارق و جداکننده حق از باطل و ایمان از کفر است و خدای متعال در زمانه‌ ما آن را به مثابه‌ ترازویی فراروی بندگان و عاصیان قرار داده است کما اینکه خداوند متعال برای تمییز و جداسازی خبیث از طیب همیشه شاقولی قرار داده است. دعا کنیم تا آخر انقلابی بمانیم و به سرنوشت کسانی که در نیمه راه به دلیل هواهای نفسانی و اغواهای شیطانی از راه روشن انقلاب جدا شدند، مبتلا نشویم.

  • مm نصراصفهانی

روایت «خودنویس» از صبح بدون تحریمی

مm نصراصفهانی | چهارشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۰۴ ب.ظ

۲۹۹۰۲۶_۵۳۷




رادیواسلام:به گزارش جنبش مقابله با رسانه‌های بیگانه، امپراتوری دروغ


سایت خودنویس که متعلق به نیک آهنگ کوثر است در مقاله ای بدون نام نویسنده نوشته :”صبح بدون تحریم در ایران هیچ فرقی با دیگر روزها نداشت، نه کسی می‌خندید و نه کسی نقل و نبات پخش می‌کرد.

بی تعارف ایرانِ بدون تحریم برای مردم کمترین اهمیتی نداشت. صبح یکشنبه هیچ فرقی با یکشنبه‌های روحانی و حتی یکشنبه‌های احمدی‌نژاد نداشت. اما نه، یک فرق بسیار بزرگ داشته باشد شاید و آن هم اینکه در دوران احمدی‌نژاد و مدت زمان مذاکرات هسته‌ای همه به امید روزهای آفتابی در اقتصاد کشور و معیشت خانوار ایام سپری می‌کردند اما از روز توافق دیگر امیدی وجود ندارد؛ وجود ندارد چون دولتی‌ها به یک‌باره از بی‌تاثیری رفع تحریم‌ها بر اقتصاد در کوتاه مدت سخن گفتند و همین چند روز پیش بانک مرکزی گزارش منتشر کرد که نشان می‌داد سبد مصرفی مواد خوراکی مردم شامل ۱۵ ماده خوراکی اصلی نشان می‌دهد که خانوارهای شهری در ۸ ساله دولت قبل به طور میانگین هر سال ۸۲.۴ کیلوگرم از این ۱۵ نوع ماده غذایی مصرف می‌کردند که در ۲ سال اخیر به ۶۴ کیلوگرم کاهش یافته است.

این یعنی رنگ باختن حنای روحانی پیش مردم و نزدیک شدن دولت تدبیر و امید به ثبت اولین دولت چهارساله در ایران. شاید دولتی‌ها با هیاهو به دنبال پررنگ جلوه دادن دستاوردهای حداقلی دولت روحانی باشند اما مردم با گوشت و پوست خود سختی‌ها را لمس می کنند. دلار ۳۶۰۰ تومانی ، برنج ۱۲ هزار تومانی، گوشت ۳۵ هزار تومانی و نان ۱۵۰۰ تومانی حقیقت این روزهای اقتصاد ایران است که معیشت مردم را زمین‌گیر کرده است.

سیاه‌نمایی نیست، نگاهی به آمارهای هفته گذشته بانک مرکزی بیاندازیم:‌‌

گزارش این بانک از سبد مصرفی مواد خوراکی مردم شامل ۱۵ ماده خوراکی اصلی نشان می‌دهد که خانوارهای شهری در ۸ ساله دولت قبل به طور میانگین هر سال ۸۲.۴ کیلوگرم از این ۱۵ نوع ماده غذایی مصرف می‌کردند که در ۲ سال اخیر به ۶۴ کیلوگرم کاهش یافته است.

مطابق آمار بانک مرکزی، میانگین سالانه مصرف گوشت قرمز از ۵۲٫۵ کیلوگرم در دولت قبل به ۴۱ کیلو در دولت فعلی، گوشت پرندگان از ۹۱.۵ کیلوگرم به ۸۷ کیلوگرم، ماهی از ۱۷ کیلوگرم به ۱۳ کیلوگرم و تخم مرغ از ۳۸ کیلوگرم به ۳۶ کیلوگرم کاهش یافته است.

این واقعیت این روزهای اقتصاد خانوار است؛ واقعیتی که مردم را به برداشته شدن تحریم‌ها بی‌تفاوت می‌کند و صبح بدون تحریم بدون هیچ لبخند و پایکوبی آغاز می‌شود.”

این چرخش سایت خودنویس در ایامی که تمامی غربگرایان و حامیان آنان از سلطنت طلبان گرفته تا کمونیستها از توافق هسته ای ایران با ۵+۱ حمایت می کنند جای تعجب دارد و این رویه حمایت از مخالفان توافق هسته ای توسط حامی پیشین سلطنت طلب ها مشکوک به نظر می رسد. احتمالا نیک آهنگ کوثر حامیان مالی گذشته خود را از دست داده و در پی یار گیری جدید از بین مخالفان توافق هسته ای می باشد.


  • مm نصراصفهانی

«شیوا محبوبی»:علیه تبعیض سازمان دفاع از حقوق زن در ایران؟!

مm نصراصفهانی | چهارشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۰۱ ب.ظ

.شیوا


سیاه‌نمایی عملکرد نظام جمهوری‌اسلامی، یکی از مهمترین وظایف همه رسانه‌های ضدانقلاب و اپوزیسیون است.

رسانه‌های مختلف با گرایش‌های فکری و سیاسی مختلف در یک نقطه مشترک هستند و آن تخریب عملکرد جمهوری‌اسلامی در ۳۷ سال اخیر است.

بانوان نیمی از جمعیت ایران را تشکیل می‌دهند، پس یکی از مهمترین جامعه هدف‌های رسانه‌های بیگانه و اپوزیسیون، دختران و زنان ایرانی است. این رسانه‌ها با روش‌های مختلف از جمله پرداختن به موضوع آزادی پوشش و آزادی حجاب تحت‌قالب «آزادی‌های یواشکی» و پرداختن به دیگر موضوعات نچندان مهم و اصلی، تلاش می‌کنند جمهوری‌اسلامی را به‌عنوان ظالم در حق زنان معرفی کنند.

این سیاه‌نمایی‌ها حتی به جایی می‌رسد که در یکی از برنامه‌های تلویزیون مارکسیستی «کانال جدید» (NCTV) یکی از مخاطبین بر روی خط می‌آید و برای ارائه سندی مبنی بر ظلم جمهوری‌اسلامی در حق زنان می‌گوید: “من خودم حبس کشیده هستم … در ایران اگر اسم زندان را «زندان» گذاشتند، برای ان بود که به زنان توهین کنند. چرا به آن نمی‌گویند «مَردان»؟ و چرا می‌گویند «زَندان»؟. جمهوری‌اسلامی این کار را کرد. قبل از انقلاب می‌گفتند حبس! الان به آن می‌گویند «زَندان»!”

این سخنان آنقدر مضحک بود که برخی از مخاطبین این شبکه تلویزیونی با حضور در صفحه فیسبوک این شبکه، نسبت به بیان این سخنان ابلهانه و خنده‌دار اعتراض کردند.

  • مm نصراصفهانی

سبک علوی عدالت

مm نصراصفهانی | دوشنبه, ۷ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۵۹ ق.ظ

ز بُعد اجتماعی مهمترین هدف راهبردی دین، اقامه قسط و اجرای عدالت در همه ابعاد فردی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی است. به فرموده پیامبر اکرم (ص) اجرای یک ساعت عدالت برتر از ۷۰ سال عبادتی است که شبها با شب زنده داری و روزهایش همه با روزه همراه باشد. چرا که اصولاً یکی از فلسفه های عبادت عادل شدن انسان است. عَدْلُ‏ سَاعَهٍ خَیْرٌ مِنْ‏ عِبَادَهِ سَبْعِینَ سَنَهً قِیَامٍ لَیْلُهَا وَ صِیَامٍ نَهَارُهَا (بحار الانوار، ج۷۲، ص۳۵۲). بنابراین هر فردی در هر موقعیتی که در آن به سر می برد موظف به اجرای عدالت است. خداوند هدف انبیا را این قرار نداده است که انبیاء اقامه قسط کنند بلکه این قرار داده است که فرهنگ عدالت خواهی چنان گسترش یابد که خود مردم اقامه قسط نمایند: لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ (سوره حدید، آیه ۲۵) « به راستى [ما] پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و میزان را فرود آوردیم تا مردم به عدل و انصاف برخیزند»

پیش نیاز اجرای عدالت سه چیز است: علم، قدرت و اراده. انسان بدون علم و اگاهی از حق الناس قادر به اجرای عدالت نیست. ممکن است کسی حقوق بشر را بشناسد ولی قدرت انجام آن را نداشته باشد در این صورت نیز عدالت اجرا نخواهد شد. شرط سوم اجرای عدالت اراده معطوف به عدالت است. بسیاری هستند که به حق الناس آگاهند و حتی قدرت اعطای حقوق بشر را هم دارند ولی اراده آنها به اجرای عدالت تعلق نگرفته است، چون ایمان کافی به خدا و آخرت ندارند و انگیزه های اخلاقی آنان ضعیف است. منافع فردی و گروهی آنان مانع از بروز اراده معطوف به عدالت است لذا اراده آنان معطوف به قدرت و تامین منافع خویش است.

در یک نظام سیاسی اسلامی – انسانی، کارگزاران نظام باید اولاً عدل زمانه را بشناسند و به مردم بشناسانند ثانیاً شرایط لازم را برای اجرای عدالت و عدالت خواهی مردم را فراهم کنند و ثالثاً اراده سیاسی آنان معطوف به اجرای عدالت و پاسخگویی به عدالت خواهی مردم باشد. چنین رویکردی علاوه بر ایجاد رشد فکری مردم، آنان را مستعد می سازد مطالبات به حقی داشته باشند و نتیجه نهایی آن همبستگی بین مردم و کارگزاران در جهت اقامه قسط همگانی خواهد بود.

امیر المومنین(ع) به عنوان مهمترین شخصیت دینیِ بعد از پیامبر(ص) در نامه ای که به کارمند اخذ مالیات خود می نویسد پاره ای از حقوق مردم را به او گوشزد می کند. این نامه امام، بیانگر آن است که در یک نظام اسلامی باید حق و عدل بر پا باشد و عدالت به صورت ملموس در رفتار کارگزاران مشاهده شود نه اینکه در حد سخنرانی ها بماند. ممکن است برای کسانی این نکته مطرح شود که موضوع این نامه چگونگی اخذ زکات توسط مأموران دولتی است و این مکانیسمی کهنه است و به کار امروز جامعه نمی آید. آری، مباحثی که در شرایط اجتماعی خاص و متفاوتی اتفاق افتاده است ممکن است عینا به کار امروز ما نیاید ولی آن امور از باطن و روحی برخوردار است که آن روح به کار امروز ما می آید. آن روح انسانی و اخلاقی همواره زنده است با اینکه ممکن است قالب اجتماعی آن مرده باشد. بن‌مایه و روحی که در آن شرایط به آن قالب در آمده است می تواند امروز به قالب زمانه ما نیز درآید و برای امروز ما نقش زنده و کاربردی بسیاری داشته باشد به همین جهت در شرح و توضیح این نامه، سعی در توجه به روح کلام امام خواهد بود. قابل ذکر است که این متن با متنی که ثقه الإسلام الکلینی در کتاب زکات کافی نقل کرده است مختصری تفاوت دارد.

اِنْطَلِقْ عَلَى تَقْوَى اَللَّهِ وَحْدَهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ، برو و بر اساس تقوى خداى یکتاى بی همتا عمل کن.

بایسته است که مبنای هر مأموریت اجتماعی پشتوانه الهی داشته باشد و برای رضای خدا انجام گیرد. انجام کار برای خدا دیروز و امروز ندارد. هر مسلمانی در هر کاری از جمله کارهای اجتماعی نیت خود را باید برای خدا واحد خالص کند و در امور تنها و تنها خدا را در نظر بگیرد و پروای هیچ چیز جز او مد نظر وی نباشد. همه مشکل جوامع در همین بی‌توایی هاست. خوش آمد یا بد آمدهای شخصی و گروهی و قدرت بالاتر نباید در کار انسان موثر باشد. باید از کاری که طبع مادی ما به سمت آن متمایل است و تنها منافع شخص ما را تأمین می کند نه مصالح و منافع ملی ما را پیروی نشود. آری ادای حق دیگران هزینه فردی و اجتماعی زیادی در پی می طلبد که آدمیان دوست ندارند در این موارد هزینه بپردازند، به همین جهت امام در ابتدای کلام به اهمیت تقوا در عمل و ترک جدی ممنوعیت های شرعی و عقلی توجه می دهد.

وَ لاَ تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً، مسلمانى را مترسان

روح این کلام این است که دولت اسلامی نباید در مردم ترس و دلهره ایجاد کند و مردم مسلمان باید از جانب حکومت احساس امنیت کنند. ایجاد شرایط امنیتی که مردم به جای احساس امنیت احساس ترس و دلهره داشته باشند با نظام اسلامی هماهنگی ندارد. موضوع بحث امام چون مربوط به مسلمانان است قید اسلام افزوده شده است وگرنه کلام امام اختصاص به مسلمانان ندارد همه شهروندان دولت اسلامی مشمول اجرای عدالت هستند. به تعبیر خود امیر المومنین (ع) اگر اسلام اجرا شود بر احدی چه مسلمان و چه هم پیمان با مسلمان، ظلمی روا نخواهد شد: وَ أَضَاءَ لَکُمُ‏ الْإِسْلَامُ‏ … وَ مَا عَالَ فِیکُمْ عَائِلٌ وَ لَا ظُلِمَ مِنْکُمْ مُسْلِمٌ وَ لَا مُعَاهَدٌ. (کافی ج۸، ۳۲)

وَ لاَ تَجْتَازَنَّ عَلَیْهِ کَارِهاً، و آنچه را که ناخوش دارد بر او مگزین.

روح این کلام این است که دولت اسلامی نباید کاری که باعث ناخوشنودی شهروندان شود انجام دهد. او حق ندارد دست به کاری بزند که برای مردم ناخوشایند باشد و آنان از انجام آن ناراضی باشند حتی اگر بخواهد قانونی را به اجرا گذارد که مردم آن را نمی پسندند ابتدا باید مردم را متقاعد سازد و رضایت آنان را جلب کند آنگاه به اجرای آن همت گمارد. چنانچه مردم در جنگ صفین جنگ با معاویه را خوش نداشتند و امام با اینکه خود می خواست کار را یکسره کند ولی به دلیل کراهت مردم از آن دست کشید. بی توجهی نسبت به خواست مردم بحران مشروعیت به همراه دارد و به مرور مشروعیت دولت را مختل می کند و قدرت انجام هر کاری را از او می گیرد.

وَ لاَ تَأْخُذَنَّ مِنْهُ أَکْثَرَ مِنْ حَقِّ اَللَّهِ فِی مَالِهِ، و بیش از حقّى که خدا در مال او دارد از او مگیر

حق الله همان حق مالی است که اسلام برای ثروتمندان در نظر گرفته است که افراد ثروتمند باید ناتوانان را با ثروت خود تأمین کنند و حد آن را قانون مشخص می کند و افراد موظف به پرداخت آن هستند و دولت حق ندارد بیش از حد قانونی از آنان مطالبه کند. بد نیست در اینجا مختصر توضیحی در خصوص اصل مالیات و فلسفه و جایگاه مصرف آن و اموری که باید از آن زکات یا مالیات گرفته شود، داده شود: ۱- اولین مسأله مربوط به فلسفه مالیات های اسلامی مثل خمس و زکات و صدقات است که دلیل دریافت آن چیست؟ آنگونه که از قرآن کریم دریافت مالیات اسلامی به دو منظور است یکی جنبه عبادی و خود سازی دارد و در کنار نماز تعلق خاطر به دنیا را از دل های آدمی می زداید و چنانکه خداوند متعال می فرماید: خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَهً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلَاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. (سوره توبه، آیه۱۰۳)

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود                            ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

همراهی همیشگی زکات و نماز در قرآن پیوستگی بین این دو را نشان می دهد چنانکه هنگام تشریح آن گفته شد که ای مسلمانان زکات دهید تا نماز شما مقبول واقع شود: زکوا اموالکم تقبل صلاتکم (کافی، ج۳، ص۴۹۷)

دلیل دوم مالیات برای تامین نیازهای اجتماعی و رفع فقر و مشکلات مردم است. خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: حقوق محرومین جامعه در اموال ثروتمندان است: وَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ، لِّلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُ‌ومِ (سوره معارج، آیات ۲۴ و ۲۵) گویی آنان مالک این بخش از اموال خود نیستند. دلیل دوم اخذ مالیات، در بین همه جوامع مشترک است ولی جنبه اول تنها مربوط به ادیان است.

۲- مسأله بعد مربوط به مصرف زکات است که در قرآن کریم گفته شده است که زکات به هشت گروه تعلق می گیرد و در واقع زکات حق آنان است: ۱- فقرا ۲- زمین گیر ها ۳- مأموران اخذ زکات ۴- کسانی گه باید جذب قلوب شوند ۵- برای آزاد سازی برده ها ۶- ورشکسته ها ۷- در راه خدا و ۸- در راه ماندگان: إنما الصدقات للفقراء و المساکین و العاملین علیها و المؤلّفه قلوبهم و فی الرقاب و الغارمین و فی سبیل اللَّه و ابن السّبیل فریضه من اللَّه و اللَّه علیم حکیم (سوره توبه، آیه ۶۱) مورد هفتم یعنی در راه خدا عرض عریضی دارد و شامل هر امر خداپسندانه ای هست.

۳- مسأله سوم مربوط به آن چیزی است که زکات به آن تعلق می گیرد. قرآن کریم هیچ محدودیتی برای اخذ زکات و صدقات قائل نیست. آنچه مهم است رفع نیاز طبقات نیازمند جامعه در حد کفاف است و اگر آنچه مقرر شده است کفایت نکرد باید بر آن افزود. چنانکه امام صادق(ع) می فرمایند: ان الله عزوجل جعل للفقراء فی اموال الاغنیاء ما یکفیهم و لولا ذلک لزادهم. (کافی، ج۳، ص۴۹۷) در زمان پیامبر به لحاظ شرائط اقتصادی آن روز، زکات به نه چیز اختصاص داده شد و از دیگر امور زکاتی اخذ نمی شد. آن نه چیز عبارت بودند از طلا و نقره رایج، شتر و گاو و گوسفند بیابان چر، گندم و جو و خرما و کشمش. (کافی، ج۳، ص۴۹۷) (عروه الوثقی،ج۲، ص۲۷۸ و۲۸۶، ۲۹۲٫) امروزه عملا زکات مصطلح منتفی شده است و فلسفه فقر زدایی اجتماعی خود را از دست داده است. چون تنها به محصولات کشاورزی تعلق می گیرد و این محصولات خود نیازمند کمک دولت و سوبسید است. در حالی که خداوند در قرآن کریم می فرماید: ای پیامبر از تو می‌پرسند چه چیزی انفاق کنند؟ بگو: هر دارایی که انفاق کنید [بهتر است] به پدر، مادر، نزدیکان، یتیمان، تنگدستان و در راه ماند‌گان باشد. (بقره/۲۱۵).از تو می‌پرسند چه چیزی انفاق کنند؟ بگو، مازاد بر نیاز خود را (بقره/۲۱۹). از آنچه خداوند به شما روزی داده انفاق کنید. (منافقون/۱۰) بر توانگر است که از دارایی خود انفاق کند و آن که روزی او تنگ است، باید از آنچه خدا به او داده است، انفاق کند (طلاق/۷). بنابراین حق الله هرآن چیزی است که کفایت نیازمندان در آن است.

فَإِذَا قَدِمْتَ عَلَى اَلْحَیِّ فَانْزِلْ بِمَائِهِمْ مِنْ غَیْرِ أَنْ تُخَالِطَ أَبْیَاتَهُمْ، و چون بقبیله‏اى رسیدى بکنار آبشان فرود آى بدون اینکه به خانه آنها درآیى.

روح این توصیه این است که ماموران دولت اسلامی حق ورود به خانه های مردم را ندارد چون نافی حق مالکیت آنهاست و در صورت که بخواهند با آنها تماس بگیرند نباید به گونه ای باشد که برای مردم تولید زحمت کنند یا هزینه ای را بر آنان تحمیل کنند.

ثُمَّ اِمْضِ إِلَیْهِمْ بِالسَّکِینَهِ وَ اَلْوَقَارِ حَتَّى تَقُومَ بَیْنَهُمْ، و بعد از آن به آرامى بسوی آنان برو تا در میان جمع آنان بایستى.

ماموران دولت اسلامی نباید از قدرت خود سوء استفاده کند و با ورود ناگهانی و بی خبر، مردم را بترساند بلکه باید با سکینه و آرامش تمام به مردم نزدیک شود گویی قرار نیست هیچ اتفاق خاصی بیفتد.

فَتُسَلِّمَ عَلَیْهِمْ وَ لاَ تُخْدِجْ بِالتَّحِیَّهِ لَهُمْ، پس بر آنان سلام کن و تحیّت و درود را برایشان کم و ناقص مگردان

روح این کلام این است که ماموران دولت باید با مردم با نهایت احترام برخورد کنند و آداب اسلامی را در برخورد با آنان رعایت کنند و در این کار نهایت اهتمام خود را مبذول دارند تا اعتماد مردم به مأموران دولت و به دولت تضعیف نشود چنانکه خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: ای کسانی که ایمان آورده‌اید! در خانه‌هایی غیر از خانه خود وارد نشوید تا اجازه بگیرید و بر اهل آن خانه سلام کنید؛ این برای شما بهتر است؛ شاید متذکر شوید!: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیوتًا غَیرَ بُیوتِکُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذَلِکُمْ خَیرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ(نور/۲۷)

ثُمَّ تَقُولَ عِبَادَ اَللَّهِ أَرْسَلَنِی إِلَیْکُمْ وَلِیُّ اَللَّهِ وَ خَلِیفَتُهُ لِآخُذَ مِنْکُمْ حَقَّ اَللَّهِ فِی أَمْوَالِکُمْ، بعد از آن میگوئى اى بندگان خدا ولىّ خدا و خلیفه او مرا بسوى شما فرستاده تا حق خدا را در اموال شما از شما بستانم.

در دولت اسلامی محور همه چیز خداست. شهروندان بندگان خدا هستند و از میان بندگان خدا، کسی نقش نمایندگی در اجرای فرامین او را بر عهده گرفته است تا اموال محرمین را به آنان منتقل کند. این اموال در ضمن اموال کسانی است که بیش از حد نیاز دارند و علاقمند هستند که داوطلبانه کار خیر انجام دهند تا نقش زشت فقر از چهره جامعه اسلامی زدوده شود. اگر عدالت اجرا شود فقر معنا ندارد و حضور فقر به دلیل وجود بی عدالتی است. به قول امام صادق(ع) با اجرای عدالت فقری باقی نمی ماند: قَالَ إِنَ‏ النَّاسَ‏ یَسْتَغْنُونَ‏ إِذَا عُدِلَ‏ بَیْنَهُم‏ (اصول کافی، ج۳، ص۵۶۷)

فَهَلْ لِلَّهِ فِی أَمْوَالِکُمْ مِنْ حَقٍّ فَتُؤَدُّوهُ إِلَى وَلِیِّهِ فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ لاَ، فَلاَ تُرَاجِعْهُ، به مردم بگو: آیا در اموال شما براى خدا حقّیست که آنرا بولىّ او بدهید ؟ اگر کسى گفت: نه، بار دیگر به او مراجعه نکن.

روح این کلام این است که در جامعه اسلامی اساس و مبنای ارتباط دولت و ملت بر پایه اعتماد است. دولت یا متصدیان مالیات باید به اظهارنامه مالیاتی مردم اعتماد کنند و سعی بر کنکاش و تحقیق و تفحص در مورد اموال مردم نکنند. کار عبادی و شرعی و خیر اجبار بردار نیست و افراد باید داوطلبانه و با کمال میل آن را پرداخت کنند. برای خوانندگان روشن است که موضوع مالیات دولتی با زکات یا خمس شرعی متفاوت است و متأسفانه هنوز در جامعه ما بعد از سه دهه و اندی که از انقلاب گذشته است هنوز بین علما و دولت در خصوص هماهنگی بین مالیات و خراج و خمس و زکات گامی حتی کوچک هم برداشته نشده است. قبل از انقلاب گفته می شد با همین خمس و زکات جامعه به راحتی اداره می شود ولی بعد از انقلاب بین مالیات اجباری و خمس و زکات اختیاری تفکیک جدی صورت گرفت و همین موضوع پرداخت کنندگان خمس و زکات را از پرداخت مالیات .

وَ إِنْ أَنْعَمَ لَکَ مُنْعِمٌ، فَانْطَلِقْ مَعَهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ تُخِیفَهُ أَوْ تُوعِدَهُ أَوْ تَعْسِفَهُ أَوْ تُرْهِقَهُ، و اگر کسى گفت: آرى هست همراه او برو، بدون اینکه او را بترسانى یا تهدید کنی یا فریب دهی، یا بر او سخت بگیرى.

ترساندن، تهدید کردن، فریب و سخت گیری نسبت به مردم از طرف مسئولان دولت اسلامی روا نیست. البته این رویه ای است که در نظام امیری و سلطانی همواره جاری بوده است و در نظام های مردم نهاد نیز مطابق قانون مدنی با سخت گیری در اجرای قانون و تقویت اخلاق عمومی می تواند به اجرا درآید.

فَخُذْ مَا أَعْطَاکَ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّهٍ، آنچه که از طلا و نقره بتو داده بگیر.

آنان که علاقه به پرداخت زکات و صدقات به دولت اسلامی دارند یا پول نقد می دهند یا جنس پرداخت می کنند. چون در گذشته پول رایج طلا و نقره بوده است امام می فرمایند: اگر پول دادند از آنان بگیر و اگر جنس دادند یعنی به جای مالیات از چهارپایان خود دادند موضوع متفاوت است و بحث مربوط به آن را اینگونه مطرح می کنند:

فَإِنْ کَانَ لَهُ مَاشِیَهٌ أَوْ إِبِلٌ فَلاَ تَدْخُلْهَا إِلاَّ بِإِذْنِهِ فَإِنَّ أَکْثَرَهَا لَهُ، اگر او گاو و گوسفند یا شتر داشت. بدون اجازه او داخل در آنها مشو، زیرا بیشتر آنها مال او است.

روح این کلام این است که حق مالکیت مردم محترم است و مأموران دولتی حق ورود بدون اجازه به مالی که حتی دولت با مردم در آن شریک است را ندارند. امام به این نکته اشاره می کنند که گرچه آن شهروند اعلام کرده است که بخشی از این اموال از بیت المال است و دولت اسلامی با آن از جهتی شریک است ولی چون اکثر امال از آن شهروند است مأمور دولت حق ورود بی اجازه به درون انبار یا محل نگهداری اموال کسی را ندارد. شریک کم نباید وارد مال زیادی شود که شریکش دارد.

فَإِذَا أَتَیْتَهَا فَلاَ تَدْخُلْ عَلَیْهَا دُخُولَ مُتَسَلِّطٍ عَلَیْهِ وَ لاَ عَنِیفٍ بِهِ، و هر گاه با اذن او بر سر آنها رفتى چون کسى که بر آنها تسلط دارد و درشت کردار است بر آنان وارد نشو.

روح کلام مولا این است که اصولا مأموران دولت حق برخورد خشن حتی با حیوانات مردم را هم ندارند چه رسد به خود مردم.

وَ لاَ تُنَفِّرَنَّ بَهِیمَهً وَ لاَ تُفْزِعَنَّهَا وَ لاَ تَسُوأَنَّ صَاحِبَهَا فِیهَا، و حیوانى را مرمان و مترسان و صاحبش را نسبت به آن مرنجان.

برخورد خشونت آمیز نسبت به حیوانات مردم از دو جهت ناپسند است یکی از این جهت که با حقوق حیوانات در تعارض است و از جهت دیگر رنجش حیوانات، باعث رنجش صاحب آن می شود. صاحب حیوانات برای پرورش این حیوانات زحمت کشیده و نسبت به آنان احساس عاطفی دارد و رنجش حیوانات آنان باعث رنجش صاحبان آنان خواهد بود بنابراین برخورد ناشایست با اموال مردم هم از جانب ماموران دولتی با عدالت علوی ناسازگار است.

وَ اِصْدَعِ اَلْمَالَ صَدْعَیْنِ ثُمَّ خَیِّرْهُ، و مال را بدو بخش تقسیم کن و صاحبش را مخیّر کن تا هر بخش را که خواهد برای خود برگزیند.

و اصدع از الصدع به معنای پاره و تقسیم کردن می آید. در گذشته که نظام اقتصادی جوامع بشری، بیشتر بر مدار بوستان‌کاری یا دامپروری و بعضاً تجارت می گشت، مأمور مالیاتی مجبور بود به جای پول از مردم جنس تحویل بگیرد یعنی بخشی از محصولات کشاورزی یا دام آنها را اخذ کند. برداشت این اموال دولتی که با اموال خصوصی مخلوط بود اگر می خواست به صورت عادلانه و مهرورزانه، توأم با تقوا انجام گیرد، کاری دشوار بود. یک روش برای گرفتن مالیات یا زکات این بود که اختیار کار به مردم سپرده شود که در این صورت ممکن بود در این روش، بیت المال متضرر شود. روش دیگر می توانست این باشد که اختیار کار به مأمور دولتی سپرده شود که در این صورت نیز ممکن بود صاحب مال یعنی زکات دهنده متضرر شود. روش می توانست به صورت قرعه کشی باشد و مثلاً آنقدر بین گوسفندان تقسیم شده قرعه انداخته شود تا سهم دولت از آن میان مشخص شود. این روش هم ممکن است صاحب اموال را، دل چرکین سازد. امام روش چهارمی را مطرح می کنند که هیچیک از بازتاب های منفی فوق را به دنبال ندارد لذا امام به مأمور مالیاتی می فرمایند: اموال را به دو بخش تقسیم کند و اختیار را به صاحب اموال بده تا هر چه را خودش راضی بود به دولت و هر قسمت را راضی برای خودش بود بردارد.

فَإِذَا اِخْتَارَ فَلاَ تَعْرِضَنَّ لِمَا اِخْتَارَهُ، و چون اختیار کرد متعرض آنچه را که اختیار کرده است مشو.

پس مامور مالیاتی دولت را حقی در اعتراض به گزینش صاحب اموال نیست.

ثُمَّ اِصْدَعِ اَلْبَاقِیَ صَدْعَیْنِ، ثُمَّ خَیِّرْهُ فَإِذَا اِخْتَارَ فَلاَ تَعْرِضَنَّ لِمَا اِخْتَارَهُ، فَلاَ تَزَالُ کَذَلِکَ حَتَّى یَبْقَى مَا فِیهِ وَفَاءٌ لِحَقِّ اَللَّهِ فِی مَالِهِ، دوباره باقى مانده را بدو قسم تقسیم کن و باز او را مخیّر کن تا هر کدام را که می خواهد برگزیند و چون اختیار کرد به آنچه که انتخاب کرد اعتراض نکن. پیوسته اینکار را تکرار کن تا آنقدر از مال بماند که مطابق ضوابط حق خدا باشد.

فَاقْبِضْ حَقَّ اَللَّهِ مِنْهُ، پس حق خدا را از او بگیر.

تعبیر «حق خدا»، اثر تربیتی زیادی برای مردم و مأموران دولتی و حاکمان دارد که تصور نکنند که بیت المال، مال شخصی آنهاست و هر گونه که بخواهند می توانند در آن تصرف کنند. تصرف در اموال خدا یا بیت المال باید عادلانه باشد و مورد رضایت صاحب آن باشد یعنی خدا به آن مصرف راضی باشد.

فَإِنِ اِسْتَقَالَکَ فَأَقِلْهُ ثُمَّ اِخْلِطْهُمَا، ثُمَّ اِصْنَعْ مِثْلَ اَلَّذِی صَنَعْتَ أَوَّلاً حَتَّى تَأْخُذَ حَقَّ اَللَّهِ فِی مَالِهِ، پس اگر مالک اولیه درخواست فسخ کرد، درخواست او را بپذیر و دوباره آنها را درهم آمیز، سپس آنچنان کن که در اوّل کردى تا حق خدا را در مال او از وی بگیرى.

استقال به معنای به هم زدن و به اصطلاح دبّه کردن است. در حقیقت امام با این سخن در صدد است تا بگوید: نهایت مدارا و احترام را باید به کسی که قصد پرداخت مالیات دارد انجام داد تا او با طیب خاطر به انجام آن مبادرت ورزد و هیچ کدورتی در ذهن او پدیدار نشود و علقه او با نظام سیاسیش خدشه دار نشود.

وَ لاَ تَأْخُذَنَّ عَوْداً وَ لاَ هَرِمَهً وَ لاَ مَکْسُورَهً وَ لاَ مَهْلُوسَهً وَ لاَ ذَاتَ عَوَارٍ، و شتر پیر و کهن سال و دست و پا شکسته و حیوان دارای بیماری سل یا مرضی که به واسطه آن از پاى افتاده و همینطور حیوان معیوب را نگیر.

عود به معنای شتر پیر و مسن. هرمه مؤنث هرم، به معنای کهن سال و مهلوسه هم به معنای بسیار ضعیف است. مدارا و همراهی دولت با مردم نباید تا آنجا پیش رود که به اهانت و سوء استفاده مبدل شود؛ لذا امام می فرمایند مامور دولت نباید اموال اسقاطی و به درد نخور را به عنوان مالیات دریافت کند. چنانکه خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: ای مومنان از آن پاکی که کسب نموده اید، انفاق کنید و چیزهای پست و به درد نخور را که خود دوست ندارید انفاق نکنید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنفِقُوا مِن طَیِّبَاتِ مَا کَسَبْتُمْ وَمِمَّا أَخْرَجْنَا لَکُم مِّنَ الْأَرْضِ وَ لَا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ (سوره بقره، آیه ۲۶۷)

و لاَ تَأْمَنَنَّ عَلَیْهَا إِلاَّ مَنْ تَثِقُ بِدِینِهِ رَافِقاً بِمَالِ اَلْمُسْلِمِینَ حَتَّى یُوَصِّلَهُ إِلَى وَلِیِّهِمْ فَیَقْسِمَهُ بَیْنَهُمْ، و أمین مگردان بر آن مالها مگر کسى را که بدین او وثوق دارى و به مال مسلمانان رفق و مدارا کند و مهربان باشد تا آن مال را به ولىّ مسلمانان برساند تا او در میانشان قسمت کند.

حال که مامور مالیات یا زکات، آن را دریافت کرد آن اموال را باید چه کند؟ دو راه وجود دارد: یکی اینکه آن را بین فقرای منطقه تقسیم کند یا نیازهای منطقه را رفع سازد و در آبادانی همان منطقه هزینه کند. دیگر اینکه آن را به خزانه دولت برساند تا رهبری و دولت اسلامی آن را در موارد ضروری که تشخیص می دهد هزینه کند. آنچه که مقتضای عدالت است و آن گونه که از سیره رسول الله(ص) به دست می آید و فقها نیز به آن تصریح کرده اند این است که مالیات مردم یک منطقه در همان منطقه هزینه شود و حمل آن به جای دیگر کراهت شدید دارد و در صورتی که در بین راه تلف شود خسارت آن را باید آورنده آن بپردازد. زمانی که پیامبر(ص) معاذا را به یمن فرستاد به او فرمود: به مردم اعلام کن که زکات بر آنها واجب است و آن را از ثروتمندانشان بگیر و به فقرای آنها بده.

ممکن است مالیات مازاد بر احتیاج منطقه باشد یا مناطق دیگر، به آن نیاز مبرمی داشته باشند. تشخیص آن بر عهده رهبر مسلمانان است. بنابراین این سخن امام را باید حمل بر موردی کرد که در منطقه نیازی به آن نیست و از آنجا برخی از فقها تنها انتقال حیوانات را بی اشکال دانسته اند ممکن است بیان امام(ع) به آوردن آن را مبتنی بر همین نظر بدانیم. در هر صورت چون زکات دریافتی حیوان است امام (ع) از مأمور مالیات می خواهد که شخص مورد اعتماد و اطمینانی برای انتقال آن اموال در نظر بگیرد که به اموال بیت المال آسیبی وارد نشود. چنین کسی اولاً اهل دین است و اهل دنیا نیست ثانیاً دلسوز مردم است لذا امام(ع) سه خصوصیت دیگر را هم بر آن می افزاید و می فرمایند:

وَ لاَ تُوَکِّلْ بِهَا إِلاَّ نَاصِحاً شَفِیقاً وَ أَمِیناً حَفِیظاً، و بر آن چهار پایان مسئول مگردان، مگر کسى را که ۱- نیکوخواه ۲- مهربان ۳- مراقب باشد.

چون کسی که خیر خواه و دلسوز نباشد برایش اهمیتی ندارد که بر سر اموال بیت المال چه می آید. اگر مهربان نباشد توجهی به وضعیت حیوانات نخواهد داشت و اگر شخص دقیقی نباشد به امور مهم ولی ریز که بعداً امام (ع) به آن توجه می دهند اعتنا نخواهد داشت. امام (ع) پس از تاکید بر حقوق بشر به حقوق حیوانات توجه می دهند و به برخی از حقوق حیوانات اشاره دارند که در اسلام قبلاً توسط رسول خدا (ص) نیز بر آن تاکید شده بود. در خصال شیخ صدوق از قول رسول خدا (ص) در مورد حیوانات آمده است که حضرت فرموده اند: صاحب حیوان باید برای حیوان خود شش کار را انجام دهد: ۱- زمانی که به مقصد رسید اولین کار او غذا دادن به حیوان باشد. ۲- زمانی که از کنار آب گذر می کند اجازه دهد آب بیاشامد. ۳- به صورت او ضربه نزند چرا که او حمد خدا می کند. ۴- بر پشت اسب جز در زمانی که در راه خداست ننشیند. ۵- بیش از توان او بر او بار حمل نکند. ۶- در راه بردن بیش از طاقت او وی را راه نبرد: قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ لِلدَّابَّهِ عَلَى صَاحِبِهَا سِتُّ خِصَالٍ یَبْدَأُ بِعَلَفِهَا إِذَا نَزَلَ، وَ یَعْرِضُ عَلَیْهَا الْمَاءَ إِذَا مَرَّ بِهِ، وَ لَا یَضْرِبُ‏ وَجْهَهَا، فَإِنَّهَا تُسَبِّحُ بِحَمْدِ رَبِّهَا، وَ لَا یَقِفُ عَلَى ظَهْرِهَا إِلَّا فِی سَبِیلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ لَا یُحَمِّلُهَا فَوْقَ طَاقَتِهَا، وَ لَا یُکَلِّفُهَا مِنَ الْمَشْیِ إِلَّا مَا تُطِیقُ. (خصال شیخ صدوق، ج۱، ص۳۳۰)

غَیْرَ مُعْنِفٍ وَ لاَ مُجْحِفٍ وَ لاَ مُلْغِبٍ وَ لاَ مُتْعِبٍ، درشتى بآنها نکند و زیان نرساند، نرنجاند و خسته نکند.

شخص دلسوز، مهربان و مراقب به بیت المال با حیوانات درشتی نمی کند، به آنها آزاری نمی رساند و آنان را نمی رنجاند و خسته نمی سازد. به تعبیری می توان گفت آرامش حیوان در گرو فقدان چهار چیز است: درشتی ندیدن، آزار ندیدن، احساس رنجش نکردن و خسته نشدن.

ثُمَّ اُحْدُرْ إِلَیْنَا مَا اِجْتَمَعَ عِنْدَکَ نُصَیِّرْهُ حَیْثُ أَمَرَ اَللَّهُ، پس آنچه که از أموال زکاه در نزد تو گرد آمده زود آنها را بسوى ما بفرست تا در هر جا که خدا بدان امر فرموده است قرار داده و صرف کنیم.

پس صرف اموال بیت المال دلبخواه نیست و تنها در جایی باید هزینه شود که مرضی رضای خدا باشد نه منافع شخصی یا گروهی رهبری

فَإِذَا أَخَذَهَا أَمِینُکَ فَأَوْعِزْ إِلَیْهِ أَلاَّ یَحُولَ بَیْنَ نَاقَهٍ وَ بَیْنَ فَصِیلِهَا، پس چون آنها را امین تو براى آوردن گرفت بأو سفارش کن که بطمع شیر میان شتر و بچه شیرخوارش جدائى نیندازد.

أوعز إلیه یعنی سفارش کن. الفصیل یعنی بچه شتر. کسی که متصدی آوردن حیوان هاست باید در رفتار خود سه اصل شخصیتی خود ۱- خیرخواه ۲- مهربانی ۳- مراقب بودن را نسبت به حیوانات نشان دهد تا آسایش و رفاه حیوانات تأمین شود. حقوق حیوانات از نظر امیر المومنین(ع) این است که ۱- بین او و فرزندش جدایی نینداختن چون هم باعث آزار و رنجش مادر و هم فرزند می شود.

وَ لاَ یَمْصُرَ لَبَنَهَا فَیَضُرَّ [ فَیُضِرَّ ] ذَلِکَ بِوَلَدِهَا، و همه شیر آنرا ندوشد که به بچه‏اش ضرر برسد.

دومین حق حیوان این است که اگر فرزندی داشته باشد تمام شیرش دوشیده نشود، چون در این صورت بچه شتر گرسنه می ماند و از این ناحیه آزار می بیند. این کلام نشان می دهد که مأمور انتقال حیوانات می تواند از شیر او مصرف کند.

وَ لاَ یَجْهَدَنَّهَا رُکُوباً، و آنرا بسوار شدن خسته نگرداند

سومین حق حیوان این است که او را به مشقت و سختی نیندازند یعنی بیش از طاقت او از او سواری نکشند و بار حمل نکنند.

وَ لْیَعْدِلْ بَیْنَ صَوَاحِبَاتِهَا فِی ذَلِکَ وَ بَیْنَهَا، و بین او و دیگر شتران در سوار شدن و دوشیدن به عدل رفتار کند.

چهارمین حق حیوان این است که بین آنها به عدالت رفتار شود. اگر انسان چاره ای جز بهره کشی از حیوانات ندارد لااقل بین آنها به عدالت رفتار کند چون ظلم بالسویه خود حداقلی از عدالت است. به این معنا که گاهى بر یک حیوان سوار شود و گاهى بر حیوان دیگر و گاهى از یک حیوان بدوشد و گاهى از دیگر حیوانات نه شیر یکى را تمام بدوشد و در همه راه بر یکى سوار شود.

وَ لْیُرَفِّهْ عَلَى اَللاَّغِبِ، و باید آسان گرداند

پنجمین حق استراحت دادن به حیوان است.

وَ لْیَسْتَأْنِ بِالنَّقِبِ وَ اَلظَّالِعِ، و خسته را استراحت و موجبات آسایش او را فراهم کند.

ششمین حق این است که اگر حیوان با مشکل یا جراحتی روبرو شد مراعات حال او بشود. بنابراین نباید به حیوان سخت گرفت و اگر حیوانی با مشکل روبرو شد صبر و حوصله به خرج داد با کم کردن سرعت حرکت مشکل او حل کرد.

وَ لْیُورِدْهَا مَا تَمُرُّ بِهِ مِنَ اَلْغُدُرِ، و باید آنها را به غدیرها و حوضهاى آب که میگذرند فرود آورد و وارد سازد

هفتمین حق پذیرایی کردن از حیوانات است و آب دادن به آنهاست لذا امام (ع) می فرمایند: اگر به حوضچه ای رسید آنها را وارد آن حوضچه کن تا از آن بهره ببرند.

وَ لاَ یَعْدِلْ بِهَا عَنْ نَبْتِ اَلْأَرْضِ إِلَى جَوَادِّ اَلطُّرُقِ وَ لْیُرَوِّحْهَا فِی اَلسَّاعَاتِ، و مسیر آنها را از زمین گیاهدار به راههایى که عریض است و از گیاه خالى است نگرداند، و باید آنها را در هر چند ساعتى در چراگاه های بین راه استراحت دهد.

هشتمین حق حق فراغت و استراحت است.

وَ لْیُمْهِلْهَا عِنْدَ اَلنِّطَافِ وَ اَلْأَعْشَابِ حَتَّى تَأْتِیَنَا بِإِذْنِ اَللَّهِ بُدَّناً مُنْقِیَاتٍ غَیْرَ مُتْعَبَاتٍ وَ لاَ مَجْهُودَاتٍ، و باید آنها را در نزد آبها و گیاهها مهلت دهد تا باذن خدا فربه و پر مغز شوند نه رنج دیده و خسته در نزد ما آورد.

لِنَقْسِمَهَا عَلَى کِتَابِ اَللَّهِ وَ سُنَّهِ نَبِیِّهِ (ص): که آنها را بر اساس کتاب اللّه و سنّت پیمبر خدا(ص) تقسیم کنم.

اهمیت موضوع ایجاب می کند که امام (ع) باز تکرار کنند که متصدیان مالیات حق ندارند به دلخواه خود آن را صرف کنند چنانکه متاسفانه گاه دیده می شود که صرف هزینه های تبلیغاتی غیر ضروری و مهمانی ها و افزایش املاک و مستقلات می شود که در کتاب و سنت الهی راهی برای ضرورت هزینه آن نمی توان یافت.

در پایان امام از مامور خود با دعای خیر و ذکر ثواب کار او قدردانی کرده و می فرمایند:

فَإِنَّ ذَلِکَ أَعْظَمُ لِأَجْرِکَ وَ أَقْرَبُ لِرُشْدِکَ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ، اگر چنانکه گفتم عمل کردی إنشاء اللّه پاداش تو بزرگتر و رشد و رستگاریت نزدیکتر است.

در نسخه کافی این نامه، امام به دنبال دعایی که برای کارگزار خود کرده است حدیثی را از پیامبر نقل می کنند که حضرت فرمود: خدا به دوست خود که در اطاعت و خیر خواهی برای خدا و امامش خود را به زحمت می اندازد جز با من در رفیق اعلی نظر نمی کند. فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) قَالَ: مَا یَنْظُرُ اللَّهُ إِلَى وَلِیٍّ لَهُ، یَجْهَدُ نَفْسَهُ بِالطَّاعَهِ وَ النَّصِیحَهِ لَهُ وَ لِإِمَامِهِ إِلَّا کَانَ مَعَنَا فِی الرَّفِیقِ الْأَعْلَى (کافی، ج‏۳، ص۵۳۸)


دکترمحمد نصراصفهانی

  • مm نصراصفهانی