اولین نماز جلال آل احمد بعد از سال ها بی نمازی از زبان خودش:

”صبح در آشیانه حجاج فرودگاه تهران نماز خواندم. نمی دانم پس از چندین سال. لابد پس از ترک نماز در کلاس اول دانشگاه. روزگاری بودها! وضو می گرفتم و نماز می خواندم و گاهی نماز شب! گرچه آن آخری ها مهر زیر پیشانی نمی گذاشتم و همین شد مقدمه تکفیر. ولی راستش حالا دیگر حالش نیست. احساس می کنم که ریا است. یعنی درست در نمی آید. ریا هم نباشد ایمان که نیست. آخر راه افتاده ای بروی حج و آنوقت نماز نخوانی؟”

شرح حال و هوای نماز صبح بعد از عمری بی نمازی ِ جلال آل احمد در مدینه:

یکشنبه 23 فروردین 43 - سفر حج ، مدینه

بزرگترین غبن این سالهای بی نمازی از دست دادن صبح ها بود . با بویش، با لطافت سرمایش، با رفت و آمد چالاک مردم. پیش ار آفتاب که بر می خیزی، انگار پیش از خلقت برخاسته ای. و هر روز شاهد مجدد این تحول روزانه بودن، از تاریکی به روشنایی، از خواب به بیداری و از سکون به حرکت. و امروز صبح چنان حالی داشتم که به همه سلام میکردم. وهیچ احساسی از ریا برای نماز، یا ادا در وضو گرفتن. دیروز و پریروز هنوز باورم نمیشد که این منم و دارم عین دیگران یک ادب دینی را بجا می آورم. دعاها همه بخاطرم هست و سوره های کوچک و بزرگ که در کودکی از بر کرده ام. اما کلمات عربی بر ذهنم سنگینی میکند و بر زبانم. و سخت هم. نمیشود به سرعت ازشان گذشت. آن وقت ها عین وردی می خواندمشان و خلاص. ولی امروز صبح دیدم که عجب بار سنگینی مینهد بر پشت وجدان. صبح وقتی میگفتم "السلام علیک ایها النبی" یک مرتبه تکان خوردم. ضریح پیش رو بود و مردم طواف میکردند و برای بوسیدن از سروکول هم بالا میرفتند و شرطه ها مدام جوش میزدند که از فعل حرام جلو بگیرند... که یک مرتبه گریه ام گرفت و از مسجد گریختم.

برگرفته از کتاب خسی در میقات ِ جلال آل احمد