رادیو اسلام Radio Islam

سایت مشاوره وپاسخ گویی به شبهات وسوالات دینی و اعتقادی

رادیو اسلام Radio Islam

سایت مشاوره وپاسخ گویی به شبهات وسوالات دینی و اعتقادی

باعرض سلام
پاسخ گوی سوالات وشبهات اعتقادی هستیم.

*********************

تبصره :

استفاده از مطالب بدون منبع هم از نظرمااشکالی ندارد.

آخرین نظرات

استاد اسلام‌شناسی مریم رجوی چه کسی بود؟

مm نصراصفهانی | يكشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۰۹ ق.ظ



عضو حزب کارگزاران درباره آموزش اسلام به سرکرده فعلی منافقین می‌گوید: دوستان هم‌سن‌وسال می‌گویند که حمد و سوره خانم مریم رجوی را تو درست کردی؛ راست هم می‌گویند. تااندازه‌ای نقش معلم او را داشتم در آموزش‌های اسلامی

به گزارش مشرق، محمد عطریانفر، عضو حزب کارگزاران و یکی از محکومین فتنه ۸۸ در خاطرات خود که مربوط به دهه ۵۰ و قبل از انقلاب است، درباره مریم رجوی (سرکرده منافقین) به نکته جالبی اشاره کرده و می‌گوید: آقای موسوی در سال ۵۵ در یک درگیری مسلحانه در منیریه تهران به همراه سرور آلادپوش کشته شد. خیلی باهوش بود. اصلاً او مرا با مرحوم مطهری آشنا کرد. من هم جزء معدود دانشجویان سال اولی بودم که به حوزه کادر مدیریت و رهبری سیاسی دانشگاه شریف راه یافتم. فضای دانشگاه کاملاً مذهبی و در کنترل ما بود.

جریان چپ کمونیستی در آنجا رنگ و غلظت بالایی نداشت. خاطرم هست خانم مریم قجر عضدانلو خواهری داشت که تفکرات چپ کمونیستی داشت و کشته شد و تحت تأثیر آن اتفاق، مبارز شد؛ ایشان چون میل به مبارزه داشت به سمت مبارزات اسلامی میل پیدا کرد و با ما مرتبط شد.

دوستان هم‌سن‌وسال می‌گویند که حمد و سوره خانم مریم رجوی را تو درست کردی؛ راست هم می‌گویند. تااندازه‌ای نقش معلم او را داشتم در آموزش‌های اسلامی.[۱]

[۱] - سیاستمداران جوان، علیرضا صلواتی، تهران، مصاحبه با محمد عطریانفر، ص ۳۵۵، انتشارات اطلاعات، ۱۳۸۶

  • مm نصراصفهانی

هاشمی رفسنجانی امروز چه شرایطی دارد؟

مm نصراصفهانی | چهارشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۱۵ ب.ظ


آیا هاشمی هم سرنوشت منتظری خواهدشد؟ این سئوالی است که سعی داریم بی طرفانه و با نگاه تحلیلی بدان بپردازیم.

ماجرای عزل آیت الله منتظری از قائم مقام رهبری خیلی زود کلید خورد، از ابتدا تا انتهای آن تقریبا یکسال طول کشید،از ماجرای مک فارلین تا فروردین 68، آیت الله منتظری ابتدا با سخنان انتقادی از وضعیت کشور و کنایه غیرمستقیم به امام خمینی آغاز کرد، ماجرای محاکمه مهدی هاشمی(برادر دامادش) هم کاتالیزور این موضوع شد و نهایتا کار به نامه نگاری های مستقیم و شدیدالحن رسید و آیت الله منتظری با حکم امام خمینی عزل شد.

آیت الله منتظری در تمام آن چالش، شخصا و بطور فردی وارد چالش شد، عقبه رسانه ای -سیاسی برای حرکت اعتراضی خود نداشت و هیچ کدام از دو جناج اصلی کشور هم با او همراه نبودند.آیت الله منتظری در هنگام عزل از قائم مقامی رهبری، رای مستقیم مردم را هم نداشت و شخصیتی بیشتر فقهی محسوب می شد تا سیاسی؛ نفوذ کلام آیت الله منتظری هم بیشتر محلی-قومیتی(استان اصفهان و قم) بود. 

هاشمی رفسنجانی امروز چه شرایطی دارد؟


در آخرین رای گیری مجلس خبرگان، با وجود همه چالش ها، هاشمی 24 رای دارد، یعنی اقلیتی تاثیر گذار که در "همه شرایط" در کنار او هستند،هرچند که هاشمی موقعیت فقهی و مرجعیت آیت الله منتظری را ندارد و متکی به هوش سیاسی خود است.

هاشمی برخلاف منتظری به تنهایی وارد چالش نمی شود، او یک لشگر رسانه ای متشکل از روزنامه ها و مجلات و سایت ها دارد،سخنان انتقادی هاشمی در همه رسانه های غیررسمی کشور منعکس می شود، در شبکه های اجتماعی مورد توجه است و او عملا در برابر رسانه های طرف مقابل، توان پدافند رسانه ای و نبرد نیابتی در عرصه رسانه را دارد.

هاشمی اکنون حمایت بخش قابل توجهی از افکار عمومی،بیت امام، اصلاح طلبان، روحانیت سنتی، بخشی از اصولگرایان را دارد، موقعیتی که منتظری فاقد آن بود، نفوذ کلام و تاثیرگذاری هاشمی هم برخلاف منتظری در سطح ملی است.

آیت الله منتظری قائم مقام رهبری بود و قهرا و بطور اتوماتیک با درگذشت امام خمینی به عنوان رهبر منصوب می شد، این وضعیت بسیار خطیر و حساس بود،کسی جز امام نمی توانست او را عزل کند اما هاشمی چنین وضعیتی ندارد و هنوز هم "تحمل و کنترل و حتی بایکوت هاشمی" می تواند بهترین و به صرفه ترین گزینه باشد.

منتظری در شرایطی عزل شد که بحران خارجی وجود نداشت؛جنگ تمام شده بود و کشور در شرایط بعد از جنگ، اشتیاق چندانی به بحران سیاسی دیگر نداشت.


 عملا یک جراحی سریع در ساختار قدرت برای عزل وی، هزینه ای بالایی نداشت و البته حذف منتظری  با کاریزمای امام خمینی قابل جبران بود، اما در شرایط فعلی که عملا توافق هسته ای به مهمترین مساله کشور تبدیل شده است، چالشی مثل عزل یا خروج هاشمی از حاکمیت می تواند تاثیرات متفاوتی برجای بگذارد.

هاشمی طوفان های شدید سال88 را -که عملا باعث حذف یک جریان سیاسی اصلی کشور شد-پشت سر گذاشته است و در شرایط فعلی، وضعیت بهتری از آن دوره دارد، ضمن اینکه حذف او در آن دوره، بسیار آسان تر از زمان حاضر بود، اتفاقی که عملا رخ نداد.


  • مm نصراصفهانی



« دخالت روم مسیحی بر تحریک یزیدبن معایویه برای قتل  امام حسین (ع)وشکل گیری حادثه عاشورا »



  فردی همانند معاویه دارای زندگی خبیثانه بود، یکی از اندیشمندان غربی گفته بود «باید مجسمه معاویه بن ابوسفیان را ساخت و در قلب اروپا نصب کرد، چرا که اگر این فرد نبود اسلام علوی همه اروپا را فرا‌ می‌گرفت، این فرد بود که سبب ایجاد اختلاف میان امت اسلامی و عقب ماندگی مسلمانان شد».

اعرا ب باهمه خباثی داشتند تا قبل از تصرف شام واشنایی  با فرهنگ رومی هرگاه درجنگ پیروز می شدندهیچگاه  سرسپاهیان دشمن خودرا نمیبردیدبلکه این بدعت را درآغاز سپاهایان امپراطور روم  اجرامی کردندکه هرگا درجنگی شرکت می کردند بعدازکشتار زیاد واتمام جنگ سر کشته هارامیبرید ونزد سردار یا امپراطورخود می بریدند.واین نکته ناگفته نماند قبل ازازواقعه عاشورا قصیر روم درنامه ها وپیک هایکه به دربار امویان فرستاده بودخواستار سرکوب قیام امام حسین(ع) به فیجع ترین شکل ممکن شده بود.

بهرحال یکی از بزرگترین فجایع بشری در ۱۰ محرم سال ۶۱ هـ ق در سرزمین کربلا توسط امویان به وقوع پیوست هنوز نیم قرنی از رحلت پیامبر اسلام سپری نشده بود که فرزند دختر آن بزرگوار را امت خودش به دستور کسی که جانشین ظاهری آن حضرت بود به شهادت رساندند و فجایع عظیم دیگری از جمله بریدن سر کشته‌ها و غارت اموال و به اسارت گرفتن اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ مبادرت ورزیدند.


وقایعی که بعد از شهادت امام حسین ـ علیه‌السلام ـ از کربلا تا مدینه برای اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ اتفاق افتاد خیلی بیشتر از آنست که بتوان آنها را در پاسخ یک سؤال و بطور مختصر بیان نمود. همچنین بیشتر وقایع را ثبت نکرده‌اند و یا اگر ثبت شده به تاریخ دقیق آن اشاره نشده و به طور مطلق به محل وقوع آن اشاره رفته. حال در پاسخ این پرسشگر عزیز بطور خلاصه و فهرست‌وار به وقایع مهم که بعد از شهادت امام حسین ـ علیه‌السلام ـ که گویا منظور سؤال‌کننده که گفته بعد از واقعه عاشورا، همان شهادت امام حسین ـ علیه‌السلام ـ باشد. اشاره می‌شود.

سال ۶۱ هـ ق عصر روز دهم محرم لشکر یزید بعد از اینکه امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را به شهادت رساند به دستور فرماندهان خود دست به غارت و آتش زدن خیمه‌ها و آزار و اذیت خاندان نبوت زدند، آن نامردمان به سوی خیمه‌های حرم امام حسین ـ علیه‌السلام ـ روی آوردند و اثاث و البسه و شتران را به یغما بردند و گاه بانویی از آن اهل‌بیت پاک با آن بی‌شرمان بر سر جامه‌ای در کشمکش بود و عاقبت آن لئیمان جامه را از او می‌ربودند.

دختران رسول خدا ـ (ص)ـ و حریم او از خیمه‌ها بیرون آمده و می‌گریستند و در فراق حامیان و عزیزان خود شیون و زاری می‌نمودند.

بعد از این اهل‌بیت را با سر و پای برهنه و لباس به یغما رفته به اسیری گرفتند و آن بزرگواران به سپاه دشمن می‌گفتند که ما را بر کشته حسین ـ علیه‌السلام  بگذرانید. چون اهل‌بیت (ع)نگاهشان به کشته‌ها افتاد فریاد کشیدند و بر صورت خود زدند. بعد از این قضایا عمر سعد ملعون در میان یارانش جار کشید: چه کسی است که اسب بر پشت و سینة حسین ـ علیه‌السلام ـ بتازد! ده کس داوطلب شدند و تن حسین ـ علیه‌السلام ـ را با سمّ اسبان لگدکوب کردند.

و همان عصر عاشورا بود که عمر سعد سر مبارک امام حسین را با خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی نزد عبیداله بن زیاد به کوفه فرستاد و سرهای یاران و خاندان او را جمع کرده و هفتاد دو سر بود و به همراهی شمر بن ذی‌الجوشن و قیس بن اشعث به کوفه فرستاد.سپس کشته‌های خودشان را پیدا کرده دفن نمودند ولی جنازه بی سر و زیر پای اسبان لگدکوب شده امام حسین ـ علیه‌السلام ـ و یارانش تا روز دوازدهم محرم عریان در بیابان کربلا بود تا اینکه توسط قبیله بنی‌اسد و به راهنمائی امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ دفن شدند.

شب یازدهم محرم را گویا اسرای اهل‌بیت در یک خیمه نیم‌سوخته سپری نمودند در این رابطه در مقاتل چیزی از احوال اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ نقل نشده ولی می‌توان تصور کرد که چه شب سختی را بعد از یک روز پر سوز و از دست دادن عزیزان و غارت اموال و اسارت و سوختن خیمه‌ها و اهانت‌ها و… داشته‌اند.

عمر سعد ملعون در روز ۱۱ محرم دستور کوچ از کربلا به سوی کوفه را می‌دهد و زنان و حرم امام حسین ـ علیه‌السلام ـ را بر شتران بی‌جهاز سوار کرده و این ودایع نبوت را چون اسیران کفّار در سخت‌ترین مصائب و هُموم کوچ می‌دهند.[۶] در هنگام حرکت از کربلا عمر سعد دستور داد که اسرا را از قتلگاه عبور دهند. قیس بن قرّه گوید: هرگز فراموش نمی‌کنم لحظه‌ای را که زینب دختر فاطمه ـ سلام‌الله علیها ـ را بر کشته بر خاک افتاده برادرش حسین عبور دادند که از سوز دل می‌نالید… و امام سجاد ـ علیه‌السلام ـ می فرماید: … من به شهدا نگریستم که روی خاک افتاده و کسی آنها را دفن نکرده، سینه‌ام تنگ شد و به اندازه‌ای بر من سخت گذشت که نزدیک بود جانم بر آید و عمه‌ام زینب وقتی از حالم با خبر شد مرا دلداری داد که بی‌تابی نکنم. (گویا اسرای کربلا را دوبار به قتلگاه می‌آورند، یک دفعه همان عصر روز عاشورا بعد از غارت خیام و به درخواست خود اسرا و یک بار هم در روز یازدهم محرم هنگام کوچ از کربلا و به دستور عمر سعد و این کار عمر سعد شاید به خاطر این بود که می‌خواست اهل‌بیت ـ علیهم‌السلام ـ با دیدن جنازه‌های عریان و زیر آفتاب مانده شکنجه روحی به اسرا داده باشد.)


و[COLOR="Blue"]اقعیت این است که حضور غرب بعد از دوران خلفاء راشدین (امام علی(ع)ابوبکر ،عمر و عثمان در جهان اسلام بسیار پر رنگ و تأثیر گذار می باشد. جریان اموی در جهان اسلام که بعد از عثمان به شام و حکومت معاویه منتقل شده تحت نفوذ و تأثیر مسیحیان روم قرار داشت و می توان گفت که اختلاف و تضادی که در مسیحیان مسلمان ایجاد شد و به وقوع حادثه غم انگیز و تأسف بار کربلا منجر گردید یکی از محصولات این نفوذ و تأثیر گذاری غربی مسیحی در میان مسلمانان و کاخ سبز معاویه بود.البته باید متذکر شویم که بیان این مطالب به معنای نادیده گرفتن سایر عوامل دخیل در به وجود آمدن حادثه عاشورا نیست ،اما به نظر می رسد که نقش مطرب مسیحیان و رومیان در این مبحث مغفول واقع شده است و نیاز به بازنگری و تجدید نظر جدی دارد[/COLOR].

  1-تأثیر پذیری معاویه از غرب مسیحی :

  معاویه پس از فوت برادرش والی شام شد و در زمان خلیفه دوم به جای برادرش حاکم ولایت شام گردید.شواهد تاریخی نشان می دهد که در راستای حاکمیت خود و مقابله حساب شده با اسلام اصیل از مشاوران رومی و مسیحی استفاده می کرد. مشهورترین این ممشاوران همان طور که در تاریخ « الکامل» ابن اثیر آمده است شخصی به نام « سرجون » است که در اکثر تصمیمات معاویه نقش دارد به طوری که تاریخ شاهدو گواه این مطلب است که نقش سرجون در حیات فکری و سیاسی معاویه و بنی امیه بسیار ممتاز و بی نظیر بوده است که این تاثیرگذاری و اثربخشی تابعه از مرگ معاویه نیز ادامه داشته است. از جمله دلائل و اسنادی که دلالت بر نفوذ فرهنگ مسیحی رومی آن زمان در نظام سیاسی، فکری بنی امیه دارد این مطلب است که از سال های 45 هجری به بعد یعنی پس از شهادت حضرت امیر (ع) محله ای به نام رومیان در کوفه ساخته می شود که در راستای شهرک سازی رومی در شهری است که زمانی مرکز فرماندهی و خلافت در جهان اسلام بوده است و هدف از این شهرک سازی گسترش فرهنگ رومی توسط معاویه در کوفه بود تا معاویه بتواند از طریق رومیان ساکن در کوفه پایگاهی وفادار برای خود داشته باشد و نکته جالب اینکه یک در مخفی برای رومیان در دارالحکومه کوفه ایجاد شد تا در مواقع لزوم استفاده شود.

  تاثیرپذیری یزید از غرب مسیحی :

 واقعیت تلخ اما تائید شده این است که یزید عموما وقت خود را در دیرهای نصاری می گذارند و مشغول لهو ولعب در دیرها و کلیساهای رومیان بود و بطور طبیعی از ارباب دیرها تعالیم و دستورات لازم را اخز می نمود. گرچه دیرها به نام اماکن عبادت دایر شده بود اما سبب رواج فحشاء و شراب در جهان اسلام شد. بنابراین فضای باز کلیسا و ممنوع نبودن شراب و آزادی حجاب باعث شد که جریان سیاسی حاکم بر کلیسا که همان فرهنگ رومی و مسیحی جهان غرب آن زمان بود از این حربه ی غیر انسانی استفاده کند و در حاکمیت سیاسی جهان اسلام در زمان بنی امیه و به ویژه یزید که علاقه ی وافری به فساد و لهو ولعب داشت نفوذ نماید.

  بر همین اساس یزیدطبع شعر فوق العاده ای داشت در ابیاتی می گوید: خورشید من انگور است و برج آن انتهای خمره شراب، پس اگر بر دین احمد حرام است، تو آن را بر دین عیسی بن مریم بگیر و سر بکش!!

  بنابراین در دوره خلافت ننگین یزید دربار حکومت یزید محفل و مامنی برای مشاوران مسیحی رومی بود که یزید نیز به شدت به آنان اعتماد داشت و از مشاوره های این جریان استفاده می کرد. بعنوان نمومنه ابن اثیر در«الکامل» جلد3 صفحه268 می گوید:

  هنگامی که نامه های علاقه مندان حکومت یزد از کوفه به شام رسید که از وی درخواست والی نموده بودند، یزید سرجون مشاور رومی و مسیحی خود را که از زمان معاویه در حاکمیت اموی حضور داشت را احضار نمود و نظر او را برای تعیین والی کوفه خواست؟ سرجون گفت: اگر دستور پدرت معاویه نزد من برای این موضوع باشد چه می کنی؟ یزید گفت: می پذیرم،سرجون دستور معاویه برای خلافت عبیدالله بن زیاد را برای کوفه بیرون آورد و یزید نیز قبول نمود. حال سوال این است که دستور معاویه نزد سرجون غیر مسلمان رومی و مسیحی چه می کرد.آیا غیر از این است که حکایت کننده نفوذ عمیق جریان مسیحیت در حاکمیت اسلامی باشد و اتفاقا حضور عبیدالله بن زیاد در کوفه معادلات سیاسی کوفه را به نفع یزید رقم زد و باعش شد که حادثه عاشورا را برای امام حسین(ع) ویارانش به وجود آید.شاهد دیگر برای نقش غرب مسیحی و فرهنگ رومی در جریان حادثه عاشورا را شیخ مفید در کتاب «الارشاد» این گونه بیان می کند:

  « هنگامی که خبر دستگیری و ضرب و شتم هانی بن عروه به مسلم و قبیله مضحج (قبیله هانی) رسید کوفیان قصر عبیدالله بن زیاد را محاصره کردند و قصر 30 نگهبان و 20 تن از سران کوفه بیشتر نبود اما در یک لحظه هواداران بنی امیه از درب رومیان وارد قصر شدند و عبیدالله را نابود کند و اما مسیر قیام امام حسین (ع) با حضور رومیان متفاوت شد و نجات عبیدالله نتیجه ای جزء شهادت ابا عبدالله الحسین (ع) و یاد یارانش را در پی نداشت.

  مرحوم شیخ عباس قمی(ره) در کتاب نفس المهموم از زبان امام سجاد (ع) نقل می کند که امام فرمود : در شام ما را در ویرانه ای جای دادند که سربازان نگهبان ویرانه به زبان رومی صحبت می کردند و می گفتند فردا اینها را بیرون می بردند و خواهند کشت!

  نتیجه گیری بسیار مهم بحث :

  اولین برخورد اساسی با اسلام، برخورد فرهنگی است که توسط امویان مجهز به فرهنگ غربی شروع شد. معاویه فرزند فرهنگی است که کینه جاهلیت عرب را با فرهنگ نیهیلستی (پوچ گرایی) و اومانیستی رومی ( انسان محوری مادی) ترکیب کرده و به مقابله مبنایی با تمام اسلام آمده است. اگر مشاهده می کنیم ضربه های مبنایی بر اسلام خورده و می خورد از همین فرهنگ است و هنوز هم این مقابله با همان هویت خاص خود ادامه دارد.

  سوال اساسی و مهم این است که این چه فرهنگی است که ظاهرا می تواند علی (ع) و دو فرزندانش را به شهادت برساند و از میدان به در کند؟ فرهنگ ابوسیفانی تا وقتی دست در دست فرهنگ رومی ندارد شکست می خورد. قلدری بنی امیه و حمله آنان به اسلام در زمان عثمان نتیجه نداد و کار به قتل عثمان کشیده شد و جهان اسلام متوجه انحراف عثمان گردید وبا آن به مقابله برخاست ولی همین امویان وقتی از طریق معاویه که ترکیب جاهلیت اموی و فرهنگ رومی است به صحنه سیاسی می آیند، انحراف اساسی در اسلام ایجاد می کنند و آب از آب تکان نمی خورد.

  بنابراین ماهیت حادثه عاشورا را مقابله اسلام اصیل و ناب با اسلام انحرافی اموی است که توسط غرب مسیحی حمایت می شود.

  و امروز نیز تاریخ در حال تکرار است و غرب مسیحی هنوز کینه و عداوت خود را نسبت به اسلام ناب حفظ کرده و با تمام قوا در صحنه است و لذا بر ماست که بر پایه عزت و حماسه حسینی در مقابله با این فرهنگ منحط و مغرب و مفسد تا پای جان ایستادگی نماییم و فراموش نکنیم که ما وارث «هیهات منا الذله» هستیم.

منبع:

نجفعلی غلامی عضو هیئت علمی گروه معارف دانشگاه علوم اقتصادی تهران

  • مm نصراصفهانی

آیا مردم ایران در دوران صفویه به زور شیعه شدند؟

مm نصراصفهانی | جمعه, ۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۳۲ ب.ظ

لازم است که جهت پاسخ این شبهه‌ی رایج شده که در بسیاری از سایت‌های ضد اسلام و تشیع نیز فرافکنی می‌شود، به نکات ذیل توجه کافی بنمایید:
الف – حکم عقل، عدل و عرف این است که ابتدا مدعی باید دلیل قانع کننده‌ای برای ادعای خود اقامه کند، نه این که حرفی و ادعایی را مطرح کند ولی هیچ منبع و مدرکی برای گفته خود نداشته باشد. این روش هم اکنون در میان تمامی شبهه‌افکنان رایج شده است که حرفی را بی‌هیچ سند و منطقی مطرح می‌کنند و سپس می‌گویند «اگر قبول نداری، اثبات کن که چنین نیست!
اگر دقتی جامع‌تر نمایید، متوجه می‌شوید که این روش را حتی برای القای مکاتب نیز به کار می‌برند، مثلاً می‌گویند: نظریه داروین چنین است و یا نظریه دکارت، هگل، ماکیاول، رورتی یا باومن چنان است و اگر شما قبول ندارید، رد آن را اثبات کنید. ولی خود هیچ تلاشی نمی‌کنند که ابتدا آن نظریه را به لحاظ علمی به اثبات رسانند. بلکه فقط با توسل این روش فرافکنی و القا می‌کنند.
ب – با مطالعه‌ی مستندات تاریخی به وضوح روشن می‌شود که اگر چه حکومت‌های حاکم بر ایران تا چند سده‌ی پیش،اگر چه اصلاً مسلمان نبودند، اما مدعی مذهب اهل سنّت بودند و مذهب رسمی ایران نیز تشیع نبود، اما مذهب القایی آنان دولتی و زوری بود و نه گرایش مردم به تشیع.
اکثریت غالب مردم ایران، بعد از حمله‌ی اعراب به ایران، عاشق و شیعه‌ی حضرت علی (ع) و اهل بیت (ع) بودند. اگرمقابل اعراب ایستادگی نکردند، به خاطر علاقه و گرایش به اسلام بود. اگر مأمون مجبور شد که امام رضا (ع) را به طوس آورد، یک جنبه‌اش دور کردن ایشان از مدینه بود، جنبه‌ی دیگرش تشیع مردم ایران و فشار اذهان عمومی بر مأمون بود که حکومت را حق اهل بیت (ع) می‌دانستند و این ماجرا بسیار قبل از روی کار آمدن صفویه بود. اگر امام‌زادگان از مکه، مدینه و کل سرزمین حجاز و عراق به ایران فرار می‌کردند، به خاطر استقبال مردم بود و در نهایت نیز توسط حکام وقت که ادعای تسنن داشتند کشته می‌شدند ... و اگر صفویه توانست در ایران به قدرت و حکومت برسد، به خاطر ادعای همسویی با مذهب اکثریت مردم بود و می‌دانست که از حمایت شیعیان برخوردار خواهد شد. شیخ مفید، علامه مجلسی، شیخ طوسی و ادیبانی چون: مولوی، حافظ، سعدی و فردوسی که مبجور به تقیه بودند و برخی آنان را اهل تسنن و به مذهب اشعری خوانده‌اند، همه عاشق اهل بیت (ع) بوده و اغلب اشعارشان در مدح و ثنا و معرفی آنان است و اینان همه قبل از صفویه بودند.
ج – نه تنها مذهب تشیع یا تسنن، بلکه اساساً اعتقادات با زور قابل تحمیل نیست و به همین دلیل در فقه تشیع تأکید شده که «تقلید در اصول اعتقادات جایز نیست» و حتماً باید از روی تحقیق باشد.
پذیرش یا عدم پذیرش مباحثی چون «ولایت و امامت»، یک مبحث عقلی در اصول اعتقادات است و نه یک روش سیاسی که بتوان آن را به زور بر اذهان عمومی تحمیل و غالب کرد. اگر به زور جنگ یا حکومت بود، امروز یک زرتشتی یا مسیحی یا یهودی در ایران وجود نداشت، چه رسد به بهایی یا سایر کفار.
اگر پذیرش یا تغییر اعتقادی به زور، به جنگ، به اختناق یا به تحمیل ممکن بود، لازم می‌شد که مردم ما امروز نه تنها شیعه یا سنی، بلکه اصلاً مسلمان نباشند. چرا که از اواخر صفویه و دوره‌های قاجاریه و پهلوی، جنگ‌های بسیاری بر ایران تحمیل شد و سال‌ها انگلیس‌ها، روس‌ها و امریکایی‌ها این مملکت و ملّت را زیر سلطه‌ی کامل سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی خود له کردند، اما اعتقادات مردم نه تنها تغییر نیافت، بلکه محکم‌تر نیز شد و به انقلاب اسلامی، سقوط سلطنت 2500 ساله و استقرار نظام جمهوری اسلامی ایران انجامید.
پذیرش تشیع توسط مردم ایران، به خاطر پذیرش دعوت حضرت محمد مصطفی صلوات‌الله علیه و آله، با عقل،‌ درایت، بینش، بصیرت و عشق به حقیقت و کمال جویی بوده و هست. لذا بدون توجه به حکومت‌ها و دولت‌هایی که پس از رحلت ایشان به قدرت رسیدند و سعی در تحمیل عقاید خود کردند، روز به روز به رشد علمی و استحکام اعتقادی خود افزودند. لذا وقتی پای بحث و استدلال در اثبات حقانیت تشیع به ‌میان می‌آید، نه در رد مذاهب دیگر به حکومت‌ها استناد می‌کنند و نه در تأیید تشیع به صفویه یا حکومتی دیگر استناد می‌کنند. بلکه دلایل‌شان بر وحی، سنّت‌ و سیره پیامبر اکرم (ص) و براهین عقلی استوار می‌باشد.
نتیجه
آنچه از بررسی شواهد و قراین مختلف حاصل می شود این است که رسمیت تشیع اثنی عشری، رخدادی پایدار و تأثیرگذار در سرنوشت ایران بود که تحول و دگرگونی بنیادینی در اندیشه و عقاید مذهبی مردم ایران به وجود آورد. رسمیت تشیع را نمی توان کاری یک شبه که به دست شخص یا اشخاصی انجام شده، دانست، بلکه با توجه به اطلاعات موجود، عوامل و زمینه های مناسب و بسترهای آماده ای از قرن ها پیش، مهیا بوده است که شاه اسماعیل و شاه عباس از آن به نحو احسن استفاده نمودند؛ لذا رسمیت تشیع نتیجه فرایندی طولانی و کارکرد عوامل مختلف طی اعصار گذشته بود که در سال 907 ق در ایران مجال ظهور و گسترش عمومی یافت.
لذا نظریه جبری و تحمیلی بودن تشیع که از سوی مستشرقین و برخی پژوهشگران مغرض معاصر مطرح شده روشن گردید که نظری غیر قابل پذیرش است و حمله افاغنه و سقوط حکومت صفویان و تلاش های نادرشاه افشار در حذف تشیع و شکست این تلاش ها، نشان دهنده مقبولیت و پذیرش عمیق و ریشه دار آن است.
همچنین عدم مخالفت جدی از سوی عامه، بهترین دلیل بر پذیرش آزادانه و ارادی تشیع از سوی ایرانیان است که در گسترش آن عوامل مختلفی مانند سقوط خلافت عباسی، تبلیغ دامنه دار علما و مبلغین شیعه و استفاده از فرصت ها و رشد علاقه به اهل بیت (ع)نقش عمده ای داشته اند.

  • مm نصراصفهانی

راز عظمت امام حسین (ع)

مm نصراصفهانی | شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۳۷ ب.ظ

به لحاظ دینی دو شخصیت در تاریخ ادیان از موقعیتی ممتاز و برتر و در عین حال از نقشی محوری برخوردار بوده‌اند: ابراهیم(ع) و حسین(ع). پرسشی که مطرح می‌شود این است که راز ماندگاری و به اصطلاحِ قرآن، «لِسَانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» این دو شخصیت چه بوده است؟ چرا این دو شخصیت از برجستگی خاصی برخوردار شدند و موقعیت دیگران به این حد نرسید؟ در مورد امام حسین (ع) پاسخ‌هایی داده شده است: آقای ابراهیم آیتی معتقد است: امام برای انجام وظیفه قیام کرد نه پیروزی بر دشمن و رمز عظمت قیام حسین، عمل به تکالیف دینی بود. امام برای اهداف دنیوی قیام نکرد چون کسی که برای اهداف مادی قیام کند ماندگار نمی‌شود. او احساس تکلیف کرد و جان خود را در راه ادای تکلیف فدا کرد. (بررسی تاریخ عاشورا، ص ۱۶۹و۲۲۸) ایشان مشخص نمی‌کند ادای چه تکلیفی چنین عظمتی را می‌آفریند. آیا امر به معروف و نهی از منکر باعث این عظمت شده است؟ در طول تاریخ همه پیامبران و ائمه به تکلیف خود عمل کردند و حتی جان خود را بر سر عمل به این تکالیف نهادند ولی چرا این عظمت را نیافتند؟ آقای حسین انصاریان راز بزرگی و عظمت امام حسین (ع) را «تسلیم بودن» حضرت در برابر شداید و صبر در مقابل همه مصیبت‌های وارده بر خود دانسته است. (روضه نیوز، کد۲۸۲۵) آیا صرف تسلیم بودن در برابر مصائب باعث عظمت آدمی می‌شود؟ در طول تاریخ بسیاری از سر ناچاری تسلیم قضا و قدر بودند و چنین عظمتی نیافتند چون، در کف شیر نر خون‌خواره‌ای، جز که تسلیم و رضا کو چاره‌ای. مگر اینکه گفته شود این تسلیم خاص را اثر تبلیغات بعدی بزرگ شده است. آقای محمدتقی مصباح، سر جاودانگی قیام عاشورا را، غیر از عوامل غیبی، توصیه معصومین به عزاداری و زیارت و گریستن بر مصائب امام حسین می‌داند. (آذرخش کربلا، ص۴۱) گویی به نظر ایشان خود حرکت امام حسین چنین عظمتی را نمی‌آفرید و اهمیت چندانی نداشته است بلکه عوامل غیبی نامعلوم به کمک پوشش تبلیغاتی که در پی فرمایشان معصومین توسط شیعیان انجام است حرکت امام را جاودانه ساخته است. بهتر است این پرسش را با قرآن کریم در میان بگذاریم و پاسخ آن را از آن جویا شویم:

قرآن در مورد حضرت ابراهیم (ع) سخن گفته است و می‌توان از آن در مورد امام حسین (ع) هم، همان ملاک را مورد استفاده قرار داد. قرآن کریم در آیات ۱۲۰-۱۲۳ سوره نحل برای حضرت ابراهیم پنج ویژگی را برشمرده است:

۱- «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً». ابراهیم خود به تنهایی یک امت بود به این معنا که به تنهایی تمام فضایل امت مسلمان و حتی پیامبران را در خود جمع داشت. شخصیت او ویژه بود شاید به همین دلیل به تمام ادیان توحیدی،  ادیان ابراهیمی می‌گویند.

۲- «قانِتاً لِلَّهِ». او بنده مطیع خدا بود. ابراهیم در مقابل خواست محبوب خود متواضع بود و خواست و فرمانی از خدا نبود که او در انجام آن تردید کند و به جای آن به فرمان دل خود گوش کند. او به‌خاطر خدا، به همه دوست‌داشتنی‌های شخصی عصر خود نه گفت.

۳- «حَنِیفاً». او همواره در خط مستقیم اللّه و طریق حق، گام بر‌داشت. جز در یک مورد که ناآگاهانه برای پدر حق ستیز خویش، قصد طلب آمرزش داشت، خداوند در همه امور او را در صراط مستقیم دید و تایید کرده و او الگو بشریت معرفی نمود است.

۴- «وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ». او هرگز از مشرکان نبود. تمام زندگى و فکر و زوایاى قلب ابراهیم را عشق به حق پر کرده بود و قلب او جایی برای عشق و علاقه به دیگری نداشت.

تیغ لا در قتل غیر حق براند              در نگر زان پس که بعد لا چه ماند

ماند الا الله باقی جمله رفت              شاد باش ای عشق شرکت‌سوز زَفت

غیرمعشوق اَر تماشایی بود               عشق نبوَد، هرزه رسوایی بود

۵- «ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً». ابراهیم صاحب آئین و مکتبی بود که در او ک‍ژی راه ندا‌شت. تعبیر ملت در قرآن منحصراً در مورد حضرت ابراهیم به کار رفته است. دین اسلام آئینی است که بنیانگذار آن ابراهیم بود و به درخواست او بود که به وجود آمد: «رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّکَ» (بقره۱۲۸) امتیازى که خدا به ابراهیم داد این بود که مکتب او را نه تنها براى اهل عصرش که براى همیشه، یک مکتب الهام بخش قرار داد و خطاب به پیامبر اسلام (ص) ‏فرمود از آیین ابراهیم حنیف پیروی کن. قرآن دلیل اصلی این فرمان را این دانسته است که ابراهیم هرگز از مشرکان نبود: «وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ».  یهودیان و مسیحیان هم ابراهیم را از خود می‌دانستند. واکنش قرآن نسبت به آنها این است که چه می‌گویید او شخص حنیف و تسلیمی بود که هرگز گرد شرک نگردید: «مَا کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لاَ نَصْرَانِیًّا وَ لَکِن کَانَ حَنِیفًا مُّسْلِمًا وَ مَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ». (آل‌عمران،۶۷) آنان هدایت را منحصر به خود کرده بودند و می‌گفتند از ما باشید تا هدایت شوید؛ پیامبر به آنها بگو: نه‏، بلکه برای هدایت باید به آیین ابراهیم حق‏گرایی درآیید؛ که هرگز از مشرکان نبود: «قَالُواْ کُونُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُواْ قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا وَ مَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» (بقره۱۳۵) غیر از این چهار بار، خدا در چهار آیه دیگر شاخص اصلی شخصیت حضرت ابراهیم را تعبیر «ابراهیم هرگز مشرک نبودن» دانسته است. این تعبیر نیز در قرآن برای هیچ پیامبری جز ابراهیم به کار نرفته است. خداوند ابراهیم را امام همه پیامبران و خداباوران بعد از خود قرار داد. قرآن جعل امامت را نیز جز برای ابراهیم، برای هیچ پیامبری به کار نبرده است. دلیل امامت ابراهیم هم ندیده شدن شرک از او در همه امتحاناتش بود: «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی‏ قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» (بقرة، ۱۲۴) پس راز عظمت ابراهیم و دلیل پیشوایی او همین فقدان شرک و عبودیت صد در صدی او بوده است. حضرت ابراهیم همواره، در امتحانات دشوار هم، خود را در کنار آن «یک»، «صفر» می‌دید. به پدر و قوم مشرک خود پشت کرد. به دلیل فرمانبری از پروردگار خویش خود را با آتش مجازات بت‌پرستان مواجه ساخت. همسر و فرزند کوچک و بسیار عزیز خود را در بیابان بی‌آب و علف رها کرد و فرزند برومند خود را برای قربانی به قربانگاه ‌برد. به نظر می‌رسد که دلیل محبوبیت ابراهیم برای پیروان همه ادیان جز همین مشخصه نیست. او به خدا ایمانی صادقانه داشت و با این ایمان خود زندگی می‌کرد. گویی هر کس چنین باشد در طول تاریخ محبتش در دل مردمی که او را بشناسند بیشتر خواهد بود: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا» (مریم،۹۶)

آنچه گفته شد به معنای آن نیست که دیگر انبیاء مشرک بودند. توحید و شرک ذومراتب هستند یعنی در عین اینکه حقیقت واحدی دارند، در درون خود از کثرت برخوردار هستند. همچون طیف نور یا رنگ، که قوی و ضعیف دارد، نور توحید ابراهیم از همه پررنگ‌تر بوده است. به عبارت بهتر ابراهیم بر قله‌ی توحید قرار داشته است. اینکه قرآن به جای تعبیر توحید، از مشرک نبودن ابراهیم یاد می‌کند شاید به این جهت است که جنبه سلبی توحید از جنبه ایجابی آن اهمیت بیشتری دارد و میزان توحید افراد را باید با میزان شرک آنان سنجید.

عظمت معنوی انسانها، از منطق واحدی تبعیت می‌کند بنابراین به نظر می رسد که راز عظمت امام حسین(ع) جدای از راز عظمت استاد او، حضرت ابراهیم نبوده است و راز عظمت امام حسین نیز شرک نورزیدن او در صحنه سیاسی عصر خویش بوده است. مرور کوتاهی در حرکت امام حسین نشان می‌دهد که توحید او در دشوارترین صحنه های زندگی بشر یعنی عرصه سیاست در اوج قرار داشت و او کسی را در این عرصه شریک خدا قرار نداد. گویی این آیه در شأن امام حسین وارد شده است که می‌فرماید: دین چه کسى بهتر است از آن کس که خود را تسلیم خدا کرده و زیبا عمل کرد و از آیین ابراهیم حق‏گرا پیروى نمود؟: «وَ مَنْ أَحْسَنُ دِینًا مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَ جْهَهُ لله وَ هُوَ مُحْسِنٌ و اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا» (نساء،۱۲۵) گویی در عمل بین امام حسین و حضرت ابراهیم، پیوند معنوی وثیقی برقرار بوده است حتی اگر این تأویل را نپذیریم که امام حسین همان قربانی عظیمی بود که خدا به جای اسماعیل به ابراهیم هدیه داد: وَ فَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ (الصافات-۱۰۷) که به قول اقبال لاهوری:

آن امام عاشقان، پور بتول            سرو آزادی ز بستان رسول

الله الله بای بسم الله پدر           معنی ذبح عظیم آمد پسر

سرِّ ابراهیم و اسماعیل بود       یعنی آن اجمال را تفصیل بود

رمز قرآن از حسین آموختیم       زآتش او شعله‌ها اندوختیم

بسیاری بر این تصورند که با آمدن پیامبر اسلام شرک از صحنه زندگی مسلمانان رخت بربست غافل از اینکه اگر شرک ظاهری و پرستش سنگ و چوب رفت، شرک باطنی و پرستش طاغوت‌ها همواره ادامه داشته، دارد و خواهد داشت. ارزش آدمیان را در قیامت با لااله الا الله آنان می‌سنجند. نفی شرک و توحید یک موضوع مقطعی نبوده است بلکه آن وظیفه‌ای راهبردی در ادیان ابراهیمی است چون اصولاً خدا در میان هر امّتی، رسولی بر نگیخت تا مردم تنها خدا را بپرستند و از طاغوت، که خدایان زمینی آنان هستند دوری کنند: وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی‏ کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ (نحل/۳۶). انسان‌ها هیچ زمانی بی‌نیاز از این هدایت نیست. به تعبیر قرآن کریم همواره در اکثر مومنین کم یا بیش رگه‌‍‌هایی از شرک وجود دارد: وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِکُونَ. (یوسف، ۱۰۶) توحید که همان مضمون لا اله الا الله است یک جهت نفی و یک جهت اثبات دارد. جهت اثباتی توحید، بدون جهت نفی آن بی‌معناست. فهم دقیق توحید در فهم دقیق شرک نهفته است و فهم دقیق شرک دقت نظر بسیار می‌خواهد. شرک، به تعبیر رسول خدا(ص) از حرکت مورچه بر سنگ سیاه در شب تاریک در زندگی ما مخفی‌تر است: إنَّ الشِّرک، أَخفَی مِن دَبِیبِ النَّملِ، عَلَی صَفَاةٍ سَودَاءَ فی لَیلَةٍ ظلماءَ. (بحار، ج۶۹، ۹۳) از امام صادق(ع) نقل شده است که بنى امیه آموزش توحید را آزاد گذاشته بودند ولی آموزش شرک را ممنوع کرده بودند، تا اگر بخواهند مردم را بر آن وادار کنند، آنها شرک را نشناسند: إِنَّ بَنِی أُمَیَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِیمَ الْإِیمَانِ وَ لَمْ یُطْلِقُوا تَعْلِیمَ الشِّرْکِ لِکَیْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَیْهِ لَمْ یَعْرِفُوهُ. (کافی، ج۲، ص۴۱۵).

امام حسین(ع) به فرمان خدا راه ارتباط با خدای یگانه خویش را همان جایی قرار دهد که جایگاه ابراهیم بود: «وَ اتَّخِذُوا مِن مَقامِ إِبراهِیمَ مُصَلَّی» (بقره/۱۲۵) تا همچون ابراهیم مردم را آموزش شرک دهد و به توحید دعوت کند و از بندگی بت بزرگ باز دارد. او معتقد بود کسی باید پیشوای مسلمانان باشد که سمبل شرک نورزیدن باشد. به خود دعوت نکند بلکه به خدای واحد رحمان و عادل دعوت کند. بی جهت نیست که او به جان خود قسم یاد می‌کند که پیشوای مسلمانان جز این نیست که اولاً به کتاب خدا حکم کند. ثانیاً دغدغه قسط و عدل داشته باشد. ثالثاً فکر و ذکری جز خدا نداشته و رابعاً در عمل تنها در خدا ذوب شده باشد: فَلَعَمْرِی مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْحَاکِمُ بِالْکِتَابِ، الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ، الدَّائِنُ بِدِینِ الْحَقِّ، الْحَابِسُ‏ نَفْسَهُ عَلَى‏ ذَاتِ‏ اللَّه‏. (الارشاد، ج‌۲، بی‌تا، ص‌۳۶)

اما یزید به این خدا و این امامت ایمان نداشت و خود را با خدا شریک می‌دانست. پیروان دنیا پرست او هم، چنین پیشوایی مطلوبشان نبود چون با شریک خدای آنان یعنی طاغوت و دنیای آنان سازگار نبود. امام حسین(ع) در سخنرانی منی، عالمای دینی عصر خویش، را از شرک منع کرد و گفت: چرا به فرامین خدا عمل نمی‌کنید، آیا شهوت و طمع دنیا وجود شما را پر کرده است و از اینکه به دنیای شما کوچک‌ترین گزندی برسد وحشت دارید؟ مگر خدا نگفته است از مردم نترسید و از من بترسید. فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ (سوره مائده، آیه۴۴) (آل عمران، ۱۷۵). (تحف العقول، ص۱۷۱) آنان که نان دین، را به نرخ روز می‌خورند، حاضر به همراهی ابی عبد الله نیستند و امام حسین به آنها میگوید مهم نیست: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْنا، وَ إِلَیْهِ أَنَبْنَا وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ. (تحف العقول، ص۱۷۱)

آنان عقلانیت را در غیر راه حسین می بینند و حسین هم به آنان امیدی ندارد ابراهیم گونه از قوم خود کناره می‌گیرد.

درجایی که عقلای قوم جهان اسلام دنیا را بر حق ترجیح می‌دهند، تکلیف توده های مردم روشن است و از آنان چه توقعی است؟! مردم مدینه، مکه، طائف، ایران، شام و بصره همه مطیع طاغوت بودند بهترین آنان مردم کوفه بودند، که حداقل قلوبشان با حسین بود اما زمانی او را می‌خواستند که مزاحمت زیادی برای دنیای آنان نداشته باشند حتی بخشی از آنان یعنی «مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ» (جاثیه،۲۳) حاضر بودند به نفع الهه نفس خود بر حسین تیغ بکشند. این تعبیر خود امام حسین از وضع عامه مردم بود که مردم بندگان دنیا هستند و دین، تا زمانی که دنیای آنها را تامین ‌کند ورد زبان آنهاست ولی زمانی که با بلا و گرفتاری همراه باشد حامیان دین اندک خواهند بود: إِنَّ النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَ الدِّینُ‏ لَعْقٌ‏ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ.(تحف‌ العقول‌، ص‌۲۷۹).

در میان عابدان دنیا تنها اما حسین عبد مخلص خدا بود. عبد در ادبیات نظام بردگی در برابر معبود همان صفر بودن است: «عَبْدًا مَّمْلُوکًا لاَّ یَقْدِرُ عَلَى شَیْءٍ» (نحل،۷۵) کسی به مرتبه عبودیت می‌رسد احساس می‌کند که در مقابل فرمانی که از ارباب محبوب خود می‌رسد قادر به هیچ کار دیگری جز مطیع او بودن نیست. به زعم بزرگان از صحابه و تابعین حسین دیوانه‌ای است که بی اعتنا به دنیای محبوب آنان از خطر و بلا و گرفتاری در راه کسب رضای محبوب خود استقبال می‌کنند. چرا نکند که او با خدای خود عهد بسته است که تنها مجذوب حق باشد به حق وفادار بماند و تسلیم شیاطین مستبد روزگار خود نشود: أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ (یس/۶۰-۶۱)

از برای‌ یک‌ بلی‌ کاندر ازل‌ گفته‌ست‌ جان                    ‌تا ابد اندر دهد مرد بلی‌، تن‌ در بلا

تنها عاشق است که حاضر است همه چیز خود را ابراهیم گونه و با کمال رضایت در راه معشوق بدهد:

عاشقان را شادمانیّ وغم اوست                                دستمزد واجرتِ خدمت هم اوست

عشق آن شعله ست، کو چون برفروخت                      هرچه جزمعشوق، باقی جمله سوخت

ابا عبدالله به تنهایی و با اندک یاران خود، ابراهیم گونه، خانه و کاشانه خود را رها کرد، و با هجرت خویش، خود و خانواده خود را آواره بیابانها و شهرها نمود و به جرم مبارزه با شرک و مشرکین بر سرش هجوم آوردند: أَنَّهُ لَمَّا قَامَ عَبْدُ اللَّهِ یَدْعُوهُ کَادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَدًا (جن،۱۹) دوستان، اقوام، خویشان، برادر و فرزندان او را کشتند و او برای اعتلای کلمه حق خم به ابرو نیاورد و در نهایت با چهره برافروخته از شوق سربلند از اتمام این امتحان دشوار آخرین سرمایه خود را نیز تقدیم صاحب جان خود کرد و به زبان حال ‌گفت: الهی رضاً برضاک، تسلیماً لأمرک، صبراً علی قضائک، یا ربّ، لا معبود سواک. و پاسخ ‌گرفت که:

هر  چه‌  بودت ‌ داده‌ای‌  اندر   رهم‌                                              در رهت‌ من‌  هر چه‌ دارم‌  می‌دهم‌




محمد نصراصفهانی

  • مm نصراصفهانی

 به گزارش جنبش مقابله با رسانه‌های بیگانه، امپراتوری دروغ: محمد نوری‌زاد انقلابی‌نمای سابق و اپوزیسیون امروز، فردی است که با وجود سوابق به‌ظاهر انقلابی در دهه ۶۰ و ۷۰، در سالهای اخیر تغییر رویه داده و توهین‌ها و سخنان شاذ و عجیبی مانند «ادای احترم به شیطان‌پرستان»، همدردی با مجله موهن «شارلی ابدو»، «تبرئه جنایات منافقین»،«حمایت از فرقه ضاله بهائیت»، «قدردانی از خاندان منحوس پهلوی»، «نفی شهادت حضرت زهرا (س)» و امثالهم را بر زبان رانده است.

او که گویا دیگر بر تمام ارزش‌ها و باورهایی که تا چند سال پیش سنگشان را بر سینه میزد، پشت کرده، این‌بار واقعه عظیم عاشورا را مورد هدف قرار داد و به‌زبان فردی دیگر انحرافات عمیق اعتقادی خود و هم‌قطارانش را عیان نمود.

نوری‌زاد با تکرار ادعای افراد ضددین و وهابی‌ها نوشت: “دیشب به دیدن نمایشنامه‌خوانی «روز واقعه» … رفتیم … جالب این که دوستی که در کنارم نشسته بود گفت: در ماجرای کربلا بسیار سخن از تشنگی می‌گویند. اینکه سپاه دشمن آب را به روی سپاه امام حسین بست. این دوست که نمی‌شناختمش ادامه داد: این داستان آب بستن به روی سپاه دشمن یک شگرد جنگی بود که خود پیغمبر نیز در جنگ بدر ازش استفاده کرد و آب را به روی سپاه قریش بست. پس نباید گله کرد از سپاه دشمن. جنگ است دیگر.”

تصویر از کانال تلگرام «محمد نوری‌زاد»

تصویر از کانال تلگرام «محمد نوری‌زاد»

گفتنی است، در سالهای گذشته بسیاری از افراد سکولار و ضددین و وهابی‌ها بدون ارائه هیچ سند و مدرک تاریخی و علمی، تلاش کردند این شبهه را درباره واقعه عاشورا و همچنین جنگ بدر مطرح کنند.

اگر به ساختار این شبهه که بسیار نیز در سایت‌ها و شبکه‌های موبایلی ترویج می‌شود دقت نمایید، متوجه می‌شوید که اصلاً برای پاسخ طرح نشده است، بلکه به دنبال القای سه مطلب است:

اول، آنکه مسلمانان آب را در جنگ بدر به روی کفار بستند؛ و دوم آنکه واقعه‌ کربلا یک عکس‌العمل، انتقام و یا مقابله به مثل بوده است!؛ و سوم آنکه در کربلا یک جنگ معمولی بین دو گروه مخالف هم رخ داده است، نه بین ظالم و مظلوم و ظلمی نیز اتفاق نیافتاده است.

و اما از این فرصت استفاده کرده و در چند بخش به بررسی شبهه مطرح شده می‌پردازیم:

الف- اول باید ثابت شود که مسلمانان در جنگ بدر، آب را به روی کفار بسته‌اند که البته چنین نبوده و در هیچ یک از تواریخ معتبر نیز چنین نیامده است، مضافاً بر این که همگان (مسلمان و غیره) می‌دانند که این روش با آموزه‌های اسلامی و نیز سیره‌ی نبی‌اکرم (ص) منافات دارد و اگر جایز بود، امام حسین پ(ع) که ابتدا بر شط مسلط بود نیز همین تاکتیک را به کار می‌بستند و هم چنین امیرالؤمنین، حضرت علی(ع) در جنگ صفین. نه اینکه دشمن و اسبان‌شان را سیراب کنند. در جنگ صفین نیروهای معاویه شریعه آب را گرفتند و مانع برداشتن آب شدند، امیرالؤمنین(ع) دستور داد شریعه را بگیرند، حمله کردند و راه آب را باز کردند، آنان گفتند: “حالا ما مانع آنها می‌شویم”، امام فرمود: “اگر چنین کنید چه فرقی بین شما و آنان خواهد بود؟” لذا مسلمانان مانع از دسترسی دشمن به آب نشدند.

ب- در جنگ بدر نیز نه کفار در شرایطی بودند که بتوانند راه آب را بر مسلمانان ببندند و نه مسلمانان در چنین شرایطی بودند. لذا هیچ یک چنین ننمودند. دشمن نیز به رغم نیرو و سلاح بسیار، در جنگ با مسلمین معتقد شکست خورد و نه این که به خاطر تشنگی از پای درآمده باشد. در همان ابتدای جنگ سه جنگ‌جوی دلاور از سپاه دشمن که یکی از آنها «عتبه» بود، با حضرت امیرالمؤمنین جنگیدند که هر سه به ضرب شمشیر از پای درآمدند و نه از فرط تشنگی.

ج- چینش دو لشکر در جنگ بدر به گونه‌ای بود که دسترسی به آب برای هر دو مشکل بود. البته موقعیت نیروهای دشمن به مراتب بهتر بود، چرا که هم به لحاظ نفرات و سلاح قوی‌تر بودند و هم در بلندی قرار گرفته بودند. سپاه اسلام نیز هم نیرو و سلاح کمتری داشت و هم در دشت (دامنه) قرار گرفته بود، لذا هرکس که با جنگ کمترین آشنایی داشته باشد، می‌داند که قاعدتاً هر سپاهی که در بلندی قرار گرفته باشد، غالب می‌آید.

خداوند متعال خود در کلام وحی، شرایط و موقعیت استقرار هر دو سپاه را متذکر شده که بیانگر قرار گرفتن سپاه دشمن در بلندی و نیز قرار دادن سواران‌شان در قسمت پایین (حمله گازانبری) و قرار داشتن سپاه اسلام در دشت و بین این دو نیرو است و می‌فرماید: «إِذْ أَنتُم بِالْعُدْوَهِ الدُّنْیا و َهُم بِالْعُدْوَهِ الْقُصْوَى و َالرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنکُمْ وَ لَوْ تَوَاعَدتَّمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعَادِ وَ لَکِن لِّیقْضِی اللّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولًا لِّیهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَینَهٍ وَ یحْیى مَنْ حَی عَن بَینَهٍ و َإِنَّ اللّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ» (الأنفال، ۴۲) «آنگاه که شما بر دامنه نزدیک‌تر بودید و آنان در دامنه دورتر [بلندی ] و سواران [دشمن] پایین‏تر از شما [موضع گرفته] بودند و اگر با یکدیگر وعده گذارده بودید قطعاً در وعده ‏گاه خود اختلاف مى‏ کردید ولى [چنین شد] تا خداوند کارى را که انجام‏ شدنى بود به انجام رساند [و] تا کسى که [باید] هلاک شود با دلیلى روشن هلاک گردد و کسى که [باید] زنده شود با دلیلى واضح زنده بماند و خداست که در حقیقت ‏شنواى داناست.»

د- آیه یادآوری می‌نماید که شما مسلمانان در قسمت پایین که سمت مدینه است قرار داشتید و این موقعیت شما را تضعیف می‌کرد. اما خدا شما را پیروز کرد و در آیات بعد نیز تصریح دارد که از اسباب پیروزی، زیاد نشان دادن عده‌ی کم شما به آنها و کم نشان دادن عده‌ی بسیار آنها به شما بود که سبب رعب آنها و قوت دل شما گردید و بدیهی است که از مهم‌ترین عوامل پیروزی و شکست، همان «شجاعت و قوت قلب» و یا «رعب و حشت» است.

«زمخشری» می‌نویسد: “خداوند می‌خواهد با ذکر این شرایط بفهماند که دشمن بسیار قوی بوده و اسباب پیروزی آنان فراهم بوده و تعدادشان چند برابر مسلمانان بوده و مسلمانان در شرایط بدی قرار داشتند، بسیار کم و ضعیف بودند و مرکز استقرارشان نامناسب بود و پیروزی آنها بر دشمن فقط کار خدا بود چون آنجائی که مشرکان در آن قرار داشتند جای خوبی بود، هم آبها در آنجا بود و هم زمین آنجا سفت و سخت بود در حالی که در مرکز استقرار مسلمانان اصلاً آبی نبود و به علاوه این که زمینش نیز تماماً شن و ماسه بود و راه رفتن در آن مشکل بود. و از طرف دیگر این مشکل نیز برای مسلمانان بود که کاروان قریش هم از دست رفته بود و امکان داشت نیروهای محافظ آنها هم به این مشرکان بپیوندند. مضافاً بر این که اساساً مسلمانان برای جنگ با کافران به آن منطقه نیامده بودند (که آمادگی جنگی داشته باشند)، بلکه ناگهان با نیروهای دشمن روبرو شدند. (کشاف، ج۲، چاپ چهار جلدی، ص۲۲۳ در ضمن آیه ۴۲ سوره انفال)”

ﻫ – چنان چه در تفاسیر «صافی» و «المیزان» نیز تصریح شده است، دشمن بر آب مسلط بود، اما امکان بستن آب روی سپاه اسلام را نداشت، چرا که سپاهیان اسلام را محاصره نکرده بود و آنان نیز این امکان را داشتند که از راه‌های دیگر آب به دست آورند (برعکس کربلا). اما در هر حال شرایط دسترسی به آب برای مسلمانان سخت شد که خداوند متعال به تصریح آیه ۱۱ در سوره انفال، برای آنان باران فرستاد.

و – پس، مشهود است که کلّ ساختمان این شبهه، هدفدار بنا گذاشته شده تا سه القای مذکور [بستن آب توسط مسلمانان، انتقام بودن کربلا و حادث نشدن هیچ ظلمی در کربلا] در اذهان صورت پذیرد. بالاخره دشمنان اسلام و کربلا نیز اگر مطلبی خوانده باشند، از همین منابع است و خود بهتر می‌دانند که مسلمانان نه تنها راه آب را نبستند، بلکه اصلاً نمی‌توانستند ببندند و اگر هم می‌توانستند، چنین نمی‌کردند، چنان که جنگ‌های دیگر (صفین و کربلا) شاهد آن است.

نقشه جنگ بدر

نقشه جنگ بدر

گفتنی است، «محمد نوری‌زاد» که در سالهای پیش از انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری در صف نیروهای انقلابی به شمار می‌رفت و حتی یکی از سرمقاله‌نویسان روزنامه کیهان بود، پس از فتنه ۸۸ با اعمال خود سعی کرد به جمع ضدانقلاب بپیوندد، اما به سبب سابقه انقلابی او، بسیاری از گروه‌های ضدانقلاب وی را در جمع‌های خود نمی‌پذیرند و در واقع او مانند “چوب دو سر نجس” گشته و از این سو رانده و از آن سو وامانده است.

  • مm نصراصفهانی

چرا ایرانیان از امام حسین (ع) دفاع نکردند؟ شماره 2

مm نصراصفهانی | شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۰۹ ب.ظ

سلام

درمقاله قبل عنوان شد 

چرا ایرانیان از امام حسین (ع) دفاع نکردند؟(1)

حال درادامه به واکاوی حقیقت مسئله از دیدیک مورخ آلمانی می پرداریم:


کورت فریشلرمستشرق آلمانی. وی از جمله کسانی است که درباره تاریخ اسلام تحقیقاتی را انجام داده است. وی در مورد قیام عاشورا و نحوهی رویارویی

سپاهیان امام حسین علیهالسلام و لشگریان ابنزیاد برداشتی دارد که خالی از اشکال نیست و در این باره به راهی رفته که نتیجهی عقلایی از آن دیده نمیشود.

زیرا استدلال ضعیف او بر هیچ خوانندهای پوشیده نخواهد ماند.

فریشلر در این مورد میگوید: «... اما میدانیم که ساحل رودخانه از طرف سربازهای عمر سعد اشغال شده بود نه برای این که مانع از این شوند که کاروان حسین علیهالسلام از آب رودخانه استفاده نمایند بلکه نگذارند که کاروان حسین علیهالسلام در ساحل غربی راه، از میدان جنگ عقب نشینی نمایند!!».

__________________

کورت فریشلر آلمانی در مورد امام حسین‌، کتاب «امام حسین و ایرانیان‌» را نوشته است‌. فریشلر در این کتاب اسناد و مدارک را دقیقاًثبت نکرده است و به حضور نماینده امام در ایران «شهر ری‌» و آشنایی کم و بیش امام حسین به زبان فارسی و علاقه متقابل امام و ایرانیان‌، و حرکت امام حسین از مکه به کربلا و فعالیت مسلم بن عقیل در کوفه و حادثه کربلا و اوضاع ایران و تأثیر خون حسین و نفرین زینب (س) در سقوط اموی اشاره نموده است‌.

کورت فریشلر طرفداری کارگر ایرانی در کوفه به نام عباس بذائی (اردبیلی‌) از مسلم بن عقیل و کشته شدن او توسط سربازان محمد ابن اشعث را ذکر نموده

 

فریشلر در مورد جنگ تن به تن در روز عاشورا می‌گوید: «در عاشورا جنگ تن به تن از بامداد تا ظهر ادامه داشت و تو گویی قضا و قدر تعمد داشت که آن روز، جنگ به آن شکل ادامه پیدا کند... که تا آخرین لحظه ناظر صحنه‌های از خود گذشتگی سربازان حسین و خود او بشوند و حتی اندکی از آن فاجعه‌ها از نظرشان محو نگردد».

 

در مورد علاقه ایرانیان و حمایت آن‌ها از امام حسین‌، فریشلر به نقل از ابو علی سیمجور ذکر می‌کند که عده‌ای از ایرانیان کوفه به سوی قادسیه رفتند و به کربلا رسیدند... و خود را به امام حسین رساندند. حسین گفت‌: پس بدانید که من و کسانی که نسبت به من وفا دارند فردا به قتل خواهیم رسید و شما از راهی که آمده‌اید برگردید تا کشته نشوید... ایرانی‌ها گفتند: کشته شدن در راه تو برای ما سعادت است‌... که بین (20 تا 30) نفر مرد ایرانی در کربلا ماندند و فقط اسم (برویج = پرویز) معلوم است‌.

همچنان که ذکر شد در این کتاب اسناد و مآخذ دقیقاًدرج نشده است و مورخان نیز در این مورد (شرکت ایرانیان در کربلا) سخنی ذکر نکرده‌اند که

 

فریشلر در این مورد می‌گوید: «مورخان نام ایرانی‌ها را تعمداًذکر نکرده‌اند؛ زیرا خلفای عباسی با آن که به‌کمک ایرانی‌ها سر کار آمدند با ایرانی‌ها عداوت داشتند خلفای اموی نیز خونخوارترین افراد را مأمور اداره ایرانیان می‌نمودند و نمی‌توان تردید داشت که یکی از علل‌علاقه‌مندی ایرانیان به علی و فرزندانش ناشی از کینه بنی امیه به ایرانیان بود و علی (ع) و فرزندانش بر عکس بنی امیه به ایرانیان علاقه داشتند... مورخان به خاطر بیم از بنی‌امیه اسم ایرانیان را که از حسین حمایت کردند از قلم انداختند».

در این کتاب به شرکت (20 تا 30) ایرانی در کربلا و شهادت آن‌ها به نعمان بن ابی‌عبدالله و قاضی سعد الدین ابوالقاسم عبدالعزیز معروف به ابن براج استناد نموده است‌.

فریشلر معتقد است که کاروان حسین در کربلا حداکثر 200 نفر بوده و حال آن که حداکثر سپاه پیاده و سوار علیه امام سی هزار نفر بودند.

حماسه حسینی با توجه به مقایسه دو سپاه یکی از حماسه‌های رزمی بزرگ جهان است‌: «کشته شدن حسین و یارانش قطع نظر از هر نوع نظریه ایدئولوژی از لحاظ شجاعتی که از آن مرد (بزرگ‌) و یارانش به ظهور رسید، یکی از حماسه‌های رزمی بزرگ جهان است آدمی وقتی نوشته مورخان را در خصوص روحیه حسین (ع) می‌خواند،حیرت می‌کند که آن مرد دارای چه ایمان و اراده‌ای بود که آن موقع از مشاهده سر شکافته و خونین پسرش (علی اکبر) ... گریه نکرد و ننالید و گفت خدایا این قربانی را در راه دین برحق خود، اسلام بپذیر.

به نظر می‌رسد که فریشلر به جای علی اصغر، علی اکبر را نوشته است‌.

چرا که پس از اصابت تیر حرمله بن کاهل اسدی به علی اصغر (ع) امام حسین (ع) خون او را به آسمان پاشید که حتی قطره‌ای از آن خون به زمین نیفتاد.

از نظر کورت فریشلر، نطق زینب در کوفه هم در مردم تأثیر نمود و هم روحیه نستوه و خلل‌ناپذیر او را نشان داد و هم جوابی دندان شکن در جمع به عبیدالله زیاد داد.

«نطق زینب در مردم خیلی اثر نمود... اولین بار بود که یک زن در کوفه‌، با صدای بلند برای مردم نطق می‌کرد... از روزی که شهر کوفه از صدر اسلام بنا شد تا آن روز اتفاق نیفتاده بود... زنی که حرف می‌زد یک اسیر بود و نطق کردن یک مرد اسیر یک پدیده خارق العاده جلوه می‌نمود تا چه رسد به اینکه یک زن اسیر نطق نماید که‌... ما عظمت خود را از دست نداده‌ایم ما از خانواده رسالت هستیم و مباهات می‌کنیم که مردان ما در راه حق کشته شده‌اند و ما اسیران رنج را جهت پیروی از حق تحمل می‌نماییم‌... برادرم با جدش رسول الله در بهشت است‌... ولی آن‌ها که برادرم را کشتند در این دنیا ملعون می‌شوند... در دنیای دیگر در قعر جهنم‌اند... »

به نوشته فریشلر، علی بن حسین (ع) (امام زین العابدین‌) در دمشق بستر بیماری بود پزشکی ایرانی ـ که از پزشکان جندی شاپور به نام بختیشوع بود امام را معالجه کرد و تجویز دارو نمود.

و امام حسین در کربلا کمک ملائکه را نپذیرفت‌.

  • مm نصراصفهانی

چرا ایرانیان از امام حسین (ع) دفاع نکردند؟(1)

مm نصراصفهانی | شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۵۷ ب.ظ

چرا حسین کوفه را برگزید؟ چرا ایرانیان از ایشان دفاع نکردند؟ دسته بندی های سیاسی و مذهبی در کوفه چگونه بود؟
 

 چرا امام حسین(ع) کوفه را انتخاب کرد؟ آیا شیعیان جای دیگری وجود نداشتند؟ مثلا ایران یا یمن.

بهتر است در پاسخ بگوییم «کوفه امام را انتخاب کرد». آنچه امام انتخاب کرده بود، مکه بود، جایی امن که دست دولت یزید نتواند نواده رسول خدا (ص)‌ را در آنجا به شهادت برساند. مکه به حکم قرآن و حرم بودن، پوشش امنی داشت و این در مقایسه با دیگر بلاد اسلامی بود که امنیت دینی با این تعریف نداشت.

 

وقتی کوفه، امام را انتخاب کرد، و حضرت اطمینان نسبی یافت که از آنجا حمایت می شود، به آن سمت رفت. رفتن مسلم به کوفه، پس از رسیدن نامه های کوفیان بود. اصرار آنان سبب رفتن امام شد و این از نظر سیاسی مهم است که بدانیم، «حضور حاضر» یعنی حضور مردم، سبب می شود تا امام اقدام به حرکت سیاسی رو به جلو داشته باشد. این «حضور حاضر» _ به تعبیر امام علی ع _ با نامه های کوفیان بود، نامه هایی که مشابه آن در شهر دیگری گزارش نشده است. این وقتی است که مکه هم ناامن شده است.

 

- ایرانی‌های کوفه چرا از امام حسین (ع) حمایت نکردند/ واکنش ایرانی‌ها به قضیه عاشورا چه بود/ ایران در آن برهه تاریخی چه شرایطی داشت؟

 

تصوری که ما از «ایران»‌ و «ایرانی ها» در این دوره داریم چیست؟ ایران کشوری است که از حدود سالهای 15 هجری به بعد، زیر سلطه اعراب درآمد. مردمی که به هر حال راه و رسم جدایی داشتند، آیین و دین مستقلی داشتند، تحت سیطره قوم تازه ای قرار گرفتند. قوم عرب، سربازان خود را داشت، در بسیاری از شهرهای ایران اردوگاه زده بود، در برخی از شهرها، قبایل عربی اقامت کرده بودند، و ایرانی ها، جز شمار بسیار اندک، هنوز به اسلام هم نگرویده بودند.

 

آنها مشغول امور زندگی خود بودند و جزیه می پرداختند. جالب است بدانیم که هفتاد سال بعد از عاشورا، وقتی شورش علیه امویان آغاز شد، هنوز ایرانیان به عنوان سرباز پیاده نظام قبایل عربی در خراسان فعالیت نظامی می کردند و هویت اقدام سیاسی مستقل نداشتند.

 

طبعا انتظار ما در کربلا، برای حضور ایرانیان نابجاست. البته شماری از ایرانیان، در سال 66 ـ 67 هجری همراه مختار بودند، اینها بردگان یا شبه بردگانی بودند که مورد ستم بودند، و اسلام آورده بودند، و در قیام مختار، فرصتی برای حضور یافتند. بعد از آن باز خبری از آنان نیست تا آن که شماری از ایشان در کنار ابومسلم خراسانی گرد آمده و در قیام علیه امویان شرکت می کنند.

 

- مرتب اشاره می‌شود که مردم کوفه امام حسین (ع) را نمی‌شناختند. چرا انتظار داریم پس از 50 سال، با شرایط آن زمان و نبودن رسانه‌ها، مردم نوه پیامبر را می‌شناختند؟

 

دو نکته مهم در اینجا وجود داشت: نخست آن که امام حسین (ع) فرد عادی نبود، نواده پیامبر(ص) بود. آن هم پس از شهادت برادرش که ده سال قبل از آن رخ داده بود، تنها نواده پسری پیامبر بود.

 

بنابرین چرا نباید مردم کوفه و حتی شهرهای دیگر او را می شناختند؟ دوم آن که امام علی (ع)‌ پدر همین امام حسین، از چند ماه پس از بیعت مردم با وی به عنوان خلیفه، یعنی سال 36 تا زمان شهادت در رمضان سال 40 در شهر کوفه بود. بیش از چهار سال پدر امام حسین، خلیفه مسلمانان و مقیم کوفه بوده است.

 

طبیعی است که مردم کوفه باید تصوری از او و خاندانش می داشتند. حسین فرزند امام علی(ع) فرزند فاطمه زهرا(س) دختر محبوب پیامبر(ص)‌در مدینه زندگی می کرد و بسیاری از کوفیان، کسانی بودند که خود از اهالی مدینه یا اطراف و نواحی آن بودند و رفت و آمد به مدینه داشتند.

 

بسیاری برای حج رفته بودند. بنابرین وقتی سخن از شناخت امام حسین (ع) در میان کوفیان می گوییم، چیزی نیست که ربطی به رسانه ها داشته باشد. آن روزگار، در امر شناخت همین ارتباط همین بود و همین مقدار کافی بود.

 

- از نظر تاریخى چرا امام حسین با وجود آن که مکه برای داشتن فرصت مناسب تبلیغ دیدگاه خود انتخاب کرده بود ناگهان مکّه را ترک کرد؟/ و آیا این گفته صحت دارد که امام حجش را نیمه تمام گذاشت؟

 

ترک مکه دو علت داشت: نخست احتمال قتل امام توسط عوامل حکومت یزید، دوم رسیدن خبر آمادگی کوفه و اصرار مسلم بر تعجیل پیش از آن که مشکلی برای شهر پیش آید که از قضا مشکل هم پیش آمد.

 

بنابرین این دو علت اساسی مربوط به علت ترک مکه است که هر دو هم در تواریخ آمده است. اما نیمه تمام گذاشتن حج تقریبا فاقد معناست، یعنی این که کسی مثلا حج تمتع را آغاز کرده باشد و نیمه تمام بگذارد چنین فرضی نه از نظر فقهی شدنی است نه امام چنین کرد.

 

امام روز هشتم ذی حجه از مکه خارج شد، و گزارشی از این که امام به جز عمره مفرده که وقت ورود به مکه هر کسی موظف به انجام آن است، و ربطی به حج تمتع ندارد، «عمره تمتع» که مقدمه اعمال حج و محرم شدن برای رفتن به عرفات در روز نهم است، انجام نداده بود. بنابرین ظاهرا باید گفت قصد انجام فریضه حج را در آن سال نداشته و به احتمال آماده سفر بوده چنان که روز هفتم آن را اعلام کرد.

 

- آیا مردم کوفه قبل از حکومت یزید (در زمان معاویه) هم از امام دعوت کرده بودند؟

یک سوم مردم کوفه در زمانی که واقعه عاشورا اتفاق افتاد، شیعه بودند یا دست کم به اهل بیت (ع) تمایل داشتند و حکومت آنان را می خواستند. تشیع این افراد، غالبا از زمان امام علی (ع) و تربیت نسل بعد در دامان شیعیان قبلی بود.

 

آنان از پس از شهادت امام علی (ع) و ماجرای صلح، کما بیش به دنبال قیام و مبارزه بودند. نمونه اش اقدامات حجر بن عدی بود. البته مبارزه آنان بیشتر منفی و عادی بود. وقتی امام حسن به شهادت رسید، نامه تسلیتی برای امام حسین نوشتند و علاقه خود را به ایشان ابراز کردند، اما امام حسین هم راه برادر را در مواجه به معاویه ادامه داد. این بود تا معاویه مرد و یزید به خلافت رسید و زمینه فراهم شد. بنابرین می توان گفت که کوفه، کانون شمار زیادی شیعه انقلابی بوده که آتش مخالفت با امویان را زیر خاکستر حفظ کرده بودند و با مرگ معاویه و آمدن یزید، آن را علنی کردند.

 

- تقسیم‌بندی حزبی (قبیله‌ای) مردم کوفه به چه شکل بود؟ چه گروه‌هایی قدرت بیشتری داشتند، آنها هم برای امام نامه نوشته بودند؟

دو نوع ترکیب جمعیتی برای کوفه وجود داشت: یکی قبایلی که افراد هر قبیله زیر نظر روسای قبایل بودند و هنوز هم بخش عمده ای از عراق به همین شکل است. دوم مذهبی یا به اصطلاح امروز طائفی که شامل جمع شیعیان، طرفداران مذهب مورد حمایت حکومت و احیانا خوارج بودند که گروه اول بسیار اندک بودند.

 

البته مذهب مورد حمایت حکومت، لزوما یک دست نبود. برخی از همان جمع مخالفت دولت هم بودند، اما با شیعیان و خوارج متفاوت بودند. تصمیم گیری سیاسی در این دو ترکیب، در مرحله اول با نظام قبایلی و در مرحله بعد تقسیمات مذهبی و طائفی بود.

 

اینها روی یکدیگر تاثیر می گذاشتند اما هر دو در جای خود موثر بودند. آنچه امویان از آن استفاده کردند، فشار آوردن روی روساء و شرفای قبایل بود که از طریق آنان مردم را کنترل کنند. طبعا نمی توانستند صد درصد کنترل کنند، اما به اندازه ای بود که روی تصمیمات عمومی سیاسی تاثیر بگذارند.

 

در زمانی که دولت ضعیف بود، شیعیان بر اساس باورهای شیعی، مؤثر بودند و شماری از مردم هم به آنان پیوستند، اما با آمدن ابن زیاد، سیستم قبایلی وارد میدان شد و امتیازات خاص مالی که به آنان داده شد. طبعا با فشار حکومت، شیعیان محدود شدند. افرادی هم که از مردم به آنان پیوسته بودند جدا شدند.


- اگر کوفیان بر بیعت خود می‌ماندند، چه مزیتی داشت؟ امکان به دست گرفتن حکومت بود؟ (با وجود مخالفانی چون یزید، عبدالله بن زبیر و...)

 

نباید تصور کرد کوفه فقط یک شهر کوچک با مثلا سی چهل هزار آدم بوده است، کوفه مرکز خلافت شرق بود و تمام ایران و بخش های مختلف آن به علاوه عراقین، یعنی کوفه و بصره و نواحی مختلف آن زیر سلطه کوفه بود.

 

اگر کوفه یکپارچه می شد، گامی به جلو بود، اما تمام کار نبود. به دلیل آن که زمانی مختار بر همین شهر تسلط یافت، اما نتوانست تا آخر پیش برود. با این حال، فعالیت سیاسی به همین صورت است. همین که شما پایگاه مهمی را بدست بیاورید فعالیت خود را آغاز می کنید. باقی راه را باید با فشردگی ادامه داد، اما نمی توان همه چیز را قطعی دانست.


- اگر کوفه یک شهر نظامی بوده و مردم آن عموما نظامی بودند، چطور از ترس جان بیعت شکستند؟

 

کوفه یک شهر نظامی نبود، یک اردوگاهی بود که چهل پنجاه سال پیش از حادثه کربلا، برای نظامیان عرب ساخته شده بود که همراه خانواده به آنجا آمده، مقیم شده، و برای جنگ به نقاط مختلف شرق اعزام می شدند.

 

بنابراین خانواده های آنان در آن شهر بودند و به تدریج این اردوگاه موقت تبدیل به یک شهر دایمی شد و در ردیف دیگر شهرها درآمد. البته شهری که روزگاری مردان آن نظامی بودند و حالا هم شمار قابل توجهی به حکم ادامه فتوحات، هنوز نظامی بودند.

 

فرض کنیم نظامی باشند، مگر اینها ترس ندارند؟ مگر اینها نباید از ترس بیعت کنند؟ طبیعی است که آنها در جبهه های بیرونی فعال بودند، اما این مسأله به امور داخلی آنان بر می گشت، آن هم در شرایطی که خانواده های آنان نیز در شهر بودند.

 

مقصود این است که آنها هم مثل مردم سایر شهرها بودند و در مقابل اجبار و زور با توجه به اختلافاتی که با یکدیگر داشتند، نقاط ضعف ایمانی و بسیاری از مسائل دیگر، نگران حمله شام و فشارهای امویان و به خصوص ابن زیاد بودند. اینها البته توجیه بیعت شکستن و دم تیغ دادن نواده پیامبر (ص) و کسی که خودشان او را دعوت کرده اند نمی شود.

  • مm نصراصفهانی

امام حسین(ع) و مقابله با دین‌ابزاران اُموی

مm نصراصفهانی | پنجشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۷ ب.ظ

امام حسین(ع) و مقابله با دین‌ابزاران اُموی

محمدجعفر سعیدیان‌فر

محمدجعفر سعیدیان‌فر

ادیان الهی برای سعادت و بهروزی و کمال انسان از طرف خدا آمده اند و پایگاه وسیعی در میان مردم دارند. قدرتمندانی که تنها به نام دین حکومت می‌کنند، و دین راهنمای واقعی آنها نیست دچار آفت دین ابزاری می شوند. قدرتشان آسیب می بیند و هم به دینداری آسیب می رسانند در این حالت دین تا مرحله تبدیل شدن به یک ابزار برای فراهم آوردن اطاعت و تسلیم محض تنزل پیدا می کند. حاکمان به نام دین هرگونه مخالفتی را که با آنان صورت بگیرد مخالفت با دین اعلام می کنند و با استفاده ابزاری اَز دین موجب ترس و نگرانی توده های دیندار و مذهبی می گردند. و به قول حکیم فردوسی

«زیان کسان از پی سود خویش           بجویند و دین اندر آرند پیش»

امام علی(ع) به هنگام آسیب شناسی قدرت، درباره آفت دین ابزاری و سوء استفاده از دین و زیان های آن چنین می فرمایند: «مَن جعل دینَهُ خَادِماً لِمُلکهِ طَمَعَ فِیهِ کُلُّ اِنسَان»[۱] «کسی که دینش را ابزار و درخدمت قدرت قرار دهد هر کسی در قدرت او طمع می کند.» و قدرت او رو به زوال می رود چون دیگران هم در مقابل او از همین وسیله استفاده می کنند.» و در سخنی دیگر درباره دین ابزاران و استفاده ابزاری از قرآن این گونه می فرمایند؛ «گویی آنان پیشوای قرآن اند، نه قرآن پیشوای آنان. پس، جز نامی از قرآن نزدِشان نماند، و نشناسند جز خط و نوشته آن.»[۲]در آیین نامه عدل علوی خطاب به مالک اشتر این گونه دین ابزاری را مطرح می کند: «در این باره نیک بنگر که این دین در دست اشرار و بدکاران اسیر بود، در آن،کار از روی هوس می راندند و به نام دین دنیا را می خوردند.»[۳] در نامه دیگری که امام(ع) که تحولات پس از پیامبر را تحلیل می کند چنین می فرمایند: «اندوهی که من را آزار می دهد و بی طاقتی که مرا رنج می دهد اینست که فاجران و سفیهان این قوم امور آنها را بدست بگیرند آنگاه مال خدا را بین خود دست به دست بگردانند و در کتاب خدا عیب و فساد ایجاد کنند و همراه فاسقان حزب تشکیل دهند و با شایستگان، و صالحان به جنگنند.»[۴] توجه دارید که چگونه حضرت در این قسمت از نامه نگرانی خویش را از استفاده ابزاری از کتاب آسمانی اعلام می کند و تحققق اجتماعی آن را فاجعه برای امت اسلامی می داند: که برتری و حاکم شدن هنجار شکنان فاسق و درگیر شدن آنان با شا یستگان صالح می باشد. در سخنی دیگر در برابر دین ابزاران اعلام موضع می کند هنگامی که عمار یاسر آن صحابی آگاه و پاک باخته را در حال گفتگو با مغیره پسر شُعبه که او هم صحابی، ولی فردی منافق و دین ابزار و دارای مکر فریب بود می بیند می فرماید: «عمار! او را واگذار، چه او از چیزی از دین برنگرفته جز آنچه آدمی را به دنیا نزدیک کردن تواند، و به عمد خود را به شبهه ها در افکنده تا آن را عذر خطا های خود گرداند.»[۵]مغیره بن شعبه یکی از چهار تن است که به زیرکی معروف بودند: معاویه، عمرو پسر عاص، زیاد بن ابیه، و مغیره. با آنکه صحابی است از تقوا بهره ای نداشته و همان گونه که امام(ع) اعلام می کند از دین با استفاده ابزاری برای رسیدن به دنیا و قدرت استفاده می کرد و بعد ها برای حفظ فرمانداری کوفه در زمان معاویه یکی از طراحان و پشنهاد دهندگان ولایتعهدی یزید است. و در مقابل او عمار بن یاسر صحابی بزرگ، خود و پدرش از سابقان در اسلامند و آگاه، ژرف نگر و مؤمن به اسلام و مخالف قدرت طلبان؛ دچار آفت دین ابزاری که، نمونه آن را در جنگ صفین یکی از سپاهیان امام علی(ع) چنین نقل می کند: هنگامی که عمار، پرچم عمرو عاص را دید گفت با این پرچم پیش از این سه بار روبرو شده ام – اشاره عمار به زمان پیامبر نبردهای بامشرکین است، که عمر و عاص همراه با مشرکین در مقابل پیامبر پرچم نبرد افراشته بود. سپس عمار این شعر را خواند: « نحن ضربناکم علی تنزیلِه – فالیوم نضربکم علی تأویله»[۶] ما با شما در گذشته نبرد کردیم برای نازل شدن قرآن که شما مخالف تنزیل وحی الهی بودید؛ و امروز نبرد با شما برای تأویل است که می خواهید با تأویل قرآن، آن را ابزاری برای رسیدن به قدرت قرار دهید. چه آگاه است و ژرف نگر عمار: که نبرد با تأویل گران دین ابزار را کمتر از نبرد با مشرکین نمی داند. و باز درباره آسیب شناسی استفاده ابزاری از دین و علم و ویژگیهای دین ابزاران [کمیل بن زیاد صحابی بزرگ امام علی(ع) می گوید: امیرالمومنین علی بن ابی طالب (ع) دست مرا گرفت و به بیابان برد، چون به صحرا رسید آهى دراز کشید و گفت: «اى کمیل این دلها ظرفهایی است چند و بهترین آنها باظرفیت ترین- نگاهدارنده‏ترین- آنهاست. پس آنچه تو را مى‏گویم از من به خاطر دار: مردم سه دسته‏اند:وپس از این که درباره گروه های اجتماعی و نظام ارزشی آن سخنان والایی گفتند. فرمودند: «بدان که در اینجا [و به سینه خود اشارت فرمود] دانشى است انباشته، اگر فراگیرانى براى آن مى‏یافتم. آرى یافتم آن را که تیز دریافت بود، لیکن امین نمى‏نمود، [با دین دنیا مى‏اندوخت] و به نعمت خدا بر بندگانش برترى مى‏جست، و به حجّت علم بر دوستان خدا بزرگى مى‏فروخت.»[۷] و باز امام علی(ع) در هشداری درباره حفاظت دین از مکر دین ابزاران چنین می فرمایند: برحذر باشید بردین تان ازسه گروه دین ابزار ۱- کسانی که درروابط اجتماعی با قرائت قرآن و قرار گرفتن موقعیت اجتماعی قاریان قرآن، همسایه را متهم به شرک می کنند با این که این ها با قرآن ابزاری به شرک نزدیک ترند. ۲- افرادی که با جعل حدیث برای کسب موقعیت ها دین ابزاری می کنند. ۳- قدرتمندانی که گمان می کنند اطاعت از آنها همانند اطاعت از خدا است و نافرمانی از دستورات آنها نافرمانی از دستورات خداوند است و این پندار آنان دروغ و غیر واقعی است برای این که «لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق» هیچ اطاعتی از مخلوق در معصیت خالق لازم نیست و اطاعت از خدا و رسول و ولات امر که در قرآن کنار هم قرار گرفته به دلیل معصوم بودن پیامبر(ص) و ائمه می باشد[۸]و امام حسین(ع) در مقابل دین ابزاران اموی ایستاد و اگر نبود نهضت امام(ع) شاید همان دین وارونه به دست امویان برای همیشه به صورت یک دین واقعی در میان مردم می ماند. امویان با طرح قداست خلافت درمقابل امامت و عدالت که اهل بیت بر روی آن ایستادگی داشتند و شعارعدالت کل صحابه و با جعل حدیث و پنهان کاری و تحریف از نظارت و پاسخگوئی در مقابل هر جنایتی فراری بودند و با ابزار مکتب سازی جبر و ارجاء جامعه را به تسلیم سرنوشت محتوم خویش و پذیرش قدرت خود به نام خدا و رسول وا می داشتند و با دامن زدن به منفعت طلبی و دنیا خواهی درمیان مردم فقط نامی از دین باقی مانده بود و لذا امام حیسن(ع) درگفتگوئی کوتاه که میان ایشان و فرزدق شاعر در راه کوفه صورت گرفت هنگامی که در پاسخ سئوال امام ازخبرهای کوفه گفت [ اما القلوب فمعک و أما السیوف فمع بنی أمیه] دلهای مردم کوفه با شما است ولی شمشیر قدرت آنان در اختیار امویان، فرمودند: «الناس عبید المال و الدین لعق على ألسنتهم یحوطونه ما درت به معایشهم فإذا محصوا بالبلاء قل الدیانون»[۹] مردم بنده ثروت و دنیا هستند و دین ابزاری است در گفتمان آنان و به هنگام سختی و آزمایش و انتخاب، دین داران اندک هستند. و در سخنی که امام در سالهای آخر حیات معاویه در منی خطاب به نخبگان و اصحاب رسول خدا ایراد نمودند و به آنان به خاطر سکوت و سازش در مقابل امویان و دین ابزاری آنها هشدار دادند و چنین گفتند: «مردم! خداوند درقرآن به بهانه نکوهش روحانیان غیر متعهد یهود، دوست دارانش را اندرز داده و پند آموخته است و بایسته و شایسته است که شما هم عبرت پیاموزید. با موقعیتی که به دلیل علمتان، صحابی بودن و نزدیکی به خدا و رسول و منزلت اجتماعی پیدا کرده اید از حق شخصی خود دفاع می کنید و از حقوق مردمی که بدون اینکه بر آنها برتری داشته باشید به خاطر خدا شما را دارای منزلت برتر می دانند دفاع نمی کنید شما با استفاده ابزاری از دین خدا و صحابی رسول الله بودن همانند پادشاهان راه می روید و از حقوق ضعیفان حمایت نمی کنید و با سازش و عافیت طلبی در پیشگاه ستم گران برای خود حاشیه امن ایجاد کرده اید[۱۰] و روز عاشورا هنگامی که امام در مقابل فریب خوردگان اموی قرار می گیرند و برای آگاه کردن آنها سخنانی ایراد می کنند و سران لشکر اموی برای جلوگیری از تاثیر سخنان ایشان غوغا به پا می کنند و دستور می دهند که با زدن نیزه ها به سپرها و ایجاد هیاهو مانع شنیدن سخنان ایشان شوند چنین می فرمایند: وای برشما ای جماعت ما را دعوت کردید با اشتیاق و ما به دعوت شما پاسخ گفتیم حال شما را چه شده که شمشیر قدرت و عدالت اسلام را که هم پیمان خدا و رسول و اهلبیت است ابزاری در اختیار ستمگران اموی قرار دادید«بغیر عدل أفشوه فیکم‏» بدون این که روش عادلانه ای را درمیان شما عمل کنند.[۱۱] و در زیارت اربعین که دارای مفاهیم والا از معارف و روایت شده از امام صادق(ع) است درباره دین ابزاران آخرت به دنیا فروش که در مقابل ابا عبدالله قرارگرفتند و آن فجایع را بوجود آوردند چنین آمده است. پس از درود بر ولی خدا و حبیب او شهادت می دهم که خداوند به او میراث پیامبران را در پاسداری از توحید و عدل بخشیده است و او در دعوت خلق به دین حق و مهرورزی و نصیحت امت کوتاهی نکرد و جانش را در راه تو فدا نمود تا بندگانت را از نادانی و حیرت گمراهی نجات دهد؛ و در مقابل او فریب خوردگانی دین ابزار قرار گرفتند که آخرت را به قیمت ناچیز به دنیا فروختند و تکبر کردند و در پرتگاه هوی و هوس افتاده و تو و رسولت را به خشم آوردند[۱۲] در پایان این نوشتار با درود بر روح بلند نفس مطمئنه سید آزداگان حسین ابن علی(ع) امیدوارم همگان پیرو راه او که راه خرد و عشق و عدالت و آزادگی است باشیم و بدون تاثیر پذیری از دین ابزاران که با استفاده ابزاری از نام یاد و مراسم امام راه روشن او را غبار آلود می کنند بایستیم و السلام علیه یوم ولد و یوم استشهد و یوم یبعث حیا

[۱] نظم الغرر و نضد الدرر عبدالکریم بن محمد یحیی قزوینی بقا و زوال دولت در کلمات سیاسی امیر الموءمنین (ع) صفحه ۵۴

[۲] کَأنَّهُم أئمَّهُ الکِتَابِ وَ لَیسَ الکِتَابُ إمَا مَهُم. فَلم یَبقَ عِندَهُم إلاَّ اسمُه وَ لایَعرّفُونَ إلاَّ خَطَّه ُوَزبرَهُ. نهج البلاغه، شهیدی، خ ۱۴۷، ص۱۴۳

[۳] فَإنَّ هذا الدِّین قَد کان أسِیراً فِی أَیدِی الاشرار یُعمَلُ فِیهِ بالهَوی، و تُطلبُ بِه الدُّنیا – نهج البلاغه، شهیدی، نامه۵۳، ص۳۳۲

[۴] وَلَکِن أسَفٌ یُر یبُنِی من أن یَلی هذهِ الأُ مَه فُجَارُهاَ وَسُفَهاءهَا فَیَتَخِذُونَ مَالَ اللهِ دُوَلاً وکِتا بَ الله دَخلاَ وََالفا سِقِینَ حزباً والصّالِحین حَرباً. نهج السعاده فی مستدرک نهج البلاغه، محمودی، جزء۵، ص۲۵۴

[۵] وَ قَال(ع) ( لِعَمَّارِ بنِِ یَا سِر، و قد سَمیِعَهُ یُرَاجِع المُغِیرَهَ بنَ شُعبَهَ کَلاماً) دَعهُ یَا عَمَّارُ فَإنَّهُ لَم یأخُذ مِنَ الدِّینِ إلاَّ مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنیا، و عَلَی عَمدٍ لَبَّس عَلَی نَفسِه لِیَجعَل َالشّسبهاتِ عَاذِراً لِسَقَطَاتِهِ. نهج البلاغه، شهیدی، قصار۴۰۵، ص۴۳۴

[۶] وقعه صفین مؤلف نصر ابن مزاحم منقری متوفی سال ۲۱۲ هجری قمری ص ۳۴۰

[۷] النَّاسُ ثَلَاثَهٌ ….. هَا إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً وَ أَشَارَ بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَهً- بَلَى أَصَبْتُ لَقِناً غَیْرَ مَأْمُونٍ عَلَیْهِ- مُسْتَعْمِلًا آلَهَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا- وَ مُسْتَظْهِراً بِنِعَمِ اللَّهِ عَلَى عِبَادِهِ وَ بِحُجَجِهِ عَلَى أَوْلِیَائِه /نهج البلاغه شهیدی قصار ۱۴۷ص۳۸۷

[۸] … قال سمعت أمیر المؤمنین علیا ع یقول احذروا على دینکم ثلاثه رجلا قرأ القرآن حتى إذا رأیت علیه بهجته اخترط سیفه على جاره و رماه بالشرک فقلت یا أمیر المؤمنین أیهما أولى بالشرک قال الرامی و رجلا استخفته الأحادیث کلما أحدثت أحدوثه کذب مدها بأطول منها و رجلا آتاه الله عز و جل سلطانا فزعم أن طاعته طاعه الله و معصیته معصیه الله و کذب لأنه لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق لا ینبغی للمخلوق أن یکون حبه لمعصیه الله فلا طاعه فی معصیته و لا طاعه لمن عصى الله إنما الطاعه لله و لرسوله و لولاه الأمر و إنما أمر الله عز و جل بطاعه الرسول لأنه معصوم مطهر لا یأمر بمعصیته و إنما أمر بطاعه أولی الأمر لأنهم معصومون مطهرون لا یأمرون بمعصیته /خصال صدوق ج۱ص۱۳۹

[۹] و قال الفرزدق لقینی الحسین ع فی منصرفی من الکوفه فقال ما وراک یا أبا فراس قلت أصدقک قال ع الصدق أرید قلت أما القلوب فمعک و أما السیوف فمع بنی أمیه و النصر من عند الله قال ما أراک إلا صدقت الناس عبید المال و الدین لعق على ألسنتهم یحوطونه ما درت به معایشهم فإذا محصوا بالبلاء قل الدیانون/کشف الغمه ج۲ص۳۱

[۱۰] اعتبروا أیها الناس بما وعظ الله به أولیاءه من سوء ثنائه على الأحبار… ثم أنتم أیتها العصابه عصابه بالعلم مشهوره و بالخیر مذکوره و بالنصیحه معروفه و بالله فی أنفس الناس مهابه یهابکم الشریف و یکرمکم الضعیف و یؤثرکم من لا فضل لکم علیه و لا ید لکم عنده تشفعون فی الحوائج إذا امتنعت من طلابها و تمشون فی الطریق بهیبه الملوک و کرامه الأکابر أ لیس کل ذلک إنما نلتموه بما یرجى عندکم من القیام بحق الله و إن کنتم عن أکثر حقه تقصرون… و بالإدهان و المصانعه عند الظلمه تأمنون / تحف‏العقول ص۲۳۸

[۱۱] فتبا لکم أیتها الجماعه و ترحا حین استصرختمونا ولهین فأصرخناکم موجفین سللتم علینا سیفا کان فی أیماننا و حششتم علینا نارا اقتدحناها على عدونا و عدوکم فأصبحتم ألبا لفا على أولیائکم و یدا لأعدائکم بغیر عدل أفشوه فیکم‏/لهوف ص۹۶

[۱۲] السَّلامُ عَلَى وَلِیِّ اللَّهِ وَ حَبِیبِهِ… اللَّهُمَّ إِنِّی أَشْهَدُ أَنَّهُ وَلِیُّکَ وَ ابْنُ وَلِیِّکَ… وَ أَعْطَیْتَهُ مَوَارِیثَ الْأَنْبِیَاءِ… فَأَعْذَرَ فِی الدُّعَاءِوَ مَنَحَ النُّصْحَ وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَهِ وَ حَیْرَهِ الضَّلالَهِ وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیَا وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنَى وَ شَرَى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْکَسِ وَ تَغَطْرَسَ وَ تَرَدَّى فِی هَوَاهُ وَ أَسْخَطَکَ وَ أَسْخَطَ نَبِیَّکَ …/ مفاتیح‏الجنان زیارت اربعین ص:۴۶۸

  • مm نصراصفهانی

خود‌کیشی

مm نصراصفهانی | دوشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۱ ب.ظ

خودکیشی یکی از رایج‌ترین موانع کشف حقیقت و رسیدن به اعتدال رفتاری است. خود‌کیشی یعنی خود را بر حقیقت مقدم دیدن و حقیقت را از فیلتر خود عبور دادن، خودخواهی به جای حقیقت‌خواهی. خودکیشی گرایش یا روحیه‌ای است که باعث می‌شود قضاوت افراد در مورد هر چیزی خود آنها باشد و به غیر خود به دیده شک یا انکار نگاه کنند. خودکیش به کسی گفته می‌شود که پذیرفتن هر امری توسط او به این شرط است که با احساسات و عواطف و هیجانات، خواسته‌ها و منافع فردی یا جمعی او تناسب داشته باشد و رد کردن امری به این شرط است که با احساسات و عواطف و هیجانات، خواسته‌ها و منافع فردی یا جمعی او تناسب نداشته باشد. آنچه را دوست دارد به جای واقعیت می‌نشاند و آنچه به زعم او حقیقت بودنش برای بشر مفید است را به عنوان واقعیت معرفی می‌کند.

خودکیشی، آیینی غیر‌منطقی و غیر‌عقلایی است. دلیل آن هم روشن است چون از جنبه نظری منکری ندارد. همه قبول دارند که حقیقت مستقل از انسان و منافع افراد یا جوامع انسانی است. حقیقت نه زمانی و نه مکانی است. نه مدرن و نه سنتی است. سنتی بودن لزوماً به معنای حقیقت بودن نیست، چنانکه مدرن بودن دلیل بر حقیقت بودن نیست. حقیقت نه شرقی و نه غربی است. بنابراین حق یا باطل بودن اختصاص به جغرافیای من یا دیگری ندارد. حقیقت نه لزوماً به فرد و نه به اجتماع خاصی اختصاص دارد. حقیقت نه امر زنانه است و نه امری مردانه است. حقیقت نه اختصاص به افراد کهن سال دارد و نه به جوان منحصر است و نه امری کودکانه است.

عقلانیت حکم می‌کند انسان هیچ چیز را بیش از خودِ حقیقت دوست نداشته باشد ولی واقعیت دارد این است که جز در موارد استثنایی اکثر افراد همواره بیش از اینکه حقیقت دوست باشند خود و امور مرتبط با خود را دوست دارند و اگر حقیقت را هم دوست داشته باشند به شرطی دوست دارند که با علایق و انتظارات و مصلحت‌اندیشی شخصی آنها تناسب داشته باشد.

بسیاری از انسان‌ها در هر شرایطی نسبت به خود موحدانه عشق می‌ورزند و خود را به آب و اتش می زند تا نیازهای این معشوق را فراهم کنند. اگر دیگری را هم دوست دارند به این علت است که برای آنها مفید است. دنیا را دوست دارند چون امیال آنها را تامین می کند، اخلاق و دین را تا آنجا دوست دارند که تمایلات آنان را تأمین کند. آخرت را دوست دارند چون آرزوها تن و روان آنها در آن است. تنها اقلیت ناچیزی هستند که اخلاق و خدا و قیامت را به دلیل ارزش ذاتی آن طالبند.

طبیعت این خود محوری را می‌پروراند. کودک از زمان به دنیا آمدن می‌گرید تا مادرش گرسنگی او را برطرف کند. مادرش را دوست دارد چون به او رسیدگی می کند و به وی امنیت می‌بخشد. خانواده برای او همین نقش را ایفا می‌کند. بزرگتر که شد دوستان، افراد محله، شهر و کشور در او دلبستگی ایجاد می‌کند و باعث می‌شود امور متعلق به خود را هم دوست داشته باشد. انسان‌ها نسبت به هر چه و هر که با خواسته‌های آنها و امور متعلق به آنها مخالفت کند برخورد می‌کند چون حق و باطل را با آن می‌‌سنجند.

متاسفانه خودکیشی آئین و خلقی عام است. تمام شئون زندگی اجتماعی از خرد و کلان را تحت تأثیر خود قرار داده است. همه به داشته‌های خود مسروریم و دیگران را دست کم یا به هیچ می‌گیریم. قرآن کریم همه را گرفتار این مغالطه می‌داند که: کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ (روم، ۳۲) این مشکل ربطی به دینداری یا نادینداری ندارد. اگر هواهای نفس یعنی عواطف و تمایلات خود را ملاک قضاوت قرار دهیم به حقیقت و عدالت دست نخواهیم یافت، خداپرست و بت‌پرست ندارد. به قول مولوی:

عالم وهم و خیال و طمع و بیم

هست رهرو را یکی سدّی عظیم (دفترپنجم، ۲۶۴۸)

آیا از این مشکل می‌‌توان به سلامت بیرون آمد؟ وقتی کودک تصورات کودکانه ای از حقیقت دارد و اسیر کودکی خویش است و تصور می‌‌کند آنچه او می‌اندیشد درست است حال آنکه لزوماً اینگونه نیست. او پدر و مادر خود را کودکانه می‌بیند و کودکانه می‌خواهد. پدر و مادر از کودک تصوری بزرگ سالانه دارند و از او انتظار دارند چون خود آنان بزرگ منشانه رفتار کند. از نوجوان و جوان خود انتظار دارند مثل عصری که خود در آن میزیسته اند فکر کنند و عمل نمایند. دختر به پسر دخترانه نگاه می‌کند و پسر به دختر پسرانه می‌اندیشد. زن شوهر را زنانه می‌بیند و مرد زن را مردانه تصور می‌کند و متناسب با وهم خویش از یکدیگر انتظار دارند. معلم از نگاه معلم دانش آموز را نگاه می‌کند و اگر هم زمان خودش در کلاس درسی شرکت کند دانش‌آموزانه می‌اندیشد. کارمند زمانی که جای خود را با مدیر وزارتخانه عوض کرد اندیشه‌اش عوض می‌شود. مبارز با یک رژیم سیاسی، نسبت به حاکمیت قضاوت منفی دارد ولی زمانی که او خود قدرت را به دست می‌‌گیرد و خود سیاستمدار می‌‌شود به همان مناسباتی پایبند می‌شود و همان گونه عمل می‌کند که منتقد آن بود. در مناسبات قدرت سیاسی هم قاعده همین است. کشور ضعیف نسبت به قوی همان انتقادی را دارد که خود اگر قوی شد نسبت به کشور ضعیف همانگونه عمل می‌کند.

روزانه چقدر ما گرفتار این مغالطه هستیم و تفاوتی هم ندارد که ما که هستیم و در چه موقعیتی به سر می‌بریم. به هنگام رانندگی پارک دوبله دیگران را می‌‌بینیم که راه ما را برای رسیدن به مقصد سد می‌‌کند. ما بر می‌‌آشوبیم ولی زمانی که به مقصد می‌‌رسیم و جای پارک پیدا نمی‌‌کنیم خود با دوبله پارک کردن راه دیگران را سد می‌‌کنیم. به پدر و مادر و فرزند و هم شهری و هم میهن ما اگر آسیبی رسد بر می‌‌آشوبیم ولی برای آسیب به پدر و مادر و فرزند و هم شهری و هم میهن دیگران اهمیتی قائل نیستیم و بعضاً اگر لازم دیدیم و موقعیت پیدا کردیم خود به آنها آسیب می‌‌رسانیم. اگر به مقدسات ما توهین شود عصبانی می‌‌شوم ولی اگر به مقدسات دیگری توهین شود عکس الملی نشان نمی‌‌دهیم و در صورت پیش آمدن موقعیتی به راحتی به مقدسات دیگران اهانت می‌‌کنیم. اگر کسی به سر زمین ما حمله کند بر می‌آشوبم ولی اگر به سرزمین دیگران حمله کنند عکس العمل قابل توجهی نشان نمی‌‌دهیم و با افتخار از تصرف کشور دیگران توسط امثال کورش یا عمر خطاب یاد می‌‌کنیم. اگر شهروند آمریکایی یا اسرائیلی ترور شود آنها آسمان را به زمین می‌‌دوزند ولی ترور یا کشتار افاغنه و عراقی و پاکستانی و سوری چیز مهمی نیست. من اگر به عنوان حاکمیت مخالف خود را شکنجه کنم یا بکشم اشکالی ندارد ولی اگر دیگران دوستان ما را شکنجه کنند یا بکشند چه‌ها که نمی‌‌کنیم. دوستان حاکمیت من از هرگونه آزادی برخوردارند ولی مخالفان حاکمیت حق داشتن ابتدایی ترین آزادی را ندارند. دیگران حق ندارند راجع به سخنان و رفتار بزرگان مورد علاقه ما قضاوت کنند یا آن را نقد کنند یا به آنها اهانت کنند ولی ما به راحتی راجع به سخنان و رفتار بزرگان مورد علاقه دیگران قضاوت می‌‌کنم یا آنان را نقد می‌‌کنیم یا به آنها اهانت می‌‌کنم. انتخاباتی که نتایج مطلوب ما را داشته باشد و با فکر ما هماهنگ باشد دموکراسی است در غیر این صورت اگر مخالفین فکر ما رأی بیاورند این انتخابات مخدوش و این دموکراسی معیوب است. چنانچه نتایج فوتبال به نفع تیم مورد علاقه ما است همه چیز خوب و بی عیب بوده است ولی در صورت اتفاق عکس، داور و همه افراد را متهم می‌‌کنیم. متون دینی مورد علاقه ما هیچ عیب و نقصی ندارد و نظر دادن در مورد آن صلاحیت می‌خواهد ولی متون مورد علاقه دیگران پر از عیب و نقص است و نظر دادن در مورد آن هیچ صلاحیت علمی و تخصصی لازم ندارد. همانگونه که ما رفتار یا گفتار خودی‌ها را توجیه می‌کنیم اگر همان رفتار از دیگران صادر شود هیچ توجیهی را نمی‌‌پذیریم. اگر کسی از دین ما به دین دیگری وارد شود آن را قابل تحمل نمی‌دانیم ولی اگر کسی از دین دیگران به دین ما بیاید جشن می‌‌گیریم. یکی از دوستان نگارنده از یکی از مراجع تقلیدی پرسید: چرا نام حضرت علی (ع) در قرآن نیامده است، ایشان فرمود: از بس عظمت علی (ع) بدیهی بوده است لازم به گفتن نام او نبوده است. حال اگر عالم دین دیگری در مورد چیزی که در کتاب آنان نیست اینگونه پاسخ می‌‌داد آیا مرجع تقلید چقدر پاسخ او را منطقی قلمداد می‌‌کرد. از خود متشکری سابقه دیرینه دارد. قرآن کریم می‌‌فرماید اهل کتاب گفتند: “هرگز هیچ کس‏، جز یهود یا نصارى‏، داخل بهشت نخواهد شد. بلی این آرزوى آنهاست‏! بگو: اگر راست مى‏گویید، دلیل این مدعا کجاست آن را بیاورید!” (سوره بقره، آیه۱۱۱) قرآن کریم همین شرایط برای جوامع پیشین نیز ترسیم کرده و می‌‌فرماید:” آیا کسى را که هوس خویش را معبود خود قرار داده بود را ندیدى. خدا  بر گوش او و دلش مهر زده و بر دیده‏اش پرده نهاده است و دانسته گمراه گردانیده است.[۱] زمانی که انبیا به اقوام خود می‌‌گفتند به آنچه خدا نازل کرده ایمان آورید مى‏گویند ما به آنچه بر خودمان نازل شده (باشد) ایمان مى‏آوریم[۲]. فرعون به قوم خود گفت:” اى بزرگان قوم! من جز خویشتن براى شما خدایى نمى‏شناسم.” [۳] چون انبیا به مردم بگویند از آنچه خدا نازل کرده است پیروى کنید مى‏گویند:” نه بلکه از چیزى که پدران خود را بر آن یافته‏ایم پیروى مى‏کنیم”، آیا هر چند پدرانشان چیزى را درک نمى‏کرده و به راه صواب نمى‏رفته‏اند [باز هم در خور پیروى هستند]“[۴]حال آنکه خدا به پیامبر خود می‌‌فرماید بگو: «من فقط به شما یک اندرز مى‏دهم که: دو دو و به تنهایى براى خدا بر (هرکاری) به پا خیزید، پس بیندیشید.»[۵] اى کسانى که ایمان آورده‏اید! قیام کننده براى خدا و شاهدان به عدل و داد باشید. و مسلما نباید دشمنى عده‏اى شما را بر آن دارد که به عدالت عمل نکنید. دادگرى کنید که آن به تقوا نزدیک‏تر است.[۶]

 

نفوذ این آئین در افراد، آنان را به شدت در معرض خطای ذهن و فکر قرار می‌دهد و نوعی مغالطه در استدلال را به آنان تحمیل می‌کند. از دیر زمان پیش فرض بسیاری از حقیقت‌جویان این بوده است که باید با خودکیشی مبارزه کرد تا به حقیقت دست یافت. باید تزکیه را بر تعلیم مقدم داشت. برای دیدن حقیقت باید خود را از میان ذهن و حقیقت برداشت تا حقیقت دیده شود. سّر اینکه قرآن تنها برای متقین کتاب هدایت است و برای ظالمین کتابی گمراه کننده است همین خودکیشی است. 

ریاضت صوفیانه زیاد کارساز نیست. اگر تنها تصور صوفیانه که می‌‌گوید طالب حقیقت باید چون بودا، تائو یا ملاصدرا، مدتی را به اعراض از دنیا بگذراند و به عبادت مشغول باشد تا پس از یک دوره خودسازی و انزوا و محرومیت از لذایذ زندگی به فهم حقایق بپردازدد، درست بود،  فیلسوفانی چون هیوم، سارتر و راسل نباید هیچ حقیقتی را فهم میکردند چراکه به اعراض از دنیا باور نداشته‌اند. اگر دانشمندان هزار سال به این نکته نادرست یقین داشتند که زمین مرکز عالم است یا خورشید و حرکت سیارات به شکل دایره است بر گرد زمین در حرکت است نه به این سبب بود که افرادی دنیا پرست و بی تقوا بودند. کسانی هم که بعد فهمیدند زمین مرکز عالم نیست و حرکت سیارات شکل دایره ندارد به این دلیل نبود که اهل تقوا و آخرت بودند بلکه به این دلیل بوده است که آنها ملاک حقیقت را آرزو و میل خود و سنت‌های خود قرار نداده بودند و برهانی مستقل از آرزوهای خود داشتند. آنان که در دادگاه تفتیش عقاید، گالیله را محکوم به مرگ کردند از سر تدین نبود بلکه از سر خودکیشی بود.

افلاطون به نکته جالبی اشاره می‌کند و می‌گوید «باید حقایق را با چشم روح دید نه با چشم سر.» روح نه تن دارد نه سر، نه مرد است و نه زن، نه شرقی است و نه غربی، نه سیاه است و نه سفید، نه کافر است و نه مومن، نه مسلمان است و نه مسیحی، نه شیعه است و نه سنی، نه عرب و است و نه فارس، نه فقیر است و نه ثروتمند، نه پیر است و نه جوان، نه حاکم است و نه محکوم. همه این امور بیماری فراگیر خودکیشی است راهزن راه حقیقت و سّدی عظیم در برابر آن است.

کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی

فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست

معنای تقدم تزکیه بر تعلیم این است که باید متوجه مغالطه مهلک خودکیشی بود و در روش علمی‌خویش، این حقیقت را به عنوان پیش فرض در نظر داشت که واقعیت همیشه مستقل از من، از علائق و از خواسته‌های من است و تعصبات شخصی، قومی، ملی، دینی و مذهبی به ما اجازه بیرون آمدن از تقلید و قضاوت بیطرفانه برای کشف حقیقت را نمی‌دهد، بنابراین باید همه چیز را از ماوراء خود خواست. تزکیه نفس به معنای پاک کردن نفس از خودکیشی در شناسایی و انصاف در تحقیقات علمی و برخوردهای اجتماعی و قضاوت در مورد افراد و اشخاص ‌است.

گرچه امکان حذف کامل خود از باورها و قضاوتهایمان منتفی است اما علم به این گرایش ذهنی و تلاش برای دوری هرچه بیشتر از خودکیشی، امکان کشف حقیقت و نزدیک شدن به عدالت و انصاف را بیشتر خواهد کرد. اگر نتوانیم از ورود این مغالطه به مطالعات و مشاهدات و قضاوتهای خود احتراز کنیم به حق و عدل وحقیقت نزدیک نخواهیم شد.

تا هوا تازه‌ست ایمان تازه نیست

کین هوا جز قفلِ آن دروازه نیست (دفتر اول مثنوی/۱۰۷۹)

 



[۱]أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً (سوره جاثیه، آیه۲۳)

[۲]وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُواْ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ نُؤْمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَیْنَا وَیَکْفُرونَ بِمَا وَرَاءهُ(سوره بقره، آیه۹۱)

[۳]وَ قَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی (سوره قصص، آیه۳۸)

[۴]و اذا قیل لهم وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَلاَ یَهْتَدُونَ (سوره بقره، آیه۱۷۰)

[۵]قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا (سوره سبأ، آیه۴۶)

[۶]یأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ. سوره مائده، آیه ۸

  • مm نصراصفهانی