رادیو اسلام Radio Islam

سایت مشاوره وپاسخ گویی به شبهات وسوالات دینی و اعتقادی

رادیو اسلام Radio Islam

سایت مشاوره وپاسخ گویی به شبهات وسوالات دینی و اعتقادی

باعرض سلام
پاسخ گوی سوالات وشبهات اعتقادی هستیم.

*********************

تبصره :

استفاده از مطالب بدون منبع هم از نظرمااشکالی ندارد.

آخرین نظرات

به گزارش جنبش مقابله با رسانه‌های بیگانه، امپراتوری دروغ

فاجعه ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۵ برابر با دوم مهرماه ۹۴، که همزمان با روز عید قربان و هنگام حرکت زائران برای رمی جمرات در منا بر اثر سوء مدیریت و بی‌کفایتی مسئولان سعودی رخ داد، دنیا را تکان داد. در این روز، ۲۲۰۵ زائر بی‌گناه در اثر قصور و کوتاهی و شیطنت رژیم آل سعود در فضای کوچک مسیرهای رو به منا، از شدت فشار جمعیت دچار خفگی و مرگ شدند (این آمار تا بدین لحظه است). ۸۶۳ تن نیز زخمی و صدها نفر مفقود شدند. دولت ریاض، نه تنها حاضر به عذرخواهی نشد که در کمال بی‌شرمی با اقدامی مضحک و عجیب طی وارد کردن اتهام به حجاج ایرانی، تمامی تقصیرها را به گردن آنها انداخت.

5 رسانه عربی و غربی چگونه به فاجعه منا نگاه کردند؟ /// در حال انجام ///

العربیه

شبکه “العربیه” در مطلب ۲۶ سپتامبر ۲۰۱۵ خود اعلام کرد که منابع رسمی سعودی در همین روز اعلام کردند که هیئت تحقیقات و بررسی درباره علل ایجاد ازدحام در مراسم حج که به کشته شدن ۲۲۰۵ زائر و زخمی شدن بیش از ۸۶۳ تن دیگر شد، همچنان ادامه دارد. این شبکه سعودی، در دروغ‌پردازی جدید خود به نقل از مسئول طواف زائران ایرانی، حرکت ایرانی‌ها در مسیر مخالف با حرکت دیگر حجاج برای ادای فریضه “رمی جمارات” و همزمان بودن آن را دلیل ازدحام بوجود آمده و مرگ حاجیان از جمله ۱۶۹ تن از خود آنها دانست و آنها را مسئول اصلی فاجعه منا خواند. العربیه در ادامه ابراز داشت که سرلشکر منصور الترکی سخنگوی رسمی وزارت کشور سعودی روز پنجشنبه گفته که یکی از مهمترین دلایل وقوع حادثه مراسم مکه، حرکت شماری از زائران در خیابان ۲۰۴ برخلاف سیر حرکت زائرانی که از خیابان ۲۲۳ به سوی رمی حجرات می‌رفتند امری که منجر به برخورد ناگهانی، ایجاد ازدحام و حادثه شد.

این رسانه در مطالب ۲۴ دسامبر خود ملک سلمان -پادشاه عربستان- و شاهزاد محمد بن نایف -ولیعهد سعودی- را دلسوز و پیگیر جدی قضیه خواند و تاکید موکد آنها بر تشکیل کمیته تحقیق را نشان از تعهد و دغدغه آنها برشمرد. همچنین در مطالب ۲۶ سپتامبر به سخنان محمد هاشمی -رییس سابق صدا و سیما- و صادق زیباکلام -استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران- که اولی فاجعه منا را یک حادثه دانسته و دولت عربستان را مقصر نمی‌داند و دومی واکنش جمهوری اسلامی و مردم ایران نسبت به سعودی‌ها را نژادپرستانه خوانده است، پرداخت.

الجزیره
شبکه “الجزیره” هم حادثه منا را از منظر سخنان رهبر معظم انقلاب و سخنان سعید اوحدی -رییس سازمان حج و زیارت- به بررسی نشست. الجزیره، در مطلب ۲۴ سپتامبر خود به موضع محکم حضرت آیت الله خامنه‌ای که مسئولیت این فاجعه را بر عهده دولت سعودی دانسته پرداخت و موضوعات سه روز عزای عمومی، اعزام حسین امیر عبداللهیان معاون آفریقایی عربی وزیر خارجه، و اظهارات سعید اوحدی را مورد اشاره قرار داد.

5 رسانه عربی و غربی چگونه به فاجعه منا نگاه کردند؟ /// در حال انجام ///

به ادعای شبکه قطری، به نقل از اوحدی، طبق گفته منابع موثق، سعودی‌ها دو مسیر که به محل رمی جمرات منتهی می‌شود را بسته بودند  و فقط سه مسیر در طی مسافت ۵ کیلومتری مورد نظر، باز بود و همین امر موجب خفه‌گی هموطنان ما شد. اوحدی، سعودی‌ها را مقصر اصلی این فاجعه دانسته و خواسته که پاسخگو باشند.

PBS
شبکه خبری PBS در مطلب ۲۵ سپتامبر خود به موضوع  اظهارات ملک سلمان در مورد اینکه مقصر این فاجعه خود حجاج بودند، پرداخت. به نقل از این شبکه، ملک سلمان اشاره به لزوم اتحاد در مسلمانان و کوتاه کردن دست‌های مرموز از خرابکاری در جهان اسلام اشاره کرد و از طرف دیگر در تهران، جمعیت معترضین ایرانی در مقابل سفارت عربستان جمع شدند و با شعار “مرگ بر آل سعود” مراتب انزجار خود از رفتارات خاندان سلطنتی عربستان را ابراز داشتند. لیندسی هیلسام خبرنگار PBS این راهپیمایی مردم ایران را یک گردهمایی هماهنگ شده از قبل و نه خودجوش خوانده است. وی، ابراز داشت که دولت عربستان سعودی اعلام کرده که به رغم بروز این فاجعه، سال دیگر جمعیت بیشتری را جذب مراسم حج خواهد کرد.

رویترز
خبرگزاری رویترز، اما بر روی سخنرانی رهبر معظم انقلاب و رییس جمهور کشورمان در مجمع عمومی سازمان ملل متمرکز شد. این خبرگزاری، برخورد محکم و قاطع رهبری با رهبران عربستان را اینچنین ابراز داشت: “آیت الله خامنه‌ای ضمن محکوم کردن کوتاهی و سوء مدیریت دولت عربستان در اجرای مناسک و مراسم حج، آل سعود را مسئول فاجعه منا دانست و خواستار عذرخواهی از سوی سعودی‌ها شد و در پایگاه اطلاع رسانی خود به سوالات بسیاری که جهان اسلام از سعودی‌ها دارد اشاره کرد و گفت آیا کشته شدن بیش از یکهزار انسان در یک فضای کوچک را می‌توان نادیده گرفت؟”. همچنین، به موضوع درخواست جدی حسن روحانی برای تشکیل فوری کمیته تحقیق و قبول اشتباه از سوی سعودی‌ها اشاره کرد. رویترز، فاجعه ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۵ را بزرگترین فاجعه مرگ دسته جمعی حجاج پس از ۲۵ سال (فاجعه ۱۹۹۰) دانست.

آسوشیتد پرس
خبرگزاری آسوشیتد پرس نیز در گزارش ۲۶ سپتامبر خود به بررسی عملکرد وزارت خارجه ایران پرداخت و اینگونه آورد: “وزارت خارجه ایران، کاردار سعودی را برای سومین بار ظرف سه روز اخیر احضار کرد و به روش مدیریت سعودی‌ها در حل بحران اعتراض کرد”.

آسوشیتد پرس ادامه داد: “تلویزیون دولتی ایران مدعی شده که عربستان سعودی هنوز ویزا برای هیئت ایرانی صادر نکرده است. این هیئت قرار بود به منظور نظارت بر مداوای مجروحان ایرانی و بازگرداندن قربانیان به عربستان برود”.

این در حالی است که طبق اخبار رسیده در رسانه‌ها، آمار کشته‌شدگان ایرانی تا بدین لحظه ۱۶۹ نفر، مجروحین ۸۵ نفر، و مفقودین ۳۰۴ نفر است.

5 رسانه عربی و غربی چگونه به فاجعه منا نگاه کردند؟ /// در حال انجام ///

آنچه در نحوه پوشش خبری این حادثه در این شبکه ها و منابع خبری مشاهده می‌شود آن است که کشته شدن ۲۲۰۵ نفر در یک کشور خارجی دارای ارزش خبری بسیار بالایی است اما این رسانه ها با اغماض و چشم پوشی از کنار این حادثه عبور کرده اند و بیشتر به واکنش ها پرداخته اند.

  • مm نصراصفهانی
متن نامه های رد و بدل شده بین مرحوم محمدتقی جعفری و برتراند راسل فیلسوف فرانسوی



نامه علامه جعفری به راسل




مذهب از منظر «علامه جعفری و راسل»
قسمت اول :

چکیده: استاد علامه محمد تقی جعفری، بعنوان صاحب نظری خبره، در زمینه‏های مختلف علمی چون ادبیات فارسی، فقه، فلسفه، عرفان، اخلاق و . . . شناخته می‏‏‏‏شود. ایشان با اندیشه‏ای آزاد و باز، بدون تعصب و تحجر، لکن مبتنی بر اصول و مبانی نظری اسلامی در اکثر علوم مذکور به نظرورزی پرداخته، در تبیین و تدقیق نظریات خود از هیچ تلاشی حتی برقراری ارتباط با فلاسفه برجسته غرب دریغ نورزیده و در مجامع مهم فلسفی و عرفانی که در غرب تشکیل می‏‏‏گردید، شرکت می‏نمودند. از جمله فعالیتهای علمی ایشان نقدی بر مصاحبه «وایت» با «برتراند راسل»، فیلسوف انگلیسی، می‏باشد. راسل، ریاضیات را، مبنا و اساس تمام افکار خود دانسته و در خصوص نسبت علم و دین می‏گوید:«میان علم و دین، ستیزی نیست، زیرا علم به قبول یا انکار دین محتاج نیست، بالاخره زمانی خواهد رسید که علم جواب تمام سؤالات و مشکلات ما را بدهد.» از «راسل» کتابهای فراوانی بجا مانده است از قبیل: «اصول ریاضیات»، «الفبای نسبیّت»، «تاریخ فلسفه غرب»، «ازدواج و اخلاق»، «کدام راه، راه صحیح است؟» و . . .. در اینجا به نقد ایشان از این مصاحبه می پردازیم.

ستاد علامه محمد تقی جعفری، بعنوان صاحب نظری خبره، در زمینه‏های مختلف علمی چون ادبیات فارسی، فقه، فلسفه، عرفان، اخلاق و . . . شناخته می‏‏‏‏شود. ایشان با اندیشه‏ای آزاد و باز، بدون تعصب و تحجر، لکن مبتنی بر اصول و مبانی نظری اسلامی در اکثر علوم مذکور به نظرورزی پرداخته، در تبیین و تدقیق نظریات خود از هیچ تلاشی حتی برقراری ارتباط با فلاسفه برجسته غرب دریغ نورزیده و در مجامع مهم فلسفی و عرفانی که در غرب تشکیل می‏‏‏گردید، شرکت می‏نمودند. از جمله فعالیتهای علمی ایشان نقدی بر مصاحبه «وایت» با «برتراند راسل»، فیلسوف انگلیسی، می‏باشد. راسل، ریاضیات را، مبنا و اساس تمام افکار خود دانسته و در خصوص نسبت علم و دین می‏گوید:«میان علم و دین، ستیزی نیست، زیرا علم به قبول یا انکار دین محتاج نیست، بالاخره زمانی خواهد رسید که علم جواب تمام سؤالات و مشکلات ما را بدهد.» از «راسل» کتابهای فراوانی بجا مانده است از قبیل: «اصول ریاضیات»، «الفبای نسبیّت»، «تاریخ فلسفه غرب»، «ازدواج و اخلاق»، «کدام راه، راه صحیح است؟» و . . .. 
مرحوم علامه جعفری در سال 1342 چند نامه مهم در خصوص «عمومیت جستجوی کمال»،«قراردادی بودن اصطلاح X»، «تناقض بین دفاع از انسانیت، آزادی و صلح و ] در عین حال[ معتقد نبودن به هیچ گونه آزادی درونی و محاسبه استدلالی چه از جنبه عشق مستقل به انسانیت و چه از جنبه متافیزیکی» و . . . به وی ارسال داشت. مقاله حاضر، برگزیده ای از نقد علمی «علامه جعفری» بر مصاحبه «وایت» با «برتراند راسل» می‏باشد که بنا بر ضرورت انتخاب و تدوین گردیده است. 
اعتقاد به خدا
وایت: آقای راسل شما هرگز انگیزش مذهبی داشته‏اید؟
راسل: در دوران جوانی عمیقاً مذهبی بودم، در آن موقع شاید به استثنای ریاضیات، زیادتر از همه چیز، به مذهب جلب شده بودم و علاقه من، به مذهب سبب شد در سه مسئله خدا، جاودانگی روح و آزادی اراده و اختیار، به صورت جدی کار کنم. از آزادی اراده شروع کردم و تدریجاً در پایان به این نتیجه رسیدم که هیچ دلیلی برای اعتقاد به هیچ یک از مسائل سه گانه وجود ندارد. راجع به مسئلة آزادی اراده، فکر می‏‏‏کنم برای آزادی دلیل معتبری نیست و هنوز هم فکر می‏‏‏کنم که نتیجه بخش نباشد، به نظر من چون تمام حرکات ماده به وسیله قوانین دینامیک از پیش معین شده است، حرکت لبهای انسان نیز هنگامی که سخن می‏‏گوید باید به همین ترتیب از پیش معین شده باشد، به طوری که او نمی‏‏‏تواند هیچ کنترلی در بارة آن چه می‏‏گوید اعمال کند. تمام حرکات مادی و حوادث آینده به طور کلی از پیش معین شده و سخن گفتن مشمول همین قاعدة کلی است. لذا بنا به قوانین دینامیک، مثلاً آقای«A» نسبت به آن چه می‏‏گوید آزادی اراده ندارد. راجع به جاودانگی روح، به نظر من خیلی روشن بود که رابطة میان بدن و فکر ـ هر طور که ممکن است بوده باشدـ بیش از آن چه تصور می‏شود به هم نزدیک است لذا هیچ دلیلی وجود ندارد که فکر کنیم وقتی که مغز متلاشی می‏شود فکر باقی می‏ماند. همچنین راجع به خدا که ادلة بسیاری بر وجودش اقامه شده است،‌ فکر می‏کردم و اکنون نیز فکر می‏‏‏کنم که همة آنها بی اعتبار بوده و اگر کسی نمی‏‏‏خواست که اعتقاد به نتیجه آنها پیدا کند هرگز این گونه ادله را نمی‏‏‏پذیرفت. من فکر کردم که با این وضع به سوی بهت زدگی زیادی پیش می‏‏‏روم ولی با کمال تعجب، این حالت در من به وجود نیامد.
نقد علامه جعفری«ره»: البته اساس مذهب فقط در این سه مسأله نیست، مسأله خدا و روح از پایه‏های اولیه مذهبی شمرده می‏‏‏شوند، ولی که آزادی اراده جزء‌ مسائل مذهبی محسوب نمی‏شود. اما در خصوص اینکه آقای راسل می‏‏‏گوید: «من فکر می‏‏‏کردم با این وضع به سوی بهت زدگی پیش می‏‏‏روم، ولی با کمال تعجب این حالت در من بوجود نیامد»باید گفت: این خودداری، یک حالت روانی شخصی است که آقای راسل توانسته است با وجود تردید در سه مسئله اساسی مذهب، به اضطراب و بهت دچار نگردد و حتی عبارت «با کمال تعجب» هم می‏‏‏تواند شاهد خوبی باشد بر اینکه نفی اصول اولیه و معلومات ارزشمند در ذهن آقای راسل، مقتضی تعجب بوده است. بنابراین تفکر در بارة امور مذکور اگر ثابت یا نفی جزمی نشود موجب بهت زدگی خواهد شد، مگر این که بشر را به کلی از تفکر باز دارند.
اما اگر «آیندة‌ جاودان» برای انسان مورد تردید واقع شود، از یک سو، اکثریت افراد بشری با کدامین دلیل متحمل زجر و شکنجه‏های طاقت فرسای دنیا بشوند؟ و از سوی دیگر، با کدامین منطق می‏‏‏توان علل و نتایج احساس مسئولیتی را که انسان در زندگی دارد، در همین دنیا تمام شده حساب کرد.
جمله ای از افلاطون است که هر وقت آن را می‏‏‏خوانم در دریایی از لذت غوطه ور می‏‏‏شوم، البته اینها دستوراتی است که تمامی مذاهب آسمانی آن را به عنوان برنامة اصلی پیشنهاد کرده‏اند. اما چون از زبان فیلسوفی که سالها قبل از میلاد مسیح می‏زیسته این سخنان اداء شده، جالب بوده و میزان دقت نظر ایشان را نشان می‏دهد. افلاطون می‏گوید: «کفایت نمی‏کند که ما کودکان خود را رها کرده و از آنچه که پاکیزگی آنها را آلوده می‏کند، ممانعت به عمل نیاوریم، روشن کردن عقول آنها با نور علم و وارد کردن آنها به فضیلت، با پند و اندرز کافی نیست، بلکه بالاتر از اینها باید در دلهای آنان اصول دین را که طبیعت به ودیعه نهاده است رویانید. این اصول دین آن چیزهایی است که اعتقادات قویّه‏ای که میان انسان و خداوند ارتباط برقرار می‏‏‏کند را آشکار می‏‏‏سازد. خداوند اول، وسط و آخر تمامی کاینات است. مقیاس عدل برای تمامی اشیاء در میان بندگان خود خداوند است، ایمان به وجود او شالودة جمیع قوانین است. این همان، عقاید با عظمتی است که بایستی کودکان را با آنها تربیت کرد، چنان قوانینی که اگر قانونگذار مرد حکیمی بوده باشد باید آنها را با هر وسیله‏ای ـ اعم از نرمی و سختگیری ـ که در اختیار دارد عملی بسازد. این عقاید به همان اندازه که ساده و بی پیرایه‏اند، نافع نیز هستند. بدون این عقاید، انسان در این دنیا در مقابل حوادث تصادفی آن ـ هنگامی که خود را به تمایلات و تاریکی‏های شهوات و نادانی تسلیم می‏‏‏کندـ سردرگم است. آن انسانی نفس خود را منکر است که نه می‏‏‏داند از کجا آمده و نه می‏داند آن هدف و‏ایده‏ای که بایستی نفس خود را به پیروی و اعتماد به او، تربیت کند چیست؟ و اگر به این قواعد تکیه نشود دیگر برای دولت، هیچ قاعدة ثابتی وجود ندارد، زیرا عدالتی که بقاء دولت را مستحکم می‏‏‏سازد جز از جانب خداوند از مقام دیگری بر نمی‏‏‏آید.»[1]
بنابراین اگر کسی هم پیدا شود که بدون التزام به عقاید مزبور، زندگی در دنیا را اصالتاً دارای مفهوم بداند، یا در اشتباه بوده و یا ناتوان، اسیر و تخدیر موسیقی شده است. به هر حال، با ملاحظه افکار بشری، به خوبی می‏‏‏توان اطمینان پیدا کرد که بدون عقیده به اصول سه گانه دین، بهت و اضطراب پدیده ای طبیعی است که دامن گیر افراد انسانی خواهد شد.

 مذهب از منظر «علامه جعفری و راسل»
قسمت دوم :
«بارتلمی سانت هیلر» می‏‏‏گوید: «ما یا باید قانون اخلاق، آزادی انسان و مسئولیت او را انکار کنیم و یا به عنوان یک نتیجه لازم، قیامت و زندگانی دیگری را که در دنبال این زندگی است قبول کنیم. . . »[2] 
این جملة «سانت هیلر» از نظر منطقی ریشه‏دار است. زیرا اگر چه آقای راسل و بعضی از متفکرین به آزادی اراده یقین ندارند، اما حس مسئولیت را در افراد بشر نمی‏‏‏توانند نادیده بگیرند. این احساس مسئولیت، با فرض عدم نتیجه فعلی در زندگی دنیا، به هیچ وجه قابل تفسیر نیست. آن هم در دنیایی که رادمردان و اصلاح جویان، غالباً در ذلت و بینوایی زندگی کرده و سفله‏ها و دون سیرتان به هر وسیله‏ای که شده به خوشبختی ـ به اصطلاح دنیا زده‏ها ـ نائل می‏شوند. لذا، اگر آزادی اراده در کار نباشد، با کدامین علت ما باید وظیفه دوست بوده و از احساس تکلیف و انجام دادن آن، روی علل غیر مکانیکی لذت ببریم. اصلاً چرا انسانی شرافتمند باشیم، در حالیکه بنا به نبودن آزادی، تمام افراد آن چه را که انجام می‏‏‏دهند بالاجبار است؟ 
به نظر می‏‏‏رسد آقای راسل در رابطه با موضوع «خدا»، شکاک بوده و ادله ای که برای اثبات خدا گفته شده او را قانع نساخته است. لذا باید جویا شد که او در رابطه با قانون علت و معلول که در سراسر جهان حکمفرماست چه تصوری دارد، مگر این قانون نمی‏‏‏گوید که: «به حکم تبعیت جزء از کل، باید تمامی دستگاه طبیعت علتی خارج از خود داشته باشد»؟! حتماً آقای راسل مانند آقای کانت از خود می‏‏‏پرسد که آن علت از کجا آمده است؟‌ و با این سؤال در دلیل مذبور تشکیک می‏‏‏کنند، ولی باید اذعان داشت، این سؤال از جنبه علمی نامفهوم است، زیرا حقیقتی که رنگ معلول ندارد از علت آن سؤال نمی‏‏‏شود و چون خداوند معلول نیست لذا سؤال از علت او نامعقول است. آقای راسل می‏‏‏گوید:«در مورد خدا تنها چیزی که می‏‏‏توانم بگویم این است که، ممکن است وجود داشته باشد.» آقای راسل با این جمله در واقع اعتراف می‏‏‏کند که وجود خدا را ضروری می‏‏‏داند زیرا وی «امکان» وجود خدا را قبول دارد و این در حالی است که موجودی که واجب الوجود فرض شده و «امکان» وجود دارد، احتمال عدم چنین موجودی به کلی منتفی است، زیرا عدم تحقق این موجود یا به سبب نداشتن علت است ـ یعنی احتیاج به علت دارد، ـ و یا به جهت وجود مانعی از «هستی» او است، حال آنکه فرض وجود مانع با آخرین مرتبة کمال، که خداوند آن را داراست، منافات دارد. حال، اگر آقای راسل قبول کند که «امکان» دارد خدایی غیر محتاج به علت، غیر فانی و دارای آخرین مرتبه کمال وجود داشته باشد ـ چنانچه مدعای خداشناسان است ـ بایستی اعتراف کند که خداوند موجود است و چون آقای راسل اعتراف می‏‏‏کند که ممکن است خدایی وجود داشته باشد و دلیل قاطعی وجود ندارد که خداوند موجود نیست، پس احتمال این که خدایی وجود دارد منطقی است، البته برای اثبات وجود خداوند دلایل زیادی وجود دارد مثل برهان «علت و معلول»، «حرکت» ـ که ارسطو پیشنهاد کرد و تا امروز به قوت خود باقی است ـ «هماهنگی دستگاه طبیعت»، «تجرد روح انسانی»، «چگونگی اختلاف مواد» و غیره... 
آزادی اراده 
اما نظریة آقای راسل در باره اراده، قاطعانه نبوده و هیچ یک از دو طرف اراده و جبر را ترجیح نمی‏‏‏دهد. اگر به حرکاتی که از انسان صادر می‏‏‏شود دقت کنیم، پنج نوع کار متمایز از هم قابل مشاهده است: 1ـ پدیده‏های انفعالی، مثل سرخی صورت در حال شـرمنــدگـــی؛ 2ـ کـارهــای اضطـــراری؛ 3 ـ کــارهای اجبـــاری خالـص؛ 4ـ کارهای عادی؛ 5ـ کارهای اختیاری. این مورد آخر، تفاوت‏های آشکار، با موارد قبل دارد که می‏‏‏توان به این موارد اشاره کرد: الف)انتخاب یکی از دو راه، در حالیکه هیچ یک بر دیگری نسبت به ما ترجیــح نداشته باشد. ب) انجام کارهایی که علت صدور آنها هنوز صددرصد محقق نشده است. غالباً این گونه اعمال توسط اشخاصی که برای اولین بار به کاری دست می‏زنند، انجام می‏شود. این نوع کارها، اقداماتی است که به جهت داشتن علل عقلی و منطقی، سایرین از اقدام به آن، اجتناب ورزیده و دفعتاً شخص و یا اشخاصی پیدا می‏شوند که دل را به دریا زده و پس از تصمیم‏گیری نسبت به انجام آن اقدام می‏کنند. 
البته عدم انجام این عمل از سوی دیگران ناشی از وجود مانعی از جهت علل عقلی و منطقی نبوده بلکه، بازگشت آن، به مسائل روانی اشخاص است. اختیاری بودن این کار کاملاً واضح و بدیهی است. اگر چه استدلال به این که «هیچ حادثه ای در دستگاه هستی بدون علت ایجاد نمی‏‏‏گردد» صحیح است، لکن این قانون در حیطه کارهای اختیاری نیست چنانچه کارهای روانی را با مقتضیات فیزیولوژی نمی‏‏‏توان تفسیر کرد. همچنین با قوانین عمومی فیزیکی هم به طریق اولی نمی‏‏‏توان تشریح نمود. مثلاً «تطابق در کمیت» که یکی از ارکان اساسی علت و معلول طبیعی است، در کارهای روحی جریان ندارد، به عنوان مثال اگر فردی ده لیتر بنزین دارد محال است ماشین این فرد، به مقدار ده لیتر و نیم حرکت کند، در صورتی که ما هنگامی که به کاری تصمیم می‏‏‏گیریم، ممکن است از آن تصمیم که یک حقیقت بسیط و غیر قابل افزایش است معلول‏های مختلفی صادر شود. البته اشتباه نشود، تفاوت در شدت و ضعف تمایل، رغبت و اراده بدیهی است، ولی «تصمیم» حقیقت دیگری، ماورای اراده می‏باشد، به عبارتی، اراده مقدمه تصمیم بوده و تصمیم حقیقتی است که صدها پدیده مختلف را می‏‏‏تواند ایجاد کند. اصولاً در مواجهة با موانع از انسان دو نوع اراده صادر می‏‏‏شود. 
1- اراده اجباری؛ انسانها بنابر دلایل متعدد در زمان‏های خاص مجبور به انجام کارهایی می‏‏‏شوند که واقعاً آن کار را که با اراده طبیعی آنها سازگار نیست دوست نداشته ولی به جهت شرایط محیطی و مادی اجباراً آن کار را انجام می‏‏‏دهند که اگر آن شرایط بحرانی مرتفع شود آن کار را دیگر انجام نخواهند داد.
2- اراده اختیاری؛ مثلاً برای اینکه به نزاع و کشمکش دو نفر خاتمه داده شود می‏بایست موانع این کار را که به طور طبیعی در حیطه‌ ارادة من قرار دارد از میان بردارم، اعم از اینکه یک ساعت تأخیر در رفتن برای تدریس باشد و یا حاضر نشدن در وعده قرار قبلی که بین من و فرد دیگری بوده است. بنابراین، با توجه به ادله فوق معلوم می‏گردد که افعال و اعمال اختیاری در حوزه کاری انسانها است. 
جاودانگی روح
اما در رابطه با عدم جاودانگی روح، که آقای راسل مطرح کردند می‏‏‏توان در رد سخنان ایشان دلایل مجرد بودن روح از قوانین مادی را مطرح نمود که بدین قرار است:
1- در بدن انسان از اول عمر تا آخر، تحولات گوناگونی رخ میدهد، و این در حالی است که انسان از آن هنگامی که متوجه «من» خود گشته، به طور صحیح درمی‏‏‏یابد که با گذشت سالها و صدها تحول، سنخ آن «من» عوض نمی‏‏‏شود. آنچه را در پانزده سالگی به عنوان «من» ادراک می‏‏‏کنیم، به همان ترتیب در چهل سالگی و هشتاد سالگی نیز احساس می‏‏‏کنیم. اگر «من» عبارت از مجموعة اعضای داخلی و خارجی بود،‌ می‏‏‏بایست به اختلاف حالات جسم، «من» هم اختلاف پیدا می‏کرد. 
2- ما می‏توانیم قوانین کلیه و مفاهیم مطلقه را تعقل ‏‏کنیم و از آنجا که این قوانین و مفاهیم امور مادی و دارای جرم و امتداد هندسی نیستند، لذا محل این تصورات نیز نمی‏‏‏تواند دارای جرم و امتداد بوده باشد. بنابر این، روح بعنوان محلی برای این مفاهیم، حقیقتی است که فاقد جرم و امتداد می‏باشد. 
3- در سالهای اخیر، روزنامه‏های رسمی اعلان کردند که، محتویات حافظه از میلیاردها میلیارد جزء تجاوز می‏‏‏کند. «هر گونه تئوری در خصوص تفسیر کیفیت عضوی که محل این عدد سرسام آور است؛ با شکست مواجه گردیده است. بر اساس آخرین نظریه‏ها مغز در حدود دوازده میلیارد سلول عصبی دارد، این در حالی است که تعداد آگاهی‏های ثبت شده که یک میلیون میلیارد است، در آن عدد کوچک نمی‏‏‏تواند جایگزین شود. ضمناً این هم منطقی نیست که یک سلول مغزی بتواند ده یا صد حالت مختلف داشته باشد، اگر چه با این فرض هم، ظرفیت حافظة توانای انسان پر نمی‏‏‏شود.»[3]
به بیانی دیگر، هر زمان که بخواهیم، می‏توانیم حادثه ای را که بیست سال پیش در حافظه ثبت کرده‏ایم ـ با این که میلیونها اطلاعات دیگر بعد از آن بر محفوظات ما اضافه شده است ـ به سرعت از لابه لای میلیون ها و بلکه میلیاردها اطلاع استخراج نموده و مورد بهره برداری قرار بدهیم. اهمیت این پدیده در این است که در استحضار حوادث موجود در حافظه، احساس می‏‏‏کنیم که چیزی در تعقیب آن حادثه مشغول فعالیت است و تا حال آن تعقیب کننده به جز «من» جنبه منطقی پیدا نکرده است. لذا، این دلیل را می‏‏‏توان از مهم ترین ادلة غیر مادی بودن روح محسوب نمود. 
4- روح می‏‏‏تواند حقایقی را که اصلاً واقعیت ندارند تجسم نموده و آنها را بعنوان امری واقعی جلوه داده یا بالعکس، حقایق واقع شده را منفی فرض کرده و آنها را معدوم جلوه دهد. در حالیکه این پدیده با قوانین طبیعی اصلاً سازگار نیست. 
5- پیش‏بینی‏هایی واقعی که هرگز سابقه نداشته است. مانند خوابهایی که بدون کوچکترین سابقه، آیندة واقعی ما را نشان داده و در زمان خود، مطابق خواب، آن کار انجام می‏‏‏گیرد. 
نافع یا مضر بودن مذهب
وایت: شما فکر می‏‏‏کنید که مذهب از حیث نتیجه خوب است یا مضر؟
راسل: من فکر می‏‏‏کنم که اغلب نتایج مذهب در تاریخ مضر بوده است. با اینکه مذهب سبب شده کاهنان مصری تقویم را اختراع نموده و به وقوع خسوف و کسوف توجه کنند- به طوری که بتوانند به موقع، آن را پیش بینی کنند و نظایر اینها که از نتایج مفید مذهب هستند ـ ولی من فکر می‏‏‏کنم که بسیاری از نتایج مذهب مضر بوده است. علت این ضرر این است که در مذاهب، مردم بایستی به چیزهایی معتقد باشند که دلیل صحیحی برای وجود آنها نیست و این موضوع برای مذاهب، بسیار درخور اهمیت است. مذهب، افکار مردم و سیستم‏های تربیتی آنها را تخطئه کرده و اصول اخلاقی جدید، (بدعت) را بوجود می‏آورد؛ یعنی مذهب می‏‏‏گوید:‌ عقیدة جزمی به فلان مسأله صحیح و عقیده به چیزهای دیگر غلط است، بدون اینکه مردم در سؤال از حق یا باطل بودن آن مسأله مفروض حقی داشته باشند. اصولاً مذهب زیانهای زیادی داشته است. مقادیر زیادی از تقدیس، محافظه کاری، چسبیدن به عادات کهن، محترم شمردن تعصب، کینه توزی و تعصبی که در مذهب وجود دارد ـ خصوصاً در اروپاـ کاملاً وحشتناک است. 
نقد علامه جعفری«ره»: آقای راسل سه مرتبــه در بـارة مــذهب نظر منفی می‏‏‏دهند، الف) من فکر می‏‏‏کنم که بسیاری از نتایج مذهب مضر بوده است؛ ب) من فکر می‏‏‏کنم که اغلب نتایج مذهب در تاریخ مضر بوده است؛ ج) اصولاً مذهب زیانهای زیادی داشته است. قبل از نقد جواب آقای راسل لازم است هدف پیغمبران عظام علیهم السلام را مطابق کتاب آسمانی ذکر کنیم:
«و وهبنا اسحق و یعقوب نافلة و کلاًجعلنا صالحین و جعلنا ائمة یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاء الزّکوة و کانوا لنا عابدین»[4] ما به ابراهیم، اسحاق و یعقوب را عطا نمودیم و همه آنها را صلحاء و پیشوایانی قرار دادیم که به دستورات ما ارشاد می‏‏‏کردند و بر آنها وحی کردیم که تمامی نیکی ها را بجا آورند، نیایش بر پا دارند و زکوة مال بدهند و آنها ما را می‏‏‏پرستیدند.»
«یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق و لاتتبع الهوی فیضلّک عن سبیل الله»[5] ای داود! ما تورا در روی زمین خلیفه قرار دادیم تا میان مردم حکومت به حق انجام بدهی، و از هوای نفس پیروی نکن که تو را از راه خدا منحرف می‏‏‏کند.»
«شرع لکم من الدین ما وصی به نوحاً و الذی اوحینا الیک و ما وصیّنا به ابراهیم و موسی و عیسی ان اقیموا الدین و لاتتفرقوا فیه کبر علی المشرکین . . .»[6] این دینی که خداوند برای شما تشریع نموده است، همان است که قبلاً به نوح توصیه کرده و آن چیزی است که به تو وحی کرده ایم و همان است که به ابراهیم، موسی و عیسی سفارش نموده ایم و آن این است که مذهب را بپا دارید و در بارة آن اختلاف ایجاد نکنید، این دعوت توحیدی که شما دارید، بر مشرکین بزرگ و سخت جلوه می‏‏‏کند. ] این دعوت پیامبران بدون علت نیست. یعنی پیغمبر این دعوت را از ناحیه خود نساخته است،[ خداوند هر کسی را که بخواهد به سوی خود می‏‏‏گزیند و هر کسی را که به او رجوع کند او را شاد می‏‏‏کند. این ملل ]و ارباب مذاهب[ پراکنده نشدند، مگر اینکه حـق را می‏‏‏دانستند ] و این اختلاف کلمه از روی ستم میان آنها ایجاد شد[ و اگر مشیت قبلی خداوند تا مدت مشخصی نبود قضاوت نهایی میان آنها صورت می‏‏‏گرفت. اهل کتاب] یعنی یهود و نصاری[ پس از نوح، ابراهیم، موسی و عیسی در شک گرفتارند به همین وحی و سفارش ها دعوت کن، استقامت نما، از هوای نفس تبعیت مکن، بگو به کتابی که خداوند نازل نموده است ایمان آورده ام و من مأمورم که میان شما هدایت را برپا دارم؛ الله خدای ما و خدای شماست؛ کردار ما از برای ما و کردار شما از آنِ شماست. میان ما و شما خصومتی نمانده است، خداوند میان ما و شما را جمع می‏‏‏کند بازگشت همة ما به سوی اوست.
«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»[7] ما پیغمبران خود را با شواهد فرستادیم و با آنها کتاب و مقیاس نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام کنند. و آیات بیشمار دیگری که دلالت بر اهداف مذاهب دارد.
بنابراین مذهب می‏‏‏گوید: همگی در صلح و صفا زندگی کنید، بت پرستی مکنید و خدای واحد را بپرستید، روی زمین فساد نکنید، از گذشتگان خود تقلید نکنید، کهنه پرستی نکنید و به قهقرا برنگردید، خدا را نیایش کنید و از اموالتان انفاق کنید. طلا و نقره را ذخیره نکرده و اجتماع را به فلاکت سوق ندهید. انبیاء تا قدرت دارند به اصلاح جامعه برمی‏‏‏خیزند و از تاریکی‏های نادانی به روشنایی‏های علم سوق می‏‏‏دهند. هدف تمام مذاهب حقه، این است که به عدالت و میانه روی قیام کنند. اهداف مزبور مورد تصدیق اغلب متفکرین می‏‏‏باشد همانطور که «مترلینگ» می‏‏‏گوید: «فراموش نکنید که تمامی پیغمبران بزرگ به دنیا آمده‏اند و خواستند ما را طوری تربیت نمایند که از غم یکدیگر محزون و از شادی یکدیگر مسرور شویم.»[8]
در پرتو این اهداف است که دین می‏‏‏تواند از عهـدة جـواب سؤالاتی از قبیل: «از کجا آمده ایم؟ برای چه آمده ایم؟ و به کجا خواهیم رفت؟» برآید، حال آنکه هیچ یک از مکاتب فلسفی و اجتماعی موجود پاسخی برای سؤالات مزبور نداشته‏اند. 
اگر بخواهیم ارزش پیشنهاد انبیاء را به طور دقیق بررسی کنیم لازم است که ابتدا نظریة آقای راسل و ناموران علم و فلسفه را بررسی کنیم تا معلوم گردد نظر ایشان نسبت به انسان چیست که چنین ادعاهایی راجع به مذهب دارند. 
دین؛ تعصب، تعبد، اعتدال

 مذهب از منظر «علامه جعفری و راسل»
قسمت سوم :
روایت: آیا جنگجویی جزیی از سرشت بشری نیست؟
راسل: من نمی‏‏‏دانم از طبیعت بشر چه تصور شده است که چنین باشد، طبیعت بشر به طور نامحدود قابل انعطاف است و این مطلبی است که مردم آن را تصور نمی‏‏‏کنند، اگر شما سگ خانگی را با یک گرگ وحشی مقایسه کنید متوجه تأثیر تربیت خواهید شد، سگ خانگی، موجودی دوست داشتنی و آرام است که پارس می‏‏‏کند و ممکن است گاهی پای نامه رسان را گاز بگیرد، اما به طور کلی موجود خوبی است، در حالی که گرگ موجودی کاملاً مخالف آن است. 
وایت: چرا بسیاری از مردم که از عقل سلیم برخوردارند ولو اگر چه این برخورداری ظاهر بوده باشد، این اندازه گرفتار تعصب هستند؟
راسل: برخورداری از عقل سالم موضوعی کاملاً نسبی است، افراد بسیار معدودی، کاملاً از عقل برخوردارند، تقریباً هر کس زوایایی دارد که در آن زوایا دارای جنون است. 
وایت: یکی از مشکلاتی که در برابر انسان قرار دارد، این است که بشر هرگز نمی‏‏‏تواند هیچ چیز را از روی اعتدال انجام دهد، ممکن است کاری را خوب آغاز کند اما سپس آن را به افراط می‏‏‏کشاند، آیا به نظر شما بشر سرانجام حد وسط را خواهد آموخت؟
راسل: من مطمئنم که حد وسط را خواهد آموخت. و این به عقیده من نهایت لزوم را داشته و امری کاملاً ممکن است، من این پیشگویی‏های تاریک را که در جریان آن هستیم، به عنوان یک وحی منزل انجیلی تلقی نمی‏‏‏کنم، من امیدواری زیادی ندارم. 
نقد علامه جعفری«ره»: آقای راسل نسبت به افراد بشری نظرات مختلفی دارد، گاهی می‏‏‏گوید «می‏‏‏توان او را مانند سگ خانگی تربیت نمود» و گاهی می‏‏‏گوید:«افراد بسیار معدودی کاملاً از عقل برخوردارند، تقریباً هر کسی زوایایی دارد که در آن زوایا دارای جنون است» و بالاخره از پیشگویی در این باره که «بشر روزی حد اعتدال را خواهد آموخت»، اظهار ناامیدی می‏کند. 
بنابراین حساب، این موجود، به کجا خواهد رسید؟ خدایش می‏‏‏داند و بس. مطابق برنامه‏هایی که قبلاً ذکر شد، مذاهب حقه می‏‏‏خواهند چنین موجودی را که بعنوان انسان معرفی می‏‏‏شود، با سوق دادن به سوی یک عامل ازلی و ابدی تعلیم و تربیت کنند و این ادعا را در امتداد تاریخ به خوبی اثبات کرده‏اند. مسلماً آقای راسل از روی تواریخ مسلم دنیای بشری کسب اطلاع کرده‏اند که مذهب اسلام در یکی از وحشی ترین نقاط کرة زمین ظهور کرده و در زمانی اندک، پیروان خود را که از نژادها و محیطهای مختلفی بودند، به اوج کمال رسانید، بطوریکه چنان پیشرفت کردند که توانستند قرن‏های متمادی، یگانه مشعل دار علم، صنعت، اخلاق، اقتصاد و سیاست صحیح باشند. این ملت عقب مانده پس از گذشت زمانی کوتاه کتابخانه ای در اسپانیا تأسیس کردند که ششصد هزار مجلد کتاب، در تمامی فنون اعم از پزشکی، علوم طبیعی، ریاضیات، هیئت و . . . در آن گردآوری شده بود. آنها، اولین دانشمندان را در این حوزه ها تربیت نموده و از سقوط حتمی دانش و سایر معارف و علوم جلوگیری کردند. آیا مناسب نیست که ما در موقع رسیدگی به نتایج مذاهب، اضافه بر کارهای کاهنان مصری، مراتب مزبور را نیز در نظر بگیریم؟
مطابق آیاتی که ما آنها را به عنوان اهداف مذاهب حقه ارائه نمودیم به نظر می‏‏‏رسد کوچکترین مسألة بی‏اساسی در مذاهب وجود نداشته باشد، بلکه می‏‏‏توانیم به طور قطع ادعا کنیم که، خود آقای راسل اغلب مطالب آن را قبول دارد. آقای راسل برای جلوگیری از جنگ و فساد ناله می‏‏‏کند، مگر انبیاء صریحاً این دستور را صادر نکرده‏اند؟ آقای راسل طرفدار پیشرفت بوده و با کهنه پرستی مخالف است؟ انبیاء هم تقلید از گذشتگان را نهی می‏‏‏کردند. اگر آقای راسل برای زندگی پاکیزه تلاش می‏‏‏کند، مذاهب حقه هم تمام دستوراتشان برای زندگی پاکیزه است. اما راجع به اینکه مذهب، افکار مردم و سیستم‏های تربیتی را تخطئه می‏‏‏کرد، تا حدی این مسئله درست است. زیرا مذهب سازان سوداگر، برای اغراض فاسد خود از این کارها زیاد کرده‏اند. ما در این نکته با آقای راسل هم عقیده هستیم که در تاریخ بشری صدها عمل مضر به غلط، با عنوان مذهب صورت گرفته که آسیب‏های جبران ناپذیری به بشریت وارد ساخته است، ولی این درندگی و حیوان صفتی به مذاهب حقه مربوط نیست. آیا عوامل جنگ جهانی اول و دوم مربوط به مذهب بوده است؟ پس بهتر این است که آقای راسل در طبیعت انسانی بحث کند. که این طبیعت چگونه می‏‏‏تواند از بهترین وسایل، بدترین نتایج را بگیرد. آقای راسل، یکی از اشکالات مذهب را «عقیده جزمی‏ ‏‏به صحیح و یا غلط بودن مسأله‏ای» می‏‏‏داند در این رابطه باید گفت: اصول و فروع مذاهب حقه به خصوص اسلام، بر دو قسم است:
1- اصول و فروعی که کاملاً با عقل، منطق و علم می‏‏‏توان آنها را توضیح و تفسیر نمود. 
2- احکامی که عقل در بارة آنها ابتداً، نظر خاصی نداشته و نفی و اثباتی نسبت به آن بیان نکرده است. 
در رابطه با قسم اول جای بحث و تردید نیست. قسم دوم اگر چه عقل، هیچ نفی و اثباتی ندارد لکن، از آن جهت که به طور کلی عقل، صحت مذهب را قبول نموده است، باز جای اعتراض نیست؛ زیرا نهایت این است که عقل به جهت محدودیتش از علل واقع شدن آن قوانین اطلاعی ندارد. لذا تبعیت انسان از احکام هیچگونه مخالفتی با منطق ندارد. زیرا اکثریت قریب به اتفاق جوامع بشری از اولین دورانی که از حقوق و قوانین معینی تبعیت کرده‏اند، از علل وقوع آن حقوق و قوانین اطلاعی نداشته و تنها به همین اندازه قناعت ورزیده‏اند که بگویند باید به قوانین سر تسلیم فرود آورد. پس صرف اینکه بشریت در یک مذهبی، نتوانست علل بعضی از احکام آن مذهب را بفهمد، دلیل بر تباهی آن مذهب نخواهد بود. 
اما «احکام و قوانینی که برخلاف عقل بوده باشد»، این حکم مخالف واقع و حقیقت بوده و به هیچ وجه در مذاهب حقه وجود نداشته است. البته از بین مذاهب، فقط اسلام، از دستبرد انحرافات در امان مانده است؛ بنابراین، هر مسأله ای که مخالف صریح عقل باشد مسلماً از ساخته‏های سود جویان بوده است. 
در سالهای اخیر عده ای با ادای این جمله که: «مذهب امری تعبدی است و هیچ علت منطقی‏ ندارد» قصد دارند اذهان مردم را دربارة مذهب مشوش سازند. این جمله چند اشکال عمده دارد:
1ـ کلمه تعبد در مواردی استعمال می‏‏‏شود که فعلی بنا به امر خداوند متعال و به نیت قرب به او با احکام خاص انجام گیرد. لذا اعمال مفروض برای توجه به خدا و امتثال دستور او لزوم پیدا کرده است. ولی در ذهن مردم کلمه تعبد در مواردی استعمال می‏‏‏شود که کوچکترین علتی برای انجام کار در میان نباشدـ که این همان اخلاق تابو است ـ و این تصور در بارة تعبد کاملا عاری از حقیقت است. لذا منطقی نیست که ما هر حادثه و حکمی را که نفهمیدیم، بدون تأمل آن را بیهوده و پوچ قلمداد کنیم. 
2- تمام امور تعبدی در دین اسلام و سایر مذاهب حقه در ادوار گذشته، علت و هدفی اصلی دارد که عبارت از خضوع، تسلیم و توجه به مقام شامخ خداوندی است. زیرا مقصود اصلی از امور تعبدی، اظهار بندگی به درگاه معبود است، اگر چه کیفیات مخصوص آنها قابل شناخت و مطابق منطق عادی نباشد. برای اثبات این مقصود دلایل فراوانی در دین اسلام دیده می‏‏‏شود: الف) «کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون»[9] در این آیه، امساک از یک عده امور را، به عنوان مبطل روزه، تنها برای تقرب به پروردگار و به دست آوردن ملکــه فاضلـة تقــوی معرفی می نماید. 
ب) «لن ینال الله لحومها و لا دماؤها و لکن یناله التقوی»[10]این آیه هدف اصلی را تقوی که معلول توجه، تسلیم و اظهار عبودیت به پیشگاه خداوندی است معرفی می‏‏‏کند. 
ج) علی بن موسی الرضا (ع) می‏‏‏فرمایند:«اگر بنده‏ای بگوید: چرا خداوند مردم را به اموری متعبد ساخته است؟ در جواب گفته می‏‏‏شود: برای این است که، مردم یاد او ] خدا [را فراموش نکنند و ادب و توجه به مقام او را ترک نکنند، از امر و نهی بدان جهت که صلاح و پایداری مردم در آنهاست سرباز نزنند، اگر آنان بدون تعبد به حال خود واگذاشته شوند، در طول زمان، دلهای آنان به قساوت و خشونت می‏‏‏گراید.»[11]
سؤال دیگری که به ذهن خطور می‏‏‏کند، این است که چرا خداوند متعال، تشخیص کیفیت‏های احکام تعبدی را به اختیار انسانها نگذاشته است؟ زیرا: 1- اگر تعیین کیفیت ها به اختیار مردم گذاشته می‏‏‏شد، به جهت اختلاف تشخیص‏ها اختلافات زیادی در میان مردم بروز می‏‏‏کرد. 2- چون انسانها به میزان زیادی گرفتار افراط و تفریط می‏باشند، لذا هر کس می‏‏‏خواهد از بار سنگین عبودیت شانه خالی کرده و آنچه مطابق میل راحت طلب او است انجام دهد. در این حال، اصل پرستش از بین می‏‏‏رفت. 3- میان اعمال تعبدی و روح بزرگ انسانی ممکن است روابط واقعیه ای وجود داشته باشد که انسان ظاهرپرست، هنوز اطلاعی از آنها ندارد اما همیشه یک احتمال عاقلانه، متفکر را از صدور حکم صددرصد و قطعی باز می‏دارد، لذا قبول این حقیقت برای او معقول و منطقی است. 
آقای راسل می‏‏‏گوید: «محترم شمردن تعصب و کینه توزی از خواص مذهب است» در جواب این ادعا بایدگفت: اولاً:همزیستی مذاهب در تاریخ بشری به کرّات دیده شده و آقای راسل در یکی از کتابهای خود نوشته است«اختلاف معتقدات؛ ملازم با کشمکش و جدال نیست، مگر وقتی که با عدم اغماض تعصب آمیز توأم باشد.»[12] 
ثانیاً: اگر به ارتباط دین اسلام با سایر مذاهب ]غیر از مشرکین[ ، دقت کنیم، متوجه می‏‏‏شویم که اسلام راجع به عقاید و ایدئولوژی‏های آنها، با این که موافق دین اسلام نبوده‏اند، با نظر احترام می‏‏‏نگرد. اسلام هرگز نصاری و مجوس را مجبور نکرد که دین اسلام را قبول کنند بلکه با آنها کاملاً مدارا نموده و تمامی احکام مذهبی آنها را قابل اجراء دانسته است. در رابطه با مسائل اجتماعی قرآن کریم می‏‏‏فرماید: «لاینهکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم تخرجوکم من دیارکم ان تبروهم وتقسطوا الیهم»[13]خداوند شما را از عدالت و نیکوکاری نسبت به کسانی که با شما در دین ستیز نمی‏‏‏کنند و شما را از وطن آواره نمی‏‏‏سازند منع نمی‏کند. 
ثالثاً: دین مقدس اسلام، تعصب ورزی بی‏خردانه و بی علت را، به کلی محکوم ساخته است. امام علی(ع) در این رابطه به مردم کوفه می‏‏‏فرماید: «من در سرگذشت انسانها نگریستم و کسی را ندیدم که به چیزی تعصب بورزد مگر اینکه مستند به علتی باشد که می‏‏‏تواند نادانها را به اشتباه بیندازد،‌ یا مستند به یک دلیل ظاهری باشد که عقول مردم احمق را به بازی بگیرد، مگر شما؛ زیرا شما به امری تعصب می‏‏‏ورزید که برای آن هیچ سبب و علتی دیده نمی‏‏‏شود. شیطان که برای آدم (ع) تعصب به خرج داد، به جهت اصل خلقتش بود که با تمسک به آن در اصل آفرینش آدم (ع) طعنه‏زد و گفت: من از آتشم و تو از گل هستی، و توانگران از خودکامگان امتها، به موقعیتهایی که نعمتهای خداوندی نصیبشان کرده بود، تعصب ورزیدند و گفتند: اموال و اولاد ما بیشتر از دیگران است و ما عذاب نخواهیم گشت. پس اگر ناچار از تعصب هستید، عصبیت خود را برای اخلاق نیکو و کردار پسندیده و امور زیبا قرار بدهید که خاندان اصیل و بزرگ منش عرب و رؤسای قبائل به آن موصوف بودند. مثل: تعصب داشتن به اخلاق مرغوب عقلاء، آرمانهای بزرگ، درجات بالای ارزش ها و آثار پسندیده‏ای که از خود به یادگار گذاشتند. پس تعصب بورزید به خصلتها و عادات پسندیده مانند: حفظ حقوق همسایگی، وفای به عهد، اطاعت نیکوکار، مخالفت با خودخواهی، فراگرفتن فضل، بزرگ شمردن معصیت قتل نفس، انصاف به خلق، فرو بردن غضب و پرهیز از فساد در روی زمین...»[14]
در این خطبه، امیرالمؤمنین (ع) تعصب بدون علت منطقی را محکوم نموده و خصوصاً تعصب به نژاد، مال و اولاد را مورد نکوهش قرار داده‏اند و به طور کلی از جملات اولیه این کلام معلوم می‏‏‏شود که در دین مقدس اسلام، تعصب بدون دلیل و علت، جایگاهی ندارد. سپس موارد امکان تعصب را گوشزد فرموده و نفوس انسانی را بر پایبند بودن به آن موارد تحریص و تحریک می‏‏‏فرمایند و تمامی تلاش آقای راسل هم برای تثبیت این موارد بوده است. 
علت گرایش به مذهب
وایت: علت اینکه بشر، در طی قرون، آن چنانکه نمودار است، خواستار مذهب بوده است چست؟ 
راسل: من اصولاً فکر می‏‏‏کنم که علت این خواستار، ترس بوده است. چون بشر تا حدی خود را ناتوان می‏‏‏بیند و سه عامل است که موجبات ترس او را فراهم می‏‏‏آورد: یکی طبیعت است که به وسیله صاعقه به او ضربه می‏‏‏زند یا به وسیله زلزله او را در کام خود فرو می‏‏‏برد. عامل دیگر، ترس از انسان است که می‏‏‏تواند همنوعان خود را به وسیله جنگ تلف کند. عامل آخر که ارتباط زیادی با مذاهب دارد همان شهوات شدید انسان می‏‏‏باشد، که می‏‏‏تواند به انسان صدماتی وارد کند و آنها، در لحظات آرامش زندگی از آنچه که از دست داده‏اند پشیمان می‏‏‏شوند لذا مذهب موجب می‏‏‏شود که تعدیلی در ترس و وحشت آنها به عمل آید. 
علامه جعفری«ره»: چند نکته را باید در نظر بگیریم: 
1- عامل شمارة اول و دوم جزء عوامل طبیعی و انسانی می‏‏‏باشد. اما عامل سوم جالب است زیرا اگر شهوات انسانی به مقتضای پدیده‏های او انجام گرفته است مفهومی برای پشیمانی وجود ندارد و به عبارت دیگر، انسان حیوانی است که شهوت و غضب دارد و با نظر به طبیعت حیوانی او پشیمانی، یک مسأله پوچ و غیر منطقی است و از طرف دیگر، این پدیده در افراد انسانی وجود دارد و می‏‏‏توان با اطمینان کشف کرد که این پدیده به عنوان اخطاری از سوی جنبه انسانی است که فرد در امتداد زندگی، نبایستی مغلوب شهوترانی غیر مشروع بوده باشد و به همین جهت است که انسان از مرتبه حیوانیت برتر می‏‏‏رود. 
2- آقای راسل، معلول یک پدیده را به جای علت، استعمال کرده‏اند، زیرا ترس یک حالت همگانی است و بدست آوردن آرامش و اطمینان در مواقع ترس، یکی از فواید گرویدن به مذهب است. بدین معنی انسان معتقد به مذهب می‏‏‏تواند ناملایمات را در حالتی که در حیطه اختیار و اراده او نبوده، به مشیت خداوندی مربوط ساخته و از آن ناملایمات رهایی یابد. ولی علت تحریک کنندة انسان به مذهب، مسائل دیگری است از قبیل «احساس عظمت دستگاه هستی» و اینکه این دستگاه با عظمت، از یک موجود عالی به وجود آمده است و همچنین «احساس تکلیف»، که در مقابل تمامی تمایلات حیوانی انسان، خودنمایی کرده و از انسان، انجام آن را به جهت انسانیتش طلب می‏‏‏کند. از دیگر عوامل گرویدن به مذهب، یقین یا حداقل احتمال عاقلانه به «جاودانگی انسان» است. البته کلیه این علل با سایر عوامل، درگرویدن انسان به امور ماوراء طبیعی شرکت می‏‏‏کنند. و امور مزبور ـ را که آقای راسل ذکر کرده‏اندـ از فواید مذهب می‏‏‏باشد. آقای راسل در کتاب تاریخ فلسفه غرب چنین می‏‏‏گویند: «در عالم فکر، تمدن متین و وزین، کمابیش مرادف علم است، اما علم خالص و بی عشق، کافی و رضایت بخش نیست، انسان به شور، هیجان، هنر و دین نیازمند است.»
3- پدیده ترس را بعضی از مردم، از دوران‏های گذشته تاکنون، بعنوان عامل منحصر گرایش به مذهب پیشنهاد نموده‏اند. ترس پدیده‏ای روانی است که نمی‏‏‏توان از آن یک تعریف خاص ارائه داد، لکن مردم در بارة آن، دریافتی حضوری دارند. ترس، علل و نتایج مشخصی دارد؛ بزرگترین علت ترس، نادانی و ناتوانی در مقابل خطر احتمالی یا قطعی است که انسان با آن روبه رو می‏‏‏گردد. بنابراین پیش فرض، باید ادعا کرد که استدلال «مذهب مولود ترس است» منطقی نیست. زیرا مسأله جستجوی یک موجود بعنوان اینکه این موجود، کامل و قابل پرستش است یک احساس مستقل می‏‏‏باشد. نهایت امر، بعضی ها مانند آقای راسل می‏‏‏گویند: «این احساس را با حس بشر دوستی که از انسان بزرگتر است می‏‏‏توان اشباع نمود.»
از طرفی چون ترس، مولود نادانی است پس با برطرف شدن نادانی، ترس هم برطرف شده و در نتیجه مذهب نیز ـ که اساس آن، توجه به خداست ـ بنا به نظر آقای راسل باید متزلزل شود و این معنی خلاف محسوس است زیرا فیلسوفانی در جهان بوده و هستند که با وجود اینکه اکثر پله‏های علم و اندیشه را پیموده‏اند مع ذلک، این گروه جزء متفکرین و موحدین شمارة یک محسوب می‏‏‏شوند. حتی «بارتملی سانت هیلر» صریحاً می‏‏‏گوید: «اگر معاد و سرای دیگری که زندگانی جاودانی دارد مورد تصدیق واقع نشود، این زندگی دنیوی بدون تفسیر و بی تعادل خواهد بود.»[15] و از طرف دیگر، اگر ترس باعث شود که در جامعه افرادی چون علی بن ابیطالب، ابوذر غفاری و سلمان فارسی و . . .. به وجود آیند و نیز ارزش انسان با این فرمول ادا شود که «من قتل نفساً بغیر نفس او فسادٍ فی الارض فکانّما قتل الناس جمیعاً و من احیاها فکانّما احیا الناس جمیعا»[16] و یا اگر باعث شود که برای حقوق حیوان زنده ـ اگر چه قابل بهره برداری نباشدـ مواردی را تنظیم کند، یا اینکه در اسپانیا، در آن دوران که اروپا به اصطلاح آقای راسل در تاریکی فرو رفته بود، مسلمانان کتابخانه ای بسازند که ششصد هزار مجلد کتاب خطی در آن موجود باشد و اگر ترس باعث می‏‏‏شود که فرمول جاودانی «من اصبح و لم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم» به وجود آید، ای کاش در تمامی دورانها، تمامی افراد انسانی از این پدیدة با برکت بهره مند شوند و شجاع نباشند. 
«خداوند اصلاح خواهد کرد!» 
وایت: آیا شما فکر می‏‏‏کنید علت گرویدن مردم به مذهب، به این جهت است که، مردم مشکلات خود را به عهدة‌ خدا، کشیش و یا مذهب گذاشته و خود از روبه رو شدن با آن خودداری ‏‏کنند؟
راسل: بلی، من همیشه نامه‏هایی از مردم دریافت می‏‏‏کنم به این مضمون که، «خداوند خود نگهداری خواهد کرد»، اما خداوند در گذشته هرگز چنین کاری را نکرده است و من نمی‏‏‏دانم آنها چرا فکر می‏‏‏کنند که خداوند در آینده اینکار را خواهد کرد. 
نقد علامه جعفری«ره»: هیچ مذهب صحیحی نمی‏‏‏گوید: وقتی تو بیمار شدی به طبیب مراجعه مکن، زیرا خدا تو را شفا خواهد داد، اگر احتیاج به مسکن پیدا کردی، برو در وسط بیابان بنشین، زیرا یک دفعه خواهی دید یک عمارت مجلل از طرف خدا ایجاد خواهد شد. همچنین محال است که مذهب بگوید: هنگامی که دیدید دو نفر یا دو مملکت به ستیزه برخاسته‏اند شما بروید ساکت بنشینید که خدا اصلاح می‏‏‏کند. لذا باید با دقتی فوق العاده بیاندیشیم که مقصود مقامات عالیه خداشناسان که می‏‏‏گویند:‌ «خداوند اصلاح خواهد کرد» چیست. باید ادعا کرد، هدف آنان تذکر دو مسأله می‏‏‏باشد: اولاً: این که خداوند برای جوامع بشری، راهنمایانی عالی مقام فرستاده که آنها می‏‏‏توانند خواسته‏های خداوند را، که اصلاح و عدالت در روی زمین است، تبلیغ و عملی سازند. ثانیاً: عقول سلیم بر افراد انسانی اعطا فرموده است که آنان در هر زمان و مکانی بتوانند حق را از باطل تشخیص داده و به کمک آن راهنمایان، برای خود زندگی صحیحی ایجاد کنند. 
خطیب نامور رومی «سیسرون» می‏‏گوید: «به حکم خرد انسانی، قانون، ناشی از خداوند متعال است بنابراین، انسان قبل از هر چیز باید به ذات باری تعالی معتقد بشود، بداند که مشیت الهی و قدرت بالغة او حاکم بر کلیه امور جهان است. بنابراین، انسان باید به عدالت‏گستری خداوند که مردم پرهیزکار و اشخاص پلید را به یک چشم نمی‏‏‏نگرد ایمان پیدا کند، زیرا بدون این اعتقاد و ایمان، قوانین ارزشی نخواهند داشت.»[17]
مذهب از منظر «علامه جعفری و راسل»
قسمت چهارم :
«سوارز» می‏‏‏گوید: «حقوق بین الملل باید حاکم بر روابط ملل جهان باشد، زیرا شامل اصول عالی جهانی و دائم است، مبنای آن ارادة خداوند و طبیعت آدمی است.»[18]همین حقیقت را «سنت آمبرواز»، «سنت آگوستین»، «ایزیدور»، «دوسویل»، ‌«سنت توماس داکن» و «ویتوریا» که از علمای بزرگ مسیحیت هستند گوشزد می‏‏‏کنند. مذهب اسلام نیز بر این مسأله تأکید نموده و می‏‏‏فرماید: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»[19]خداوند برای برقراری عدالت در میان جوامع با فرستادن پیغمبران دخالت ورزیده است «و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما علی الاخری فقاتلوا التی تبغی حتی تفیء الی امرالله فان فاءت فاصلحوا بینهما بالعدل و اقسطوا ان الله یحب المقسطین»[20]چنانچه مشاهده می‏‏‏شود خداوند نفرموده است که اگر دیدید دو طائفه در حال جنگ و ستیز هستند شما فقط تماشا کنید و دست به دعا بردارید و بگویید خداوند اصلاح خواهد کرد، بلکه شما باید بکوشید تا صلح و صفا را میان آنها برقرار سازید. البته اگر این صلح و صفا برقرار شد از ناحیه خداوند است، زیرا او چنین دستور داد که ما، در ریشه کن کردن خونریزی، بکوشیم. ممکن است کسی توهم کند که این احکام، مختص جوامع با ایمان است، پس تکلیف بقیه اجتماعات چیست؟ جواب این توهم آشکار است، زیرا خداوند می‏‏‏فرماید:« لاینهکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم»[21]خداوند شما را نهی نکرده است که نیکوکاری و عدالت کنید به آن کسانی که با شما جنگ دینی نداشته و شما را از وطن آواره نکرده‏اند. البته هیچ نیکوکاری بالاتر از این نیست که اگر کشتاری در اجتماعات غیر اسلامی صورت بگیرد، مسلمانان برای ایجاد صلح و صفا در میان آنان بشتابند و بکوشند.
بنابراین، مقصود از جمله «خداوند حفظ خواهد کرد» این است که، خداوند برای شما وسایلی تهیه نموده است و امر فرموده برای حفظ خودتان در مقابل زورگویان از این وسایل بهره ببرید «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة... »[22]لذا خداوند ما را به یک عده مسائل طبیعی که تا حال، برای دفاع از خود با آنها آشنایی نداشته‏‏ایم، متوجه خواهد ساخت تا از آن وسایل بهره برداری نماییم. 
تأکید مردم بر مذهب
وایت: اگر مذهب مضر است، پس چرا همیشه بشر اصرار بر مذهب داشته است؟
راسل: بشر اصرار ندارد، بعضی از مردم اصرار دارند. این مردم از روی عادت به مذهب اصرار می‏‏‏ورزند، مثلاً در بعضی از کشورها مردم با عصا راه می‏‏‏روند و آنها دوست ندارند که بی عصا راه بروند و مذهب هم چنین چیزی است. بعضی از کشورها بدان عادت کرده‏اند، من یک سال در چین بسر می‏‏‏بردم، چینی‏های معمولی هیچگونه مذهبی نداشتند و کاملاً هم خوشبخت بودند، من فکر می‏‏‏کنم با در نظر گرفتن شرایط سخت آنها، باز هم از بیشتر مسیحیان خوشبخت تر بودند. 
نقد علامه جعفری«ره»: از چند جهت می‏‏‏شود به گفته‏های آقای راسل جواب داد، اولاً: چگونه می‏‏‏توان مسأله مذهب را از سنخ عادت بدانیم در صورتی که «برگسون» می‏‏‏گوید:«ما اجتماعاتی را در گذشته و حاضر پیدا می‏‏‏کنیم که علم، فن و فلسفه را نمی‏‏‏شناسند ولی هیچ اجتماعی بدون دین وجود ندارد.»
«ویلیام جیمز» می‏‏‏گوید:« این حقیقت ترجیح دارد که مردم تا آخر تاریخ به خداوند نیایش خواهند کرد، هر چند که علم بکوشد که مخالف آن را ابراز نماید، مگر اینکه طبیعت عقلانی مردم به یک حالت دیگری تحول پیدا کند، درحالی که هیچ دلیلی به توقع و انتظار آن حالت وجود ندارد.»
از نظر روانشناسان،‌ «عادت» مانند طبیعت ثانوی انسانی است و ریشه کن کردن آن بسیار دشوار است. اما متفکرین اذعان دارند که اگر «عادت» در افراد انسانی از طبیعت اولیه و پدیده‏های اساسی زندگی ناشی نشود قابل دوام نخواهد بود، زیرا عادت قابل توارث نیست و اگر هم بتواند در یک یا دو نسل مؤثر واقع شود بالاخره به سبب مواجهه با واقعیت‏های قطعی، که مخالف آن عادت است، در نسل‏های بعدی پایه‏های آن سست می‏‏‏گردد و با مرور زمان به کلی نابود خواهد شد. بنابراین اگر انسانها دین را از روی عادت انتخاب نموده بودند و با طبیعت اولیه آنها سازگار نبود قاعدتاً تا به حال باید از بین می‏‏‏رفت، حال آنکه به اتفاق تمامی باستان شناسان، بشر از قدیمی‏ترین دوران تا به امروز، علاقة قابل توجهی به ماوراء طبیعت نشان داده است، این علاقه نه تنها کم نشده است بلکه روز به روز بیشتر هم شده است. 
ثانیاً: نشان دادن بعضی از جوامع بشری که مقررات مذهبی ندارند، دلیل قاطع، بر نفی احساس مذهبی آنها نمی‏‏‏تواند باشد، زیرا هیچ فردی از افراد بشر، نمی‏‏‏تواند بدون داشتن یک ایدة مخصوص ـ که کم و بیش از چهار دیوار محسوسات بالاتر باشد ـ به زندگی ادامه دهد. گرچه نهایت امر، ممکن است آن ایده به صورت طبیعت پرستی، انسان پرستی یا زیبا‏پرستی جلوه کند که از جنبة واقعی محسوس، به جایی می‏‏‏رسد که هیچگونه دلیل منطقی نمی‏‏‏تواند از عهدة اثبات یا نفی آن برآید. 
در جستجوی موجود برتر
وایت: آیا بشر در جستجوی عللی برای ایمان آوردن به یک موجود با عظمت تر از خود نمی‏‏‏باشد؟ نه صرفاً به عنوان مسألة ترس و اتکاء به آن، بلکه بخواهد کارهایی را برای اینکه او هست انجام دهد؟
راسل: خوب، چیزهای زیادی هستند که از خود انسان بزرگتر هستند، اولاً خانواده شما، سپس ملت و پس از آن نوع بشر به طور عمومی، که تمامی آنها بزرگتر از خود انسان بوده و کاملاً برای اشغال هرگونه احساس اصیل خیر اندیش که یک انسان دارد، کافی می‏‏‏باشند. 
نقد علامه جعفری «ره»: قائم مقام ساختن بشریت به جای خداوند، نظر عده ای از متفکرین اخیر می‏باشد، که «انسان مداری»[23] یکی از نتایج این حرکت فکری است. از «فویر باخ» نقل می‏‏‏کنند که «او دین را برای اشباع بعضی از احتیاجات عمیق انسان درک کرده است. مسأله مشکلی که بشر با آن روبرو است، پیدا کردن جانشینی است که آن را جایگزین لاهوت پرستی ـ که با پیشرفت علوم افسرده شده است ـ کند تا آن جانشین بتواند اجتماع انسان را به ایدة برتر اشباع سازد.. . . برای ما ممکن است که این معبود را در خود انسان جستجو کنیم، ولی نه انسان در پدیدة فردی‏اش، بلکه با روابط اجتماعی‏اش.» [24]
اولاً: آقای راسل و فویر باخ هر دو می‏پذیرند که انسان درصدد پیدا کردن موضوع برتری است که بتواند حس پرستش موجود وایدة برتر از خود را که عمیقاً در انسان وجود دارد اشباع سازد، البته این احساس غیر از احساس خیر اندیشی است، که می‏‏‏تواند با خانواده، ملت و بشر دوستی اشباع شود. 
ثانیاً: چه منافاتی میان خیراندیشی به امور مزبور و توجه به خداوندی که آفرینندة خانواده، ملت و نوع بشر است وجود دارد؟ آیا مثلاً سقراط، افلاطون، سیسرون، روسو، سانت هیلر، منتسکیو و ابن سینا و هزاران امثال اینها به تناقض مبتلا بودند که خدا دوست و بشر دوست بودند؟ 
ثالثاً: با نظربه مجموع تواریخ مصلحین و در ردیف اول، پیغمبران مذاهب حقه، به خوبی پیداست که بزرگترین نتیجه «خداشناسی» را بشر دوستی معرفی کرده‏اند و پیغمبر اسلام(ص) می‏‏‏فرمایند:
«تمامی‏‏‏افراد بشری مانند عایلة خداوند هستند و محبوبترین شما نزد خداوند آن کسی است که بیشتر به عایلة او محبت ورزد.» امام علی (ع) در دستور جاودان خویش به مالک اشتر فرمودند: «ای فرزند اشتر، بایستی با تمامی مردم مدارا کنی و محبت بورزی، زیرا ایشان از دو حال خارج نیستند، یا برادر دینی تو بوده و یا در خلقت بشری مانند تو می‏‏‏باشند.» و در جمله ای دیگر ایشان می‏فرماید: «اگر تمامی دنیا را با هر چه که در آن است به من بدهند، در مقابل ستم به مورچه‏ای، به اینکه پوست جوی را از دهان آن بکشم، من نخواهم کرد.» همچنین ناصر خسرو می‏‏‏گوید:‌
خــلق همه یـکسره نهال خداینـد هیــچ نه بشکن از این نهـال و نه برکن
دست خداوند باغ خلق دراز است بر خسک و خار همچو برگل و سـوسـن
خــون بناحق نهال کنـدن اویست دل ز نهــال خـــدای کنــدن برکـــن
استمرار مذهب تا ؟!
وایت: آیا فکر می‏‏‏کنید که مذهب، همچنان به وجود خود ادامه داده و بشریت را قبضه خواهد کرد؟
راسل: فکر می‏‏‏کنم این مسأله مربوط به این است که آیا مردم مشکلات اجتماعی خود را حل خواهند کرد یا نه؟ به عقیدة من اگر جنگهای بزرگ و ناملایمات ادامه داشته باشد و مردم زیادی با زندگی بدبختانه ای به سربرند، احتمالاً مذهب باقی خواهد ماند، زیرا من مشاهده کرده ام که عقیده به لطف خداوند، با شواهد موجود، نسبت معکوس دارد، به نظر من اگر مردم بتوانند مسائل اجتماعی خودشان را حل کنند، مذهب نابود شده، از طرف دیگر اگر آنها مسائل اجتماعی خودشان را حل نکنند مذهب نابود نخواهد شد. در قرن هیجدهم که اوضاع آرام بود، اکثر مردم تحصیل کرده، آزادانه فکر می‏‏‏کردند، ولی هنگامی که انقلاب فرانسه فرارسید اشراف انگلیس بدین نتیجه رسیدند که آزادی فکر، مردم را به سوی گیوتین می‏‏‏کشاند، بنابراین آزادی فکر را رها ساخته و عمیقاً مذهبی شدند. . .. »
نقد علامه جعفری«ره»: این جواب آقای راسل با جواب سؤالات گذشته منافات دارد، زیرا در آنجا مذهب را یک مسأله عادی معرفی کرده و آن را به عصا دست گرفتن مردم بعضی از کشورها تشبیه کردند، ولی در این پاسخ اخیر، معتقد شدند که مذهب ریشه اجتماعی دارد. در بررسی و تحلیل این جواب چند نکته مهم به نظر می‏‏‏رسد که بیان می‏‏‏شود: 
اولاً: بنابر ادعای آقای راسل «منشأ گرویدن به مذهب، جنگها، ناملایمات و بدبختی هاست که دامنگیر بشر است.» اما هدف بانیان مذهب مبنی بر تسلی و آرامش خاطر مردم در مقابل امور مزبور، یکی از فواید گرویدن به مذهب است، نه فقط علت اصلی، بلکه علل اصلی اعتقاد به مذهب، عظمت دستگاه خداوندی، وجود نعمتها، احساس توجه به موجود برتر و . . . .است. و این حقیقت با نظر به اعتقاد بانیان مذهب روشن است «یا ایها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم و الذین من قبلکم لعلکم تتقون، الذی جعل لکم الارض فراشاً و السماء بناء و انزل من السماء ماء فاخرج به من الثمرات رزقاً لکم فلا تجعلوا لله انداداً و انتم تعلمون»[25] ای مردم بپرستید خداوندی را که شما و پیش از شما را آفرید، شاید شما تقوی بورزید. آن خداوندی را که زمین را برای شما گسترده و آسمان را بنا نمود و از ثمرات برای شما روزی قرار داد، برای خدا مثل و مانندی قرار ندهید در حالی که شما می‏‏‏دانید.
«هوالذی خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها لیسکن الیها»[26]آن خدایی که شما را از یک نفس آفریده و از آن نفس همسری برای او خلق کرد که سکون و آرامشی به او پیدا کند.
در این رابطه آیات زیادی وجود دارد اما از مجموع این آیات روشن می‏‏‏شود که توجه به قوانین هماهنگ طبیعت و وسایل آسایشی که خداوند متعال برای انسان آفریده است، مهمترین عامل توجه به ماوراء طبیعت به عنوان شالودة مذهب می‏باشد. 
ثانیاً: عده ای مثل آقای راسل، خدا را تنها برای رفع اضطراب و بدبختی می‏‏‏خواهند که همین معنا در چند آیه قرآن کریم به صراحت بیان شده است. «فاذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدین فلمّا نجّاهم الی البّر إذاهم یشرکون»[27]هنگامی که به کشتی سوار شدند، خداوند را با اخلاص می‏‏‏خوانند و دین را برای او می‏‏‏دانند و موقعی که آنها را به ساحل رسانید آنها همچنان مشرک می‏‏‏شوند.
در مقابل این گروه، عدة دیگری در هنگام بروز نیکیها و آسایش، به خداوند متوجه شده و در صورت بدبختی و بیچارگی، کاملاً از خداوند روگردان می‏‏‏شوند. همه ما شنیده ایم که گرسنه دین ندارد و در بعضی از روایات معتبر آمده است که فقر یکی از علل کفر است. بنابراین در دین مبین اسلام هیچیک از دو حالت خوشی و بیچارگی، منحصراً وسیله توجه به خدا نبوده، بلکه هر یک از آن دو می‏‏‏تواند از اسباب توجه به خداوند باشند.

مذهب از منظر «علامه جعفری و راسل»
قسمت پنجم و اخر
ثالثاً: اگر بخواهیم مطالب آقای راسل را قبول کنیم، ظهور اسلام و پیشرفت شگفت‏انگیز آن در کمترین مدت، ضمن ساختن بزرگترین تمدن و فرهنگ دنیا، نه تنها تا ابد برای ما معما خواهد بود، بلکه حتی متناقض جلوه خواهد کرد. بنابراین تا به سؤالات چهارگانه اساسی «از کجا آمده ام؟ به کجا آمده ام؟ برای چه آمده ام؟ به کجا خواهم رفت؟» به حل نهایی و قطعی نرسد، مذهب با ریشه عمیقی که دارد، همواره انسان را به خود جلب خواهد کرد. مگر اینکه اثبات کنیم که این سؤالات نباید مطرح شود. اما آیا از طرح این سؤالات در ذهن بشر می‏‏‏توان جلوگیری کرد؟! 
برای پاسخ به این سؤالات چهارگانه ناچار به شناسایی انسان هستیم. یکی از راههای شناخت، پی بردن به پدیده‏های مختلف در وجود انسان است؛ می‏دانیم پدیده‏هایی که شئون عمومی بشر را تشکیل می‏‏‏دهند بر دو قسم می‏باشند: ‌
الف) پدیده‏های ثابت؛‌ ب) پدیده‏های متغیر. پدیده‏های متغیر اموری هستند که مرهون عوامل گوناگون بوده و با گذشت اعصار و قرون متحول می‏‏‏شوند مثل: کیفیت وکمیت بهره برداری انسان از طبیعت، تعیین قراردادهای حقوقی، اقتصادی و سیاسی و. . . . 
ولی پدیده‏های ثابت، اموری هستند که افراد بشر در تمامی دوران دارای آنها بوده و تحولات گوناگونی که در امتداد زمان ایجاد می‏‏‏گردد نمی‏‏‏تواند به طور حقیقی آنها را دستخوش تغییر و تبدیل سازد، مثل: علاقه به ادامه زندگی ملایم طبع، طبیعت سودجوی بشری که باعث تصادم تمایلات افراد می‏‏‏گردد و . .. 
بنابر این در تمامی مسائل نمی‏‏‏توان از عنصر زمان بهره برد و ادعا کرد «انسان دیروز غیر از انسان امروز است و شما انسان امروز باشید». زیرا این جمله نسبت به پدیده‏های متغیر قابل اثبات است، اما نسبت به پدیده‏های ثابت قابل اثبات و اعتماد نیست. چون اساس مذهب از مقولة پدیده‏های ثابت بوده ـ اگر چه در آینده تغییر شکل داده و تحولاتی هم در مذهب صورت بگیرد ـ لذا اساس آن تزلزل ناپذیر می‏باشد. زیرا اگر چه برای عده ای از نفوس معمولی، زیر بنای مذهب یک سری قضایای قابل زوال می‏‏‏باشد لیکن در مقابل، گروه دیگری مذهب را نتیجه یک احساس درونی ضروری و علت مطلق بر دستگاه هستی (خداوند) می‏‏‏دانند که به نظر ایشان فقط از عهده مذهب بر می‏‏‏آید که جوابگوی سؤالات چهارگانه باشد. بنابراین، احساس مزبور و چهار سؤال فوق الذکر، از عهد غارنشینی مطابق وسایل پرستش که به طور فراوان کشف شده است تا به امروز، از ثابت ترین پدیده‏های روانی بشر بوده و در این پدیده، افراد قرن بیستم با عهد غارنشینی تفاوتی ندارند، همین دلیل کفایت می‏‏‏کند که ما دیندار بودن مردم و پیروی کردن آنها از دین را، جزء پدیده‏های ثابت انسان بحساب آورده و دینداری را جزء لاینفک زندگی بشری بدانیم. 
امیدواریم، با ارائه این مختصر، از نوشته‏های علامه بزرگوار توانسته باشیم گامی هر چند کوچک در جهت ادای حقی که ایشان بر جامعه علمی دارند برداشته باشیم و خداوند پاداش مجاهدتهای علمی ایشان را با فضل بیکران خود عطا نماید. 


پی نوشتها:

[1] - سیاست، ارسطو.
[2] - مقدمه کتاب اخلاق بر نیگو ماکس.
[3] - هولگرهیدن، کتاب هفته، ش52، ص104.
[4] - انبیاء، 71و 72.
[5] - مائده، 72.
[6] - شوری، 13 تا 15.
[7] - حدید،25.
[8] - موریانه، مترلینگ، ص 54.
[9] - بقره، 183.
[10] - حج، 37
[11] - عیون اخبار الرضا، ابن بابویه قمی، ج2، ص 103.
[12] - امیدهای نو، عقاید و ایدئولوژیها، برتراند راسل، ص164 .
[13] - ممتحنه، 8
[14] - نهج البلاغه، خطبه قاصعه.
[15] - اخلاق الی نیگو ماکس، ارسطو، با مقدمه سانت هیلر، ص 20.
[16] - مائده، 32.
[17] - قوانین، حقوق بین المللی عمومی، ص126.
[18] - همان، ص 128
[19] - حدید، 25.
[20] - حجرات، 9.
[21] - ممتحنه،‌7.
[22] - انفال، 60
[23] - Humanism. 
[24] - ترجمه عربی: رواد الفکر الاشتراکیه، ص 386.
[25] - بقره، 21و 22.
[26] - اعراف، 189.
[27] - عنکبوت، 65

  • مm نصراصفهانی

دکتر شریعتی به حج چگونه می نگرد؟

مm نصراصفهانی | يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ب.ظ


بخش اول:




"... چقدر آرزو می‌کردم که آقای سارتر را بیارم به «میقات» و بر او احرام بپوشانم تا آن «خودی را که این همه از آن رنج می‌برد و در تلاش پوست افکندن از خویش است»، در میقات بریزد و آنگاه، در گرداب عشق، به طوافش افکنم تا به «نفی خود» رسد و آنگاه، از نفی خویش، به اثبات رسیده، در میان آن دو کوه بدوانمش، به تلاش آوارگی و جستجوی گم کرده، که دلهره آدمی است، دلهره وجودی آدمی، دلهره‌ای که او را سخت بیتاب کرده است و آنگاه بگویمش که «قبله در قفا بنه»، و با خیل آدمیان یکرنگ و یک شخصیت که دیگر نام و عنوانی ندارند، حرکت در آن سوی قبله را آغاز کن! بسوی عرفات، مرحله «شناخت»! و در بازگشت بسوی کعبه، درنگ در مشعر، سرزمین شعور، شعور حرام! حکومت شب، و جمع‌آوری سلاح و آمادگی و انتظار حمله، چشم در مشرق و هماهنگ آفتاب، یورش بردن به «منی»، صحنه جنگ و سرزمین عشق! و کوبیدن هر سه بت تثلیث، سه قدرتی که آدمی را در طول تاریخ، قربانی استبداد و استثمار و استحمار کرده است، بنام سیاست، اقتصاد و دین! و آنگاه، اسماعیلت را- که نمی‌دانم چیست ؟ مادام سیمون دوبوار است یا شهرت جهانی است به عنوان بت نسل امروز یا... هرچه، هر عزیزی که تو را از مسئولیت باز میدارد،ربانی کن، در سرزمین عشق، کارد بر حلقش نه، بفشر و...گوسفندی ذبح کن! و لقمه‌ای به گرسنه‌ای ببخش..."



مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی / ص ۱۰۳۱

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ​ـــ

بخش دوم حج وامام حسین(ع)
"... حسین یک درس بزرگتر از ‌شهادت‌اش به ما داده است و آن، نیمه‌تمام گذاشتن حج و به سوی شهادت رفتن است. حج‌ی که همۀ اسلاف‌اش، اجدادش، جدش و پدرش برای احیای این سنت، جهاد کردند. او این حج را نیمه‌تمام می‌گذارد و شهادت را انتخاب می‌کند. مراسم حج را به پایان نمی‌برد تا به همۀ حج‌گزاران تاریخ، نمازگزاران تاریخ، مؤمنان به سنت ابراهیم بیاموزد که: اگر امامت نباشد، اگر رهبری نباشد، اگرهدف نباشد، اگر حسین نباشد و اگر یزید باشد، چرخیدن بر گرد خانۀ خدا با خانۀ بت مساوی است.

در آن لحظه که حسین حج را نیمه‌تمام گذاشت و آهنگ کربلا کرد، کسانی که به طواف هم‌چنان در غیبت حسین ادامه دادند، مساوی هستند با کسانی که در همان حال بر گرد کاخ سبز معاویه در طواف بودند، زیرا شهید که حاضر است،در همۀ صحنه‌های حق و باطل، در همۀ جهادهای میان ظلم و عدل شاهد است، حضور دارد. می‌خواهد با حضورش این پیام را به همۀ انسان‌ها بدهد که: وقتی در صحنه نیستی، وقتی از صحنۀ حق و باطل زمان خویش غایبی، هر کجا که خواهی باش. وقتی در صحنۀ حق وباطل نیستی، وقتی که شاهد عصر خودت و شهیدحق و باطل جامعه‌ات نیستی، هر کجا که می‌خو اهی باش، چه به نماز ایستاده باشی، چه به شراب نشسته باشی، هر دو یکی است.

شهادت حضور در صحنۀ حق و باطل همیشۀ تاریخ است و غیبت آنهایی که حسین را تنها گذاشتند و از حضور و شرکت و شهادت غایب شدند، اینها همه باهم برابرند، هر سه یکی‌اند.چه آنهایی که حسین را تنها گذاشتند تا ابزار دست یزید باشند و مزدور او، و چه آنهایی که درهوای بهشت به کنج خلوت عبادت خزیدند و با فراغت و امنیت، حسین را تنها گذاشتند و از دردسر حق و باطل کنار کشیدند و در گوشۀ محراب‌ها و زاویۀ خانه‌ها به عبادت خدا پرداختند، و چه آنهایی که مرعوب زور شدند و خاموش ماندند. زیرا در آنجا که حسین حضور دارد، و در هر قرنی و هر عصری حسین حضور دارد، هر کس که در صحنۀ او نیست، هر کجا که هست، یکی است. مؤمن و کافر،جانی و زاهد یکی است. این است معنی این اصل تشیع که: قبول هر عملی، یعنی ارزش هر عملی به امامت و به رهبری و به ولایت بستگی دارد. اگر او نباشد، همه چیز بی‌معنی است و می‌بینیم که هست.

و اکنون حسین حضور خودش را در همۀ عصرها و در برابر همۀ نسل‌ها در همۀ جنگ‌ها و در همۀ جهادها در همۀ صحنه‌های زمین و زمان اعلام کرده است. در کربلا مرده است تا در همۀ نسل‌ها و عصرها بعثت کند و تو و من باید بر مصیبت خویش بگرییم که حضور نداریم..."

"... امام حسین وارد مکه میشود.
...و مردم مشغول طوافند.
...مشغول قربانی اند.
...مشغول انجام فرایض ابراهیمی اند.
...مشغول لبیک گفتن به دعوت خداوندی اند.
...اما حسین در وسط...
اعمال را ناتمام میگذارد و ندا میدهد:
"ای کسانی که طواف خانه میکنید و قربانی میکنید و به عرفات میرویدو در مشعر میخوابید و در منی، رمی جمره میکنید، و مقدس ترین عمل مذهبی تان را انجام میدهید، من بیرون می آیم هر کس مرگ مرا میپذیرد با من من بیرون بیاید...من این اعمال را تمام نمیکنم".

امام حسین میخواهد نشان دهد که در عین حال که کعبه محور همه ادیان بحق و یادبود اغاز و انجام این نهضت بزرگ و سنگ زیرین بنای اسلام است، گرچه مجموعه این اعمال یادآور مجموعه اعمال ابراهیم و هاجر و اسماعیل است، اما مجموعه این اعمال و این وظیفه و رسالت، اگر در جامعه ای انجام شود که جهت نداشته باشد و به وسیله کسانی انجام شود که رمز و مقصود و معنای حقیقی این اعمال را درک نمیکنند، فاقد ارزش است و برای همین هم هست که تا چنین شرایطی است من این اعمال را ادامه نمیدهم که وظیفه فوری تر و حیاتی تر دارم.وظیفه ای که حتی برای انجام عمل حج سه روز به تاخیر نمیتوانم انداخت.چرا؟این اعتقاد شیعه چقدر پر معنی است-نه تنها در اسلام بلکه در علم، در علم جامعه شناسی علم اجتماع- که در جامعه ای اگر امامت درست نباشد همه اعمال نادرست است."امامت" ملاک قبول همه عبادات است. چقدر علمی است این حرف! چرا؟ برای اینکه اگر جامعه رهبری درست نداشته باشد، اگر جامعه به راه خودش نرود و دور هم نشسته باشد، همه اعمالش بی ثمر است.نه تنها بی ثمراست بلکه به زیان خود عبادت و انسان و دین است.

جهاد چیست؟ و چه می شود؟

ابوذر معاویه را اذیت می کند، او میخواهد کاخ سبز بسازد و ابوذز هر روز می آید جلوی بناها و عمله ها و خارجی ها یقه اش را می گیرد و می گوید: " اگر این را از پول خودت می سازی، اسراف است و اگر از پول مردم می سازی خیانت است".

هر کاری می کند، ساکت نمی شود. ابوذر را می فرستد پیش عثمان، باز او هم ناراحت می شود. عثمان هم می خواهد گردنبند خانمش به اندازه ی ثلث مالیات آفریقا قیمت داشته باشد! ابوذر نمی گذارد. عثمان او را پیش معاویه می فرستد که :" تو یک کاری بکن! او هر کاری می کند، فوت و فن قلدری و زور و پول و... به خوردش نمی رود، بازپس می فرستد.

جهاد را پیش می آورد. چه کار بکند؟ مقدس ترین اصل در اسلام جهاد است! خون مجاهد! شمشیر مجاهد! خوب، قبرس سرزمین کفار است و ما الان با یک خیز، با یک حمله می توانیم یک فتح به نفع اسلام بکنیم و ندای لا اله الا الله را در سرزمین صلیب بلند کنیم!! به ابوبکر نوشتم اجازه نداد، حالا که اوضاع دست عثمان است و از خود ماست دیگر احتیاج به اجازه ندارد( او از ما اجازه می گیرد)!. می خواهیم این سرزمین را به نفع اسلام فتح کنیم، ابوذر، تو به جهاد برو! جهاد راه می اندازد، برای اینکه در این جهاد یقه ی خودش را از چنگ ابوذرها خلاص کند!!

من وقتی نگاه می کردم که( در غیبت امام جهاد درست نیست) خیلی از این حرف ناراحت می شدم. می گفتم ذلت مسلمانان در دور ه ی غیبت با این معنا و با این اعتقاد توجیه شده، در حالی که جهاد اگر از جامعه ای برود آن جامعه می پوسد. بعد وقتی تاریخ را نگاه کردم، دیدم جهاد وقتی جهتش عوض می شود، غارتگری و جنایت و فروختن نوامیس مردم می شود و کاری می شود که چنگیز می کند و کاری می شود که اشور بانی پال کرده و اسکندر کرده و جنایت آمیزتر از آنها اینکه، به حکم جهاد، مجاهدین!! مسلمان اموی، به اسپانیا رفتند: همان اول، کاری که کردند، قبل از اینکه مسجد بسازند، کاخ "دارالابکار" ساختند!! دختران خوشگل اسپانیا را آنجا می آوردند! بعد به جهاد می رفتند! جهاد اینطوری در می آید، حج هم آنطوری در می آید! نماز هم! همه چیز، با حفظ صورت اولی و حتی مجلل تر از آن، نه تنها به صورت انجماد و رکود، بلکه در جهت مخالف با اساس در می آید و حرکت می کند.

این است که دین، فکر و حقیقت، اگر جهتش را از دست بدهد، همه ی اصول و اعمال و معانی و وظایف و احکام نه تنها معنی خودشان را از دست میدهند،بلکه ضد خودشان معنی میگیرند، چنانچه جهاد،وقتی امامت نیست،به جای اینکه دشمن و خائن را بکشد ابوذر را میکشد،و طواف خانه ،به جای اینکه یادآور ابراهیم باشد،یادآور نمرود میشود..."


مجموعه آثار ۲۹ / میعاد با ابراهیم /


  • مm نصراصفهانی

در نقد نسبتا برنامه دینی، شادی و خندوانه

مm نصراصفهانی | سه شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۴۸ ب.ظ
متاسفانه خنداندن مخاطب به معنای برانگیختن یک واکنش فیزیکی مانند یک مسکن موقت در فرد، به جای ایجاد شادی باعث شده است که هدفگذاری رسانه ملی به جای تولیدات واقعی به سمت تولید برنامه‌هایی مانند خندوانه و در سطحی بالاتر راه اندازی شبکه ای به نام نسیم برود.

سلام

#اول این که برنامه ی #خندوانه کپی صددرصد از برنامه ی tonight show با اجرای 

jimmy fallon است که در کشورهای نامسلمان غربی و اروپایی درحال پخش است.

نشست نقد و بررسی برنامه خندوانه

حال اینجا یک سوال مطرح می شود، خنده دینی چیست؟ آیا هر خنده ای خنده ی دینی به شمار می‌آید؟ مسلما پاسخ منفی است، حال خنده بی دلیلی که خندوانه مردم را به آن دعوت می کند «خنده ای دینی» به شمار می آید؟ درست است که دین فقط گریه نیست، اما همان دینی هم که این نسبت ناروا به آن داده می شود آیا تا کنون دیده اید که سفارش به گریه بی دلیل بکند؟ همان گونه که گریه بی دلیل در دین جایی ندارد نمی توان خنده بی دلیل را هم دینی دانست و نه تنها این امر دینی نیست بلکه مصداق بارز لهو است که دین به شدت مردم را از آن نهی کرده است. و از سوی دیگر اگر این برنامه را دینی به شمار آوریم، برنامه اصلی را نیز که این برنامه سعی کرده است یک کپی از آن ارائه دهد، برنامه ای دینی خواهد بود!
البته نگارنده به لزوم وجود فرح و شادی در جامعه اذعان دارد اما نکته ای که به نظر می رسد باعث انحراف در هدف گذاری برنامه هایی مانند خندوانه و یا در کل شبکه نسیم شده است فرق نگذاشتن میان فرح و شادی به عنوان یک مفهوم روحی و قلبی با خنده به عنوان یک نماد فیزیکی است. حتما دیده اید کسی را که با قلقک دادن از خنده به خود می پیچد، اما اگر تجربه او را داشته باشید می دانید که اصلا خوشحال نیست و یا کسی که در حال گریه شوق است و می دانید که از خوشحالی است که اشک می ریزد.
متاسفانه خنداندن مخاطب به معنای برانگیختن یک واکنش فیزیکی مانند یک مسکن موقت در فرد، به جای ایجاد شادی باعث شده است که هدفگذاری رسانه ملی به جای تولیدات واقعی به سمت تولید برنامه‌هایی مانند خندوانه و در سطحی بالاتر راه اندازی شبکه ای به نام نسیم برود.
البته این تنها انحراف رسانه ملی در سیاستگذاری و تولید برنامه نیست اما اینکه چنین انحرافی به نام دینی بودن برای مخاطب معرفی شود اشتباهی نیست که بتوان با اغماض از کنار آن گذشت.

  • مm نصراصفهانی

اکبر لیلا زاد... پاسخش را کسی از جمع نداد

مm نصراصفهانی | سه شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۴۷ ب.ظ

با نزدیک شدن به مهر ماه دلم هوائی روزای مدرسه است..نیاز به یک حس نوستالوژی
حسی که منو در خاطرات دوران کودکیم غرق کنه و هیچ راه نفس کشیدنی برام باقی نذاره ...آخرین مطلب ارسالیم 5-6 سال قبل بود اما الان اومدم و شعر دوران دبستان را می نویسم تا یادم باشه هنوز منم کسی هستم که وقتی به خط آخر شعر میرسیدم داد میزدم

چه به سر قاسم هاشمیان و اصغر پور حسین آمد؛ دو دستگی پیش آمد. عده ای از همکلاسی های کلاس ما ترسیدند و عهدشان را انکار کردند. یکی شاکی شد که اصلا چرا اکبر غیبت کرد، نباید غیبت می کرد. یکی می گفت: من جای خودم هم به زور باشم، مرا چه به اکبر لیلا زاد؟ بدبخت تر آنهایی بودند که معلم شعر را هم انکار کردند: اصلا کی گفته تو معلمی؟ معلمی که هوای دانش آموز غایب رو داره که نشد معلم...! اما عده ای دیگر از بچه ها سر عهد خودشان ماندند تا راه زاده لیلا را ادامه دهند."



"کوچک که بودم، دنیایم هم کوچک بود ، بزرگ ترین دلهره ام ، شکستن نوک مدادم و بزرگ ترن آرزویم مهر آفرین در دفتر مشقم. برداشتم از درس های کتاب هم به اندازه دنیایم بود. و چقدر شیرین بود تجسم داستان شعر "حضور لاله ها" را که با آواز بلند ما عجین می شد:

باز هم اول مهر آمده بود

و معلم آرام

اسم ها را می خواند

اصغر پور حسین

پاسخ آمد:حاضر

قاسم هاشیمان

پاسخ آمد:حاضر

اکبر لیلا زاد

....

پاسخش را کسی از جمع نداد

بار دیگر هم خواند

اکبر لیلا زاد

....

پاسخش را کسی از جمع نداد

همه ساکت بودیم

جای او اینجا بود

اینک اما ، تنها

یک سبد لاله ی سرخ

در کنار ما بود

لحظه ای بعد، معلم سبد گل را دید

شانه هایش لرزید

همه ساکت بودیم

ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردیم

غنچه ای در دل ما می جوشید

گل ِ فریاد شکفت

همه پاسخ دادیم: حاضر

ما همه اکبر لیلا زادیم!!!(قیصر امین پور)

بعدها سهراب را شناختم. می گفت چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید. در کوچه پس کوچه های خاطراتم شعر" باز هم اول مهر آمده بود" را مرور کردم. این بار چقدر زیباتر خوانده می شد. دوباره مهرورزی شروع شده بود. کلاس آرمان شهری بود که همواره فطرت جهانیان به دنبال آن می گردد. امام حسین (ع) آرام سربازانش را صدا می زد. این بار اصغر پور حسین، اصغر فرزند امام حسین ،همان طفل شیرخوار کربلا، علی اصغر بود. قاسم هاشمیان، قاسم از تبار طایفه بنی هاشم، حضرت قاسم بود.اما اکبر لیلا زاد اولین شهید بنی هاشم در روز عاشورا (علی اکبر) پاسخش را کسی از جمع نداد ... . معلم شانه هایش لرزید، آنان که جوان از دست داده اند دلیل لرزش شانه های پدر(معلم) را بهتر می دانند.... . ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردیم، غنچه ای در دل ما می جوشید... شهید زنده است و علامت حیات تاثیر گذاریست. این تاثیرگذاری زمزمه شهید است که باعث شکفتن گل فریاد شد... همه با هم گفتیم حاضر ما همه اکبر لیلا زادیم. یعنی نسل علی اکبریم. یعنی ما هم فداییان رهبریم و تا آخرین نفس ایستاده ایم.

آن وقت ها آخر شعر که می رسیدیم با صدایی بلند تر و چقدر راحت می گفتیم حاضر، ما همه اکبر لیلازادیم. بعد ها که فهمیدیم چه بر سر بچه های آن کلاس (که گفتند ما "حاضر" هستیم که راه علی اکبر را ادامه دهیم) آمد. چه به سر قاسم هاشمیان و اصغر پور حسین آمد؛ دو دستگی پیش آمد. عده ای از همکلاسی های کلاس ما ترسیدند و عهدشان را انکار کردند. یکی شاکی شد که اصلا چرا اکبر غیبت کرد، نباید غیبت می کرد. یکی می گفت: من جای خودم هم به زور باشم، مرا چه به اکبر لیلا زاد؟ بدبخت تر آنهایی بودند که معلم شعر را هم انکار کردند: اصلا کی گفته تو معلمی؟ معلمی که هوای دانش آموز غایب رو داره که نشد معلم...! اما عده ای دیگر از بچه ها سر عهد خودشان ماندند تا راه زاده لیلا را ادامه دهند. باز هم اول مهر آمده بود. این بار جنگ در صحرای کربلا نبود. جنگ، جنگ نرم بود. دانش آموزان شعر افسران جنگ نرم شده بودند...

چند روز پیش یکی از همکلاسی های دوران کودکی ام را دیدم.همان که توی نیمکت دوم کلاس می نشست. اسمش مجید شهریاری بود. اما خودش را نه؟ بلکه جنازه اش را دیدم. بدنش را به دستور یزید و به دست چند کوفی ارباَ اربا (پاره پاره) کرده بودند. جرمش وفای به عهد بود! "حاضر" گفتن، جرمش بود!

ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردم ... "


ما همه اکبر لیلا زادیم 


باز هم اول مهر آمده بود
و معلم آرام
اسمها را می خواند:
اصغر پورحسن
پاسخ آمد : حاضر
قاسم هاشمیان
پاسخ آمد : حاضر
اکبر لیلا زاد
پاسخش را کسی از جمع نداد
بار دیگر هم خواند
اکبر لیلا زاد
پاسخش را کسی از جمع نداد
همه ساکت بودیم
جای او اینجا بود
اینک اما تنها
یک سبد لاله سرخ
در کنار ما بود
لحظه ای بعد ٬ معلم سبد گل را دید
شانه هایش لرزید
همه ساکت بودیم
ناگهان در دل خود
زمزمه ای حس کردیم
غنچه ای در دل ما می جوشید
گل فریاد شکفت
همه پاسخ دادیم : حاضر!
ما همه اکبر لیلا زادیم
"قیصر امین پور"

  • مm نصراصفهانی

پرسش:یکی از دوستانم ایمیلی به من زد که در زیر برای شما کپی کردم به نظر شما بهترین جواب و راهنمایی این دوستم چیست؟

دوستان مذهبی زود ناراحت نشن، مذهب چیست؟

یک فیلسوف تابحال هرگز یک روحانی را نکشته است، در حالی که روحانیون فلاسفه زیادی را کشته اند ... دنیس دیروت

وقتی که مردم بیشتر آگاه می شوند، کمتر به روحانی و بیشتر به معلم توجه می کنند.

رابرت گرین اینگر سول

دین بهترین وسیله برای ساکت نگه داشتن عوام است. ناپلئون بناپارت

وقتی مروجین مذهبی به سرزمین ما آمدند، در دستشان کتاب مقدس داشتند و ما در دست زمینهایمان را داشتیم. پنجاه سال بعد، ما در دست کتابهای مقدس داشتیم و آنها در دست زمین های ما را داشتند. جومو کیانتا

مذهب تنها برای بردگی انسان ها خلق شده است. ناپلئون

روحانى نسبت به برهنگى و رابطه طبیعى دو جنس حساسیت دارد، اما از کنار فقر و فلاکت مى گذرد.

سوزان ارتس

کشیشها مى گویند که آنها به مردم بخشیدن و خیریه را مى آموزند. این طبیعى است. چون آنها خود از پول صدقه مردم زندگى مى کنند. همه گداها مى آموزند که مردم باید به آنها پول بدهند.

رابرت گرین اینگر سول

قسمتهایى از انجیل را که من نمى فهمم ناراحتم نمى کنند، قسمتهایى از آن را که مى فهمم معذبم مى کنند. مارک تواین

به من بگو قبل از تولد کجا بوده ای تا به تو بگویم پس از مرگ کجا خواهی رفت.

نیچه

مذهب مردم را متقاعد کرده که : مردی نامرئی در آسمانها زندگی می کند که تمام رفتارهای تو را زیر نظر دارد، لحظه به لحظه آن را.و این مرد نامرئی لیستی دارد از تمام کارهایی که تو نباید آنها را انجام دهی، و اگر یکی از این کارها را انجام دهی، او تو را به جایی می فرستد که پر از آتش و دود و سوختن و شکنجه شدن و ناراحتی است و باید تا ابد در آنجا زندگی کنی، رنج بکشی، بسوزی و فریاد و ناله کنی ... ولی او تو را دوست دارد! جورج کارلین

یکی از بزرگترین تراژدی های بشریت این است که اخلاقیات بوسیله دین دزدیده شده است. آرتور سی کلارک

مذهب، آه خلق ستمدیده است، قلب دنیای بی قلب و روح شرایط بی روح. مذهب افیون توده هاست. کارل مارکس

آنجا که علم پایان می یابد، مذهب آغاز میگردد. بنجامین دیزرائیلی

دین، افساری است که به گردن تان می اندازند، تا خوب سواری دهید، و هرگز پیاده نمی شوند، باشد که رستگار شوید.... کائوچیو

اولین روحانی جهان اولین شیادی بود که به اولین ابله رسید. ولتر

 

پاسخ:

1. اگر کسی می خواهد با این سخنان، دین را زیر سوال ببرد، به او می گوییم: آیا خودت عقل نداری که ادّعای بدون دلیل دیگران را چشم و گوش بسته تأیید و ترویج می کنی؟ آیا شما در کنار این ادّعاها استدلالی می بینید؟!! پس چگونه عقل خودتان را بایگانی نموده و سخنان بدون دلیل دیگران را می پذیرید؟! مگر گویندگان این سخنان کیانند؟! گویندگان این سخنان نیز مثل دیگر افراد بشرند نه بیش از آنها؛ بلکه برخی از اینها خودشان از شیّادان بزرگ روزگار و از عاملان انحطاط بشریّت بوده اند که در جای خود متذکّر آن خواهیم شد. پس چطور ما نظر بدون استدلال اینها را بپذیریم؟ آیا صرف اینکه کسی ادّعایی نمود، دلیل بر درستی آن ادّعاست؟ اینها افرادی هستند که آزادند هر حرفی بزنند، ما هم افرادی هستیم همانند آنها و چه بسا باسوادتر و عاقلتر از آنها که آزادیم سخنان آنها را بپذیریم یا نپذیریم. و البته عاقل حقیقی آن است که هیچ ادّعایی را بدون دلیل منطقی نمی پذیرد.

 

2. « یک فیلسوف تابحال هرگز یک روحانی را نکشته است، در حالی که روحانیون فلاسفه زیادی را کشته اند ... دنیس دیروت»

کسی که این جمله را نقل نموده، خودش هم نمی داند که از چه کسی نقل قول نموده است. چون اساساً فیلسوف یا دانشمندی به نام «دنیس دیروت» وجود ندارد. این جمله هم از « دنیس دیدرو » می باشد؛ که به خاطر افکار ضدّ مسیحی که داشت، همواره با کشیشها درگیر بود. وی بیش از آنکه فیلسوف باشد رمان نویس است؛ و فلسفه اش نزد فلاسفه ی غربی، خریدار چندانی ندارد.  

ـ منظور از روحانی در این جمله کیست؟

اگر منظور همان کشیشهای مسیحی اند، بلی این سخن صد در صد درست می باشد. فیلسوفان و دانشمندان زیادی به دست اینها کشته شده اند. و یقیناً نیز منظور دنیس دیروت همین کشیشها می باشند، چون او با همین گونه از روحانیون برخورد دارد؛ و او آشنایی با روحانیون اسلام ندارد.

امّا اگر منظور، علمای اسلام می باشند، می پرسیم کدام علماء مقصود شما هستند؟ علمای اهل سنّت یا شیعه؟

فیلسوف کشی بین علمای اهل سنّت سابقه دارد. برای مثال، شیخ شهاب الدین سهروردی معروف به شیخ اشراق، به فتوای علمای اهل سنّت به شهادت رسید. عین القضات همدانی و منصور حلّاج را هم به فتوای علمای اهل سنّت به شهادت رساندند. امّا در تاریخ شیعه حتّی یک مورد هم نداریم که فیلسوف یا عارفی به فتوای علمای شیعه کشته شده باشد. در مذهب شیعه نه تنها فیلسوفی به جرم تفلسف کشته نشده، بلکه مذهب تشیّع بزرگترین بستر رشد فلسفه بوده است؛ و اگر نبود مذهب تشیّع، اکنون حتّی نامی هم از ارسطو و افلاطون و فیثاغورث و تالس و ... نمانده بود. چون آثار یونانی اینها را مسلمانان و در رأس آنها فلاسفه ی اسلامی بودند که حفظ نموده ، شرح و بسط داده و و تکامل بخشیدند. لذا اکثر پیشتازان فلسفه ی اسلامی، هم شیعه بوده اند، هم عالم دینی و روحانی شیعی. ابوعلی سینا، ملاصدرا ، ملاهادی سبزواری، علّامه طباطبایی، امام خمینی، آیة الله جوادی آملی، شهید مطهری، علّامه حسن زاده آملی، علّامه محمّد تقی جعفری، علّامه شعرانی، خواجه نصیرالدین طوسی، شیخ بهایی ، میرداماد، میرفندرسکی، فارابی ، سیّد جلال الدین آشتیانی، مدرّس زنوزی، علّامه لاهیجی، ملّا محسن فیض کاشانی و ... ، همگی هم فیلسوفند هم از علمای بزرگ علوم اسلامی و به اصطلاح روحانی اند، هم شیعه می باشند. اگر مذهب تشیّع، فلسفه کش بود، پس چگونه این همه روحانی شیعه، خودشان فیلسوف و بلکه از ارکان عظیم فلسفه اند؟ بلی در میان علمای شیعه نیز افراد اندکی میانه ای با فلسفه ندارند؛ امّا تا کنون نداشته ایم که اینها فتوا به کشتن فلاسفه داده باشند. اختلاف این گونه افراد با دیگر روحانیون فیلسوف صرفاً یک اختلاف عادی است بین علما، که امری است طبیعی در میان صاحب نظران.

دنیس دیروت

کسی که کلام دنیس دیدرو را نقل می کند، عجب است که چرا کلام ابر فیلسوف جهان، جناب ملاصدرا را نقل نمی کند که در اثر سترگش « الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیّة الاربعة»، مشهور به اسفار اربعه، گفته است: « حاشا الشریعة الحقة الإلهیة البیضاء أن تکون أحکامها مصادمة للمعارف الیقینیة الضروریة و تبا لفلسفة تکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب و السنة. ــــ حاشا که شریعت حقّ و الهی و نورانی، احکامش با معارف یقینی و روشن، تصادم داشته باشد؛ و اف بر فلسفه ای که قوانینش با کتاب خدا و سنّت پیغمبر خدا مطابقت نکند.» (اسفار،ج‏8،ص303)

 

3. « وقتی که مردم بیشتر آگاه می شوند، کمتر به روحانی و بیشتر به معلم توجه می کنند. » (رابرت گرین اینگرسول)

آیا ناقل این جمله می داند که منظور از معلّم چیست؟

در فرهنگ مسیحیّت، روحانی با عالم دینی تفاوت دارد. آنها افرادی دارند که عالم دین می باشند و کارشان تدریس است؛ و کسانی را هم دارند که علم چندانی ندارند و متصّدّی امور دینی کلیساها می باشند. از گروه نخست تعبیر می کنند به معلّم یا عالم و از گروه دوم تعبیر می کنند به روحانی. کار روحانی مسیحی، موعظه در کلیسا و بستن عقد زناشویی و دعا در خاکسپاری مردگان و گوش دادن به اعترافات گناهکاران و امثال این گونه امور است. امّا معلّم در این گونه کارها وارد نمی شود و حقّ ورود به آن را هم ندارد. امّا در اسلام، ما چنین تقسیم بندی نداریم. در اسلام، هر کسی می تواند عقد بخواند، نماز میّت بخواند و ... . بلی در مقام عمل، برخی تحصیلکردگان کم سواد علوم دینی گرایش پیدا نموده اند به این گونه کارها.

در بلاد اسلامی، بسیاری از ادبا،اطبّاء ، منجّمین، جغرافی دانان ، فیزیکدانان، شیمی دانان، فلاسفه و ...، از علمای دینی بوده اند. حافظ و سعدی و مولوی و خیّام، عالم دینی بوده اند. ابوعلی سینا و ابوریحان بیرونی و خواجه نصیرالدین طوسی و جابر بن حیّان و شیخ بهایی و حسن بن هیثم و ... همه علمای دینی بوده اند.

در همین کشور خودمان وقتی مردم آگاه شدند، به چه کسی رو نمودند؟ به مارکسیستها و لیبرالها یا به امام خمینی؟ دنیای عرب وقتی بیدار شد، به چه کسی رو نمود؟ به سیّد حسن نصر الله یا به بی خداها؟ بلی هر چه انسانها بیدارتر و آگاهتر شوند از کشیشها فاصله می گیرند؛ امّا به علمایی چون امام خمینی نزدیکتر می گردند. شاهدش همین بیداری که امام خمینی در جهان ایجاد نموده ، که تمام ابرقدرتها در برابرش به زانو در آمده اند.

 

4. « دین بهترین وسیله برای ساکت نگه داشتن عوام است.» ( ناپلئون بناپارت) ؛ « مذهب تنها برای بردگی انسان ها خلق شده است.» (ناپلئون)

اگر منظورش همین مسیحیّت تحریف شده می باشد، یقیناً چنین است. در آیین مسیحیّت می گوید: « اگر کسی سیلی بر صورت راست تو زد، صورت چپت را به طرف او بگیر». امّا اسلام چنین نمی گوید؛ اسلام می گوید: « وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ـــــ و براى شما در قصاص، حیات و زندگى است، اى صاحبان خِرد! شاید شما تقوا پیشه کنید.» (البقرة:179) ؛ می فرماید: « وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُون‏ ــــ و بر آنها در آن (تورات‏)، مقرر داشتیم که شخص در مقابل شخص، و چشم در مقابل چشم، و بینى در برابر بینى، و گوش در مقابل گوش، و دندان در برابر دندان مى‏باشد؛ و هر زخمى، قصاص دارد؛ و اگر کسى آن را ببخشد(و از قصاص، صرف نظر کند)، کفاره(گناهان) او محسوب مى‏شود؛ و هر کس به احکامى که خدا نازل کرده حکم نکند، ستمگر است.» (المائدة:45)

اسلام نمی گوید هر که به تو ظلم نمود بنشین و نگاه کن! بلکه از زبان امیرمومنان(ع)می گوید: « کونوا للظّالم خصما و للمظلوم عونا ــ برای ظالم دشمن باشید و برای مظلوم، یاری کننده!» ؛ و رسول خدا(ص) فرمودند: « مَنْ أَصْبَحَ لَا یَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ مِنْهُمْ- وَ مَنْ یَسْمَعْ رَجُلًا یُنَادِی یَا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِم‏ ـــــ هر کس صبح کند و توجّه به امور مسلمانان نداشته باشد مسلمان نیست، و هر کس بشنود مردى فریاد می زند که: اى مسلمانان به دادم برسید و به او پاسخ ندهد مسلمان نمی باشد ».

آیا چنین دینی امر به سکوت مردم می کند؟! آیا چنین دینی مردم را دعوت به بردگی می کند؟ این دین است که پدر امثال ناپلئون بناپارتهای جنایتکار را در می آورد. این دین بود که مردم ایران را در مقابل صدّام و چهل کشور حامی او استوار ساخت. این دین است که از حقّ داشتن انرژی هسته ای دفاع می کند و مشت بر دهان آمریکا می کوبد. بلی اسلام آمریکایی کشورهای اطراف خلیج فارس همان دینی است که ناپلئون گفته است.

ای کاش ناقل این جمله، این جمله را هم از ناپلئون بناپارت نقل می نمود که گفته است: « قرآن به تنهایى عهده دار سعادت بشر است. »

 

5. « وقتی مروجین مذهبی به سرزمین ما آمدند، در دستشان کتاب مقدس داشتند و ما در دست زمینهایمان را داشتیم. پنجاه سال بعد، ما در دست کتابهای مقدس داشتیم و آنها در دست زمین های ما را داشتند. » (جومو کیانتا)

کتاب مقدّس به کتاب مذهبی مسیحیان می گویند که مرکّب است از عهد عتیق و عهد جدید. عهد عتیق همان کتاب دینی یهودیان است که آن را « تَنَخ » گویند. این کتاب مشتملّ بر سی و چند کتاب است که تورات یکی از آنهاست. البته این کتابها هیچکدام سندیّت ندارد. امّا عهد جدید مرکّب است از چهار انجیل به نامهای « انجیل متّی»، « انجیل یوحنّا»،« انجیل لوقا»،« انجیل مرقس». به اعتقاد مسیحیان، این چهار انجیل را روح القدس الهام نموده و چهار قدّیس مسیحی، یعنی متّی، یوحنّا ، لوقا و مرقس نوشته اند. لذا انجیلی که اینها می گویند ربطی به آن انجیل که ما برای عیسی(ع) قائل هستیم ندارد. انجیل مورد نظر ما مسلمین، در حال حاضر وجود ندارد و به کلّی از بین رفته است. البته انجیل دیگری است به نام برنابا یا بارنابا که مسیحیان آن را قبول ندارند. این انجیل نیز انجیل حقیقی نیست ولی با توجّه به آیات قرآن، به نطر می رسد که قسمتهایی از انجیل حقیقی در این کتاب وجود دارد.

وقتی غربی ها به مناطق دیگر رفتند، قبل از اینکه شرکتهای اقتصادی یا سربازانشان بروند، میسیونرهای مسیحی را فرستادند و آنها با تبلیغ مسیحیّت تحریف شده، مردم را رام نمودند؛ آنگاه شرکتها و سربازانشان آمدند و آن کشورها را مستعمره ی خود نمودند. این عین حقیقت است که تاریخ بدان گواهی می دهد. امّا اینها ربطی به اسلام ندارد؛ بخصوص اسلام اهل بیت(ع). در اسلام، تنها کسی که به نام دین، کشورگشایی نموده، عمر بن خطّاب و عثمان است؛ که از نظر شیعیان، کار آنها برخلاف اسلام و قرآن می باشد. و جالب اینجاست که اسلام را هم عمر بن خطّاب فتح نمود؛ امّا مردم این دیار گرایش به اسلام اهل بیت(ع) پیدا نمودند نه اسلام عمر بن خطّاب.

امّا اسلام با ایران چه کرد؟

در این کشور سالها شاهانی حکومت نمودند که با اسلام میانه ای نداشتند و همواره با علمای اسلام درگیر بودند. هر گاه کشوری به کشور ما حمله نموده، قسمتی از خاکمان را جدا نموده است. امّا در طول تاریخ شاهان همواره این علمای شیعه بوده اند که با ستم آنها مبارزه نموده و پشت مردم ایستاده اند؛ تا اینکه حکومت در دست علمای شیعه قرار گرفت؛ و جنگی بر کشور ما تحمیل شد؛ امّا در سایه ی همین اسلام اهل بیت(ع)، یک وجب از خاک این کشور نیز به دیگری داده نشد. سالها ما نوکر آمریکا و انگلیس بودیم، امّا با همین اسلام بود که آنها را از کشورمان بیرون کرده و آقای خودمان شدیم. و اکنون نیز در سایه ی همین دین است که به ابرقدرتها باج نمی دهیم و یک تنه در مقابل تمامشان ایستاده ایم. انصاف دهید! آیا این اسلام اهل بیت(ع) نبوده که برای این مردم عزّت آورده است؟! ما هر گاه از اسلام رویگردان شده ایم ذلیل اجانب شده ایم و هر گاه به اسلام اصیل رو کرده ایم، عزّت یافته ایم. البته باید هم چنین باشد. چون سرلوحه ی اسلام اهل بیت(ع) با خون امام حسین(ع) نوشته اند: « هیهات من الذّله». تا این شعار هست و مردم زیر پرچم آن و برای این شعار سینه می زنند، ذلّت معنی ندارد. امّا باید مراقب بود که برخی ها با خطّ دهی غربی ها می خواهند شعار « هیهات من الذّله» را تبدیل کنند به تعریف نمودن از خوشگلی حضرت ابولفضل و علیّ اکبر.

 

6. « روحانى نسبت به برهنگى و رابطه طبیعى دو جنس حساسیت دارد، اما از کنار فقر و فلاکت مى گذرد.» (سوزان ارتس)

این جمله نیز ربطی به علمای اسلام ندارد. در مسیحیّت، همه ی اموال و صدقات نثار کلیسا و اصحاب کلیسا می شود؛ در اسلام، مصرف اصلی انواع صدقات برای فقراست. آیا رسول خدا(ص) و امیرمومنان(ع) و دیگر ائمه ی شیعه نسبت به فقر مردم بی تفاوت بودند؟ اگر کسی در سخنان آن بزرگواران گشتی بزند می فهمد که آن بزرگواران چه اهتمامی به امر فقرا داشته اند. مذهب اهل بیت(ع) مذهب مستضعفین و برهنگان است. قرآن کریم نیز پر است از مذمّت ثروتمندانی که اعتنایی به فقراء ندارند. و البته به صرف مذّمت نمودن اکتفا نکرده و زکات اموال و زکات فطره را بر آنها واجب نموده؛ و مصرف زکات را برای فقرزدایی و آبادانی اختصاص داده است. و افزون بر آن، کفّارات و نذورات و انفاقات واجب و مستحبّ را هم در شریعت قرار داده تا مردمان ثروتمند، به طمع اجر آخرت هم که شده فقرا را دریابند.

 

7. « کشیشها مى گویند که آنها به مردم بخشیدن و خیریه را مى آموزند. این طبیعى است. چون آنها خود از پول صدقه مردم زندگى مى کنند. همه گداها مى آموزند که مردم باید به آنها پول بدهند. » (رابرت گرین اینگرسول)

در اسلام، صدقات برای فقراست نه برای علمای دینی؛ مگر اینکه عالمی کاری برای کسی بکند و در مقابل آن، همان کس به او پولی بدهند؛ مثلاً تعلیم می دهد و پول می گیرد؛ همان گونه که یک معلّم دانشهای بشری تعلیم می دهد و پول می گیرد. برای اموری چون خواندن عقد و امثال آن نیز اسلام نگفته که این امور را حتماً باید عالم دینی انجام دهد، بلکه هر کسی بلد است می تواند انجام دهد. حال اگر کسی بلد نیست و حوصله ی آموختن هم ندارد، به دیگری پول می دهد تا برایش انجام دهد، و این ربطی به اسلام ندارد. خمس هم نصف می شود: نصفی برای فقرای سادات است؛ چون صدقه ی عادی برای آنها حرام می باشد. نصف دیگر نیز صرف ترویج مذهب می شود، نظیر چاپ قرآن و سایر کتب مذهبی و نیز صرف تأسیس اماکن مذهبی مثل مسجد و حوزه ی علمیّه و پرورش دادن مبلّغین دینی می شود، که همه برای خود مردم است. تاریخ نیز گواه است که علمای اسلام همواره با فقر و قناعت زندگی نموده اند. البته روحانیونی که خود در پی ثروت رفته اند، حسابشان جداست و ربطی به دین ندارد. اگر آنها با سوء استفاده از وجهه ی دینی خود به کسب ثروت بپردازند، خود مردم طبق تعالیم اسلام، از چنان کسی بیزاری می جویند؛ و اگر با کار و تلاش خود به ثروت رسیده است، در حکم سایر مردم می باشد. اسلام دینی است که اساساً به عالم دینی اجازه نمی دهد که دنبال تجمّلات برود؛ و مردم نیز این رویکرد دین را می شناسند. لذا هر گاه عالمی دینی میل به تجمّلات داشته باشد، خود مردم با اطّلاعی که از اسلام دارند، می فهمند که آن عالم، از مسیر اسلام راستین خارج گشته است. امّا در مسیحیّت چنین نیست.

 

8. « قسمتهایى از انجیل را که من نمى فهمم ناراحتم نمى کنند، قسمتهایى از آن را که مى فهمم معذبم مى کنند.» ( مارک تواین)

ما هم همینطور. اناجیل اربعه پر از کذب و اراجیف می باشند. قرآن کریم نیز این کتابها را نوشته ی دست بشر می دانند. قبلاً گفتیم که انجیل حقیقی در زمان حاضر، وجود خارجی ندارد و تمام آن از بین رفته است، جز اندکی از آن که در لا به لای انجیل برنابا باقی مانده؛ که آن را هم مسیحیان قبول ندارند.

 

9. « به من بگو قبل از تولد کجا بوده ای تا به تو بگویم پس از مرگ کجا خواهی رفت.» (نیچه)

لابد چون نیچه ی کافر این سخن را گفته پس مهمّ است؛ حال آنگه هزار و چهار صد سال قبل از او، اهل بیت(ع) همین سخن را زیباتر از آن گفته و شرحش کرده اند؛ که در ادامه ذکر می کنیم.

ـ مقصو نیچه چیست؟

او می خواهد بگوید: چون قبل از تولّد چیزی جز خاک نبودی پس بعد از مردم هم چیزی جز خاک نخواهی بود.

به او می گوییم: مگر این صورت انسانی ما خاک است؟ یقیناً خاک نیست. موادّ غذایی از خاک برآمده و همراه با صورت نوعی انسان، می شود بدن انسان. مادّه ی بدن از خاک است، امّا این شکل بدن (صورت بدن) از کجا آمده است؟ آیا از عدمستان می آید؟ کدام عقل می پذیرد که عدم تبدیل به وجود شود؟ یا وجود تبدیل به عدم گردد؟

خمیر مجسمه سازی را به شکل اسب در می آوریم، آنگاه آن را مچاله نموده و دوباره به شکل فیل در می آوریم. خمیر (مادّه) در تمام مراحل ثابت است؛ امّا آن شکل اسب از کجا آمد و به کجا رفت؛ و آن شکل فیل از کجا آمد و به کجا رفت؟ آن شکل مچاله ای از کجا آمد و به کجا رفت؟ خمیر مجسمه سازی خودش چیست؟ چه شکلی است؟

فلاسفه اثبات نموده اند که مادّه ی اشیاء، غیر از صورت آنهاست؛ و حقیقت اشیاء به صورت آنهاست نه به مادّه ی آنها. خمیر مجسمه سازی، با صورت اسب، می شود مجسمه ی اسب؛ و با صورت فیل می شود مجسمه ی فیل؛ و یقیناً مجسمه فیل غیر از مجسمه اسب است؛ در حالی که مادّه ی هر دو یکی است. پس اگر صورت اشیاء عین مادّه ی آنها باشد، لازم می آید که مجسمه ی اسب همان مجسمه ی فیل باشد؛ حال آنکه چنین نیست. بلی مادّه ی خمیر مجسمه سازی از خاک است؛ امّا آن صورت اسب و فیل و … از کجا می آیند؟ آیا آنها از خاکند؟

وقتی انسانی می میرد، صورت انسانی او (صورت حیّ انسانی) از مادّه اش جدا می شود و آن مادّه ی سابق، صورت دیگری به خود می گیرد به نام صورت میّت، که مجازاً آن را بدن فرد مرده می گویند.

صورت موجودی است غیر مادّی که از عالم تجرّد به مادّه افاضه می شود و بعد از جدا گشتن از مادّه، دوباره به موطن خویش مراجعت می کند. و امثال نیچه که بویی از فلسفه ی متعالی نبرده اند عاجز فهم این دقایق می باشند. و البته آنچه در اینجا گفتیم تنها اشاره ای در سطح پایین بود به آنچه که در فلسفه ی ملاصدرا بیان شده است و سالها وقت می طلبد تا کسی بتواند تمام رموز آن را فرا بگیرد. البته اگر تقلید از تفاله های غربی بگذارد که جوان ایرانی، اسب تیزتک خود را کمتر از خر مرده ی همسایه نداند.

 

ـ امّا کلام اهل بیت(ع) که قولش را دادیم

1ـ « ابو الفتح یحیى بن محمد بن حیاء کاتب ، ذکر کرد از شخصى که گفت: بین مکّه و مدینه چشمم به شبحى افتاد که در بیابان می درخشد. گاهى دیده مى‏شد و گاه ناپدید می شد. نزدیک من شد درست دقت کرده دیدم پسر بچه‏اى هفت یا هشت ساله است به من سلام کرد ؛ جواب دادم. پرسیدم از کجا مى‏آیى؟ گفت: از خدا. گفتم کجا می روى؟ فرمود: به سوی خدا. پرسیدم بر چیستی؟.گفت: بر خدا. سؤال کردم: توشه ات چیست؟ گفت: تقوا.سؤال کردم از کدام قبیله ای؟ گفت: مردى عربم. گفتم: آشکارتر بگو! گفت: قریشى هستم. باز آشکارتر خواستم ، گفت: از بنى هاشم می باشم. توضیح خواستم ، گفت علوى هستم و این شعر را خواند:

فنحن على الحوض ذواده نذود و یسعد و راده‏

فما فاز من فاز الا بنا و ما خاب من حبنا زاده‏

فمن سرنا نال منا السرور و من ساءنا ساء میلاده‏

و من کان غاصبنا حقنا فیوم القیامة میعاده‏

سپس فرمود من محمد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب هستم و ناگاه دیدم نیست ؛ نفهمیدم که به آسمان بالا رفت یا در زمین فرو شد.» (بحارالأنوار، ج46 ،ص270 )

همچنین منسوب است به امیرالمومنین (ع) که فرمودند: « إن لم تعلم من أین جئت لم تعلم إلى أین تذهب ـــ اگر ندانی از کجا آمده ای ندانی که کجا خواهی رفت.» (شرح‏نهج‏البلاغة ابن ابی الحدید ، ج20، ص 292)

در قرآن کریم نیز مضامین مطرح شده در روایات پیش گفته به وفور یافت می شوند ؛ برای نمونه:

« وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فیهِ إِلَى اللَّه‏ ـــ و از روزى بپرهیزید که در آن روز، شما را به سوى خدا بازمى‏گردانند.» (البقرة :281)

« وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ـــــ معبود دیگرى را با خدا مخوان، که هیچ معبودى جز او نیست؛ همه چیز جز وجه او فانى مى‏شود؛ حکم تنها از آن اوست؛ و همه به سوى او بازگردانده مى شوید.» (القصص:88)

« کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَیْنا تُرْجَعُونَ ــــ هر انسانى مرگ را مى‏چشد، سپس شما را بسوى ما بازمى‏گردانند. » (العنکبوت:57)

« اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعیدُهُ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ــــ خداوند آفرینش را آغاز مى‏کند، سپس آن را بازمى‏گرداند، سپس شما را به سوى او باز مى‏گردانند.» ( الروم:11)

« الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون‏ ــــ آنها که هر گاه مصیبتى به ایشان مى‏رسد، مى‏گویند: «ما از آنِ خدائیم؛ و به سوى او بازمى‏گردیم.» ‏( البقرة:156)

« وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ إِلَیْهِ الْمَصیر ــــ و برای خداست آسمانها و زمین و آنچه در میان آنهاست ؛ و بازگشت همه ی موجودات ، به سوى اوست.» (المائدة:18)

« فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدا ــــ پس هر که به لقاى پروردگارش امید دارد، باید کارى شایسته انجام دهد، و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نکند.» (الکهف:110)

« مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ وَ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ ـــــ کسى که امید به لقاء اللَّه دارد ، پس (بداند) که به یقین سرآمدى را که خدا تعیین کرده فرامى‏رسد ؛ و او شنوا و داناست.» (العنکبوت:5)

« أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ ـــ آیا پنداشته‏اید که شما را بیهوده آفریده‏ایم و به سوى ما بازگشت نمى‏کنید؟» (المؤمنون: 115)

2ـ برداشتی که افراد مختلف از این گونه آیات و روایات دارند ، به حسب میزان معرفتشان ، متفاوت است. اکثر افراد از این آیات چنین برداشت می کنند که خدا انسان را برساخته و با مرگ او را به آخرت بازگردانده و در بهشت یا جهنّم جای می دهد. البته میزان معرفت این افراد به آخرت و بهشت و جهنّم نیز در یک سطح نبوده ، دارای سطوح گوناگونی است. امّا برداشتی که حکما و عرفا از این آیات می کنند اگرچه در طول همان برداشتهای سابق است ولی در سطحی کاملاً متفاوت قرار دارد. از دیدگاه اکثر مردم ، انسان قبل از خلقت ، معدوم بوده و آنگاه به خلقت الهی موجود می شود ولی از دیدگاه این گروه از اندیشمندان ، همه ی مخلوقات ، ظهورات اسماء الهی بوده برای خدا و از آنِ خدا هستند؛  و انسان ، کاملترین مظهر اسماء الهی می باشد. در پندار اکثر مردم ، مخلوقات ، خارج از وجود خدا و غیر اویند ولی در اندیشه ی اینان مخلوقات نه در خارج خدا هستند و نه در داخل او ؛ چرا که خدا نامحدود است و آنکه را حدّ نیست خارج نیست ؛ و بسیط بوده مرکّب نیست و بسیط را داخل نباشد. همچنین مخلوقات نه غیر او هستند و نه عین او و نه جزء او ؛ چون او وجود محض است و وجود محض را نه غیر است نه دومی بر می دارد و نه ترکیب می پذیرد. این گونه اندیشمندان ژرف اندیش ، در چنین فضای فکری درخشنده ای ، که نورش چشم اندیشه ها را خیره می کند ، آیات و روایات پیش گفته را درمی یابند ؛ و البته روشن است که رسیدن به چنین فضای فکری متعالی و شکوهمندی ، محتاج به کسب دانش و بینش فراوان و مستلزم صرف عمر است. امّا اگر کسی در چنین جوّ لطیفی از اندیشه و بینش نسبت به مبداء وجودی خود واقع شد آنگاه همانگونه که امام باقر(ع) فرمودند خواهد یافت که او نه در خدا و نه در خارج او ، بلکه « قائم بر خدا» است ؛ و به تعبیر قرآن کریم از آنِ خداست ؛ امّا اینکه این تعابیر یعنی چه؟ سوالی است که پاسخش به گفت و شنید راست نیاید؛ بلکه بهایی گران دارد که عبارت است از صرف عمر در راه کسب حکمت عقلی.

همچنین اگر حقایق پیش گفته بر کسی به حقیقت ــ نه توهّم ــ آشکار شود ، همانگونه که امیر مومنان فرمودند خواهد دانست که مقصد او کجاست و به چه سوی می رود. در منظر اکثر افراد ، مقصد نهایی اهل صلاح و فلاح ، بهشت ابد است و مراد از لقاء خداوند متعال نیز حضور در عالم آخرت و مشاهده ی لطف و احسان او در حقّ اهل بهشت می باشد. امّا حکیم و عارف ، بهشت ابد را مقصد ابدان صالحان می دانند نه مقصد ارواحشان ؛ که البته خود آن بهشت نیز مراتبی دارد که آنچه از حور و قصور و مناظر زیبا و نهرها و چشمه های مصفّا در قرآن کریم آمده مربوط به پایین ترین مراتب آن می باشد ؛ چرا که فوق این مرتبه از حدّ وصف با الفاظ خارج است ؛ که « معانی هرگز اندر حرف ناید ــــ که بحر قُلزُم اندر ظرف ناید» ؛ لذا وصف آن در الفاظ قرآن ، چنان است که توجّه اهل ظاهر را معطوف به خود نمی کند. امّا روح در مراتب عالی آن برای کسانی که واجد آن مراتب باشند موجودی است از عالم امر « قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْر ربّی » و مقصد آن نیز همان عالم امر یا عالم اسماء الله می باشد و مراد از لقاء الله به معنی حقیقی آن نیز همین است ؛ اگر چه اهل بهشت ابدان نیز بی بهره از لقاء الله نیستند لکن دیدارشان از پسِ حجاب بهشت است. امّا اینکه اسماء الله چیست؟ و لقاء اسماء به چه نحو است؟ باز حقیقی سر به مهر است که در گفتار و نوشتار نگنجد و جز در سایه ی اجتهاد در کسب معارف الهی به چنگ نیاید که به حقّ این نه متاعی است که فریاد بر سر هر کوچه و بازار کنند. پس آنکه طاووس خواهد باید جور هندوستان کشد.

حاصل کلام اینکه:

حقیقت ما از خاک نیست، آنگونه که نیچه توهّم نموده؛ کما اینکه از عدم هم نیامده ایم. لذا نه به خاک می رویم و نه عدم می گردیم. بلی مادّه ی بدن ما ـ نه بدن ما ـ از خاک است و بدان نیز برمی گردد. صورت نزد حکیمان، از مظاهر وجود است ـ برخلاف مادّه که از سنخ ماهیّت می باشد ـ لذا به وجود نیز برمی گردد. و وجود جز یکی بیش نیست و محال است دومی بردارد. چرا اگر وجود دو تا باشد، لاجرم نقیض آن (عدم) نیز دو تا خواهد بود. حال آنکه عدم چیزی نیست تا دو تا باشد؛ و دو تا هیچ چی معنی ندارد. لذا تمام صور، مظاهر آن وجود واحدند و مظاهر به ظهور و ظهور به ظاهر مراجعت می کند؛ همان سان که ظهور، از ظاهر تجلّی نموده و مظاهر نیز تجلّیّات ظهورند. حال اگر نیچه و امثال او می توانند سر از این حکمتها دربیاورند. خفّاشان شب کجا توانند که نور خورشید جهان تاب را تاب بیاورند؟!

 

10. « مذهب مردم را متقاعد کرده که : مردی نامرئی در آسمانها زندگی می کند که تمام رفتارهای تو را زیر نظر دارد، لحظه به لحظه آن را.و این مرد نامرئی لیستی دارد از تمام کارهایی که تو نباید آنها را انجام دهی، و اگر یکی از این کارها را انجام دهی، او تو را به جایی می فرستد که پر از آتش و دود و سوختن و شکنجه شدن و ناراحتی است و باید تا ابد در آنجا زندگی کنی، رنج بکشی، بسوزی و فریاد و ناله کنی ... ولی او تو را دوست دارد! » (جورج کارلین)

 

در مسیحیّت، خدا همان عیسی مسیح می باشد؛ که در عین یکی بودن سه تا و در عین سه تا بودن یکی است. او در آسمان خدای پدر ، در زمین ، خدای پسر و در هنگام الهام بر چهار نویسنده ی اناجیل، روح القدس بود.

این گوینده نیز منظورش چنین خدایی است. حال این خدا را به خدای ما چه کار؟!! ما خود منکر چنین خدای بشر ساخته ی مزخرفی هستیم.

 

11. « یکی از بزرگترین تراژدی های بشریت این است که اخلاقیات بوسیله دین دزدیده شده است. » (آرتور سی کلارک)

و تراژدی بزرگتر آنکه یک نویسنده ی داستانهای علمی تخیّلی به نام آرتور سی کلارک، برای بشریّت نسخه می پیچد.

بلی ما مسیحیّت را به عنوان یک دین الهی قبول نداریم؛ و اخلاقیّات آن را هم اخلاقیّات الهی نمی دانیم. امّا باور داریم که بدون اعتقاد به خدا و آخرت، که تنها منادی آن دین حقیقی الهی است، اخلاق معنی ندارد. اگر خدا و آخرتی نیست، روی چه منطقی من باید برای شما حقّی قائل باشم؟! وقتی من با مردن خاک خواهم شد، چرا تا زنده ام، خوب زندگی نکنم؟! چرا با کشتن دیگری، امکانات رفاهی او را به چنگ نیاورم؟! شاید بگویید: به خاطر انسانیّت و حکم وجدان. می گویم: اینها را هم دین تعلیم می دهد. اگر خدا و آخرتی نیست، انسانیّت و وجدان کیلویی چند است؟! انسانیّت، یعنی انسان خوب بودن؛ یعنی صفات خوب انسانی داشتن. امّا صفات خوب یعنی چه؟ ملاک خوب و بد چیست؟ اگر آخر زندگی خاک شدن است، آنکه به خاطر دیگری خود را از لذّتی محروم می کند، یقیناً احمق می باشد.

حال جناب کلارک! بفرمایید ببینیم بدون دین الهی چگونه می خواهید برای اخلاق، پشتوانه ی منطقی درست کنید؟!! جامعه ی انسانی بدون اخلاق نمی تواند دوام بیاورد؛ و برای منطقی نمودن اخلاق، چاره ای ندارید جز قبول نمودن خدا و آخرت؛ و وقتی اینها را قبول نمودید، دین را قبول کرده اید. پی اخلاق را بر دین استوار نموده اید. جناب کلارک! آیا بهتر نیست که به همان داستانهای علمی تخیّلی صد تا یک غازتان بپردازید و فارغ از دغدغه ی منطقی بودن یا بی منطق بودن ماجراها هر چه خواستید بگویید. از حقّ نگذریم داستان نویس بدی نیستی، ولی تو را چه به بحثهای فلسفی جدّی؟!

 

12. « مذهب، آه خلق ستمدیده است، قلب دنیای بی قلب و روح شرایط بی روح. مذهب افیون توده هاست.» (کارل مارکس)

 

کدام دین افیون تودهاست؟

مارکس از آن جهت که شخصیّتی انقلابی ـ به معنای مارکسیستی آن ـ بود، منظورش از این شعار آن بود که دین اجازه نمی دهد که اقشار پایین جامعه برای گرفتن حقّ خود، بر ضدّ ستمگران قیام و انقلاب کنند؛ همان گونه که موادّ افیونی (موادّ مخدّر) فرد مبتلا به خود را گرفتار خمودی می کنند. لذا او دین را حامی زورمداران و زرمداران و عاملی متعارض با حرکتهای انقلابی و حقّ جویانه می دانست؛ و البته حقّ هم با او بود؛ چون دینی که او می شناخت، یعنی مسیحیّت رایج، یقیناً چنین بوده و هست. او در محیطی مسیحی زندگی می نمود، و به وضوح می دید که این دین، نه تنها باری از دوش مردم ضعیف و ستمدیده برنمی دارد بلکه خودش باری است بر دوش آنها؛ لذا طبیعی بود که برای برانگیختن اقشار پایین جامعه بر ضدّ سرمایه داران، باید با این عامل تخدیر کننده مبارزه می نمود. لکن اخلاف او به جای اینکه واقع بینانه نظر کرده و با در نظر گرفتن نیازهای فطری انسانها، دینی تحوّل گرا و انقلابی همچون اسلام را جایگزین مسیحیّت منحرف و خرافی قرار دهند، بر ضدّ فطری ترین گرایش بشری، یعنی گرایش به خدا سلاح برداشتند؛ و با شعار مبارزه با زرمداری و زورمداری و حمایت از قشر ضعیف جامعه، عملاً تبدیل شدند به بزرگترین دژخیمها و خونریزان زمان که هزاران نفر را در شوروی سابق قتل عامّ نمودند و مخالفانشان را در یخبندان سیبری و زیر کار اجباری به کام مرگ فرستادند؛ و بیش از هفتاد سال، میلیونها انسان را در دیوارهای آهنین کمونیسم محصور نموده و ارتباطشان را دنیای خارج قطع کردند.

به هر حال، شعار مارکس در مورد مسیحیّت رایج در بلاد مسیحی شعاری به حقّ بود؛ و اساساً او کاری با دیگر ادیان نداشت؛ چرا اصلاً اطّلاعی از دیگر ادیان نداشت تا بتواند در موردشان قضاوت کند؛ امّا متأسفّانه این شعار او رواج عمومی یافت و خیلی ها بی آنکه بفهمند او منظورش چه بوده آن را به کار بردند؛ حال آنکه به یقین دینی مثل اسلام و بخصوص مذهب تشیّع را ـ که دینی است صد در صد انقلابی و برانگیزاننده علیه ظلم و جور ـ نمی توان افیون توده ها تصوّر نمود؛ مگر اینکه کسی مریض باشد و این همه پیام انقلابی را در متن اسلام و قرآن نبیند. آری مگر کسی مریض باشد و شخصیّت ظلم ستیز رسول خدا(ص) و امیرمومنان(ع) را نبیند. باید مریض باشد تا برج حماسه و قلّه ی انقلاب و اسوه ی ذلّت ناپذیری، یعنی امام حسین(ع) را نبیند. باید مریض باشد و این همه علمای شیعه را در طول تاریخ نبیند که علیه ظلم و ستم و استبداد و زر و زور انقلاب نموده اند. باید کسی مریض باشد تا آیة الله شهید مدرس را نبیند، شیخ فضل الله نوری را نبیند، ثقة الاسلام تبریزی را نبیند، شیخ محمّد خیابانی را نبیند، شیخ یونس معروف به میرزا کوچک جنگلی فرزند میرزا بزرگ را نبیند، میرزای شیرازی را نبیند، آیة الله کاشانی را نبیند، شیخ خلیفه و شیخ حسن جوری فرماندهان روحانی سربداران را نبیند، و ... . کدام انسان منصف است که بتواند این همه شخصیّتهای دینی و اسلامی و انقلابی و ظلم ستیز را ببیند و دین آنها را افیون توده ها بنامد؟! در حالی که اینها را دینشان به انقلاب و ظلم ستیزی برانگیخته بود.

کمونیسم که دین را افیون توده ها می نامید، در عمل خودش افیون یک ملّت بزرگ به نام شوری شد و حدود هفتاد سال حکومت چکمه و چماق را بر آنها مسلّط نمود؛ و با همان داس و چکش که به علامت حکومت کارگران و کشاورزان بر پرچمش گذاشته بود، در عمل همان کارگران و کشاورزان را به استثمار کشید و گردن هزاران تن از آنها را از بدن جدا ساخت و هفتاد سال با پتکی آهنین بر سرشان کوفت؛ تا در نهایت به زباله دان تاریخ انداخته شد. و حال برخی مقلّدان کور غرب و شرق، با سخن بنیانگذار آن زباله ی تاریخی پوز می دهند؛ و ژست روشنفکری می گیرند.

بزرگترین شخصیّت دینی و انقلابی قرن حاضر، و بزرگترین بیدارگر تاریخ معاصر ، که جهان را از تخدیر مکتبهای افیونی بیرون کشید، یعنی امام خمینی (ره) وقتی آثار انهدام کمونیسم را مشاهده نمودند، نامه ای به رهبر شوروی سابق، آقای گورباچف نوشته و به وی هشتدار دادند که کمونیسم در حال فروپاشی است و از این به بعد آن را باید در زباله دان تاریخ جستجو کنید. آنگاه هشدار دادند که مواظب باشید بعد از خروج از چاله ی کمونیسم در چاه لیبرالیسم غربی نیفتید. امّا صد حیف که اینها گوش شنوا نداشتند؛ لذا از چاله در آمده و در چاه لیبرالیسم غربی افتادند؛ و بسیاری از پاره های شوری سابق، عملاً تبدیل شدند به اقمار آمریکا و اسرائیل؛ در حالی که انقلاب برآمده از اسلام، همچنان به پیش می تاخت و یک به یک جبهه های جدیدی را بر ضدّ ثروتمندان و قدرتمندان جهان می گشود. امروز اثری از شوروی سوپر مَن نمانده در حالی که انقلاب اسلامی امام خمینی، هنوز هم یکّه تاز جهان است و توده ها را در مقابل ابرقدرتها قرار داده است. حال قضاوت کنید که اسلام افیون توده هاست یا مارکسیسم؟!!

 

13. « آنجا که علم پایان می یابد، مذهب آغاز میگردد.» ( بنجامین دیزرائیلی)

در مورد مسیحیّت تحریف شده که مطالبی آشکارا خلاف علم دارد، یقیناً چنین می باشد. امّا این وصله ها به اسلام حقیقی نمی چسبد. اگر باور نمی کنید، دو جلد کتاب « دانش نامه احادیث پزشکی» را مطالعه فرمایید؛ که بخشی از احادیث آن عیناً سخن طبّ امروزی است و بخشی دیگر از آنها هنوز هم که هنوز است رازشان توسّط علوم جدید گشوده نشده است.

یادمان نرود که:

پدر علم شیمی، جابر بن حیّان، دست پرورده ای اسلام می باشد.

بنیانگذار علم دستور زبان، ابی الاسود دئلی، شاگر امیرمومنان(ع) می باشد.

جناب بوزجانی، قاعده ظلّ (تانژانت) را در مثلّثات، از توجّه به عملکرد رسول خدا(ص) در ساختن مسجد النّبی به دست آورد.

ابن سینا (منجّم، فیلسوف و طبیب مشهور)، ابوریحان بیرونی (منجّم، جغرافی دان، زمین شناس و تاریخ نگار علم)، خواجه نصیر ( بنیانگذار رصدخانه ی مراغه) ، شیخ بهایی (مهندس و مکانیسین بزرگ)، حسن ابن هیثم (فیزیکدان و نور شناس شهیر و مخترع اتاق تاریک)، خوارزمی (بنیانگذار علم جبر) و مبدع الگوریتم (زبان برنامه نویسی) ، عمر خیّام معروف به شیخ الاسلام (کاشف بسط دو جمله ای و مثلث ضرایب آن)، ابوسعید سجزی( کاشف منظومه خورشید مرکزی، که کشف او به نام کوپرنیک نسبت می دهند)، بتّانی (ریاضی دان بزرگ)، بنو موسی، ثابت بن قرّه ، جزری ، خازنی، زرقانی، بطروجی ، رازی(کاشف الکل) و ...  همگی بزرگ شده ی مکتب علم پرور اسلام می باشند؛ و اکثر اینان، خودشان عالمان دینی بوده اند.

در احادیث اهل بیت(ع) به صراحت بیان شده که قبل از آدم(ع) هفت گونه موجود شبیه انسان در زمین زیست نموده و منقرض گشته اند؛ حال آنکه دانشمندان جدید، مدّت اندکی است که به فسیل این گونه موجودات پی برده اند.

در احادیث اهل بیت(ع) به صراحت گفته شده که در کرات دیگری نیز موجودات زنده وجود دارند، در حالی که آن زمان، مردم ستارگان را نقاطی نورانی چسبیده بر سطح آسمان می دانستند.

در احادیث اهل بیت(ع) به صراحت گفته شده که غیر از عالم ما، دوازده هزار عالم دیگر نیز وجود دارند.

در احادیث اهل بیت(ع) به صراحت گفته شده که قبل از عالم ما عالمی دیگر بوده و قبل از آن نیز عالمی دیگر تا بی نهایت و بعد از قیامت عالم ما دوباره عالمی دیگر از مادّه ی آن پدید خواهد آمد و بعد از آن نیز عالمی دیگر خواهد بود تا بی نهایت عالم.

در احادیث اهل بیت(ع) به صراحت گفته شده که در کرات دیگر موجوداتی هستند که ساختمان وجودی آنها شبیه موجودات زمینی نیست.

در قرآن کریم، آیه ی 92 یونس به صراحت آمده که خداوند متعال بدن فرعون را از آب بیرون انداخت تا برای آیندگان عبرتی باشد. حال آنکه ما تنها دویست سال است که فهمیده ایم مصری ها بدن فرعونیان را مومیایی نموده اند. و جالب این است که مومیایی رامسس دوم (فرعون زمان موسی) سالمتر از همه ی مومیایی ها مانده است. تحقیقات موریس بوکای نشان داده که علّت مرگ او، غرق شدن در آب دریا (آب شور) بوده است.

در آیه 3 روم پیش بینی شده که امپراتوری ایران در « ادنی الارض » از رومیان شکست خواهد خورد. مترجمین این واژه را زمین نزدیک معنی می نمودند؛ در حالی که ادنی به معنی پست و پایین هم می باشد؛ لکن این معنی را مناسب نمی دانستند. امّا اکنون معلوم شده که محلّ آن جنگ ( کنار دریاچه ی بحر المیّت ) پستترین نقطه ی روی زمین است نسبت به سطح آزاد اقیانوسها.

و ...

آیا علم بعد از دین می آید یا دین بعد از علم شروع می شود؟! این اسرار که دین گشوده است و صدها و هزاران اسرار دیگر، قبل از علم بوده یا بعد از آن؟!! هنوز هم که هنوز است برخی این پیش گویی های قطعی دین را علم نتوانسته است به دست آورد. دانشمندان فقط حدس می زنند که در کرات دیگر نیز موجود زنده ی باشعوری باشند، در حالی که امیرمومنان(ع) با صراحت از وجودشان خبر داده است. بلکه فراتر از این، امام صادق(ع) فرموده اند: من حجّت بر موجودات مکلّف کرات و عوالم دیگر نیز می باشم.

این بدبختها خیال می کنند که دین همان مسیحیّت است و بس؛ لذا این گونه اراجیف می بافند. جوانان ما هم که از دین خوشان بی خبر و ریزه خوار سفره ی این و آن شده اند؛ و خر مرده ی همسایه را بر اسب تیزتک خودشان ترجیح می دهند.

 

14. « دین، افساری است که به گردن تان می اندازند، تا خوب سواری دهید، و هرگز پیاده نمی شوند، باشد که رستگار شوید.... » (کائوچیو)

بلی مسیحیّت و بودیسم و هندوئیسم و اسلام آمریکایی یقیناً چنین است. امّا اسلام ناب محمّدی، انسان را از هر بیگانه پرستی و زیربار این و آن رفتن می رهاند و به بشر می گوید که خدا تو را آزاد آفریده، پس بنده ی دیگری مباش!

على علیه السّلام در ضمن نامه‏اى که به فرزند خود حضرت مجتبى علیه السّلام نوشته فرموده است: «... أَکْرِمْ نَفْسَکَ عَنْ کُلِّ دَنِیَّةٍ وَ إِنْ سَاقَتْکَ إِلَى الرَّغَائِبِ فَإِنَّکَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِکَ عِوَضاً وَ لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرّاً  ــــ کرامت نفس خود را محافظت نما و از هر قسم زبونى و پستى بپرهیز، هر چند آن پستى وسیله نیل به آرزوهایت باشد، زیرا در مقابل آنچه از سرمایه ی شرافت نفس خود می دهى هرگز عوضى که با آن برابر باشد به دستت نخواهد رسید؛ و بنده ی دیگرى مباش که خداوند تو را آزاد آفریده است.» (نهج البلاغة، نامه 31)

آیا چنین دینی با چنین توصیه ای ، افسار  بر گردن انسان می اندازد یا هر افساری را از گردن آدمی برمی دارد؟! بزرگ این دین، امیرمومنان(ع) خودش اسوه ی آزادگی است. این دین، اسوه ای چون حسین بن علی(ع) دارد، که در راه آزادی انسان، سر و جان می بازد. شما را به خدا! دینی که ابوالفضل العبّاس دارد، زینب کبری دارد، حرّ بن یزید ریاحی دارد، حبیب بن مظاهر دارد، زهیر بن قین دارد، و هزاران چون این نمونه ها، آیا انسان را به سوی بردگی دیگران سوق می دهد؟ « ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ـــ شما را چه شده ؟! چگونه داوری مى‏کنید؟!»

 

15. « اولین روحانی جهان اولین شیادی بود که به اولین ابله رسید.» ( ولتر)

قبلاً گفته شد که روحانی در فرهنگ مسیحیّت، با روحانی در فرهنگ اسلامی فرق می کند. روحانی در مسیحیّت به عالم دینی نمی گویند، بلکه به اجراگر اعمال مذهبی در کلیساها اطاق می شود. به فرض که که منظور او روحانی به معنی عالم دین باشد، ربطی به علمای اسلام ندارد. اوّلین روحانی از منظر اسلام، حضرت آدم(ع) است، و دومین آنها جناب هابیل بن آدم است که توسّط برادرش قابیل به شهادت رسید. لذا اوّلین شهید عالم، روحانی و عالم دین بوده و اوّلین قاتل عالم نیز قابیل ثروت طلب و خود خواه بود که انسان پرورش یافته در غرب، که کشتن دیگران برای منافع دنیایی خویش را افتخار خود می داند، شبیه ترین موجود است به چنین فردی.

ولتر و امثال ولتر نماد همان غربی هستند که سالها دنیا را استعمار نموده اند، چه آن موقع که حکومتهایشان دست کلیسا بود و چه آن موقع که حکومتهای سکولار را بنیان گذاشتند. سکولاریسم و حکومت کلیسا، دو روی یک سکّه اند؛ که هر دو ابزاری هستند برای چپاول دیگران. کما اینکه اسلام منحرف و آمریکایی که برترین نمودش، اسلام وهّابیّت و طالبانیسم و اسلام روشنفکران غرب زده است، هم چیزی جز همان محصول را ندارند. همه ی اینها ابزار سلطه ی سرمایه داران هستند بر مردم دنیا؛ اگر توانستند با بی دینی سوار می شوند، اگر نشد با مسیحیّت؛ اگر نشد با وهّابیّت؛ اگر نشد با اسلام روشنفکری. همه ی اینها جادّه صاف کن استعمار مدرن می باشند. و تنها چیزی که با همه اینها مخالف است و با همه ی اینها می ستیزد و می تواند بستیزد، اسلام اهل بیت(ع) است؛ همان اسلامی که علی بن ابی طالب و حسین بن علی دارد.

 

16. این در به آن در

 

ـ گوته شاعر شهیر آلمانی:

«سالیان دراز کشیشان از خدا بى خبر، ما را از پى بردن به حقایق قرآن مقدّس و عظمتِ آورنده ی آن دور نگه داشتند؛ امّا هر قدر که ما قدم در جاده ی علم و دانش نهادیم و پرده ی تعصّب را دریدیم، عظمت احکام مقدس قرآن، بهت و حیرت عجیبى در ما ایجاد نمود. به زودى این کتاب توصیف‏ناپذیر، محور افکار مردم جهان مى‏گردد».

 

ـ آلبرت آینشتین، فیزیکدان بزرگ قرن:

« قرآن کتاب جبر یا هندسه نیست؛ مجموعه‏اى از قوانین است که بشر را به راه صحیح، راهى که بزرگترین فلاسفه و دانشمندان دنیا از تعریف و تعیین آن عاجزند، هدایت مى‏کند ».

 

ـ لئوتولستوى، فیلسوف نویسنده معروف روسى مى‏گوید:  

«هر کس که بخواهد سادگى و بى پیرایگى اسلام را دریابد، باید قرآن مجید را مورد مطالعه قرار دهد. در قرآن، قوانین و تعلیمات حقیقى و احکام آسان و ساده براى عموم بیان شده است. آیات قرآن به خوبى بر مقام عالى اسلام و پاکى روح آورنده‏اش گواهى مى‏دهد». گفتنی است که تولستوی در نهایت به اسلام ایمان آورد و مسلمان از دنیا رفت.

ـ پروفسور هانرى کُربِن، فیلسوف و اسلام شناس معروف فرانسوى،مى‏گوید:

«اگر قرآن خرافى بود و از جانب خداوند نبود، هرگز جرأت نمى‏کرد که بشر را به علم و تعقل و تفکر دعوت کند. هیچ اندیشه‏اى به اندازه قرآن محمّد(ص) انسان را به دانش فرا نخوانده است تا آن جا که نزدیک به نهصد و پنجاه بار در قرآن، از علم و عقل و فکر سخن رفته است».  

گفتنی است که هانری کربن زمانی به ایران آمد و به محضر علّامه طباطبایی شرفیاب شد و این زمانی که تمام فلسفه های اروپایی را آموخته بود. وی شیفته ی علّامه طباطبایی گردید و به آموختن فلسفه ی اشراق و حکمت متعالیه ملاصدرا پرداخت، و کتابهایی در این زمینه نوشت. او کتابی نیز درباره تشیّع نوشت. وی شیفیه ی فرهنگ مهدویّت بود و تشیّع را تنها مذهب زنده ی جهان می دانست. هنگامی که از دنیا رفت، علّامه طباطبایی به شاگردانشان فرمودند که برای او نماز میّت بخوانند؛ چرا که اسلام آورده بود ولی به دلائل امنیّتی آن را پنهان می نمود.

 

ـ  ارنست رنان، فیلسوف معروف فرانسوى مى‏گوید: « در کتابخانه من هزاران جلد کتاب سیاسى ،اجتماعى، ادبى و… وجود دارد که هر کدام را بیش از یک بار نخوانده‏ام؛ اما یک جلد کتاب هست که همیشه مونس من است و هر وقت خسته مى‏شوم و مى‏خواهم درهایى از معانى و کمال به رویم باز شود، آن را مطالعه مى‏کنم. این کتاب، قرآن – کتاب آسمانى مسلمانان – است».

 

ـ ناپلئون بناپارت، امپراطور فرانسه مى‏گوید: « امیدوارم آن زمان دور نباشد که من بتوانم همه ی دانشمندان جهان را با یکدیگر متحد کنم تا نظامى یکنواخت، فقط براساس اصول قرآن مجید که اصالت و حقیقت دارد و مى‏تواند مردم را به سعادت برساند، ترسیم کنم. قرآن به تنهایى عهده دار سعادت بشر است».

ـ مهاتما گاندى، رهبر فقید هند هم اعتقاد داشت: «از راه آموختن علم قرآنى، هر کس به اسرار وحى و حکمت‏هاى دین، بدون داشتن هیچ خصوصیت ساختگى دیگرى پى مى‏برد. در قرآن هیچ اجبارى براى تغییر دین و مذهب انسان‏ها دیده نمى‏شود. قرآن به راحتى مى‏گوید: هیچ زور و اکراهى در دین وجود ندارد».

 

ـ  ژان ژاک روسو، متفکر و روان شناس مشهور فرانسوى، برداشت منحصر به فردى از قرآن دارد؛ او مى‏گوید: « بعضى از مردم بعد از آن که مقدار کمى عربى یاد گرفتند، قرآن را خوانده، امّا درست درک نمى‏کنند. اگر مى‏شنیدند که محمّد(ص) با آن کلام فصیح و آهنگ رساى عربى آن را مى‏خواند، هر آینه به سجده مى‏افتادند و ندا مى‏کردند: اى محمّد عظیم! دست ما را بگیر و به محلّ شرف و افتخار برسان. ما به خاطر یارى تو حاضریم که جان خویش را فدا سازیم!!»

 

ـ جان دیوت پورت

دانشمند و اسلام شناس نامدار انگلیسى

« براى این که قدر و منزلت قرآن به خوبى دانسته شود باید در نظر داشت هنگامى که پیامبر (ص) قیام نمود، فصاحت و بلاغت کلام، اهمیتى به سزا داشت، و شعر و خطابه به اوج اعتبار رسیده بود. قرآن تا آن حد معجزه جاوید شناخته شده است که محمد (ص) آن را دلیل قوى و مؤید رسالتش اعلام نمود، و آشکارا فصیح‏ترین مردان آن روز عربستان را به مبارزه دعوت کرد، تا یک سوره مانند قرآن بیاورند و نتوانستند بیاورند.»

 

جان دیون پورت در کتاب عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن می‏گوید :

« درباره تحصیل و آموزش ، آنطوری که در جهان معمول است ، همه‏ معتقدند که محمد تحصیل نکرده و جز آنچه در میان قبیله‏اش رایج و معمول‏ بوده چیزی نیاموخته است.»

 

جان دیون پورت  باز می گوید:

« قرآن محسّنات زیادی دارد و دو نکته آن بسیار مهم است. اول تکریم و تعظیم نسبت به خداوند و منزه دانستن او از صفات نقص و جنبه های اغراض نفسانی. دوم، وارستگی قرآن از بیان و اندیشه مخالف تقوا، حیا و عفت. در حالی که این نواقص در کتب یهود زیاد دیده می شود.»

 

کونستان ورژیل گیورگیو در کتاب محمد پیغمبری که از نو باید شناخت‏ می‏گوید :

« با اینکه امّی بود ، در اولین آیات که بر وی نازل شده صحبت از قلم‏ و علم ، یعنی نوشتن و نویسانیدن و فرا گرفتن و تعلیم دادن است . در هیچیک از ادیان بزرگ این اندازه برای معرفت قائل به اهمیت نشده‏اند و هیچ دینی را نمی‏توان یافت که در مبدا آن ، علم و معرفت اینقدر ارزش و اهمیت داشته باشد . اگر محمد یک دانشمند بود ، نزول این آیات در غار تولید حیرت نمی‏کرد ، چون دانشمند قدر علم را می‏داند ، ولی او سواد نداشت و نزد هیچ آموزگاری درس نخوانده بود . من به مسلمانها تهنیت‏ می‏گویم که در مبدا دین آنها کسب معرفت اینقدر با اهمیت تلقی شده»

 

ادموند بورگ

ADMOND BORG

شخصیت سیاسى انگلستان

« قرآن یا قانون محمدى قانونى است که شامل تمام طبقات اجتماع گردیده و آن ها را به یکدیگر پیوند مى‏دهد، قانونى است که به عالى‏ترین نظام قضائى و بهترین روش علمى و بزرگترین رسم قانون‏گذارى ترتیب و تنظیم یافته است»

 

پرفسور مونتگمرى وات

monte gmary watt

محقق انگلیسى

« قرآنى که فعلاً در دست است خواه به زبان اصل عربى باشد یا ترجمه انگلیسى آن مجموعه‏اى است از وحى و الهاماتى که محمد (ص) دریافت داشته است به طور کلى خدا گوینده است و مخاطب آن ها محمد (ص) یا مسلمانان یا عموم خلایق مى‏باشند. بنابر عقیده مسلمانان قرآن کلام خداست و محمد (ص) خود نیز با این دید به آن مى‏نگریسته. مخاطب قرآن عرب قرن هفتم است لذا نه تنها مى‏بایست کاملاً به زبان عربى باشد بلکه مى‏بایست خود به خود به شما نمایانده شود، و همین خود ارزش مهم غیر از ارزش ادبى است.اگر کتابى از قلب بیرون آمده باشد به تمام قلب ها نفوذ خواهد کرد. تمام صنایع و شاهکارهاى نویسندگى در مقابل آن بسیار کم ارزشند، مى‏توان گفت: که اولین صفت مشخص سادگى و روشنى قرآن است و با چنین طرزى آغاز مى‏گردد. حقیقت و واقعیت به تمام معنى به نظر من یکى از شؤون بزرگ قرآن است. بالاخره این اولین و آخرین هنر کتابى است که موجب بروز انواع هنرها مى‏گردد و هرگونه ارزش و احترام را براى پیرو خود به وجود مى‏آورد.»

 

لادین کوبولد

Isdien Kobold

انگلیسى

« تأثیر قرآن در پیشرفت عرب و ایجاد تمدن بزرگ قانون قابل انکار نیست. قرآن عرب ها را به جهانگردى وادار نمود، به آن ها نیرو و توانائى الهى بخشید تا توانستند به سهولت امپراطوری هاى بزرگى را نابود سازند و در مقابل، حکومت عادلانه‏اى را تشکیل دهند . بزرگ ترین فاتحان و جنگجویان با سال ها صدمات و فداکاری ها نتوانستند چنین قدرتى را از خود در تاریخ باقى گذارند. به راستى قرآن را جمال و زیبائى خیره کننده است که زبان از تقریر و خامه از تحریر آن عاجز است زیبائى، گیرائى، شیرینى و نظم صحیح که تأثیر آن را هیچ کتابى ندارد. این کتاب از بسیار خواندن کهنه نمى‏شود، کلمات با وزن و سجع دارد ولى در آن سجع و وزنى پیدا نیست، شیرین‏تر از شعر است ولى شعر نیست این اعجاز فقط از آن قرآن است.»

 

سر ویلیام موئیس

SIR WILLIAM MAUIES

دانشمند و مورخ انگلیسى (1819 - 1905 م)

« قرآن محمد (ص) کتابى است پر از دلائل واضح منطقى و مسایل بى شمار علمى و قوانین قضائى و حقوقى و دستورات عالیه که براى حفظ حیات اجتماعى و مدنى در این کتاب مقدس با عبارات ساده و در عین حال محکم و منظم آمده است که خوانندگان را مجذوب مى‏نماید.»

 

لورد هیدلى

LOARD HEADLY

متفکر و دانشمندان بزرگ انگلیسى

« قرآن بزرگ ترین فضیلت تقوا و نیکوکارى را به برادران مسلمان و پیروان اسلام مى‏آموزد در این موضوع پاى حقیقت و عدالت را سخت بالا گرفته مى‏گوید: مبادا نفرت و خصومت شما اى گروندگان به اسلام نسبت به تقوى از اجراى عدالت و انصاف بازتان دارد، سعى کنید عدل را در هر نقطه و درباره هر کس مى‏باشد مراعات کنید.

در قرآن مکرر از توحید سخن مى‏راند ظاهراً چنین فهمیده مى‏شود که خداوند گذشته از توحید و یگانگى خودش نظر دیگرى داشته است: او مى‏خواهد یک حس اصالت بزرگ و وحدت خلقت و تساوى مردمان را به بشر تعلیم دهد تا اجتماع کنونى «سوسیالیزم و یا کمونیزم و دموکراسى» که امروزه ضمانت زندگى بشر را عهده‏دار شده‏اند جمله از این قانون و مساوات و تعمیم او سرچشمه گرفته‏اند. بنازم به عظمت قرآن و قوانین متین و بى نظیر او.»

 

برسورت اسمث

ber sort smess

عالم انگلیسى (1815 - 1892 م)

« معجزه خالده پیامبر که مدعى آن بود قرآن است و پیامبر با قرآن فرستاده شده است در حالى که این کتاب مشتمل بر دستور شرائع و عبادات، اخبار امم، روشن کننده مملکت و حقائق است، و این بزرگ ترین معجزه براى پیامبر، حضرت محمد (ص) بود و الحق مى‏توان گفت این معجزه است.»

 

فردگیوم

Fred Gium

استاد دانشگاه لندن، دانشمند انگلیسى (متولد 1888 م)

« قرآن، کتابى است جهانى، که ادبیات خاصّى دارد که نمى‏توان تأثیر آن را در ترجمه حفظ کرد. قرآن آهنگ خاص و زیبائى عجیب و تأثیر عمیقى دارد، که گوش انسان را نوازش مى‏دهد. بسیارى از مسیحیان عرب، تحت تأثیر شیوه ادبى قرآن قرار گرفته‏اند. قرآن بسیارى از مستشرقین را نیز به خود جلب کرده است، هنگامى که قرآن خوانده مى‏شود ما مسیحیان مى‏بینیم که اثرى جادویى دارد که توجه شنونده را به سوى جملات عجیب و اندرزهاى عبرت‏انگیز خود، جلب مى‏کند. وجود چنین امتیازاتى این طرز تفکر را مى‏بخشد که قرآن قابل رقابت نیست. و حقیقت این است که در ادبیات عربى با آن همه گستردگى که در نثر و شعر دارد چیزى که بتواند مقارنه و موازنه با قرآن کند یافت نمى‏شود.»

 

استانلى لین پول

stanley lane poole

دانمشند انگلیسى (1832 - 1895 م)

« پیامبر اسلام یکى از بزرگ ترین و عالى‏مقام‏ترین شخصیت هاى تاریخ جهان است و کتابش همان قرآن مى‏باشد که مجموعه‏اى از وحى‏هاى الهى و شاهکار زبان عربى است.بر مبنا و اساس این کتاب (قرآن)، فرهنگ و تمدنى به وجود آمد که مغرب زمین هم به آن مدیون است.»

 

جان ویلیام در پر

Draper .G.W

دانشمند انگلیسى

« قرآن تذکرات عالى اخلاقى و دستورات زیادى دارد. سبک انشاء قرآن طورى تنظیم شده است، که ما به هیچ صفحه‏اى مراجعه نمى‏کنیم جز آنکه عالى‏ترین چیزى را که همه کس بایستى پسندیده و تصدیق کند، در آن خواهیم یافت، این بنیاد مخصوص که به صورت تکه‏هاى کوتاه کوتاه است، مطالب، شعارها و قوانینى را به ما مى‏آموزد که به خودى خود کامل بوده و براى عموم در تمام حوادث و احتیاجات زندگى مناسب و قابل استفاده است.»

 

کرنیکو

Kernico

دانشمند انگلیسى

« «کرنیکو» در حضور اساتید ادبیات، در پاسخ کسى که درباره اعجاز بلاغى قرآن سئوال کرده بود، گفت: براى قرآن، برادر کوچکى است، به نام نهج‏البلاغه، آیا براى کسى امکان دارد، مانند نهج البلاغه که برادر کوچک تر قرآن است بیاورد؟ تا ما را مجال گفتگو در امکان آوردن کلامى بلیغ، نظیر قرآن باشد.»

 

پرفسور آرتور آربرى

artur gan arberi

دانشمند و خاورشناس انگلیسى (1905 - 1969 م)

« زمانى که به پایان ترجمه قرآن نزدیک مى‏شدم سخت در پریشانى بسر مى‏بردم، اما در طول ایام پریشانى، قرآن نویسنده را چنان آرامشى مى‏بخشید و چنان حفظ مى‏کرد که براى همیشه رهین منّتش گردید. از این جهت، من سپاس خود را به آن قدرتى که به بشر الهام نمود و به آن پیامبرى که نخستین بار این صحیفه را ابلاغ کرد تقدیم مى‏دارم. ... در تمام این مدت که وظیفه مطلوب خود را انجام مى‏دهم خاطرات آن شب هاى رمضان را به یاد مى‏آورم؛ آن هنگامى که در ایوان خانه جزیره مانند خود نشسته بودم در حالى که مدهوش و شیفته و فریفته الحان خوش قرآن شیخ ریش سفید همسایه بودم که با لذت زیاد و اشتیاق تمام براى مؤمنان و پرهیزکاران قرآن تلاوت مى‏کرد. و من در حالى که دیانت اسلام ندارم، قرآن را خواندم تا آن را درک کنم و به تلاوت آن گوش دادم تا مجذوب آهنگ هاى نافذ و مرتعش کننده‏اش شوم و تحت تأثیر آهنگ هایش قرار گیرم و با همان کیفیت که مؤمنان نخستین و واقعى داشتند نزدیک گردم تا آن را بفهمم. در برابر آن زحمات، این نعمت عظمى که درک قرآن است برایم حاصل شد، لذا این اثر ناقص - یعنى ترجمه خود - را به یاد آن خاطرات رؤیاانگیز شبهاى مصر اهدا مى‏کنم .»

 

سرکوویلیام

SIR KUE WILLIAM

شخصیت مشهور انگلیسى

« به گفته تمام خاورشناسان دنیا قرآن به منتهاى درجه فصاحت و بلاغت نازل گشته و سبک و اصول انشاء آن به پایه اعجاز رسیده »

 

ج. م. رود ویل

Rodwel .G.M

اسلام‏شناس انگلیسى

« رود ویل، در مقدمه‏اى که بر ترجمه قرآن نوشته و در سال 1876 م به طبع رسیده، چنین نظر داده است:

باید اعتراف کرد که قرآن، بواسطه ارشادات عالیه و نظریات عمیقش سزاوار است که مورد توجه کامل قرار گیرد.این کتاب، همان روح قوى مى‏باشد که یک ملت نادان و فقیر را منقلب ساخت و تمدن نیرومندى را که رونقى کامل داشت به وجود آورد. تمدنى که بال هاى خود را از سمت مغرب تا اسپانیا و از سمت مشرق، به حدود هند گسترش داد و در اندک زمانى امپراطورى بزرگى را تأسیس نمود. قرآن، مقام والائى دارد، زیرا نام خداوند و خالق جهان و ستایش او را در میان ملل بت پرست، نشر داد و آن را به همه کس اعلام نمود.اروپا باید فراموش نکند که مدیون قرآن است. همان کتابى که آفتاب علم را در میان تاریکى قرون وسطى در اروپا، جلوه‏گر ساخت»

 

مرمادوک

mermadok

محقق انگلیسى

« آیات و کلمات قرآن در قلب و زبان ما جاى گرفته و با گوشت و خون و استخوان ما و آنچه در وجود ماست در آمیخته است»

 

جورج سیل

sale .G

دانشمند انگلیسى( 1697 - 1736 م)

اسلوب قرآن زیبا و فیاض است و در اکثر موارد، اسلوب را شیرین‏تر و لطیف‏تر و با جلال‏تر مى‏یابیم، به خصوص در جائیکه پاس صحبت از عظمت و بزرگى و جلالت خداوندى به میان باشد.عجب این که قرآن با همین اسلوبش اذهان همه شنوندگان را اسیر و پایبند خود مى‏کند اعم از این که آنان از مؤمنان به قرآن باشند یا از معارضان و مبارزانش؛ منتهى دسته اخیر مجذوبیت و دلباختگى خود را این گونه توجیه مى‏کنند که آنان به وسیله قرآن و اسلوب بدیعش، سحر مى‏شوند لذا با سکوت محض و اعجاب و تحسین تام به قرائت و تلاوتش گوش مى‏دهند.» (قرآن بر فراز آسمانها، ص 65 )

 

دکتر مارکس

Marks .Dr

دانشمند انگلیسى (1818 - 1883 م(

« قرآن شامل تمام پیام هاى خدایى است که در تمام کتب مقدسه عموماً براى جمیع ملل آمده و آن از جمله مسائلى است که فکر و اندیشه خداشناسى و یگانه پرستى را تأیید نموده و وحدانیت مصدرى را تثبیت مى‏کند که راهنمایان بشر و معلمان بزرگ تعلیمات خود را از آن فرا گرفته و از آن استمداد مى‏جویند. » ؛ «در قرآن آیاتى موجود است که اختصاص به طلب علم و دانش و تفکر و بحث و تدریس دارد و چاره‏اى جز این اعتراف ندارم که این کتاب محکم بسیارى از اشتباهات بشر را تصحیح کرد».

 

کینت گریک

Kent Greak

استاد دانشگاه کمبریج انگلستان

« من مسلمان نیستم تا بگویم قرآن کلام خدا مى‏باشد. ولى د رمدت چهارده قرن که از آمدن قرآن مى‏گذرد هیچ کس نتوانسته است در زبان عربى کلامى بیاورد که با قرآن برابرى نماید. قرآن کتابى نیست که براى یک دوره ی بخصوص آمده باشد، کتابى است جاوید براى تمام اعصار، و تا جهان است نوع بشر مى‏تواند و باید که قرآن را راهنماى زندگى خود قرار بدهد و بر طبق دستورهاى آن رفتار نماید. چرا قرآن براى یک دوره ی ب خصوص نیامده و هرگز کهنه نمى‏شود و تا روزى که نوع بشر بافى است راهنماى انسان خواهد بود؟ زیرا چیزى وجود ندارد که در قرآن نیامده باشد. هنگامى که قرآن را براى نخستین بار گشودم و تحت تأثیر آن قرار گرفتم، تصور کردم اثرى که آن کتاب در من کرده استثنائى است و در سال هاى بعد که با چندین تن از مترجمان قرآن به زبانهاى اروپائى مکاتبه کردم و بعضى از آن ها را نیز دیدم، دریافتم تأثیرى که خواندن قرآن در ما اروپائیان مى‏کند همگانى است، اما مشروط بر این که قرآن در متن اصلى خوانده شود و ترجمه قرآن در هیچ یک از زبان هاى اروپائى تاثیر متن اصلى را ندارد» (قرآن و پدیده‏هاى طبیعت از دید دانش امروز، ص 19)

 

دیوید ساموئل مارگولیوس

David Samuel Margoliooth

استاد دانشگاه آکسفورد (1858 - 1940 م)

« قرآن قطعاً مقام بزرگى در بین کتاب هاى این جهان دارا مى‏باشد. هر چند که تازه‏ترین و آخرین کتاب الهى است اما اثرى که بر روى توده‏هاى بشریت بخشیده است قابل قیاس با سایر آن ها (که عمر طولانى‏تر دارند) نیست.این کتاب یک مرحله جدیدى در فکر بشریت ایجاد کرده و یک نوع اخلاق تازه‏اى بوجود آورده است.» (قدمى در شناخت قرآن، ص 44 )

 

آلبرت اینشتین

بزرگترین فیزیکدان قرن
« قرآن کتاب جبر یا هندسه یا حساب نیست؛ بلکه مجموعه ای از قوانین است که بشر را به راه راست ، راهی که بزرگترین فلاسفه دنیا از تعریف و تعیین آن عاجزند ، هدایت می کند.» (راه تکامل، ج 6، ص 53)

آلبرت اینشتین(فوت 1955 م) در رساله ی پایانی عمر خود با عنوان  « دی ارکلرونگ Die Erklärung - von: Albert Einstein – 1954 ، یعنی « بیانیه » که در سال 1954 آن را در امریکا و به آلمانی نوشته است - اسلام را بر تمامی ادیان جهان ترجیح میدهد و آن را کاملترین و معقولترین دین می داند. این رساله در حقیقت همان نامه نگاری محرمانه اینشتین با آیت الله بروجردی (فوت1340ش=1961م) است که توسط مترجمین برگزیده ی شاه ایران محرمانه صورت پذیرفته است. اینشتین در این رساله  « نظریه ی نسبیت » خود را با آیاتی از قرآن کریم و احادیثی از(نهج البلاغه) وبیش از همه (بحارالانوار) علامه ی مجلسی (که از عربی به انگلیسی توسط حمید رضا پهلوی(فوت1371ش) و... ترجمه و تحت نظر آیت الله بروجردی شرح می شده) تطبیق داده و مینویسد که :هیچ جا درهیچ مذهبی چنین احادیث پر مغزی یافت نمی شود و تنها این مذهب شیعه است که احادیث پیشوایان آن نظریه ی پیچیده ی نسبیّت را ارائه داده  ولی اکثر دانشمندان نفهمیده اند.

 

فردریش دیتریشی

اسلام شناس
« همین علوم و معارف مسلمین بود که اروپا را در قرن دهم میلادی جلو برد همان علومی که سرچشمه آن ها قرآن کریم بود و اروپا از این حیث به اسلام مدیون است.»

 

فیلیپ.ک.حِتّى

 دانشمند معاصر و استاد دانشگاه پرینستون آمریکا که در باره تاریخ عرب تحقیقات ارزندهاى کرده و چندین کتاب در این زمینه نوشته است، در یکى از کتب خود به نام «تاریخ عرب» مى نویسد:
« قرآن از تمام معجزات بزرگتر است و اگر سراسر اهل عالم جمع بشوند بى تردید از آوردن مثل آن عاجز خواهند بود.»

 

دکتر گرینیه فرانسوى:
« من آیات قرآن را که به علوم پزشکى و بهداشتى و طبیعى ارتباط داشت دنبال کردم و از کودکى آنها را فراگرفتم و کاملاً به آن آگاه بودم.بنابراین دریافتم که این آیات از هر نظر با معارف و علوم جهانى منطبق است...هر کس دست اندرکار هنر یا علم باشد و آیات قرآن را با هنر و علمى که آموخته است مقایسه کند به همان صورت که من مقایسه کردم بدون تردید به اسلام خواهد گروید، البته اگر صاحب عقلى سلیم و بى غرض باشد.»

تنورد

خاورشناس آلمانى:
« قرآن با نیروى برهان خود، شنونده را مجذوب و شیفته خود می سازد و قلوب را تسخیر می کند.همین قرآن بود که ملّت وحشى عرب را معلّم جهانیان کرد.»

 

هـ .ج .ولز

دانشمند و مورخ انگلیسى (1946 ـ 1866)
« در قرآن بهترین عبارات و عالیترین جملات نازل گردیده و اسلوب فصاحت و بلاغت آن به حدّى زیباست که عقول عقلا را حیران ساخته است.قرآن کتابى است ابدى و جهانى.»

 

دکتر «ماردیس» به دستور وزارت خارجه و وزارت فرهنگ فرانسه 63 سوره از قرآن را در مدت نُهْ سال با رنج و زحمت متوالى به زبان فرانسه ترجمه کرد که در سال 1926 منتشر شد.وى در مقدمه اش مى نویسد:
« سبک قرآن بى گمان سبک کلام خداوند است، زیرا این سبک که مشتمل بر کنه وجودى است که از آن صادر شده، محال است که جز سبک و روش خداوندى باشد...از کارهاى بیهوده و کوششهاى بی نتیجه است که انسان در صدد باشد تأثیر فوقالعاده این نثر بى مانند را به زبان دیگر ادا کند، مخصوصاً به فرانسه که دامنه اش بسیار محدود است.»

کارلتون اس کون
  آمریکایى، دانشمند معروف آنتروپولوژى استاد دانشگاه ایالت پنسلوانیا ، در کتاب خود به نام کاروان مى نویسد:
« یکى از مزایاى عظیم قرآن بلاغت آن است. قرآن هنگامى که درست تلاوت شود چه شنونده به لغت عرب آشنایى داشته باشد و آن را بفهمد یا نداشته باشد و آن را نفهمد تأثیر شدیدى در او گذاشته در ذهنش جاگیر مى شود. این مزیت بلاغتى قرآن ترجمه شدنى نیست.»

 

نون گرونبوم NON GUNBEAUM

استاد معاصر (1909 - 1971 م)
« قرآن معجزه بدیهى محمد (ص) است، اعجاز و انحصار کتاب از جهات مختلفى جلوه میکند. پیش بینى آینده ، اطلاعات درباره وقایع مجهول گذشته، ناتوانى مردم از آوردن مشابه آن با وجود مبارزه طلبیهاى مکرر و بالاخره زیبایى بى سابقه و فصاحت مافوق اعلاى انشاء آن.»

ژوزف هور دویچ
Gosef hordvich  

دانشمند و خاورشناس

« قرآن، عامل بسیار شگرفى در بالا بردن فکر مسلمانان بود. قرآن، آنان را به تحقیقات علمى و پدید آوردن اندیشه ها سوق داد. قرآن، موجب و انگیزه پیشروى مسلمانان، در سرزمینهاى اروپا گردید .در آنجا هنگامى که تاریکى ها همه جا را فرا گرفته بود اینان مشعلهاى انسانیّت را بر افروختند و به آستان علم، خدماتى شایان کردند.علوم گذشتگان را دگربار نیرو بخشیدند و به شرق و غرب، فلسفه، پزشکى، ستاره شناسى و معمارى آموختند و ما را در مسیر نهضت جدید علمى قرار دادند. از این رو ما هر بار که سقوط غرناطه)پایتخت مسلمانان اسپانیا) را به خاطر می آوریم، نمی توانیم از ریختن اشک، خوددارى کنیم...»

تئودور نولدکه Theodor Noeldke

دانشمند و خاورشناس (1836 - 1930 م)
« قرآن با منطقی علمى و روش اطمینان بخش و قانع کننده ای که دارد دلهاى شنوندگان خود را به سوى خویش توجه داده و آنها را طرف خطاب قرار میدهد، و همواره بر دلهاى کسانى که از دور با آن مخالفت می ورزند تسلط یافته و آنها را به خود می پیوندد .فضیلت قرآن با داشتن سادگى و بلاغت خاص خود به اوج کمال رسیده است . این کتاب توانست از مردمى وحشى و بى تربیت ، ملتى متمدن ایجاد کند که تعالیم و تربیت دنیاى خویش را برعهده گرفتند .»

 

کوسن دوپر سوال مى گوید:
« مردم شرق عموماً اعتراف دارند که فکر بشر از آوردن مانند قرآن از حیث لفظ و معنا ناتوان خواهد بود، و آن آیاتى است که وقتى جعفر بن ابى طالب آن را براى نجاشى خواند اشک از دیدگان پادشاه حبشه سرازیر گردید، خردها به شگفتى مى افتد که چگونه این آیات روشن حکمت آمیز از زبان مردى درس نخوانده بیرون آمده باشد.»

بلر، Beller

خاور شناس معروف آلمانى
« لغت قرآن فصیحترین لغات عرب و اسلوب بلاغت آن طورى است که افکار را بسوى خود جذب میکند . قرآن داراى مواعظى آشکار است و به زودى براى همیشه بى معارض خواهد بود، هر کس که از این کتاب به خوبى پیروى کند زندگى آرام و گوارایى خواهد داشت .»

 

سدیو مورخ معروف فرانسوی :
« قرآن کتابی است جامع که خواننده را متخلق به فضائل انسانی و متّصف به کلمات روحانی می نماید. این کتاب شامل تمام اصول مذهبی است، احکام استوار آن دیدگان انتقاد کنندگان را کور ، زبان عیب جویان را لال ، گوش مغرضین را کر و در عوض قلب بشر را به حقیقت اسلام روشن کرده است.»

 

رنبورت مستشرق معروف :
« باید اعتراف کرد که علوم طبیعی ، فلکی ، فلسفه ، ریاضیات که در قرن دهم اروپا را زنده کرد از قرآن گرفته شده و اروپا رهین منّت اسلام است.»

ودن هامر Wooden Hammer 

دانشمند آلمانى
« ما قرآن را به عنوان کتاب محمد (ص) با همان عظمت و اطمینانى می نگریم که مسلمین آن را کتاب خدا می دانند» .

 

راکستون اسکاتلندی :
« سالیان درازی در جستجوی حقیقت بودم تا اینکه حقیقت را در اسلام یافتم .سپس قرآن مقدس را دیدم و شروع به خواندن آن کردم او بود که تمام سوالات مرا جواب گفت . قرآن ابّهت و ترس را در انسان الهام می کند و درعین حال ثابت می کند که هر چه می فرماید راست است .»

جان
ناس

مورخ معروف ادیان

« قرآن مکمّل و متمم حقایقی است که به طور ناقص در مذاهب و ادیان سلف وجود داشته است.»

 

ــ منابعی که می توانید اصل این سخنان و آدرسشان را همراه با مطالبی دیگر در باب قرآن کریم در آنها بیابید.

 

نظریه دانشمندان جهان درباره قرآن و محمد (ص)

اعترافات دانشمندان بزرگ جهان

حقیقت اسلام در نظر دیگران

قرآن و دیگران

قرآن در نظر اروپائیان

عذر تقصیر به پیشگاه محمد (ص)، و قرآن

اسلام از دیدگاه دانشمندان جهان

پیامبر اسلام (ص) از نظر دانشمندان شرق و غرب

قرآن و کتابهاى دیگر آسمانى

آنچه باید از قرآن بدانیم

ترجمه تصویرى و تفسیرى آهنگین سوره فاتحه و توحید، عبدالکریم بى آزار شیرازى

اسلام‏شناسى غرب

تاریخ قرآن

تاریخ و علوم قرآن

قرآن از دیدگاه ۱۱۴ دانشمند، محمد مهدى علیقلى.
  • مm نصراصفهانی

وطن ستیزی از نوری‌زاد تا نوری‌زاده

مm نصراصفهانی | چهارشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۴۷ ب.ظ

به گزارش جنبش مقابله با رسانه‌های بیگانه، امپراتوری دروغ: علیرضا نوری‌زاده ضد انقلاب ورشکسته که این روزها در اروپا و آمریکا با دلارهای عربی اقدام به راه‌اندازی تلویزیون کرده است در برنامه‌ای به نام “پنجره‌ای رو به خانه پدری” که اجرای آن را خود به عهده دارد پروژه‌هایی را که به وی ابلاغ می‌شود را پی می‌گیرد.

روز گذشته وی مصاحبه‌ای را با محمد نوری‌زاد ضد انقلاب مقیم داخل داشت، در این برنامه ابتدا علیرضا نوری‌زاده در معرفی محمد نوری‌زاد سنگ تمام گذاشت و او را از توابین نظام جمهوری اسلامی دانست که بعد از فتنه ۸۸ به واقعیت پی برده و از آن زمان در مقابل نظام در حال مبارزه می‌باشد.

نوری‌زاد که این روزها دیگر رونق گذشته خود را ندارد و تلاش می‌کند توجه دیگران را جلب کند دست به هر کاری می‌زند تا بتواند دستگیر و به زندان برود و از این راه مجدد برای اربابان غربی خود دمی تکان دهد ولی غافل از این که تاریخ مصرفش سال‌ها پیش تمام شده است. وی در مصاحبه خودش مواضع و ادعاهای گذشته‌اش را مجددا تکرار می‌کند و به روحانیون و مراجع تقلید حمله می‌کند.

نوری‌زاده-نوری‌زاد

نوری‌زاده که با دلارهای عربی عبری تلویزیون راه‌اندازی کرده در این برنامه مدعی می‌شود در اسلام هیچ نامی از اسلام برده نشده است و فقط باید اندام‌های پنهان را بپوشانیم! البته وی خود را از خانواده مذهبی می‌داند. در ادامه این مصاحبه نوری‌زاد حجاب زنان ایرانی را از سر اجبار دانسته و می‌گوید این حجاب ارتباطی با دین مردم ندارد و اساسا حجاب باید اختیاری باشد.

در این میان اما علیرضا نوری‌زاده مدیر و مجری شبکه ضد انقلاب ایران فردا که از سوی آل‌سعود تاسیس و حمایت مالی می‌شود، چندی پیش به دختر شهید هسته‌ای که در مراسمی نمادین در مشهد به سن تکلیف رسیده بود این مراسم معنوی را برنتافت و اقدام به حمله به وی و خانواده دانشمند شهید هسته‌ای کشورمان کرد!

وی که چندی پیش در توهمی مضحک مدعی سفارش ترور خود از سوی صدام حسین به سازمان منافقین گردیده بود، با خشم و عصبانیت نسبت به برگزاری مراسم جشن تکلیف دختران ایرانی از جمله آرمیتا واکنش نشان داد. البته وی در برنامه‌های بعدی از این موضع خود عقب‌نشینی کرد و مدعی شد دختران در این سن باید دنبال بازی‌کردن باشند نه اینکه به وظایف دینی عمل کنند.

  • مm نصراصفهانی

جمهوری اسلامی ایران برای مخالفین خود چه حقوقی قایل است؟

مm نصراصفهانی | دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۳۳ ب.ظ

جمهوری اسلامی ایران برای مخالفین خود چه حقوقی قایل است؟

جهت ارائه پاسخى مناسب ابتدا لازم است تا مطالبى را درباره‏ى شیوه‏ى برخورد رهبران الهى با دشمنان و مخالفان حکومت اسلامى، بیان نماییم: بررسى آموزه‏هاى دینى و سیره‏ى حکومتى بزرگان اسلام در برخورد با مخالفان بیانگر این حقیقت است که در نظام اسلامى براى تک‏تک افراد جامعه (صرف نظر از گرایش سیاسى، نژاد و..). جایگاه ارزشى و حقوقى خاص در نظر گرفته شده است؛ مهیا نمودن زمینه‏هاى هدایت و فرصت‏هاى بازگشت، حفظ آبروى افراد، از جایگاهى بالا برخوردار است. یکى دیگر از اصول مهم نظام مدیریتى اسلامى؛ سعه‏ى صدر و مدارا و تسامح با دشمنان و مخالفان است: قرآن کریم به صورت متعدد، نه تنها پیروان خود را به مدارا و تسامح نسبت به مخالفان مى‏خواند، گاه نیکوکارى در حق مشرکان را نیز توصیه مى‏کند. چنان که مى‏فرماید: لاینهاکم عن الذین لم یقاتلوکم فى الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان الله یحب المقسطین؛(ممتحنه، آیه‏ى 8).سیره‏ى پیامبر گرامى اسلام و امام على(ع) نشان دهنده‏ى موارد متعددى است که با این که آن بزرگواران به خوبى افراد منافق و مخالفِ حکومت خود را مى‏شناختند، تا آن‏جا که این افراد به امنیت و وحدت جامعه اسلامى آسیب نمى‏رساندند و دست به قیام مسلحانه نمى‏زدند، با کمال مدارا و سعه‏ى صدر با آنان برخورد و از معرفى آنان خوددارى مى‏کردند: به عنوان نمونه در جریان توطئه‏اى که منافقان براى قتل و ترور پیامبر گرامى اسلام در غزوة تبوک طراحى نمودند، سرانجام با درایت آن حضرت(ص) ناکام ماندند؛ حذیفه یکى از اصحاب پیامبر(ص) مى‏گوید: «من آن‏ها را از نشانه‏هاى شترانشان شناخته و به پیامبر(ص) گفتم: من آن‏ها را به شما معرفى مى‏کنم تا آنان را به سزاى خویش برسانى. پیامبر با لحن عطوفت‏آمیزى به من دستور داد که از افشارى راز آن‏ها خوددارى کنم. شاید آن‏ها راه توبه را در پیش گیرند و نیز افزود: اگر من آن‏ها را مجازات نمایم، بیگانگان مى‏گویند محمد پس از آن که به اوج قدرت رسید، شمشیر بر گردن یاران خود نهاد»(فروغ ابدیت، جعفر سبحانى، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، چاپ شانزدهم، 1378، ج 2، ص 405)امام على(ع) نیز در برخورد با مخالفان خویش سه راهبرد اساسى داشت : گفت‏و گو؛ مدارا؛ برخوردِ قاطع (دانشنامه‏ى امام على(ع)، ج 6، امام على و مخالفان، ص 238) تلاش اولیه‏ى امیرالمؤمنین(ع) پاسخ‏گویى به شبهات مخالفان بود و مى‏کوشید راهى براى پایان بخشیدن مسالمت‏آمیز؛ نزاع و دشمنى بیابد. اگر از این راه نتیجه‏ى دل‏خواه به دست نمى‏آمد، با مخالفان خود، تا جایى که به امنیت و وحدت جامعه‏ى اسلامى آسیبى نمى‏رسید، مدارا، و از شدت و خشونت پرهیز مى‏کرد. سرانجام اگر مخالفان دست به قیام مسلحانه مى‏زدند و امنیت شهرها و راه‏ها را به خطر مى‏انداختند، نوبت به برخورد قاطعانه مى‏رسید. البته امام در این مرحله نیز هیچ گاه از ارشاد و راهنمایى دشمنان غفلت نمى‏کردند و در عمل نیز نشان مى‏داد که همواره این سخن پیامبر اکرم(ص) را پیش خود دارد که در غزوه‏ى خیبر، خطاب به ایشان فرمود: «اگر خداوند یک تن را به دست تو هدایت کند، بهتر از هر چیزى است که خورشید بر آن مى‏تابد»(شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى‏الحدید، ج 4، ص 14 / بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، ج 32، ص 448) امام على(ع) با آن که از انگیزه‏ى طلحه و زبیر براى رفتن به مکه آگاه بود و مى‏دانست جز جنگ‏افروزى مقصود دیگرى ندارند، با آنان مدارا کرد و در پاسخ به پیشنهاد ابن‏عباس که از وى مى‏خواست تا آن دو را زندانى کند و از رفتن به مکه بازدارد، فرمود: «آیا از من مى‏خواهى که آغازگر ستم باشم... و بر اساس ظن و گمان به مجازات افراد بپردازم و پیش از انجام کار مؤاخذه نمایم؟ هرگز! به خدا قسم از رفتار عادلانه... که خدا مرا بدان امر فرموده، روى نمى‏گردانم»(مصنفات شیخ المفید، ج 1، الجمل، ص 166) نتیجه آن که بر اساس آموزه‏هاى دین و سیره‏ى بزرگواران اسلام، اصل، مدارا و تسامح با مخالفان و دشمنان است تا جایى که به وحدت و امنیت جامعه اسلامى خدشه‏اى وارد نشود. قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران نیز که نشأت گرفته از آموزه‏هاى حیات‏بخش دین مبین اسلام و سیره‏ى معصومین(ع) مى‏باشد؛ تمامى حقوق شهروندى را براى مخالفین نظام به رسمیت شناخته و حدود آن را به: عدم اخلال به مبانى نظام، حفظ امنیت، منافع و وحدت ملى و مصالح نظام اسلامى مشخص کرده است(اصول 20 و 26 و 27 و 37 و 40 قانون اساسى) اما در مواردى که مخالف حدود قانونى را رعایت نکند، حکومت اسلامى جهت حفظ مبانى نظام اسلامى و امنیت و وحدت جامعه، موظف به برخورد با مخالفین اخلال‏گر است. شیوه‏ى برخورد نیز باید بر اساس راهکارهاى دینى و قانونى باشد که طبق قانون اساسى این وظیفه بر عهده‏ى قوه قضائیه گذاشته شده است.

  • مm نصراصفهانی

علیرضا نوری‌زاده کیست؟

مm نصراصفهانی | دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۰۶ ب.ظ

علیرضا نوری‌زاده از وابستگان رژیم شاه بود که پس از انقلاب اسلامی به جرگۀ اپوزیسیون خارج‌نشین پیوست و به ضدیت با نظام جمهوری اسلامی از طریق فعالیتهای رسانه‌ای دست یازید.

وی با رژیم صدام در جنگ با ایران همراهی و همکاری داشت و پس از جنگ نیز به فعالیت علیه نظام ادامه داد.

نوری‌زاده از سال ۸۴ بر شدت موضعگیری و دروغپراکنی علیه نظام افزود و در فتنه ۸۸ آشکارا با براندازان همراهی کرد و خواستار تداوم فتنه تا سقوط جمهوری اسلامی شد.

وی ارتباطات نزدیکی با دستگاههای اطلاعاتی عربی دارد و در زمان رژیم مبارک در مصر نیز در خدمت استخبارات آن کشور بوده است، مواضع وی علیه تشیع شباهت زیادی به مواضع وهابی‌ها داشته و اگرچه خود فردی بیدین و ضد اسلام است، اما بر اساس مواضع وهابی‌ها به نظام جمهوری اسلامی حمله می‌کند.

نوری‌زاده به شدت پول‌پرست است و برای پول هر کاری می‌کند. او فردی زنباره و الکلی است و روزگارش را با دریافت پول از حکام عرب می‌گذراند.

*** تا قبل از انقلاب اسلامی

علیرضا نوری‌زاده در سال ۱۳۲۸ هجری شمسی در محله دروازه قزوین تهران به دنیا آمد. پدر نوری‌زاده در آن زمان ملبس به رد‌ای روحانیت بود و در مدرسه علمیه فیلسوف الدوله در حوالی مولوی درس می‌خواند و شهریه می‌گرفت و با کمک بازاریان و مقرری که از عده‌ای خیر می‌گرفت گذران عمر می‌کرد. در حوالی سال ۱۳۴۰ شمسی نوری‌زاده همراه پدر و خانوادهاش به نجف اشرف مهاجرت کرد.

 

 

علیرضا نوری زاده

پدر نوری‌زاده قصد داشت در نجف به ادامه تحصیلات حوزوی بپردازد، اما به دلیل کند ذهنی موفق نشد به مدارج علمی نایل شود و پس از حدود پنج سال اقامت در نجف با سرخوردگی این شهر مقدس را ترک گفت و به ایران بازگشت.

پدر نوری‌زاده پس از بازگشت به تهران در دفترخانه اسناد رسمی (محضر) که متعلق به شمس قنات‌آبادی، نماینده مجلس شور‌ای ملی (از طرفداران کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲) بود به عنوان ‌اندیکاتور نویس استخدام شد و پس از مدتی کارهای مربوط به عقد و عروسی را هم انجام می‌داد و به عنوان عاقد به مجالس عقد و عروسی اعزام می‌شد.

حاصل پنج سال اقامت در نجف برای علیرضای نوجوان، فراگیری زبان عربی (با لهجه عراقی) بود که بعد‌ها در زندگی او نقش اساسی ایفا کرد. پدر نوری‌زاده پس از چندی به تبعیت از کارفرمای خود (شمس قنات‌آبادی) که از کسوت روحانیت خارج شده بود، مکلا شد و کت و شلوار پوشید و کراوات زد و هرگز معلوم نشد چطور یک دفترنویس ساده و کم درآمد ناگهان پول دار شد و از گمرک امیریه در جنوب تهران به محله نوساز و گرانقیمت آپادانا (که آن زمان شمال تهران محسوب می‌شد) کوچید.

*** از شعر دزدی تا برگزاری مجالس رقص و اعتیاد به الکل

 علیرضا نوری‌زاده پس از اخذ دیپلم متوسطه بر‌ای ادامه تحصیل در رشته علوم قضایی وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد و در سال ۱۳۴۷ برای نخستین بار نام وی در صفحه شعر مجله هفتگی فردوسی به سردبیری «عباس پهلوان» به چاپ رسید. یکی از حقه بازیهای نوری‌زاده این بود که با توجه به آشنایی که به زبان عربی داشت اشعار و قطعات ادبی متعلق به شعرا و ادبای جهان عرب را ترجمه و به نام خود به نشریاتی چون فردوسی، خوشه، بامشاد، تهران مصور و امید ایران می‌داد!

همکاری با نشریات و درج نام علیرضا نوری‌زاده سبب توجه رئیس دانشکده حقوق دانشگاه تهران به این دانشجو شد. در آن زمان ریاست دانشکده حقوق را منوچهر گنجی، از عوامل معروف سازمان اطلاعاتی آمریکا به عهده داشت و‌ این اتفاق به ظاهر ساده سرنوشت نوری‌زاده را عوض کرد. منوچهر گنجی، علیرضا نوریزاده را به همکاران خود در ساواک معرفی کرد و از طریق ساواک نوری‌زاده با محافل فرهنگی و دانشجویی از جمله کاخ‌های جوانان متعلق به شهرداری تهران مرتبط شد و با همکاری شعرای علاقه‌مند به رژیم پهلوی به برپایی شب‌های شعر در کاخهای جوانان پرداخت و به جوانانی که اشعاری در مدح شاه و اعضای خانواده پهلوی و انقلاب به اصطلاح سفید می‌سرودند جوایز چشمگیری اهدا می‌کرد.

 در آن دوران با گسترش موج بیداری در میان مردم و جوانان، به ویژه پس از قیام پانزدهم خرداد سال ۱۳۴۲، هسته‌های مبارزه با رژیم شاه در دانشگاه‌ها و در میان جوانان شکل گرفته بود و رژیم می‌کوشید با تأسیس کاخ‌های جوانان و برگزاری مجالس رقص و لهو و لعب جوانان را از مبارزات سیاسی ضدرژ یم به مجالس بی‌خبری و عیش و عشرت بکشاند و در این رهگذر نیاز به افرادی مانند علیرضا نوریزاده داشت.

نوری‌زاده در پی رفت و آمد با افراد دین‌ستیزی مانند عباس پهلوان، سردبیر مجله فردوسی و اسماعیل نوری‌علا و جمشید چالنگی (از نویسندگان مجله تماشا) به الکل اعتیاد پیدا کرد و تا قبل از پایان تحصیلش یک الکلی تمام عیار شد که پاتوق هر روزش بار هتل مرمر (متعلق به باقرزاده) بود و می‌گفتند از املاک ساواک است و خود باقرزاده فقط مدیریت آن را دارد.

 

علیرضا نوری زاده

*** نوری‌زاده چگونه به خدمت ساواک درآمد؟

بار و رستوران هتل مرمر در آن زمان از روزنامه‌ نگاران با بهای ارزان و بسیار نازل (در حد مجانی) پذیرایی می‌کرد و به یک پاتوق غیررسمی بر‌ای روزنامه نگاران رژیم طاغوت تبدیل شده بود تا ساواک بتواند با استفاده از عواملی مانند علیرضا نوری‌زاده و جمشید چالنگی در میان آن‌ها جاسوسی کند.

 در آن ایام مسئله اعراب و اسرائیل در پی جنگ شش روزه در دنیای اسلام بسیار مطرح بود و در ایران نیز اگرچه رژیم وابسته پهلوی از همپیمانان اسرائیل محسوب می‌شد، اما قلب مردم با فلسطینی‌ها بود و مردم مطبوعات و نویسندگان را تحت فشار می‌گذاشتند تا مطالبی پیرامون حقانیت مبارزه فلسطینی‌ها چاپ کنند. رژیم برای آنکه احساسات عمومی را کنترل کند به مطبوعات اجازه می‌داد فقط مطالب ادبی و اشعار غیرسیاسی به ویژه غیراحساسی و به دور از تبلیغات انقلابی به چاپ رسانند. به همین سبب به افراد مطمئنی مانند نوری‌زاده مأموریت داده شد تا اشعار ادبی و عشقی شعرای فلسطینی را ترجمه و پس از هماهنگی با وزارت اطلاعات و جهانگردی در مطبوعات به چاپ رسانند.

نوری‌زاده از این رهگذر با بعضی شعرا و نویسندگان عرب و فلسطینی ارتباط برقرار کرد که بعد‌ها معلوم شد با هدایت «ساواک» بوده است. از این طریق نوری‌زاده با توجه به تسلطش بر زبان عربی با بعضی روشنفکران فلسطینی و عرب به ویژه در مصر مرتبط شد و چاپ چند مصاحبه نوری‌زاده با نویسندگان و شعرای عرب و فلسطینی در مجله تماشا (نشریه ویژه سازمان رادیو و تلویزیون شاهنشاهی) وی را با سرهنگ سابق شهربانی، محمود جعفریان که جزو سازمان افسری حزب توده ایران بود و پس از کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد سال ۳۲ جزو توابین حزب توده به حکومت شاه پیوست، مربوط ساخت.

 در آن زمان محمود جعفریان از نظریه پردازان برجسته ساواک و از نویسندگان بولتن‌های محرمانه وزارت امور خارجه و اداره دوم ارتش (اطلاعات و ضداطلاعات) و استاد دانشکده‌های نظامی بود (همزمان معاونت تلویزیون ملی ایران را هم عهده دار بود) و مجله تماشا هم از زیرمجموعه‌های تحت مد یریت وی به شمار می‌رفت.

محمود جعفریان خود کار‌شناس جهان عرب و مسائل خاورمیانه محسوب می‌شد و با پرویز نیکخواه و ایرج گرگین (مدیر شبکه دوم تلویزیون ملی‌ایران) مثلثی را تشکیل می‌داد که در میان کارکنان تلویزیون آن زمان به مثلث «جنا» معروف بود، «محمود جعفریان» نوری‌زاده را نزد خود آورد و پس از آنکه مطمئن شد نوری‌زاده متعهد به رژیم شاهنشاهی است با همکاری ساواک بورسی مطالعاتی از سوی تلویزیون در اختیار وی قرارداد و نوری‌زاده در ظاهر بر‌ای مطالعه درباره مصر و گذراندن دوره مصر‌شناسی و در باطن بر‌ای جاسوسی به مصر فرستاده شد.

 

محمود جعفریان

نوری‌زاده در دوران اقامت یک ساله در مصر زیر پوشش بازدید از اردوگاههای فلسطینی صبرا و شتیلا و نهرالبارد مستقر در لبنان به این کشور رفت و چند روز پس از ورود به لبنان از اسرائیل سر در آورد!

وی در اسرائیل وارد مؤسسه آموزشهای وزارت خارجه اسرائیل شد و دوره جمع آوری خبر و تحلیل اوضاع عربی خاورمیانه را گذراند. در این مدت دوست و همراه وی «منوشه امیر» نویسنده سابق روزنامه اطلاعات و از صهیونیست‌های افراطی عضو «آژانس یهود» بود که سال‌ها در سرویس سیاسی روزنامه اطلاعات کار می‌کرد و در اواخر دهه ۱۳۴۰ به اسرائیل رفت و بخش فارسی رادیو اسرائیل را راه انداخت که در دوران حکومت شاه وظیفه‌اش تشویق یهودیان ایران بر‌ای مهاجرت به اسرائیل بود.

 علیرضا نوری‌زاده در دوران اقامت در اسرائیل چندین گزارش مصور تهیه و بر‌ای تلویزیون ملی‌ایران فرستاد. در آن زمان همکاران و دوستان نوری‌زاده با تعجب سؤال می‌کردند چطور نوری‌زاده که بر‌ای مأموریت به مصر فرستاده شده است در اسرائیل اقامت دارد و از‌ این کشور گزارش می‌فرستد؟! ‌

این مأموریت و بورس مطالعاتی پیوند و دوستی عمیقی میان نوری‌زاده و «شائول بختاش» (اسرا ئیلی دیگری که در روزنامه اطلاعات آن زمان کار می‌کرد) و «منوشه امیر» به وجود آورد و تا امروز ادامه دارد.

خود نوری‌زاده در بیان خاطراتش در روزنامه کیهان لندن (مورخ ۲۴ دیماه ۱۳۷۵) می‌گوید:

 در سازمان رادیو تلویزیون ملی‌ ایران هرگز دو تن را فراموش نمی‌کنم. یکی مرحوم جعفریان را به خاطر آنکه همه امکانات را به من داد و دوم ایرج گرگین را!… من تنها کسی بودم که در اجرای برنامه زنده رادیویی تحت هیچ گونه نظارت و ممیزی نبودم.

 این مطلب می‌رساند که نوری‌زاده کاملاً مورد اعتماد ساواک بوده است.

***از ارتباط گیری با بستگان درجه اول ساواک و بهائیت تا پرسه‌های نیمه‌مست در کاباره میامی و باکارا!

ساواک که در آن زمان علاوه بر دستچین کردن روزنامه‌نگاران و خبرنگاران رأساً سردبیران مورد نظر خود را در مطبوعات مستقر می‌کرد و حتی در چاپخانه‌ها ناظر مستقیم چاپ داشت و تمام برنامه‌های رادیو تلویزیونی را قبل از پخش بازبینی می‌کرد چرا باید دست نوریزاده را این چنین باز گذاشته باشد!؟

 نوری‌زاده در مصاحبه‌ای با شبکه تلویزیونی صدای آمریکا به تاریخ ۶/۶/۱۳۷۱ می‌گوید:

در این زمان کلیه اوقاتم در رادیو تلویزیون گذشت و معاشر افرادی چون منوچهر آزمون، محمود جعفریان، جواد منصور، حسن شهباز، حمید رهنما، پرویز نیکخواه و بیژن صفاری بودم.

 نگاهی به سوابق‌ این افراد نشان می‌دهد که جملگی از وابستگان درجه اول ساواک و جامعه بهائیت و آژانس بین المللی یهود بوده‌اند.

 در آن زمان اوضاع مالی نوری‌زاده بسیار خوب بود. وی بعدازظهر‌ها با پژو قرمزرنگ ۵۰۴ صفر کیلومتری که خریده بود، به کافه وایت‌هاوس اطراف میدان فردوسی یا هتل مرمر و تهران پالاس پرسه می‌زد و اواخر شب نیمه‌مست خود را به کاباره‌های میامی یا باکارا در خیابان پهلوی می‌رساند.

نوری‌زاده فردی بسیار عیاش و زنباره بود و علاقه عجیبی به زنان رقاصه و معروفه تهران آن زمان داشت. موقعی که در اواسط سال ۱۳۵۶ سروکله‌اش در روزنامه اطلاعات پیدا شد صالح‌یار، سردبیر وقت روزنامه اطلاعات، چندین بار درباره رعایت موارد اخلاقی به وی تذکر داد و از او خواست که در مواقع مستی به روزنامه نیاید و از آوردن زنان بدنامی که با آن‌ها دوست است به محل روزنامه خودداری کند!

 آمدن نوری‌زاده به روزنامه اطلاعات در اواسط سال ۱۳۵۶ هم از نکات قابل توجه تاریخی است. وی بار‌ها و بار‌ها در مصاحبه‌های خود در شبکه تلویزیونی صدای آمریکا مدعی شده که دبیر سرویس سیاسی روزنامه اطلاعات بوده است. این مطلب مانند ادعای داشتن دکتر‌ای وی کذب محض است. علیرضا نوری‌زاده برحسب سوابق موجود در دانشکده حقوق دانشگاه تهران حتی موفق به پایان بردن دوره لیسانس هم نشد و پس از دو سال تحصیل نا‌تمام این دانشکده را ترک گفت (این تار یخ مصادف با زمان رفتن او به مصر است).

در حوالی شروع انقلاب شکوه‌مند اسلامی که بعضی از نویسندگان و خبرنگاران کما بیش رگه‌هایی از حقایق و انتقادات (ولو پیش پا افتاده) را در مطالبشان می‌آوردند، ناگهان سروکله علیرضا نوری‌زاده در روزنامه اطلاعات پیدا شد.

وی در صفحات ادبی‌ این روزنامه ترجمه‌هایی از اشعار کوتاه شعرای معروف را چاپ می‌کرد و آن طور که رویه‌اش بود اشعار بعضی از شعرای عرب را هم که در ایران کسی آن‌ها را نمی‌شناخت به فارسی برگردانده و به نام خود به چاپ می‌رساند که در این‌مورد چند بار نویسندگان عرب زبان مجله «الاخاء» (نشریه عربی مؤسسه اطلاعات) مچ او را گرفتند و موضوع را به مسعودی، مدیر روزنامه اطلاعات، گفتند. امامسعودی با نوری‌زاده برخورد نکرد.

 *** نقش آفرینی نوری‌زاده برای انحراف افکار عمومی از امواج انقلاب اسلامی

با بالا گرفتن موج انقلاب، نقش نوری‌زاده در روزنامه اطلاعات برای نویسندگان و خبرنگاران روزنامه اطلاعات مشخص شد. نوری‌زاده به پادوی مطبوعاتی چهره‌های سیاسی نظیر علی امینی و جعفر شریف امامی و کسانی که دربار پهلوی می‌کوشید با مطرح کردن آن‌ها مسیر انقلاب را منحرف کند، تبدیل شده بود.

در دوران اوج انقلاب زمانی که مطبوعات و رادیو و تلویزیون در اعتصاب به سر می‌بردند، رژیم پهلوی و حکومت نظامی برای در هم شکستن اعتصاب به بعضی نشریات که در اواسط حکومت امیرعباس هویدا تعطیل شده بودند دوباره اجازه انتشار داد. یکی از نشریات، هفته‌نامه امید ایران بود. صاحب امتیاز و مدیرمسئول هفته‌نامه امید ایران، علی‌اکبر صفی‌پور بود.

صفی‌پور در سال ۱۳۲۸ مجله‌ امید ایران را منتشر کرد و آن طور که در اسناد ساواک آمده است، صفی‌پور از ابتدای تأسیس ساواک با نام مستعار صفایی و شماره رمز ۵۲۳ با این سازمان محیطی همکاری می‌کرده است.

 صفی‌پور در دوران انتشار مجله امید ایران با چاپ مطالب مبتذلی درباره روابط نامشروع هنر پیشگان زن و مرد و خوانندگان و رقاصه‌های کافه‌ها و کاباره‌های تهران و چاپ عکس زنان نیمه لخت و ارتباط با محافل قدرت و حمایت از رژیم شاه به ثروت زیادی دست یافت و صاحب چندین پاساژ تجاری و املاک گران‌قیمت در مناطق تجاری تهران شد و به ثروت زیادی رسید که در شروع انقلاب با تیز بینی و تشخیص موقعیت املاک خود را به وجوهات نقد تبدیل و به خارج منتقل ساخت.

علیرضا نوری‌زاده به دستور مستقیم عاملی کار انتشار و سردبیری امید ایران را بر عهده گرفت که با همکاری علی زائرزاده به مدت شش ماه آن را منتشر ساخت، محل نشریه در اتاق کوچکی در چاپخانه آگهی زیبا در خیابان سعدی شما لی بود که به یک یهودی فراری تعلق داشت.

 نوری‌زاده با انتشار امید ایران هدف مأموریت جدید خود را نشان داد؛ حمایت از دولت بختیار! در ایامی که فریادهای مرگ بر بختیار خیابانهای تهران و شهرستان‌ها را به لرزه درآورده بود، نوری‌زاده  با چاپ عکس بختیار روی جلد امید ایران و مطالبی‌در حمایت از جبهه ملی و مصدقی‌ها روی کار آمدن دولت اسلامی را یک تبلیغ «خطر» می‌کرد.

 

بختیار

خود علیرضا نوری زاده در نشریه پیام‌ ایران (چاپ خارج از کشور، شماره ۴۰۸، مورخ ۲۴/۴/۱۳۷۰) در این باره می‌نویسد:

هرگز نتوانسته‌ام آن مهر قدیمی را که از روزگار خردی به بختیار داشته‌ام از دل برکنم. مأموریت من نزدیک کردن مردم با شاپور بختیار بود.

 

علیرضا نوری زاده

نوری‌زاده که تا چند ماه قبل در روزنامه اطلاعات به پادوی مطبوعاتی علی امینی تبدیل شده بود و اخبار وی را در صفحه اول اطلاعات با عکس و تیترهای بزرگ چاپ می‌کرد، به محض آگاهی از خروج علی امینی از کشور و عزیمت وی به پاریس، مصدقی و مسئول ارتباط مردمی و تبلیغاتی شاپور بختیار شد!

 نوشابه امیری، خبرنگار سابق روزنامه کیهان و همسر هوشنگ اسدی (آخرین سردبیر روزنامه کیهان در حکومت شاهنشاهی) که در حال حاضر هر دو در پاریس به سر می‌برند و از همکاران صدای آمریکا هستند، در روزنامه توس (چاپ خارج از کشور، شماره ۱۹، مورخ ۲۵/۵/۱۳۷۷) می‌نویسد:

 چهاردهم دی‌ماه ۱۳۵۷ شاپور بختیار خواسته بود اعضای سردبیری روزنامه‌ها را ببیند. رابط علیرضا نوری‌زاده بود، اعضای شور‌ای سرد بیری روزنامه ما هم رفتند… تا رسیدیم نوری‌زاده دواندوان آمد و عکس بزرگی از دکتر مصدق را پشت سر شاپور بختیار گذاشت!

 نوری‌زاده که تا چند ماه قبل از ساواک حقوق می‌گرفت تا چپ‌گرایان را در هر موقعیت و هر لباس به ساواک لو دهد اکنون در هفته‌نامه امید ایران از چریک‌ها ی فدایی خلق و مجاهدین خلق تعریف و تمجید می‌کرد و می‌کوشید تا آنان را به مثابه پیش قراولان انقلاب معرفی کند.

وی در روزنامه اطلاعات مورخ ۲۷ دیماه ۱۳۵۷ در مدح منافقین خلق و مسعود رجوی و چریکهای فدایی اشعاری را به چاپ رساند. همچنین با چاپ مطالبی به مقابله با انقلاب اسلامی پرداخت و از جمله در مجله امید ایران مورخ (۸/۵/۱۳۵۸) مدعی شد که ملت ایران با انقلاب اسلامی نمی‌تواند به روشنایی برسد! وی در انتقاد از حزب الله و حزب اللهی‌ها نوشت:

 چماق به دستان، حزب اللهی‌های بیگناه که معصومانه گول عکس مار را خورده‌اند و نقش کلمه مار را باور ندارند. حتی در سالروز ۳۰ تیر که به یاد عزیزمان و رهبرمان دکتر محمد مصدق برپاست، شرم نمی‌کنند و حتی یکبار نام او را بر زبان نمی‌آورند و تلاش می‌کنند تا صدای زلال دکتر صدیقی‌ها و دیگر یاران مصدق را خاموش سازند!

با اوجگیری عملیات تروریستی منافقین خلق، نوری‌زاده که از اقدامات آن‌ها بسیار خوشحال بود در هفته‌نامه امید ایران (به تاریخ ۱۰/۲/۱۳۵۸) به تجلیل از مسعود رجوی، سرکرده منافقین پرداخت.

 

علیرضا نوری زاده

*** مأموریت برای خیانت

 دامنۀ خصومت نوری‌زاده با نظام جمهوری اسلامی روز به روز افزایش یافت و وی آشکارا در صف اپوزیسیون برانداز جمهوری اسلامی قرار گرفت. یکی از سیاه‌ترین فعالیت‌های نوری‌زاده همکاری وسیع رسانه‌ای با رژیم صدام در دوران جنگ تحمیلی و چاپ مقالات ضدایرانی در نشریاتی است که مستقیماً با پول و بودجه سازمان اطلاعات و‌ امنیت عراق (استخبارات) چاپ می‌شدند.

 در اوایل پیروزی انقلاب شکوه‌مند اسلامی سفارتخانه‌های خارجی با بحران جمع آوری و تحلیل خبر‌های داخلی‌ ایران رو به رو شده بودند. از مدتی قبل و پس از پیروزی انقلاب اسلامی عوامل قدیمی سفارتخانه‌ها اکثراً از کشور گریخته و روانۀ لندن، پاریس و لس آنجلس شدند.

با اشغال جاسوسخانۀ آمریکا در تهران، اسناد خیانت مأموران محلی سازمان سیا به دست دانشجویان پیرو خط امام افتاده و به دنبال افشاگری دانشجویان، علیرضا نوری‌زاده در مقام دفاع از خود نامه‌ای به روزنامه کیهان) مورخ ۱۱/۱۱/۱۳۵۸) نوشت و از آنجا که نمی‌توانست ملاقات‌های محرمانۀ خود با روزن (جاسوس سازمان سیا) را تکذیب کند (چون اسناد آن به دست دانشجویان افتاده بود) در نامه‌ای به روزنامه کیهان ادعا کرد که هدفش از این ملاقات‌ها با مأمور آمریکایی کسب اطلاع از ادبیات معاصر آمریکا بوده و دستگاه بیسیم را هم برای جلوگیری از کاغذبازی و اطالۀ زمان خواسته است!

 وی در حالی که چند ماه از پیروزی انقلاب شکوه‌مند اسلامی می‌گذشت هنوز در مقالات خود، شاپور بختیار را بهترین گزینه برای نجات ایران می‌دانست!

 با پیروزی انقلاب شکوه‌مند اسلامی محبوبیت امام خمینی (ره) از مرزهای ایران گذشته و بنیانگذار جمهوری اسلامی ‌ایران به محبوب‌ترین چهره جهان اسلام تبدیل شده بود. در این موقع نوری‌زاده به قم رفت و با پیوستن به حزب خلق مسلمان و گرفتن پول از حسن شریعتمداری (فرزند ارشد سیدکاظم شریعتمداری) عکس آیت الله را روی جلد‌ امید‌ ایران چاپ کرد و بدین ترتیب این نشریه از آن زمان به تریبون و ارگان حزب خلق مسلمان تبدیل شد.

 

علیرضا نوری زاده

نوری‌زاده در نوارهای صوتی که با همکاری علیرضا میبدی (از گردانندگان نشریات حزب رستاخیز) با عنوان «روزنامه گویا» و «شبانه» منتشر می‌ساخت به تجلیل از آیت الله شر یعتمداری، مسعود رجوی و هر فردی که موضع ضد جمهور ی اسلامی داشت، می‌پرداخت و حتی با گرفتن پولهای کلان از فردی به نام بابک زهرایی که تشکلی به نام حزب کارگران سوسیالیست به راه انداخته بود، وی را همراه صادق قطب‌زاده تبلیغ می‌کرد!

نوری‌زاده که کاملا افسار پاره کرده بود در نوارهای صوتی که تولید می‌کرد و در نشریاتی که منتشر می‌ساخت ضمن تأیید و تبلیغ و حمایت از تجزیه‌طلب‌ها و کودتاچی‌ها، به نیرو‌های انقلابی و جوانان حزب‌اللهی و روحانیت مترقی آشکارا توهین می‌کرد و آن‌ها را مشتی چماق به دست، خودخواه، نادان و… می‌نامید.

وی در یکی از نوارهای صوتی کار را به جایی رساند که نیرو‌های کمیته انقلاب اسلامی وی را بازداشت و به کمیته مرکزی در میدان بهارستان منتقل کردند. در اینجا بود که ارتباطات نوری‌زاده با عناصر نفوذی به کمکش آمد و صادق قطب‌زاده، مدیرعامل وقت تلویزیون شخصاً به کمیته مرکزی رفت و نوری‌زاده را آزاد کرد.

 خود نوری‌زاده ماجرای این دستگیری را در مصاحبه‌ای با صد‌ای آمریکا (مورخ ۶/۶/۱۳۷۱) این گونه شرح می‌دهد:

در یک مورد دیگر من نواری درآوردم به نام «پیام ایران» که این نوار آخرین نوار من بود و در نوروز ۱۳۵۹ توزیع شد و وقتی به محتویات آن پی بردند مرا دستگیر و به کمیته مرکزی بردند… به من اجازه دادند تلفن بکنم… من به صادق قطب‌زاده تلفن کردم و او بود که آمد و مرا آورد بیرون!

 نوری‌زاده پس از دستگیری سران غائلۀ تبریز و بسته شدن دکان حزب خلق مسلمان و تعطیلی نشریات ضدانقلابی و وابسته، به انگلیس گریخت و از سوی دولت انگلیس به گرمی مورد استقبال واقع شد.

در آن سال که بسیاری از ایرانیان وابسته به رژیم گذشته اعم از سیاستمداران و نظامیان یا هنرمندان و نویسندگان و دیگر سرسپردگان رژیم در شرایط نامساعدی در انگلیس به سر می‌برند و جز عده معدودی، بقیه شرایط اقتصادی مطلوبی نداشتند، نوری‌زاده که تا قبل از انقلاب ماهی دو هزار تومان از روزنامۀ اطلاعات حق التحریر می‌گرفت و در دیگر نشریات مطلب می‌نوشت و درآمد اصلی او از رادیو و تلویزیون شاه و طبق آخرین فیش حقوقی‌اش کمتر از دو هزار و هشتصد تومان بود، شب‌ها تا پاسی از نیمه شب طبق عادت دیرینه به قمارخانه‌های لندن می‌رفت و قمارهای کلان می‌کرد!

وی به سرعت در لندن آپارتمان مجللی خریداری کرد و با تأسیس دفتری در یکی از بهترین محلات اداری گران قیمت لندن مؤسسه‌ای به نام مرکز تحقیقات ایران و اعراب تأسیس نمود.

 افرادی از نزدیکان نوری‌زاده که بعداً از او جدا شدند، گفته‌اند که بودجۀ کلانی را سازمان اطلاعاتی انگلیس در اختیار نوری‌زاده قرار داد و جمعی دیگر گفته‌اند که بعضی از حکام کشورهای ارتجاعی عرب از طریق «جعفر رائد» (سفیر شاه سابق در عربستان سعودی) این پول را به نوری‌زاده دادند تا یک مرکز ضدایرانی در لندن بر پا کند. آنچه به صواب نزدیک‌تر است‌ این است که نوریزاده هم انگلیس و هم اعراب را تیغ زده است!

 پس از آنکه نوری‌زاده به لندن رسید، جعفر رائد مسئولیت و اختیارات خود را به نوری‌زاده سپرد و خود به عنوان یک پدرخوانده بر فعالیتهای وسیع ضد ایرانی ‌این مرکز نظارت و مدیریت می‌کرد.

نوری‌زاده علاوه بر برخورداری از بودجۀ بی‌حساب و کتابی که سعودی‌ها در اختیار این مرکز قرار می‌دادند، به عراق رفت و از دولت بعث عراق که با هدف نابودی ایران اسلامی به میهن ما لشکر کشیده بود تقاضای کمک مالی کرد.

وی در قبال دریافت بودجۀ کلان سالانه از صدام، یک رادیو ضدانقلابی ‌به نام (اسپکتروم) را راه اندازی و نشریاتی چون «المجله» را به تریبونی برای صدام و مواضع ضد ایرانی تبدیل کرد. ‌

این وطن فروش جنایتکار در دوران جنگ تحمیلی که میهن اسلامی زیر آتش موشکهای ویران‌گر عراق قرار داشت به بلندگوی تبلیغاتی صدام حسین تبدیل شده بود.

*** خودفروشی به رژیم‌های دیکتاتور عربی

 علیرضا نوری‌زاده تا قبل از انقلاب مصر، مرتب به این کشور رفت و آمد داشته و در قاهره در مرکزی به نام مرکز مطالعات خاورمیانه (وابسته به وزارت امور خارجه و استخبارات مصر) برای مأموران منطقه‌ای مصر و دیپلماتهای این کشور سخنرا نی می‌کرد و حقوق می‌گرفت. در یکی از آخرین مسافرتهای خود، «جمشید چالنگی» برنامه‌ساز رادیو صد‌ای آمریکا را هم که به زبان عربی مسلط است با خود به قاهره برده بود.

 نوری‌زاده علاوه بر همکاری با دستگاه‌های جاسوسی آمریکا، انگلیس، اسرائیل، عربستان سعودی و مصر با بعضی شیخ نشین‌ها و کشورهای مینیاتوری حاشیه جنوبی‌خلیج فارس هم ارتباط پنهانی دارد و با گروه ‌ام. بی. سی. متعلق به یکی از شاهزاده‌های سعودی (امیر الفیصل) که در دوبی مستقر است مرتبط شده و درشبکه تلویزیونی العربیه که جزو همین گروه است سرگرم کار است.

 

علیرضا نوری زاده

بعد‌ها و در جریان فتنه ۸۸ فعالیت این شبکه و از جمله نوری‌زاده به خوبی نشان داد که برنامه ریزی برای ضربه زدن به جمهوری اسلامی از سوی کشورهای معاند تا چه اندازه ریشه دار و مستمر بوده است. حتی افتضاحات اخلاقی نوری ز اده هم باعث نشد که از وی در جریان فتنه ۸۸ علیه جمهوری اسلامی استفاده نشود.

*** دروغ پردازیهای احمقانه!

 یکی از ویژگیهای نوری‌زاده دروغگویی است. این خصلت در وی چنان ریشه دوانده است که برای جلب توجه دیگران به هر دستاویزی متوسل می‌شود و حتی ادعاهایی را مطرح می‌کند که باعث شگفتی دیگران از میزان حماقت او می‌گردد.

برای نمونه، وی در سال ۱۳۸۴ مدعی شد که برج میلاد تهران کج شده و در حال فرو ریختن است!

این موضوع را وی از یک دروغ در یک روزنامه داخلی برداشت کرده بود. (خبر کج شدن برج میلاد و احتمال سقوط این سازه را روزنامه «شرق» تحت عنوان «دروغ سیزده» در آخرین شماره سال ۸۳ این روزنامه منتشر کرد) در یک مورد دیگر علیرضا نوریزاده در چند برنامه تلویزیونی قبل از برگزاری انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری ‌ایران به ضرس قاطع اعلام کرد که کاندیداهای اعلام شده، کاندیداهای اصلی نیستند و کاندیدای اصلی انتخابات ریاست جمهوری که هنوز به صحنه نیامده است رئیس کل سابق بانک مرکزی آقای مظاهری است و او این خبر دست اول را از منابع داخلی خود به دست آورده است!

*** کتابی که نوری‌زاده نوشت!

 نوری‌زاده مزخرفات خود را در قالب کتاب هم ارائه کرده است، این کتاب مجموعۀ چند مقاله است که در آن‌ها اظهارات بی‌پایه و غلطی درباره انجمن حجتیه و مبانی اعتقادی آن‌ها ارائه کرده و مدعی می‌شود مبنای حاکمیت جمهوری اسلامی‌‌‌ همان اعتقادات است.

*** برجسته کردن ادعاهای کذب در جریان فتنه ۸۸

 در جریان فتنه ۸۸ نوری‌زاده یکی از عناصر رسانه‌ای بسیار فعال بود که به انحای مختلف در آتش فتنه می‌دمید و به طرح شایعات و بزرگنمایی مسائل کوچک می‌پرداخت و از خوراکی که برخی سران فتنه در داخل تهیه می‌کردند استفاده بسیار می‌برد.

وی در گفتگو با رادیو زمانه مورخ ۲۲/۵/۱۳۸۸ گفت: آقای کروبی به موضوعی اشاره می‌کند که دیرگاهی است از جانب زندانیان‌‌‌ رها شده، از جانب برخی از مسئولان قدیمی نظام که بریده‌اند، از جانب شماری از شخصیتهای اصلاح طلب و همین طور از جانب اپوزیسیون عنوان شده بود و رژیم همیشه مدعی بود که این حرف‌ها ساخته و پرداخته اپوزیسیون است اما این بار شخصیتی از درون نظام این حرف را می‌زند.

*** حمایت از فتنه گران و حامیان فتنه

 بخش دیگری از نقش نوری‌زاده در جریان فتنه ۸۸ حمایت رسانه‌ای از هواداران فتنه و فتنه گران بود. برای نمونه، وی به دلیل دلبستگی به رژیم پهلوی از یکی از فعالان فتنه چنین تمجید کرد:

 فائزه هاشمی به عنوان یک زن از قدرتمند‌ترین خانواده رجال سیاسی جمهوری اسلامی، برای نخستین بار در روزنامه زن پیام فرح دیبا ملکه پیشین ایران را چاپ کرد و در سفری که به قاهره داشت بر مزار محمد رضا شاه فاتحه خواند.

 وی در ادامه افزود: حضور فائزه هاشمی به عنوان کادر رهبریت مخالفان از ابتدای اعتراضات مردمی علیه انتخاب «محمود احمدی‌نژاد» به خصوص در واحد علوم و تحقیقات دانشگاه آزاد در روز ۱۶ آذر علی رغم آن همه تهدید و فشار قابل تقدیر است.

*** تلاش برای زنده نگه داشتن فتنه

 مهره مطبوعاتی سفارت آمریکا در رژیم طاغوت پس از یک سال ستایش و تمجید از سران فتنه، خواستار انتقال رهبری موج سبز به خارج از کشور شد. نوری‌زاده در برنامۀ خود که از شبکۀ گروهک تروریستی پژاک پخش می‌شد، اظهار داشت:

 برنامه ما برای جریان سبز تاکتیکی، اطلاعاتی و فلج کردن کارهای رژیم در داخل و خارج است از این رو بر آن هستیم رهبری موج سبز را از خارج کشور به دست بگیریم زیر ا میرحسین موسوی و مهدی کروبی نتوانسته‌اند از موقعیت‌ها استفاده کنند. ما برنامه‌ای داریم تا ۴ هزار عضو مجاهدین در اردوگاه اشرف عراق را پس از خروج از این کشور جذب جنبش سبز کنیم.

وی یکبار هم علناً به مهاجرانی و باند جرس (شامل سروش، گنجی، کدیور، بازرگان، بهنود، باستانی، نگهدار و…) حمله کرده بود.

*** دعوت به شورش علیه نظام

وی همراه دیگر معاندان نظام و وابستگان محافل اطلاعاتی غرب، یک سال بعد از فتنه ۸۸ همچنان خواهان زنده نگه داشتن آن بود و در محافل مختلف می‌گفت: مگر می‌شود فراموش کرد، بیست ودو خرداد تازه یک ساله می‌شود، خاطره‌ای که به خیابان‌ها ریختیم.

 

علیرضا نوری زاده

*** تلاش برای جذب نیروهای بومی به سرویسهای جاسوسی

 نوری‌زاده از جمله عناصری است که وظیفۀ جذب و سازماندهی اولیۀ روزنامه نگاران و دست اندرکاران مطبوعاتی فراری را بر عهده دارد، «انجمن بین المللی روزنامه نگاران ایرانی» پوششی برای این منظور بود که توسط وی و برخی از فعالان رسانه‌ای اپوزیسیون دنبال می‌شد.

*** حمایت از جنایتکاران و تروریست‌ها

 یکی از سیاه کاری‌های نوری‌زاده حمایت وی از ریگی بود، بلافاصله پس از دستگیری ریگی، رسانه‌های بیگانه خط خبری مبنی بر ادعای همکاری سرویسهای اطلاعاتی امریکا و برخی کشورهای منطقه در شکار ریگی را به صورت جدی آغاز کرده‌اند. تا هم از عظمت عملیات پیچیده و دقیق سربازان گمنام امام زمان (عج) بکاهند و اشراف اطلاعاتی کم نظیر ایران حتی در خارج از مرزهای خود را کوچک نمایی و هم ارتبا ط دائمی این تروریست با امریکا و انگلیس و پشتیبانی مالی، امنیتی آن‌ها از وی را پنهان کنند.

 با این حال، مرور چند مصاحبه صدای امریکا، رسانه وابسته به کاخ سفید با این تروریست طی سالهای اخیر به تنهایی برای اثبات این ارتباط نزدیک کافی است.

نکته قابل توجه در این مصاحبه‌ها، فرد مصاحبه کننده آن، یعنی علیرضا نوری‌زاده کارمند موساد در صدای امریکا است که از عباراتی مانند صریح، بسیار صادق و منجی برای این آدمکش استفاده می‌کرد.

نوری‌زاده: ما خیلی صریح، روشن خواهیم کرد که ریگی آنطور که نظام می‌گوید وابسته به آمریکاست و آمریکا او را حمایت می‌کند، پاکستان حمایتش می‌کند، کشورهای عربی منطقه پشتش هستند؟ این‌ها را آقای ریگی توضیح می‌دهد چون آدمی است بسیار صریح و بسیار صادق در حرف زدن «!

نوری‌زاده: آقای ریگی من دلم می‌خواهد امشب یک عهدی با هم ببندیم و در واقع یک پیامی را به مردم ایران بدهیم، من می‌خواهم آقای ریگی شما به مردم ما بگویید که به هیچ وجه قصد آدمکشی ندارید! شما قصد کشتن مامور را ندارید و واقعا ماموران را هم هموطنان خود می‌دانید و فقط تقاضا و آرزوی شما این است که این‌ها آزار به مردم نرسانند مردم را نکشند، جوانان مردم را اعدام نکنند و در صف دشمنان ملت ایران جا نگیرند.

*** نوری‌زاده و ماجرای مدحی

 ماجرای مدحی هم یکی دیگر از موضوعات رسواکننده اپوزیسیون خارج‌نشین بود که البته نوری‌زاده تلاش زیادی کرد تا اصل آن را مخدوش و بی‌اعتبار نشان دهد. وی در برنامۀ خود به پخش مستند «الماس فریب» واکنش نشان داد و گفت: از دل پاک ما و نیت صادقانۀ ما خیلی‌ها سوء استفاده کردند، در این سال‌ها از افرادی ضربه خوردم که دوستشان داشتم و همه جور به آن‌ها کمک کردم.

این‌ها تنها نمونه کوچکی از خیانتهای علیرضا نوری‌زاده بود و وی همچنان در دروغ پراکنی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران با شبکه‌های معاند با نظام جمهوری اسلامی مشغول به فعالیت است.

  • مm نصراصفهانی

ده اسطوره اسرائیلی نادرست است

مm نصراصفهانی | دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۰۳ ب.ظ

نویسنده مقاله ده اسطوره اسرائیلی نادرست The Ten Mythologies of Israel پروفسور ایلان پاپه( وی موسس و مدیر مرکز اروپایی مطالعات فلسطین در دانشگاه اگزتر انگلستان است. پاپه پیشتر استاد دانشگاه حیفا در اسرائیل بود اما به دلیل انتقاد از جنایات رژیم صهیونیستی از این دانشگاه اخراج شد. او بارها به دلیل این اظهارات تهدید به مرگ شده است) در مورد آن دسته از دروغهای اسرائیل است که در رسانه های غربی حاکم شده است. این مقاله تاکنون در ایران ترجمه و چاپ نشده است. از دکتر سید هادی برهانی بخاطر ترجمه و ارسال آن تشکر می شود. مطالب مقاله می تواند روشنگری خوبی در میان دانشجویان و قشر تحصیلکرده در زمینه فریبکاری های اسرائیل ایجاد نماید.
********************************

هر تلاشی برای حل و فصل یک منازعه در گرو شناخت ماهیت آن بوده و تاریخ منازعه منبع اصلی چنین شناختی است. یک تاریخ مخدوش یا دستکاری شده دلیل محکمی برای ناکامی در حل و فصل یک منازعه بشمار می آید در حالیکه نگاه صادقانه به گذشته و همه ابعاد آن نوید بخش حل و فصل و صلحی پایدار است. همچنانکه نمونه اسرائیل و فلسطین بخوبی نشان می دهد تاریخ مخدوش میتواند مخرب و زیانبار باشد: این تاریخ میتواند به وسیله ای برای تداوم سرکوب، استعمار و اشغال بدل شود.

پذیرش گسترده روایت صهیونیستی (از تاریخ منازعه اعراب و اسرائیل) در جهان بر زنجیره ای از اسطوره ها استوار است که با ایجاد شک در زمینه حق اخلاقی فلسطینی ها و برخورد اخلاقمند با منازعه، آینده هرگونه صلح عادلانه را دچار ابهام می نماید. پذیرش این اسطوره ها بعنوان حقیقت از سوی رسانه های گروهی مسلط در کشورهای غربی و همچنین نخبگان سیاسی غرب دلیل اصلی این وضعیت است. هنگامیکه این اسطوره ها حقیقت تلقی شدند نه تنها اقدامات اسرائیل بلکه همچنین گرایش (جانبدارانه) کشورهای غربی به دخالت در منازعه را توجیه می نمایند.

ده اسطوره رایج (در کشورهای غربی) که فضای امنی برای اقدامات ضدانسانی در فلسطین فراهم آورده و همچنین زمینه فرار (اسرائیل) از مکافات (جنایاتش) را میسر ساخته در بخش زیر مطرح شده است:

۱. اسطوره شماره یک: فلسطین سرزمینی بود بدون مردم در انتظار مردمی بدون سرزمین

نخستین اسطوره در مورد سرزمین فلسطین آنرا سرزمینی خالی از سکنه معرفی می نماید که در انتظار مردمی بدون سرزمین بود. نادرستی بخش اول این اسطوره بوسیله مورخینی برجسته با موفقیت به اثبات رسیده است. آنها توانستند نشان دهند چگونه فلسطین پیش از ورود صهیونیستهای نخستین جامعه ای پررونق، عمدتا روستایی، اما برخوردار از مرکزیتی شهری و پرجنب و جوش بود. این جامعه مشابه سایر جوامع موجود در منطقه که تحت حاکمیت عثمانی و بخشی از امپراتوری بودند، از جنبشی ملی برخوردار بود. اگر صهیونیستها به سواحل آن نمی رسیدند این جنبش میتوانست فلسطین را به یک کشور-ملت مشخص مانند عراق و سوریه تبدیل نماید.

دومین بخش این اسطوره نیز مشکوک اما واجد اهمیت کمتری است. دانشمندان متعددی، از جمله چندین اسرائیلی، در وجود رابطه ای ژنتیکی میان مهاجران صهیونیست و یهودیانی که در دوره رومی ها در فلسطین می زیسته و یا از آن اخراج شده اند، تردید کرده اند. این البته موضوعی کاملا کم اهمیت تر است زیرا در موارد بسیاری جنبشهای ملی داستانهایی در مورد تولد خود ابداع می نمایند و آنرا به گذشته های دور نسبت می دهند. در اینجا مسئله مهم این است که شما بنام این داستان چه می کنید. آیا این داستان بعنوان توجیهی برای استعمار، کشتار و اخراج دیگران مورد استفاده قرار می گیرد، و یا از آن برای صلح و آشتی بهره برداری می شود؟ این که این روایت درست یا نادرست است چندان اهمیتی ندارد. آنچه غیرقابل قبول است این است که شما بنام این داستان اهالی بومی یک سرزمین را استعمار نموده، آنها را اخراج کرده و حتی در مواردی آنها را قتل عام نمایید.

۲. اسطوره شماره دو: فلسطینی ها پیش از تاسیس اسرائیل به اقدامات تروریستی علیه مهاجران یهودی متوسل شدند

دومین اسطوره بنیادی در زمینه یهودی ستیزی فلسطینی ها و اقدامات تروریستی آنها علیه مهاجران یهودی از ابتدای ورود آنها (به خاک فلسطین) تا زمان تاسیس دولت اسرائیل است. همچنانکه خاطرات بسیاری از صهیونیستهای نخستین نشان می دهد فلسطینی ها با این یهودیان برخورد خوبی داشته، به آنها پناه و سرپناه دادند و (حتی) در موارد بسیاری به آنها یاد دادند چگونه کشاورزی نمایند. مقاومت فلسطینی از زمانی آغاز گشت که فلسطینی ها دریافتند این مهاجران برای زندگی در کنار آنها یا در میان آنها نیامده اند بلکه هدف آنها زندگی در فلسطین به جای آنهاست. هنگامی که این مقاومت شروع شد تفاوتی با سایر مقاومتهای ضد استعماری نداشت.

۳. اسطوره شماره سه: اسطوره های نادرست در حول و حوش تاسیس اسرائیل
اسطوره شماره سه پیرامون دروغهای اسرائیل در مورد جنگ ۱۹۴۸ است. در این رابطه چهار مورد قابل توجه می باشد:
الف) فلسطینی ها باید برای آنچه برای آنها اتفاق افتاده سرزنش شوند زیرا آنها طرح تقسیم سال ۱۹۴۷ سازمان ملل را رد کردند. این اتهام ماهیت استعماری جنبش صهیونیسم را نادیده می گیرد. کاملا نامحتمل است که الجزایری ها، برای مثال، با طرحی برای تقسیم الجزایر میان مهاجران فرانسوی و مردم بومی موافقت می نمودند و چنین موضعی غیرمنطقی و غیرمنصفانه بحساب نمی آمد. از نظر اخلاقی کاملا روشن است که چنین موضعی، از سوی هر ملت عربی، نمی توانست توجیهی برای ریشه کن کردن مردم فلسطین بعنوان مجازات عدم پذیرش طرح صلحی باشد که بدون هرگونه مشورتی با آنها تهیه شده بود.

ب) فلسطینی ها داوطلبانه یا بنا به درخواست رهبران عرب خانه های خود را ترک کردند. این اسطوره که فلسطینی ها داوطلبانه خانه های خود را رها کردند و یا به دعوت رهبران خود و یا رهبران کشورهای عربی همسایه لبیک گفتند که خواستار باز کردن راه برای ورود ارتشهای عربی برای آزادسازی فلسطین بودند، نیز به همان اندازه پوچ است. چنین درخواستی صورت نگرفته است. این دروغی است که در اوایل دهه پنجاه توسط وزارت خارجه اسرائیل ساخته و پرداخته شد. پس از مدتی مورخین اسرائیلی داستان را تغییر داده و مدعی شدند ترک یا فرار فلسطینی ها از فلسطین بدلیل وقوع جنگ صورت گرفته است. اما حقیقت آن است که نیمی از آنهایی که در سال ۱۹۴۸ آواره شدند قبل از شروع جنگ ۱۹۴۸ (از فلسطین) اخراج شده بودند.

ج) اسرائیل داودوار با طالوت عربی درافتاد.1 تحقیقات نشان می دهد که (اولا) فلسطینی ها فاقد هرگونه قدرت نظامی بودند. ثانیا ارتشهای عربی نیروهای اندکی به فلسطین اعزام کردند که از نظر تعداد و تجهیزات و آموزش کمتر و پائین تر از نیروهای یهودی بود. مهم تر آنکه این نیروها پس از ۱۵ می ۱۹۴۸، زمانیکه اسرائیل اعلام موجودیت کرد، و در پاسخ به عملیات پاکسازی نژادی نیروهای صهیونیست (علیه فلسطینی ها) که از فوریه این سال شروع شده بود، وارد عمل شدند.

د) پس از پایان جنگ، اسرائیل دستش را برای صلح بسوی همسایگان عرب و فلسطینی دراز کرد. در مورد این اسطوره اسناد مربوطه کاملا نشان می دهد که رهبری اسرائیل با لجاجت با هرگونه مذاکره در مورد سرنوشت فلسطین و بازگشت آنانکه اخراج شده یا فرار کرده اند، مخالفت می نمود. زمانیکه دولتهای عربی و رهبران فلسطینی آماده بودند در ابتکار صلحی نوین و منصفانه تر در ۱۹۴۸ مشارکت نمایند، اسرائیلی ها میانجی سازمان ملل متحد، کنت برنادت2 ، را ترور کردند و پیشنهاد کمیسیون آشتی فلسطین3 سازمان ملل برای از سرگیری مذاکرات را رد نمودند. این لجاجت همچنانکه آوی شلایم4در کتابش، دیوار آهنین5 ، نشان داد، بعدها نیز ادامه یافت. از نظر وی برغم اسطوره موجود، که فلسطینی ها هرگز فرصتی را برای از دست دادن صلح از دست نداده اند، این اسرائیل بود که مستمرا پیشنهادهای ارائه شده برای صلح را رد می کرد.

۴. اسطوره شماره چهار: اسرائیل تا ۱۹۶۷ دولتی دموکراتیک و متعادل بود
چهارمین اسطوره در مورد طبیعت دموکراتیک و متعادل اسرائیل قبل از جنگ ۱۹۶۷ است که بدنبال صلح با همسایگان و اعطای حقوق برابر به همه شهروندان بود. این اسطوره ای است که حتی توسط برخی دانشمندان مطرح فلسطینی یا طرفدار فلسطین نیز بازتولید شده اما فاقد اساس تاریخی است. یک پنجم شهروندان اسرائیلی (اعراب) با توسل به مقررات سختگیرانه شرایط اضطراری، که در دوران قیمومیت انگلستان وضع شده بود، تحت حکومت نظامی بیرحمانه ای بودند که آنها را از حقوق اولیه بشر و مدنی محروم می کرد. در این مدت بیش از پنجاه شهروند فلسطینی بدست نیروهای امنیتی اسرائیل کشته شدند. در همین مدت اسرائیل سیاستی سلطه جویانه علیه همسایگان عرب خود دنبال می نمود: به آنها به دلیل اجازه به آوارگان برای تلاش جهت بازگشت (به فلسطین) و پس گرفتن اموال و املاک (از دست رفته) حمله می نمود. (در همین مدت) اسرائیل در تبانی با کشورهای انگلستان و فرانسه تلاش نمود حکومت مشروع جمال عبدالناصر را سرنگون نماید.

۵. اسطوره شماره پنج: مبارزه فلسطینی ها هدفی جز ترور ندارد 
پنجمین اسطوره آن است که مبارزه فلسطینی ها هدفی جز تروریسم ندارد. مبارزه ای که بوسیله سازمان آزادیبخش فلسطین رهبری شد مبارزه ای آزادیبخش علیه یک پروژه استعماری بود. در عین حال برای جهان سخت بود مبارزه ضداستعماری مشروعی که اکثریت قربانیان آن مسلمان و ستمگران آن یهودی بودند را برسمیت بشناسد. 

۶. اسطوره شماره شش: اسرائیل مجبور شد کرانه باختری و نوار غزه را در ۱۹۶۷ تصرف نماید، و ناچار است این سرزمینها را تا زمان پذیرش صلح از سوی دیگران نگاه دارد 
ششمین اسطوره می گوید جنگ ۱۹۶۷ اسرائیل را وادار نمود کرانه باختری و نوار غزه را تصرف نموده و بعنوان گروگان در اختیار بگیرد تا جهان عرب یا فلسطینی ها وادار شوند صلح با دولت یهودی را بپذیرند. نخبگان سیاسی و نظامی اسرائیل به جنگ ۱۹۴۸ بعنوان فرصتی ضایع شده می نگرند: لحظه ای تاریخی که اسرائیل می توانست تمامی فلسطین تاریخی (از رود اردن تا دریای مدیترانه) را تصرف نماید. تنها عاملی که مانع انجام این کار شد توافق ضمنی با پادشاهی اردن هاشمی بود: به پاداش مشارکت محدود اردن در جنگ اعراب (علیه اسرائیل) به اردن اجازه داده شد کرانه باختری را ضمیمه خاک خود نماید. پس از ۱۹۴۸، نخبگان اسرائیل به دنبال فرصتی بودند، و از نیمه دهه شصت (میلادی) به دقت آنرا برنامه ریزی می کردند، تا چگونه همه (خاک فلسطین) را به چنگ آورند.

در چندین موقعیت تاریخی دیگر اسرائیلی ها در صدد اجرای این برنامه برآمدند اما در آخرین لحظات از اجرای آن منصرف شدند. موارد مشهور مربوط به سالهای ۱۹۵۸ و ۱۹۶۰ می باشد. در سال ۱۹۵۸، رهبر کشور و اولین نخست وزیر آن، دیوید بن گوریون، بدلیل نگرانی از واکنشهای بین المللی عملیات را در آخرین لحظه ملغی نمود. در ۱۹۶۰، دلیل اصلی عقب نشینی بن گوریون از این برنامه نگرانیهای دموگرافیک ناشی از جذب جمعیت کثیر فلسطینی در اسرائیل بود. بهترین فرصت در ۱۹۶۷ فراهم شد، براساس (یکی دیگر از) اسطوره های اسرائیلی این کشور رغبتی به جنگ با اردن نداشت، اما مجبور شد به تجاوز اردن واکنش نشان دهد. اگر این نمونه یکی از موارد تنش های (مکرر) میان دو کشور بود، باقی ماندن اسرائیل در کرانه باختری (پس از جنگ) ضرورتی نداشت. الحاق کرانه باختری و غزه به اسرائیل برنامه ای اسرائیلی از سال ۱۹۴۸ بود که در ۱۹۶۷ محقق گردید.

۷. اسطوره شماره هفت: اسرائیل کرانه باختری و غزه را با نیاتی خیرخواهانه تصرف نمود، اما (در ادامه) مجبور شد به خشونت فلسطینی ها پاسخ دهد
هفتمین اسطوره دال بر نیت (اولیه) اسرائیل برای اشغال کرانه باختری و غزه براساس اصول خیرخواهانه است که بدلیل خشونت فلسطینی ها بناچار به سیاستی سخت گیرانه تر بدل گردید. اسرائیل از همان آغاز هرگونه درخواستی برای پایان دادن به اشغال – چه از طرق مسالمت آمیز و چه از طریق مبارزه را- را تروریسم بشمار آورد. از ابتدا هر گونه مقاومتی با واکنش بیرحمانه و تنبیه دسته جمعی فلسطینی ها مواجه گردید.

فلسطینی ها در برابر دو انتخاب قرار داده شدند: پذیرش زندگی در زندان باز اسرائیل ضمن برخورداری محدود از خودمختاری، و حق کار در اسرائیل بعنوان کارگر ارزان، و (در عین حال) محروم از حقوق کارگران، و یا مقاومت، حتی مقاومت ملایم، و پذیرفتن خطر زندگی در زندانی با تدابیر امنیتی شرایط اضطراری، و تحمل انواع مجازاتهای دسته جمعی، شامل تخریب منازل، بازداشت بدون محاکمه، اخراج، و در حالتهای شدیدتر ترور و قتل.

فلسطینی ها باید با این واقعیت را بپذیرند – یا مجازاتهای دسته جمعی را تحمل نمایند – که اسرائیل بطور یکجانبه در مورد بخشهایی از کرانه غربی و غزه که از آنها گرفته شده و برای همیشه به اسرائیل ملحق خواهد شد بطور یکجانبه تصمیم خواهد گرفت. در حال حاضر، بیش از نیمی از کرانه باختری به نوعی به اسرائیل ضمیمه شده، در همین حال نوار غزه از شمول سرزمینهایی که اسرائیل مایل است بر آن سلطه مستقیم اعمال نماید خارج شده است.

بخشی از این اسطوره به ادعاهایی در مورد سازمان آزادیبخش فلسطین و مبارزه آن مربوط است که توسط صهیونیستهای لیبرال در آمریکا و اسرائیل مطرح شد و توسط سایر نیروهای سیاسی در اسرائیل مورد استفاده قرار گرفت. براساس این ادعا سازمان آزادیبخش فلسطین متهم شد که جنگی تروریستی را – در داخل اسرائیل و خارج آن- با هدف نهایی ترور براه انداخته است. متاسفانه این ابلیس نمایی همچنان در غرب حاکم بوده و از سال ۲۰۰۱ از طریق یکی دانستن اسلام، تروریسم و فلسطین قوت گرفته است. 

در واقع موقعیت سازمان آزادیبخش فلسطین بعنوان تنها نماینده مشروع مردم فلسطین بیش از به رسمیت شناختن اسرائیل مورد تایید کشورهای (جهان) قرار گرفته است. قابل توجه است که این ابلیس نمایی حتی پس از توافق اسلو در ۱۹۹۳، که طی آن ظاهرا اسرائیل ساف را بعنوان شریک مشروع خود برسمیت شناخت، نیز ادامه یافت. حتی حکومت (خودگردان) فلسطینی همچنان از سوی اسرائیل بسان سازمانی تصویر می شود که از ترور حمایت می نماید. بدترین نوع ابلیس نمایی که جهان غرب را قانع نمود به تحریم سیاسی متوسل شود، علیه حماس بکار گرفته شد. در حالیکه جامعه مدنی بین المللی چنین برخوردی را به زیر سوال برده است، رسانه های گروهی مسلط و سیاستمداران همچنان در دام این فریبکاریها گرفتارند.

۸. اسطوره شماره هشت: پیمان اسلو محصول تمایل طرفین برای حل و فصل (مسئله) بود 
هشتمین اسطوره دال بر این است که پیمان اسلو تبلور فرایند صلح و خواست طرفین برای حل و فصل (مسئله) است. ایده تقسیم فلسطین در دهه سی ایده ای صهیونیستی بشمار می رفت که فلسطینی ها با آن مخالفت نمودند. این مخالفت تا اواخر دهه ۱۹۸۰ ادامه داشت. در این مدت سهم (فلسطینی ها) از زمین در پیشنهادهای اسرائیل از ۵۰ درصد به ۱۵ درصد تقلیل یافته است. کشور نامیدن این سهم ۱۵ درصدی نمی تواند این حقیقت را پنهان نماید که پیمان اسلو، که ساخته و پرداخته اسرائیلی هاست، چیزی بیش از بانتوستانی6 (Bantustan) تکه تکه برای فلسطینی ها در نظر نگرفته و حقی برای بازگشت میلیونها فلسطینی، یا حل مشکل آنان، قائل نیست.

اسلو محصول مجموعه شرایطی بود که ساف و رهبر آن یاسر عرفات را در حدی تضعیف نموده بود که او برغم توصیه بهترین دوستانش و با امید به کسب استقلال، حداقل در بخشی از فلسطین، وارد این فرایند شد. نتیجه نهایی این امر نابودی تقریبا کامل فلسطین و فلسطینی ها بود.

۹. اسطوره شماره نه: انتفاضه دوم عملیات تروریستی گسترده ای بود که توسط عرفات سازماندهی شده بود 

اسطوره شماره نه می گوید انتفاضه دوم برنامه تروریستی کلانی بود که بوسیله عرفات حمایت، و به نوعی، برنامه ریزی شد. انتفاضه دوم در حقیقت نمایش نارضایتی عمومی از خیانت (اسرائیل) در جریان پیمان اسلو بود که از اقدامات تحریک آمیز آریل شارون و نزدیکان وی در اماکن مقدس مسلمانان در فلسطین تاثیر پذیرفت. اعتراضات مسالمت آمیز (اولیه) فلسطینی ها با بیرحمی توسط اسرائیل سرکوب شد که به واکنش (شدیدتر) فلسطینی ها انجامید: استفاده وسیع از حملات انتحاری بعنوان آخرین وسیله (برای مقاومت) در برابر برتری قدرت نظامی اسرائیل. مدرک گویایی از سوی خبرنگاران روزنامه های اسرائیل مطرح شده که نشان می دهد چگونه گزارشهای (خبری) آنان از مراحل اولیه انتفاضه – سرکوب خشن اعتراضات مسالمت آمیز (فلسطینی ها)- توسط سردبیران این نشریات به گونه ای چیده می شد که با روایت رسمی حکومت (اسرائیل) مطابقت داشته باشد.

این روایت که فلسطینی ها با استفاده از زور فرایند صلح را عقیم کردند و این امر صحت نظرات اسرائیل در مورد آنها را تایید می نماید- که آنها هیچ فرصتی را برای از دست دادن صلح از دست نمی دهند و اینکه در طرف فلسطینی کسی وجود ندارد که بتوان با او گفتگو نمود- کاملا بدبینانه است. دولت و ارتش اسرائیل تلاش کردند تا با اعمال زور برداشت خود از پیمان اسلو را به فلسطینی ها تحمیل نمایند – برداشتی که می خواست اشغال را برای همیشه، و با اخذ رضایت از فلسطینی ها، تثبیت نماید – امری که عرفات ضعیف نیز نمی توانست آنرا قبول نماید. او و بسیاری دیگر از رهبران فلسطینی که توان هدایت گفتگوهای صلح را داشتند هدف قرار گرفتند: بسیاری از آنها، و ترجیحا خود عرفات، (در این برنامه) ترور شدند.

۱۰. اسطوره شماره ده: حل (مسئله) در اسرائیل و فلسطین بسیار ساده و قابل حصول است 
دهمین و آخرین اسطوره اسرائیلی بر ساده و در دسترس بودن یک راه حل برای مسئله فلسطین استوار است: راه حل دو دولت (two state solution) اجرا می شود و درگیری پایان می یابد. چنین فرمول (ساده ای) برای حل مسئله مطمئنا در کره زمین یافت نمی شود. شاید بتوان آن را در آسمانها یافت! واقعیتهای موجود در صحنه، احداث شهرکهای (صهیونیست نشین) و انضمام مستقیم بخشهای بزرگی از کرانه باختری به اسرائیل، جایی برای یک کشور (مستقل) بجز یک بنتوستان (Bantustan) باقی نگذاشته است. اگر (تاسیس) چنین کشوری مورد موافقت قرار گیرد آنچه بدست می آید بنتوستانی بدون حق حاکمیت است. بدتر از این، فلسطین به ۲۰ درصد آنچه اکنون وجود دارد تقلیل خواهد یافت و فلسطینی ها نیز به ساکنان کرانه باختری محدود خواهند شد. (قابل توجه است که نوار غزه از مباحثات تشکیل چنین کشوری کنار گذاشته شده است همچنانکه بخشهای بسیاری از بیت المقدس نیز جایی در نقشه کشور آینده ندارند.)

راه حل دو دولت، همچنانکه مطرح شد، اختراعی اسرائیلی است که با هدف دستیابی به امری صعب الحصول طراحی شده است: انضمام کرانه باختری به اسرائیل بدون ادغام ساکنان (فلسطینی) آن در جمعیت این کشور. براین اساس پیشنهاد شد بخشی از کرانه باختری به موجودیتی خودمختار و یا حتی یک کشور تبدیل شود بشرط آنکه فلسطینی ها دست از آرمانهای خود بردارند: آرمان بازگشت آوارگان، آرمان برخورداری از حقوق برابر برای فلسطینی های ساکن اسرائیل، آرمان سرنوشت بیت المقدس، و آرمان برخورداری از یک زندگی عادی و انسانی در سرزمین مادری خود.

هرگونه انتقادی از این اسطوره ها (در غرب) اتهام یهودی ستیزی را در پی خواهد داشت. اما در واقع این سیاست و چنین اسطوره هایی است که موجبات تداوم یهودی ستیزی را فراهم نموده است. آنچه اسرائیل انجام می دهد با اصرار بنام یهودیت صورت می گیرد. لاجرم این امر، در ذهن مردمان کژتاب، رابطه ای میان استعمار صهیونیستی و دین یهودیت ایجاد می نماید. یهودیت باید چنین ارتباطی را نفی نماید.

در واقع، براساس ارزشهای جهانی، حق هر انسانی که در فلسطین زندگی می کند (یا از آن اخراج شده است) باید مورد احترام باشد. حق برابر همه مردمان اسرائیل و فلسطین برای برخورداری از زندگی باید مقصد اعلای همه تلاشهایی باشد که هدف آنها صلح و آشتی در منطقه است.7 
پی نوشت ها
1-منظور نویسنده از این عبارت تصویر مقایسه صورت گرفته میان ارتشهای عربی و اسرائیلی است که در آن امکانات طرف اسرائیلی نسبت به طرف عربی کاملا ناچیز بحساب آمده است.

2-Count Bernadotte 
3- The Palestine Conciliation Commission (PPC
4- Avi Shlaim
The Iron Wall-5 
6- تکه زمینی که از سوی رژیمهای نژادپرست (آپارتاید آفریقای جنوبی برای مثال) برای زندگی و اقامت سیاهان در نظر گرفته می شود.
7- این مقاله در کتاب غزه در بحران (Gaza in Crisis) و بعنوان اولین فصل آن به چاپ رسیده است.
الف
  • مm نصراصفهانی