دکتر شریعتی به حج چگونه می نگرد؟
مm نصراصفهانی | يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ب.ظ
بخش اول:
"... چقدر آرزو میکردم که آقای سارتر را بیارم به «میقات» و بر او احرام بپوشانم تا آن «خودی را که این همه از آن رنج میبرد و در تلاش پوست افکندن از خویش است»، در میقات بریزد و آنگاه، در گرداب عشق، به طوافش افکنم تا به «نفی خود» رسد و آنگاه، از نفی خویش، به اثبات رسیده، در میان آن دو کوه بدوانمش، به تلاش آوارگی و جستجوی گم کرده، که دلهره آدمی است، دلهره وجودی آدمی، دلهرهای که او را سخت بیتاب کرده است و آنگاه بگویمش که «قبله در قفا بنه»، و با خیل آدمیان یکرنگ و یک شخصیت که دیگر نام و عنوانی ندارند، حرکت در آن سوی قبله را آغاز کن! بسوی عرفات، مرحله «شناخت»! و در بازگشت بسوی کعبه، درنگ در مشعر، سرزمین شعور، شعور حرام! حکومت شب، و جمعآوری سلاح و آمادگی و انتظار حمله، چشم در مشرق و هماهنگ آفتاب، یورش بردن به «منی»، صحنه جنگ و سرزمین عشق! و کوبیدن هر سه بت تثلیث، سه قدرتی که آدمی را در طول تاریخ، قربانی استبداد و استثمار و استحمار کرده است، بنام سیاست، اقتصاد و دین! و آنگاه، اسماعیلت را- که نمیدانم چیست ؟ مادام سیمون دوبوار است یا شهرت جهانی است به عنوان بت نسل امروز یا... هرچه، هر عزیزی که تو را از مسئولیت باز میدارد،ربانی کن، در سرزمین عشق، کارد بر حلقش نه، بفشر و...گوسفندی ذبح کن! و لقمهای به گرسنهای ببخش..."
"... چقدر آرزو میکردم که آقای سارتر را بیارم به «میقات» و بر او احرام بپوشانم تا آن «خودی را که این همه از آن رنج میبرد و در تلاش پوست افکندن از خویش است»، در میقات بریزد و آنگاه، در گرداب عشق، به طوافش افکنم تا به «نفی خود» رسد و آنگاه، از نفی خویش، به اثبات رسیده، در میان آن دو کوه بدوانمش، به تلاش آوارگی و جستجوی گم کرده، که دلهره آدمی است، دلهره وجودی آدمی، دلهرهای که او را سخت بیتاب کرده است و آنگاه بگویمش که «قبله در قفا بنه»، و با خیل آدمیان یکرنگ و یک شخصیت که دیگر نام و عنوانی ندارند، حرکت در آن سوی قبله را آغاز کن! بسوی عرفات، مرحله «شناخت»! و در بازگشت بسوی کعبه، درنگ در مشعر، سرزمین شعور، شعور حرام! حکومت شب، و جمعآوری سلاح و آمادگی و انتظار حمله، چشم در مشرق و هماهنگ آفتاب، یورش بردن به «منی»، صحنه جنگ و سرزمین عشق! و کوبیدن هر سه بت تثلیث، سه قدرتی که آدمی را در طول تاریخ، قربانی استبداد و استثمار و استحمار کرده است، بنام سیاست، اقتصاد و دین! و آنگاه، اسماعیلت را- که نمیدانم چیست ؟ مادام سیمون دوبوار است یا شهرت جهانی است به عنوان بت نسل امروز یا... هرچه، هر عزیزی که تو را از مسئولیت باز میدارد،ربانی کن، در سرزمین عشق، کارد بر حلقش نه، بفشر و...گوسفندی ذبح کن! و لقمهای به گرسنهای ببخش..."
مجموعه آثار ۳۳ / گفتگوهای تنهایی / ص ۱۰۳۱
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بخش دوم حج وامام حسین(ع)
"... حسین یک درس بزرگتر از شهادتاش
به ما داده است و آن، نیمهتمام گذاشتن حج و به سوی شهادت رفتن است. حجی
که همۀ اسلافاش، اجدادش، جدش و پدرش برای احیای این سنت، جهاد کردند. او
این حج را نیمهتمام میگذارد و شهادت را انتخاب میکند. مراسم حج را به
پایان نمیبرد تا به همۀ حجگزاران تاریخ، نمازگزاران تاریخ، مؤمنان به سنت
ابراهیم بیاموزد که: اگر امامت نباشد، اگر رهبری نباشد، اگرهدف نباشد، اگر
حسین نباشد و اگر یزید باشد، چرخیدن بر گرد خانۀ خدا با خانۀ بت مساوی
است.
در آن لحظه که حسین حج را نیمهتمام گذاشت و آهنگ کربلا کرد، کسانی که به طواف همچنان در غیبت حسین ادامه دادند، مساوی هستند با کسانی که در همان حال بر گرد کاخ سبز معاویه در طواف بودند، زیرا شهید که حاضر است،در همۀ صحنههای حق و باطل، در همۀ جهادهای میان ظلم و عدل شاهد است، حضور دارد. میخواهد با حضورش این پیام را به همۀ انسانها بدهد که: وقتی در صحنه نیستی، وقتی از صحنۀ حق و باطل زمان خویش غایبی، هر کجا که خواهی باش. وقتی در صحنۀ حق وباطل نیستی، وقتی که شاهد عصر خودت و شهیدحق و باطل جامعهات نیستی، هر کجا که میخو اهی باش، چه به نماز ایستاده باشی، چه به شراب نشسته باشی، هر دو یکی است.
شهادت حضور در صحنۀ حق و باطل همیشۀ تاریخ است و غیبت آنهایی که حسین را تنها گذاشتند و از حضور و شرکت و شهادت غایب شدند، اینها همه باهم برابرند، هر سه یکیاند.چه آنهایی که حسین را تنها گذاشتند تا ابزار دست یزید باشند و مزدور او، و چه آنهایی که درهوای بهشت به کنج خلوت عبادت خزیدند و با فراغت و امنیت، حسین را تنها گذاشتند و از دردسر حق و باطل کنار کشیدند و در گوشۀ محرابها و زاویۀ خانهها به عبادت خدا پرداختند، و چه آنهایی که مرعوب زور شدند و خاموش ماندند. زیرا در آنجا که حسین حضور دارد، و در هر قرنی و هر عصری حسین حضور دارد، هر کس که در صحنۀ او نیست، هر کجا که هست، یکی است. مؤمن و کافر،جانی و زاهد یکی است. این است معنی این اصل تشیع که: قبول هر عملی، یعنی ارزش هر عملی به امامت و به رهبری و به ولایت بستگی دارد. اگر او نباشد، همه چیز بیمعنی است و میبینیم که هست.
و اکنون حسین حضور خودش را در همۀ عصرها و در برابر همۀ نسلها در همۀ جنگها و در همۀ جهادها در همۀ صحنههای زمین و زمان اعلام کرده است. در کربلا مرده است تا در همۀ نسلها و عصرها بعثت کند و تو و من باید بر مصیبت خویش بگرییم که حضور نداریم..."
در آن لحظه که حسین حج را نیمهتمام گذاشت و آهنگ کربلا کرد، کسانی که به طواف همچنان در غیبت حسین ادامه دادند، مساوی هستند با کسانی که در همان حال بر گرد کاخ سبز معاویه در طواف بودند، زیرا شهید که حاضر است،در همۀ صحنههای حق و باطل، در همۀ جهادهای میان ظلم و عدل شاهد است، حضور دارد. میخواهد با حضورش این پیام را به همۀ انسانها بدهد که: وقتی در صحنه نیستی، وقتی از صحنۀ حق و باطل زمان خویش غایبی، هر کجا که خواهی باش. وقتی در صحنۀ حق وباطل نیستی، وقتی که شاهد عصر خودت و شهیدحق و باطل جامعهات نیستی، هر کجا که میخو اهی باش، چه به نماز ایستاده باشی، چه به شراب نشسته باشی، هر دو یکی است.
شهادت حضور در صحنۀ حق و باطل همیشۀ تاریخ است و غیبت آنهایی که حسین را تنها گذاشتند و از حضور و شرکت و شهادت غایب شدند، اینها همه باهم برابرند، هر سه یکیاند.چه آنهایی که حسین را تنها گذاشتند تا ابزار دست یزید باشند و مزدور او، و چه آنهایی که درهوای بهشت به کنج خلوت عبادت خزیدند و با فراغت و امنیت، حسین را تنها گذاشتند و از دردسر حق و باطل کنار کشیدند و در گوشۀ محرابها و زاویۀ خانهها به عبادت خدا پرداختند، و چه آنهایی که مرعوب زور شدند و خاموش ماندند. زیرا در آنجا که حسین حضور دارد، و در هر قرنی و هر عصری حسین حضور دارد، هر کس که در صحنۀ او نیست، هر کجا که هست، یکی است. مؤمن و کافر،جانی و زاهد یکی است. این است معنی این اصل تشیع که: قبول هر عملی، یعنی ارزش هر عملی به امامت و به رهبری و به ولایت بستگی دارد. اگر او نباشد، همه چیز بیمعنی است و میبینیم که هست.
و اکنون حسین حضور خودش را در همۀ عصرها و در برابر همۀ نسلها در همۀ جنگها و در همۀ جهادها در همۀ صحنههای زمین و زمان اعلام کرده است. در کربلا مرده است تا در همۀ نسلها و عصرها بعثت کند و تو و من باید بر مصیبت خویش بگرییم که حضور نداریم..."
"... امام حسین وارد مکه میشود.
...و مردم مشغول طوافند.
...مشغول قربانی اند.
...مشغول انجام فرایض ابراهیمی اند.
...مشغول لبیک گفتن به دعوت خداوندی اند.
...اما حسین در وسط...
اعمال را ناتمام میگذارد و ندا میدهد:
"ای کسانی که طواف خانه میکنید و قربانی میکنید و به عرفات میرویدو در مشعر میخوابید و در منی، رمی جمره میکنید، و مقدس ترین عمل مذهبی تان را انجام میدهید، من بیرون می آیم هر کس مرگ مرا میپذیرد با من من بیرون بیاید...من این اعمال را تمام نمیکنم".
امام حسین میخواهد نشان دهد که در عین حال که کعبه محور همه ادیان بحق و یادبود اغاز و انجام این نهضت بزرگ و سنگ زیرین بنای اسلام است، گرچه مجموعه این اعمال یادآور مجموعه اعمال ابراهیم و هاجر و اسماعیل است، اما مجموعه این اعمال و این وظیفه و رسالت، اگر در جامعه ای انجام شود که جهت نداشته باشد و به وسیله کسانی انجام شود که رمز و مقصود و معنای حقیقی این اعمال را درک نمیکنند، فاقد ارزش است و برای همین هم هست که تا چنین شرایطی است من این اعمال را ادامه نمیدهم که وظیفه فوری تر و حیاتی تر دارم.وظیفه ای که حتی برای انجام عمل حج سه روز به تاخیر نمیتوانم انداخت.چرا؟این اعتقاد شیعه چقدر پر معنی است-نه تنها در اسلام بلکه در علم، در علم جامعه شناسی علم اجتماع- که در جامعه ای اگر امامت درست نباشد همه اعمال نادرست است."امامت" ملاک قبول همه عبادات است. چقدر علمی است این حرف! چرا؟ برای اینکه اگر جامعه رهبری درست نداشته باشد، اگر جامعه به راه خودش نرود و دور هم نشسته باشد، همه اعمالش بی ثمر است.نه تنها بی ثمراست بلکه به زیان خود عبادت و انسان و دین است.
جهاد چیست؟ و چه می شود؟
ابوذر معاویه را اذیت می کند، او میخواهد کاخ سبز بسازد و ابوذز هر روز می آید جلوی بناها و عمله ها و خارجی ها یقه اش را می گیرد و می گوید: " اگر این را از پول خودت می سازی، اسراف است و اگر از پول مردم می سازی خیانت است".
هر کاری می کند، ساکت نمی شود. ابوذر را می فرستد پیش عثمان، باز او هم ناراحت می شود. عثمان هم می خواهد گردنبند خانمش به اندازه ی ثلث مالیات آفریقا قیمت داشته باشد! ابوذر نمی گذارد. عثمان او را پیش معاویه می فرستد که :" تو یک کاری بکن! او هر کاری می کند، فوت و فن قلدری و زور و پول و... به خوردش نمی رود، بازپس می فرستد.
جهاد را پیش می آورد. چه کار بکند؟ مقدس ترین اصل در اسلام جهاد است! خون مجاهد! شمشیر مجاهد! خوب، قبرس سرزمین کفار است و ما الان با یک خیز، با یک حمله می توانیم یک فتح به نفع اسلام بکنیم و ندای لا اله الا الله را در سرزمین صلیب بلند کنیم!! به ابوبکر نوشتم اجازه نداد، حالا که اوضاع دست عثمان است و از خود ماست دیگر احتیاج به اجازه ندارد( او از ما اجازه می گیرد)!. می خواهیم این سرزمین را به نفع اسلام فتح کنیم، ابوذر، تو به جهاد برو! جهاد راه می اندازد، برای اینکه در این جهاد یقه ی خودش را از چنگ ابوذرها خلاص کند!!
من وقتی نگاه می کردم که( در غیبت امام جهاد درست نیست) خیلی از این حرف ناراحت می شدم. می گفتم ذلت مسلمانان در دور ه ی غیبت با این معنا و با این اعتقاد توجیه شده، در حالی که جهاد اگر از جامعه ای برود آن جامعه می پوسد. بعد وقتی تاریخ را نگاه کردم، دیدم جهاد وقتی جهتش عوض می شود، غارتگری و جنایت و فروختن نوامیس مردم می شود و کاری می شود که چنگیز می کند و کاری می شود که اشور بانی پال کرده و اسکندر کرده و جنایت آمیزتر از آنها اینکه، به حکم جهاد، مجاهدین!! مسلمان اموی، به اسپانیا رفتند: همان اول، کاری که کردند، قبل از اینکه مسجد بسازند، کاخ "دارالابکار" ساختند!! دختران خوشگل اسپانیا را آنجا می آوردند! بعد به جهاد می رفتند! جهاد اینطوری در می آید، حج هم آنطوری در می آید! نماز هم! همه چیز، با حفظ صورت اولی و حتی مجلل تر از آن، نه تنها به صورت انجماد و رکود، بلکه در جهت مخالف با اساس در می آید و حرکت می کند.
این است که دین، فکر و حقیقت، اگر جهتش را از دست بدهد، همه ی اصول و اعمال و معانی و وظایف و احکام نه تنها معنی خودشان را از دست میدهند،بلکه ضد خودشان معنی میگیرند، چنانچه جهاد،وقتی امامت نیست،به جای اینکه دشمن و خائن را بکشد ابوذر را میکشد،و طواف خانه ،به جای اینکه یادآور ابراهیم باشد،یادآور نمرود میشود..."
...و مردم مشغول طوافند.
...مشغول قربانی اند.
...مشغول انجام فرایض ابراهیمی اند.
...مشغول لبیک گفتن به دعوت خداوندی اند.
...اما حسین در وسط...
اعمال را ناتمام میگذارد و ندا میدهد:
"ای کسانی که طواف خانه میکنید و قربانی میکنید و به عرفات میرویدو در مشعر میخوابید و در منی، رمی جمره میکنید، و مقدس ترین عمل مذهبی تان را انجام میدهید، من بیرون می آیم هر کس مرگ مرا میپذیرد با من من بیرون بیاید...من این اعمال را تمام نمیکنم".
امام حسین میخواهد نشان دهد که در عین حال که کعبه محور همه ادیان بحق و یادبود اغاز و انجام این نهضت بزرگ و سنگ زیرین بنای اسلام است، گرچه مجموعه این اعمال یادآور مجموعه اعمال ابراهیم و هاجر و اسماعیل است، اما مجموعه این اعمال و این وظیفه و رسالت، اگر در جامعه ای انجام شود که جهت نداشته باشد و به وسیله کسانی انجام شود که رمز و مقصود و معنای حقیقی این اعمال را درک نمیکنند، فاقد ارزش است و برای همین هم هست که تا چنین شرایطی است من این اعمال را ادامه نمیدهم که وظیفه فوری تر و حیاتی تر دارم.وظیفه ای که حتی برای انجام عمل حج سه روز به تاخیر نمیتوانم انداخت.چرا؟این اعتقاد شیعه چقدر پر معنی است-نه تنها در اسلام بلکه در علم، در علم جامعه شناسی علم اجتماع- که در جامعه ای اگر امامت درست نباشد همه اعمال نادرست است."امامت" ملاک قبول همه عبادات است. چقدر علمی است این حرف! چرا؟ برای اینکه اگر جامعه رهبری درست نداشته باشد، اگر جامعه به راه خودش نرود و دور هم نشسته باشد، همه اعمالش بی ثمر است.نه تنها بی ثمراست بلکه به زیان خود عبادت و انسان و دین است.
جهاد چیست؟ و چه می شود؟
ابوذر معاویه را اذیت می کند، او میخواهد کاخ سبز بسازد و ابوذز هر روز می آید جلوی بناها و عمله ها و خارجی ها یقه اش را می گیرد و می گوید: " اگر این را از پول خودت می سازی، اسراف است و اگر از پول مردم می سازی خیانت است".
هر کاری می کند، ساکت نمی شود. ابوذر را می فرستد پیش عثمان، باز او هم ناراحت می شود. عثمان هم می خواهد گردنبند خانمش به اندازه ی ثلث مالیات آفریقا قیمت داشته باشد! ابوذر نمی گذارد. عثمان او را پیش معاویه می فرستد که :" تو یک کاری بکن! او هر کاری می کند، فوت و فن قلدری و زور و پول و... به خوردش نمی رود، بازپس می فرستد.
جهاد را پیش می آورد. چه کار بکند؟ مقدس ترین اصل در اسلام جهاد است! خون مجاهد! شمشیر مجاهد! خوب، قبرس سرزمین کفار است و ما الان با یک خیز، با یک حمله می توانیم یک فتح به نفع اسلام بکنیم و ندای لا اله الا الله را در سرزمین صلیب بلند کنیم!! به ابوبکر نوشتم اجازه نداد، حالا که اوضاع دست عثمان است و از خود ماست دیگر احتیاج به اجازه ندارد( او از ما اجازه می گیرد)!. می خواهیم این سرزمین را به نفع اسلام فتح کنیم، ابوذر، تو به جهاد برو! جهاد راه می اندازد، برای اینکه در این جهاد یقه ی خودش را از چنگ ابوذرها خلاص کند!!
من وقتی نگاه می کردم که( در غیبت امام جهاد درست نیست) خیلی از این حرف ناراحت می شدم. می گفتم ذلت مسلمانان در دور ه ی غیبت با این معنا و با این اعتقاد توجیه شده، در حالی که جهاد اگر از جامعه ای برود آن جامعه می پوسد. بعد وقتی تاریخ را نگاه کردم، دیدم جهاد وقتی جهتش عوض می شود، غارتگری و جنایت و فروختن نوامیس مردم می شود و کاری می شود که چنگیز می کند و کاری می شود که اشور بانی پال کرده و اسکندر کرده و جنایت آمیزتر از آنها اینکه، به حکم جهاد، مجاهدین!! مسلمان اموی، به اسپانیا رفتند: همان اول، کاری که کردند، قبل از اینکه مسجد بسازند، کاخ "دارالابکار" ساختند!! دختران خوشگل اسپانیا را آنجا می آوردند! بعد به جهاد می رفتند! جهاد اینطوری در می آید، حج هم آنطوری در می آید! نماز هم! همه چیز، با حفظ صورت اولی و حتی مجلل تر از آن، نه تنها به صورت انجماد و رکود، بلکه در جهت مخالف با اساس در می آید و حرکت می کند.
این است که دین، فکر و حقیقت، اگر جهتش را از دست بدهد، همه ی اصول و اعمال و معانی و وظایف و احکام نه تنها معنی خودشان را از دست میدهند،بلکه ضد خودشان معنی میگیرند، چنانچه جهاد،وقتی امامت نیست،به جای اینکه دشمن و خائن را بکشد ابوذر را میکشد،و طواف خانه ،به جای اینکه یادآور ابراهیم باشد،یادآور نمرود میشود..."
مجموعه آثار ۲۹ / میعاد با ابراهیم /
- ۹۴/۰۷/۰۵
سلام
توی مسابقه ما شرکت می کنید؟
یک سری بزنید لطفا ...