رادیو اسلام Radio Islam

سایت مشاوره وپاسخ گویی به شبهات وسوالات دینی و اعتقادی

رادیو اسلام Radio Islam

سایت مشاوره وپاسخ گویی به شبهات وسوالات دینی و اعتقادی

باعرض سلام
پاسخ گوی سوالات وشبهات اعتقادی هستیم.

*********************

تبصره :

استفاده از مطالب بدون منبع هم از نظرمااشکالی ندارد.

آخرین نظرات

۳۹ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

شب یلدانزد آریایی هاچگونه است؟

مm نصراصفهانی | دوشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۰۱ ب.ظ


شب یلدا



ایرانیان باستان با اشراف بر علم نجوم، نیک می‌دانستند که شب یلدا در نیم کره شمالی با انقلاب زمستانی مصادف است و از همین روی از آن شب به بعد طول روز بیشتر و طول شب کوتاه‌تر می‌شود...

در بسیاری از آیین‌ها و رسوم کهن ایرانی رمز و رازها، پندها و کلیدهایی نهفته است که درصورت شناخت و درک آنها، می‌توانیم تجربیات تاریخی مثبت نیاکانمان را برای ایرانیان آینده به یادگار بگذاریم. 

و شایسته و بایسته است، خانواده‌های ایرانی در هنگام برگزاری این آیین‌ها، پیرامون تاریخچه و فلسفه وجودی آن نیز با هم به گفتگو بنشینند. 

شب یلدا یا شب چله؛ یکی از یادگارهای بر جای مانده نیاکانی است که ایرانیان با خاطره‌ها و هیجانهای آن، کودکی را سپری کرده و به استقبال پیری می‌روند. 


شب شبها 

شب یلدا یا شب چله، واپسین شب آذرماه، شب پیش از نخستین روز زمستان و درازترین شب سال است. 

ایرانیان باستان با علاقه‌ای که به علم ستاره شناسی داشتند نیک می‌دانستند که این شب در نیم کره شمالی با انقلاب زمستانی مصادف است و به همین دلیل از آن شب به بعد روزها طولانی تر و شب‌ها کوتاه‌تر می‌شود. 

نیاکان باستانی ما با این باور که فردای شب یلدا با دمیدن خورشید، روزها بلندتر و تابش نور ایزدی فزونی می‌یابد، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا خورشید می‌خواندند و برای آن جشن بزرگی بر پا می‌کردند. 



آنها شادی و نشاط را از موهبت‌های ایزدی و غم و اندوه و تیره دلی را از بارزه‌های اهریمنی می‌پنداشتند. 

مراسم نوروز، جشن مهرگان، جشن سده، چهارشنبه سوری و شب یلدا و سنت‌های دیگر در واقع بیانگر این حقیقت است که ایرانیان به یمن پیروزی نیکی بر بدی و روشنایی بر تاریکی جشن بر پا می‌کردند. 

شب یلدا نیز یکی از نمادهای پیروزی نور بر تاریکی است. در دوران کهن، شب نماد تاریکی و تباهی و وحشت بوده و اغلب سعی می‌کردند که شب هنگام با افروختن آتش و افزودن نور، خانه روشن باشد تا پلیدی و تباهی در آن راه نیابد. (شاید اصطلاح خانه ات روشن نیز از آن زمان برای ما به یادگار مانده است )

شب یلدا شب شبها است. یعنی تسلط تاریکی بر زمین از تسلط نور خورشید و روشنایی می‌کاهد. و چون فردای این شب روشنایی بر ظلمت غالب و روز طولانی می‌شود، ایرانیان تولد دوباره خورشید را که مظهر روشنایی است جشن می‌گیرند. 

 پیشینه یلدا 

ابوریحان بیرونی از یلدا به عنوان جشن نود روز یاد کرده است. جشن‌هایی که در این شب برگزار می‌شود، یک آیین باستانی است



 پاس‌داشت شب چله میراث قوم کاسپیان‌ است. کاسپ‌ها از نخستین اقوام آریایی هستند که وارد ایران شدند. آن‌ها مردمانی با چشم‌های کبودرنگ و موهای بور بودند که ابتدا در گیلان امروزی سکنی گزیدند و پس از چندی به نقاط دیگر ایران مهاجرت کردند. 

میزد 

ایرانیان شب یلدا را جشن می‌گرفتند و شادمانه پایکوبی می‌کردند. آنگاه خوانی الوان می‌گستردند و «میزد» نثار می‌کردند. 

«میزد» نذری یا ولیمه‌ای بود غیر نوشیدنی، مانند گوشت و نان و شیرینی و حلوا، و در آیین‌های ایران باستان برای هر مراسم جشن و سرور آیینی، خوانی می‌گستردند. 

انتظار پیروزی نور بر دامنه‌های البرز پیر

 ایرانیان گاه شب یلدا را تا دمیدن پرتو پگاه در دامنه کوه‌های البرز به انتظار باز زاییده‌شدن خورشید می‌نشستند. برخی در نیایشگاه‌ها به نیایش مشغول می‌شدند تا پیروزی مهر و شکست اهریمن را از خداوند طلب کنند و شباهنگام دعایی به نام «نی ید» را می‌خوانند که دعای شکرانه نعمت بوده‌است. 

روز پس از شب یلدا (یکم دی ماه) را خورروز (روز خورشید) و دی گان؛ می‌خواندند و به استراحت می‌پرداختند و تعطیل عمومی بود (خرمدینان، این روز را خرم روز یا خره روز می‌نامیدند). 

چیستی واژه یلدا 

واژه «یلدا» واژه ایست برگرفته از زبان سریانی (که از لهجه‌های متداول زبان «آرامی» است) به معنای تولد. 
زبان «آرامی» یکی از زبان‌های رایج در منطقه خاورمیانه و زبان اصلی نگارش کتب عهد جدید مسیحیان بوده است. 

(برخی بر این عقیده‌اند که این واژه در زمان ساسانیان که خطوط الفبا از راست به چپ نوشته می‌شده، وارد زبان پارسی شده است). 

یلدای باستانی و رسوم گوناگون ایرانیانی 

در گذشته‌های دور و در آیین کهن پارسی، بنابر یک سنت دیرینه، شاهان ایرانی در روز اول دی‌ماه تاج و تخت شاهی را بر زمین می‌گذاشتند و با جامه‌ای سپید به صحرا می‌رفتند و بر فرشی سپید می‌نشستند. دربان‌ها و نگهبانان کاخ شاهی و همه برده‌ها و خدمت‌کاران در سطح شهر آزاد شده و به‌سان دیگران زندگی می‌کردند. 
 
 متل گویی، شعرخوانی و داستان خوانی از آیینهای شب چله هستند است، خانواده‌ها در این شب گردهم می‌آمدند و پیرتر‌ها برای خانواده، داستانهای کهن را بازگویی می‌کردند. 


    یلدای امروز 
 

 آیین شب یلدا یا شب چله با خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوه‌های گوناگون همراه است که همه جنبه نمادی دارند و نشانه برکت، تندرستی، فراوانی و شادکامی هستند. 

 این میوه‌ها که بیشتر کثیر الدانه هستند نوعی جادوی سرایتی محسوب می‌شوند که انسان‌ها با توسل به برکت خیزی و پر دانه بودن آنها، خودشان را نیز مانند آنها برکت خیز می‌کنند و نیروی باروی را در خویش افزایش می‌دهند و همچنین انار و هندوانه با رنگ سرخشان نمایندگانی از خورشیدند در تاریکی شب. 


   فال یلدا

 در این شب فال گرفتن از کتاب حافظ مرسوم است. حاضران با انتخاب و شکستن گردو از روی پوکی و یا پری آن به عنوان سرگرمی آینده‌ گویی می‌کنند. 

شب چله در شهرهای مختلف ایران زمین 

 
• در آذربایجان و شهرهای شمالی ایران: رسم بر این است که در این شب خوانچه‌ای تزیین شده را به خانه تازه‌عروس یا تازه داماد بفرستند. 
مردم آذربایجان در سینی خود هندوانه‌ها را تزئین می‌کنند و شال‌های قرمزی را اطرافش می‌گذارند درحالی که مردم شمال یک ماهی بزرگ را تزئین می‌کنند و به خانه عروس می‌برند. 

• در شیراز: سفره ردم شیراز مثل سفره نوروز رنگین است. مرکبات و هندوانه برای سرد مزاج‌ها و خرما و رنگینک برای گرم مزاج‌ها موجود است. حافظ‌خوانی جزو جدانشدنی مراسم این شب برای شیرازی‌هاست. 
 البته خواندن حافظ در این شب نه تنها در شیراز مرسوم است، بلکه رسم کلی چله‌نشینان شده ‌است. 

• در همدان: همدانی‌ها فالی می‌گیرند با نام فال سوزن. همه دور تا دور اتاق می‌نشینند و پیرزنی به طور پیاپی شعر می‌خواند. دختر بچه‌ای پس از اتمام هر شعر بر یک پارچه نبریده و آب ندیده سوزن می‌زند و مهمان‌ها بنا به ترتیبی که نشسته‌اند شعرهای پیرزن را فال خود می‌دانند. همچنین در مناطق دیگر همدان تنقلاتی که مناسب با آب و هوای آن منطقه‌است در این شب خورده می‌شود. د


• در تویسرکان و ملایر، گردو و کشمش و مِیز نیز خورده می‌شود که از معمولترین خوراکی‌های موجود در ابن استان هاست. 

در خراسان: در شهرهای خراسان خواندن شاهنامه فردوسی در این شب مرسوم است. 

• در اردبیل رسم است که مردم، چله بزرگ را قسم می‌دهند که زیاد سخت نگیرد و معمولاً گندم برشته (قورقا) و هندوانه و سبزه و مغز گردو و نخودچی و کشمش می‌خورند. 

• در گیلان هندوانه را حتما فراهم می‌کنند و معتقدند که هر کس در شب چله هندوانه بخورد در تابستان احساس تشنگی نمی‌کند و در زمستان سرما را حس نخواهد کرد. «آوکونوس» یکی دیگر از میوه‌هایی است که در این منطقه در شب یلدا رواج دارد و به روش خاصی تهیه می‌شود. 

 در فصل پاییز، ازگیل خام را در خمره می‌ریزند، خمره را پر از آب می‌کنند و کمی نمک هم به آن می‌افزایند و در خم را می‌بندند و در گوشه‌ای خارج از هوای گرم اطاق می‌گذارند. 

 ازگیل سفت و خام، پس از مدتی پخته و آبدار و خوشمزه می‌شود. آوکونوس ازگیل در اغلب خانه‌های گیلان تا بهار آینده یافت می‌شود و هر وقت هوس کنند ازگیل تر و تازه و پخته و رسیده و خوشمزه را از خم بیرون می‌آورند و آن را با گلپر و نمک در سینه کش آفتاب می‌خورند. 

یلدا و مسیحیان ایرانی 

• مسیحیان ایرانی نیز مانند دیگر هموطنان خود در شب یلدا آجیل مشکل گشا می‌خورند و تا پاسی از شب بیدار می‌مانند و شب نشینی و شادکامی می‌کنند و در برخی مانند آشوریان فال از دیوان حافظ نیز رواج دارد. 


  • مm نصراصفهانی

مشروعیت ولایت فقیه درعصر غیبت

مm نصراصفهانی | يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۰ ب.ظ

بشر به دلیل ضرورت‏ها و نیازهاى اجتماعى خود، صورتهاى مختلفى از نظام‏هاى ‏سیاسى به وجود آورده است. نظامهاى قبیله‏اى و حکومت‏هاى سلطنتى موروثى مطلقه‏یا مشروطه و جمهورى در قالب‏هاى مختلف، نمونه‏ هاى آن هستند. در بین اندیشمندان‏ مسلمان نیز حکومت با محتوایى دینى همواره مورد بحث بوده است و در این مورد دیدگاههاى مختلفى ارائه شده است. حکومت دینى مبتنى بر نصوص یا خلافت منتخب ‏امت بوسیله بیعت، تراضى اهل حل و عقد، انتخاب خلیفه قبل، شوراى نخبگان، استیلایا وراثت، نمونه‏هایى از این دیدگاه‏هاست.[۱]

شیعیان در عصر حضور امام معصوم، بر نظام امامت مبتنى بر نص اتفاق نظر داشته‏اندولى در مورد عصر غیبت نگرشهاى متفاوتى نسبت به موضوع سیاست و دولت وجودداشته دارد.

با غیبت امام دوازدهم(عج)، علما شیعه تا مدتها همچنان بر مواضع زمان حضور امام،پاى مى‏فشردند یعنى؛ حکومت را حق ائمه دوازده‏گانه(ع) مى‏دانستند و کلیه‏حکومت‏هاى «غیر معصوم»، «غیر منصوب» را نامشروع تلقى مى‏کردند. آنان بر اساس‏احادیث اهل بیت(ع) در منصب افتا و قضا مردم را به علماء شیعه ارجاع مى‏دادند.[۲] وظیفه در مقابل حکومت‏هاى غاصب و سلاطین جور «تقیه» بود.[۳] براى علما و مردم قیام‏و مبارزه با حکام غاصب، بدون اذن و حضور امام معصوم، حرام تلقى مى‏شد[۴] و قیام‏براى تشکیل حکومت عادلانه موکول به ظهور امام زمان(عج) شده بود.[۵]

احتمالاً به نظر علما این وضعیت طولانى و پایدار نبود چون آنان ظهور امام را نزدیک‏تصور مى‏کردند و در امور مالى، تصرف در سهم امام را جایز نمى‏دانستند بلکه فتوا به‏نگهدارى، ودیعه گذاشتن یا دفن آن براى امام زمان(عج) مى‏دادند تا پس از ظهور، آن راتحویل ایشان دهند یا چون طبق روایات، در زمان ایشان گنج‏ها استخراج مى‏گردد، این‏اموال به دست حضرتش برسد.[۶]

حکومت آل بویه که هم عصر غیبت امام دوازدهم(عج) بر اریکه قدرت تکیه داشت،با وجودى که به‏طور بى‏سابقه به شیعه متمایل بود ولى به دلیل اینکه منصوب از جانب‏معصوم نبود، مشروع تلقى نمى‏شد و علما حاضر به همکارى با آن نبودند.

در طى قرنها رفته رفته تحولاتى در نگرش برخى از پیشوایان شیعه در امور سیاسى‏عصر غیبت ایجاد شد.[۷] همکارى‏هاى مقطعى با برخى حکومتها، متناسب با مصالح‏شیعه تجویز شد ولى با این حال تشیع با نوعى گرایش باطنى، همچنان اقلیت کوچکى راتشکیل مى‏داد.

موضع شیعى دولت صفوى، پیوندى تنگاتنک همراه با نوعى تقسیم قدرت بین‏علماى شیعه و دولت‏هاى سلسله صفویه را رقم زد و مذهب شیعه را رونقى ویژه‏بخشید. سقوط سلسله صفویه با اینکه این پیوند را درهم شکست، ولى به دلیل فقدان‏قدرت سیاسى کارآمد، بر دامنه نفوذ علماى شیعه افزوده شد و استقلال این آئین با اقتدارى بى‏سابقه تأمین گشت. پیروزى مجتهدین بر اخباریین و مطرح شدن موضوع‏تقلید و نیابت عامه، باعث گردید که فعالیت‏هاى مجتهدین، بعد سیاسى و مبارزاتى نیز به‏خود بگیرد و آنان را رویاروى دولت مرکزى قرار دهد. با افزایش روز افزون منزلت‏علماى شیعه، شرکت فعال آنان در جنبش مشروطیت و فراز و فرود حوادث بعدى،اقتدار و نقش تعیین کننده‏اى براى دین و روحانیت مبارز در تحولات اجتماعى ایران رقم‏خورد و آنان را به نتایجى عمیق و اساسى در راستاى تبیین نظریه سیاسى و حکومتى‏عصر غیبت رسانید.

امام خمینى(ره) به عنوان شاخص این تفکر اظهار مى‏دارد: «ممکن است صد هزارسال بگذرد و مصلحت اقتضا نکند که حضرت تشریف بیاورند.» «اینهایى که مى‏گویندکه هر عَلَمى (براى قیام) بلند بشود (بر طبق روایات پرچم طاغوت است) خیال کردند که‏هر حکومتى باشد. این خلاف انتظار فرج است، اینها نمى‏فهمند چى دارند مى‏گویند…مااگر فرض مى‏کردیم دویست تا روایت هم در این باب داشتند، همه را به دیوار مى‏زدیم‏براى اینکه خلاف آیات قرآن است.»[۸]

تقیه در تفسیر گذشته‏اش با چالش روبرو شد و عنوان گردید: نمى‏توان شاهد فساد وانحراف بود و سکوت و تقیه پیشه کرد: در صورتى که سکوت علما دین و رؤساى‏مذهب موجب تقویت، تأیید یا جرأت ظالمین شود، یا اینکه گمان انتساب به حکومت‏ظالمین ایجاد شود، سکوت، حرام و اظهار حق واجب است ولو اینکه این اظهارات دررفع ظلم مؤثر نباشد.[۹]

عدم اعتقاد به حکومت دینى در عصر غیبت، منجر به نادیده انگاشتن سنت‏پیامبر(ص) در تشکیل حکومت شد و عدم اجراى حدود الهى و قوانین اجتماعى اسلام،موجب لغو بودن نصوص مربوط به وجوب تشکیل حکومت دینى تلقى شد.[۱۰] آنان بر این‏موضوع پاى فشردند که سیاست و حکومت جزء بافت اسلام است و عدم اجراى آن باجاودانگى اسلام در تضاد است.[۱۱] بنابراین براى اجراى احکام اسلامى و تحقق اهداف‏دین باید قیام کرد و حکومت‏هاى جائر را برانداخت و نظامى نو در انداخت.[۱۲]

پیروزى شکوهمند انقلاب اسلامى ایران و ضرورت تدوین قانون اساسى براى آن وافت و خیزهاى عملى دولت در ایرانِ پس از انقلاب، تحولات بین‏المللى در ارتباط بادین، لزوم پردازش روزآمدتر و کارآمدتر تئورى‏ها حکومت دینى را به دنبال داشت.

مبانى مشروعیت سیاسى

مشروعیت یعنى دلیل حاکمیت و چرایى التزام به یک نظام سیاسى؛ به این معنا که به‏چه دلیل نظامى شایستگى اِعمال قدرت دارد و چرا مردم خود را ملزم به اطاعت از یک‏دولت و حرمت نهادن به یک حکومت مى‏کنند. آیا مردم به دلیل اجبار و زور حکومتها،تن به اطاعت از آنها مى‏دهند؟ یا اطاعت از حکومت‏ها، عادت و سنت دیرینه آنهاست؟یا امرى الهى و باورى دینى، مردم را ملزم به این اطاعت ساخته است؟ یا تجربه مستمرتاریخى و افت و خیزهاى متعدد اجتماعى، عقل جمعى را به این باور رسانیده است که‏دولتى با ساختار ویژه و اِعمال قدرت به شیوه‏اى خاص را براى اداره کم هزینه و کارآمدجامعه لازم بدانند و قدرت خویش را، به صورت قراردادى مدون یا عهدى ضمنى به‏دولت واگذار کنند، اقتدار آن‏را محترم شمرده، بر قوانین آن گردن نهند؟

تئورى‏هاى رایج در اندیشه سیاسى معاصر شیعه در این باره متنوع است. این‏تئورى‏ها را به لحاظ مبانى و منابع مشروعیت مى‏توان به چهار دسته تقسیم کرد. یکى‏تئورى مبتنى بر نص و آراء فقهى، دیگرى تئورى مبتنى بر عقل و آراء کلامى و سوم‏تئورى مبتنى بر نظریه‏هاى اجتماعى و آراء مبتنى بر حقوق بشر و چهارم تئورى مبتنى برکارآمدى و غایات دینى. در اینجا به میزان حوصله این نوشتار، به ترتیب تاریخ طرح وتدوین این نظریات، به اصول و ادله هر یک از آنها مى‏پردازیم:

الف) تئورى مبتنى بر نص

۱- ولایت انتصابى فقیه: مرحوم ملا احمد نراقى اولین کسى است که تئورى «ولایت‏فقیه» را مدون ساخت. با وجودى که، به قول او، تا قبل از ایشان ادله ولایت شفاف نبود،[۱۳] ولى آنچه تقریباً مورد توافق ضمنى همه فقها بود[۱۴] این بوده است که مسئولیت فقها به‏عنوان نائب عام امام زمان، منحصر در فتوا، قضاوت و «امور حِسبیه» بوده است.[۱۵] ابتکارنراقى مسئولیت فقیه را از «ولایت مقید فقیه» به «ولایت مطلقه فقیه» ارتقا داد. اصول‏دیدگاه مرحوم نراقى را مى‏توان به این قرار دانست:

الف) بر اساس اصل اولیه، هیچ‏کس بر دیگرى ولایت ندارد یعنى حق تعرض،تصرف و دخالت در امور مربوط به دیگرى را ندارد.

ب) ولایت الهى پیامبر و معصومین(ع) بر بندگان از طریق شرع ثابت است.[۱۶]

ج) در عصر غیبت معصومین(ع)، بر اساس نصوص شیعه، ولایت فقها نیز در فتوا،قضاوت، اجراى حدود، تقسیم خمس و تصرف در مال مجهول المالک و اوقاف عمومى‏ثابت است.

د) هر عملى که اولاً: مربوط به دین و دنیاى مردم باشد و بر اساس عرف چاره‏اى ازانجام آن نباشد، به طورى که امور معاد یا معاش یک نفر یا جمعى عقلاً یا عادتاً بدان‏وابسته باشد.

ثانیا: بر انجام آن از نظر شرع، تکلیفى وارد شده یا اجماع فقها حکم کرده، یا مقتضى‏حدیث نفى ضرر و یا نفى عسر و حرج است، و یا انجام آن موجب فساد بر مسلمانى‏مى‏شود، یا دلیل دیگرى در بین است که باید چنین کارى انجام شود، یا از شارع اجازه آن‏صادر شده ولى وظیفه شخص یا گروه معین دانسته نشده است و یا کسى که باید آن راانجام دهد معلوم نیست، قدر متیقن این است که این امور وظیفه فقیه است.

نراقى پس از طرح این پرسش که آیا فقیه در «مطلق» آنچه امام اختیار داشته است‏اختیار دارد یا ولایت او «مقید» به همان امور یاد شده است؟ پاسخ مى‏دهد: وظیفه فقیه‏مقید به امور یاد شده نیست بلکه فقیه جز در مواردى که نص یا اجماعى اقامه شده است‏که کارى خارج از وظیفه اوست، مطلق وظایفى که پیامبر و امام معصوم داشته‏اند را دارد.[۱۷] پس مسئولیت امور سیاسى و زمامدارى کشور نیز بر عهده اوست. دلیل این بخش از نظروى اخبار و روایاتى است که مى‏گوید: علما جانشین من، به منزله من، مثل من، امین من،مسؤول از طرف من، صاحب حق حکم از سوى من و حجت من بر شما هستند. درحوادث واقعه به آنان مراجعه کنید. مجارى امور به دست آنهاست.

ایشان در انتها اظهار مى‏کند: اگر گفته شود همه این اخبار ضعیف است، پاسخ‏مى‏دهیم: عمل کردن علما شیعه به این روایات و ضمیمه کردن این اخبار به یکدیگرمشکل ضعف سند را جبران مى‏کند.[۱۸] بنابراین فقها از جانب شارع مقدس منصوب به‏زمامدارى مسلمانان نیز هستند.

در برابر تئورى نراقى دو واکنش متفاوت مشاهده مى‏شود، یکى واکنش مثبت‏دیگرى واکنش منفى. «شیخ انصارى» معاصر نراقى، مهم‏ترین فقیه مخالف و منتقد نراقى‏بود و «صاحب جواهر»، شاگرد «شیخ انصارى» مهم‏ترین فقیهى بود که در تأیید نظرمرحوم نراقى، ولایت مطلقه را براى فقها ثابت مى‏دانست.[۱۹]

مهم‏ترین مستندات صاحب جواهر، سه روایت «مقبوله عمر بن حنظله» و «صحیحه‏ابى خدیجه» و «توقیع شریف» است[۲۰] که با وجود طولانى بودن به جهت اهمیت مضامین‏آن، در مباحث آینده لازم است که عین آن آورده شود.

الف)- عمر بن حنظله مى‏گوید: از امام صادق در مورد مردانى از شیعه سؤال کردم که‏در موضوع ارث یا وام، با یکدیگر اختلاف پیدا کرده‏اند. آیا جایز است که براى حل‏اختلاف خود به پادشاه وقت یا قاضى او مراجعه نمایند؟ حضرت فرمود: هر کس درموضوع حق یا باطلى به آنان مراجعه کند به طاغوت مراجعه کرده است. هر چه او حکم‏کند حرام است، هرچند حکم او به حق باشد. چون خداوند امر فرموده است که نسبت‏به طاغوت کفر بورزید، آنجا که مى‏فرماید: «مى‏خواهند محاکم را نزد طاغوت ببرند،حال آنکه مأمور شده‏اند به او کفر بورزند». گفتم: پس این دو نفر مشکل خود را چگونه‏حل کنند؟ حضرت فرمود: نزد شخصى از خودشان که حدیث ما را روایت مى‏کند و به‏حلال و حرام ما توجه دارد و احکام ما را مى‏داند بروند و به حکمیّت وى راضى شوند.زیرا من او را بر شما حاکم گردانیدم. پس هرگاه به حکم ما حکم کردند و کسى حکم وى‏را نپذیرفت، او حکم خدا را سبک شمرده است و به آن توهین روا داشته است و ما را ردکرده است. رد کننده ما رد کننده خدا و این در حد شرک به خداست…در ادامه حدیث‏پس از سؤال از اینکه در صورت اختلاف نظر در روایاتى که بر اساس آن حکم صورت‏گرفته است چه باید کرد؟ حضرت پاسخ مى‏دهند: حکم را به تأخیر اندازند تا به دیدارامام خود نائل شوند.[۲۱]

ب)- ابى خدیجه مى‏گوید: امام صادق مرا نزد شیعیان فرستاد و فرمود به آنها بگو: اگردر میان شما در خصوص داد و ستد، خصومت یا اختلافى در گرفت، مبادا به یکى از این‏حکام فاسق مراجعه کنید، بلکه از بین خود شخصى را قاضى قرار دهید که حلال و حرام‏ما را مى‏شناسند. من او را بر شما قاضى قرار داده‏ام. مبادا به سلاطین جور مراجعه کنید.[۲۲]

ج)- شیخ صدوق از قول مرحوم کلینى نقل مى‏کند که امام زمان در پاسخ پرسشى‏فرموده‏اند: در حوادثى که پیش مى‏آید به راویان حدیث ما مراجعه کنید، آنان از طرف من‏بر شما حجت هستند و من حجت خدا بر شما هستم.[۲۳]

مرحوم صاحب جواهر با استفاده از این روایات و مضمون روایاتى که مى‏گوید: «علماوارث انبیا هستند» و «آنها جانشینان من مى‏باشند»، مى‏گوید: منظور از روایات فوق، فقطتبلیغ دین و قضاوت نیست بلکه فقها شیعه، در همه امورى که امام معصوم متصدى آن‏بوده‏اند، از امام زمان نمایندگى دارند. ایشان علاوه بر روایات یاد شده، به اجماع‏اصحاب که از جانب محقق کرکى ادعا شده، استناد جسته است. او در ضمن بر این نکته‏تأکید مى‏کند که در صورت نپذیرفتن این موضوع، حدود و احکام الهى تعطیل خواهندشد. بنابراین، فقهاء جامع الشرایط دارى بسط ید، منصوب مستقیم امام زمان(عج) درهمه امورى هستند که خود ائمه(ع) نیز متصدى آن بوده‏اند.[۲۴]

پس از «صاحب جواهر»، کسانى که «ولایت مطلقه فقیه» را بر اساس دلایل فوق‏پذیرفته‏اند، نکته مهمى بر آن نیفزوده‏اند.[۲۵]

«شیخ انصارى»، اخبار و روایات فوق را، با فرض صحت سند، کافى براى اثبات«ولایت مطلقه فقیه» نمى‏داند. او معتقد به «ولایت محدود فقیه» است یعنى ولایت او رابحدود به امور جزئى چون فتوا و قضاوت و حسبه مى‏داند. وى در کتاب معروف خود،«مکاسب»، مى‏نویسد: با ملاحظه صدر و ذیل تمام این روایات، براى ما جزم حاصل‏مى‏شود که این روایات در مقام بیان وظایف علما در خصوص تبلیغ احکام شرعى است‏و اقامه دلیل بر وجوب اطاعت فقیه همچون امام معصوم(ع) جز در مواردى که دلیل برآن اقامه شده است، کارى ناممکن است.[۲۶]

نقدهایى که شیخ انصارى و همفکران او بر روایات فوق وارد کرده‏اند برخى ناظر به‏متن روایات و برخى ناظر به سند روایات است. از نظر سند گفته شده است: روایت«عمر بن حنظله» و «توقیع شریف» ضعیف است. همانگونه که از نام روایت اول مشخص‏است، روایت «مقبوله» است نه صحیح و «توقیع شریف» را نیز شیخ صدوق در کتاب غیرفتوایى خود، از قول کلینى نقل کرده است در حالى که خود کلینى آن را در کتب روایى‏خویش نقل نکرده است. سند روایت‏هاى «الفقها حصون الاسلام» و «مجار الامور والاحکام على ایدى العلماء»، ضعیف است و قابل استناد نیست.

از نظر متن گفته شده است: ۱- فقها به بخشهایى از روایت اول عمل نکرده‏اند. مثلاًاگر کسى توانست حق خود را از قاضى جور بگیرد از نظر فقها حرام نیست. ۲- روایت‏اول و دوم با توجه به قرائن موجود در متن روایت و شیوع استعمال واژه «حکم» در کتاب‏و سنت در معناى قضا، به قضاوت اختصاص دارد و نمى‏توان آن‏را به زمامدارى سرایت‏داد. ۳- بر فرض اینکه منظور زمامدارى باشد در این دو روایت، امام به تشکیل حکومت‏فرمان نداده است چون خود امام صادق(ع) در آن شرایط، حاضر به قیام علیه حکومت‏وقت نشد و به اصحاب خود نیز سفارش به سکون مى‏فرمود. پس چگونه به شیعیان‏زمان خود دستورى دهد که خود عمل نمى‏کند. ۴- روایت اول و دوم ناظر به زمان حضورامام است نه تکلیف براى زمان غیبت. ۵- اگر امام مى‏خواست فقها را براى زمامدارى‏نصب نماید آنها را بر همه مسلمان نصب مى‏فرمود نه فقط بر شیعیان. ۶- روایت سوم نیزمربوط به رجوع به فقها در فتوا و شناخت حکم شرعى حوادث اتفاقى است، نه زعامت‏سیاسى و رهبرى. ۷- روایات؛ «العلماء ورثت الانبیاء» و «الفقهاء امناء الرسل» جملات‏خبرى هستند نه امرى. در حدیث اول تصریح شده است که انبیا علم به ارث مى‏گذارندپس علما ورثه علم انبیا هستند. روایت دوم نیز علما امین علم انبیا معرفى مى‏کند و درمقام بیان خلافت و حکومت نیست.

۷- آنچه از حدیث، «الفقهاء حصون الاسلام» آنچه به طور یقینى استفاده مى‏شود این‏است که علما حافظ تعلیمات اسلامى هستند و از تحریف آن جلوگیرى مى‏کنند.

۸- در حدیث «اللهم الرحم خلفایى» به شهادت ادامه روایت که مى‏فرماید: «یعلمون ‏الناس» به شأن جانشینى علما در تبلیغ دین اشاره دارد.

۹- حدیث « مجارى الامور و الاحکام على ایدى العلماء» به اهمیت علم و لزوم‏حکومت علم بر جامعه اسلامى اشاره دارد.

۱۰- بر فرض پذیرش همه روایات در معناى حکومت و زمامدارى، این روایات جزدو مورد اول، «نصب» فقها از طرف معصومین را نمى‏رساند چون احتمال دارد که در این‏روایات توصیه به «انتخاب» اندیشمندان و عالمان به زمامدارى کند.

۲- ولایت مؤمنین بر مؤمنین(مردم سالارى دینى): کسانى که اثبات زمامدارى براى فقیه‏را از طریق روایات ممکن نمى‏دانند ولى در صدد هستند تا حکومت دینى را از نصوص‏استفاده کنند، بر آیات قرآن کریم استناد مى‏جویند:

«شهید محمد باقر صدر»، در مقاله «خلافت انسان و گواهى انبیا» اظهار مى‏دارد: ازنظر قرآن کریم، انسان خلیفه خداوند و امانت‏دار او در زمین است. این خلافت ابتدا به‏صورت فطرى اعمال مى‏شد کان الناس امة واحده[۲۷] ولى به دلیل اینکه در بین آدمیان اختلاف‏ایجاد شد، خداوند براى رفع این اختلاف و آموزش شیوه صحیح اِعمال خلافت، انبیا رابه عنوان الگو و شاهد خلافت کنت علیهم شهیدا ما دمت فیهم[۲۸] به سوى مردم فرستاد. انبیا نیزراه صحیح را به مردم نمایاندند تا مردم خلافت خویش را بر مبناى آن الگوها اصلاح‏نمایند و خلافت صالح و استوارى را بنا نهند نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین[۲۹] پس از آنکه‏شواهد و الگوها، انبیا و ائمه، مسؤولیت خود را به پایان رسانیدند، نوبت مردم است تا براساس دو آیه ولایت و شورا که مى‏گوید: زنان و مردان مؤمن «ولى» یکدیگرند[۳۰] ومؤمنین امور خود را با مشورت یکدیگر انجام مى‏دهند،[۳۱] خلافت الهى را بر محورعبودیت خالص خداوند، اخوت و مسئولیت متقابل و احسان به یکدیگر به انجام‏رسانند. حاکمیت در این نگاه بطور مساوى متعلق به زنان و مردان مؤمن است. آنان بریکدیگر ولایت دارند و نظام اجتماعى خود را بر اساس راى و نظر همگانى اداره‏خواهند کرد و در صورت اختلاف رأى اکثریت را ملاک قرار خواهند داد.[۳۲]

تقریباً مشابه همین دیدگاه از جانب مرحوم «محمد مهدى شمس الدین» مطرح شده‏است. وى اظهار مى‏دارد که قرآن کریم چهار نوع ولایت را مطرح مى‏سازد: ۱- ولایت‏خداوند بر مؤمنین. ۲- ولایت رسول(ص) بر مؤمنین. ۳- ولایت اولى‏الامر(ع) بر مؤمنین.۴- ولایت مؤمنین بر مؤمنین. از دید قرآن مجید این ولایت‏ها هم زمان و در عرض هم‏نیستند بلکه در طول یکدیگر قرار دارند، یعنى؛ بعد از ولایت خدا، ولایت رسول و پس‏از ولایت رسول، ولایت معصومین و در زمان غیبت امام معصوم و خاتمه عصر عصمت،خلافت از آن امت مسلمان است.[۳۳]

قرآن کریم در مورد ولایت مؤمنین بر یکدیگر مى‏فرماید: زنان و مردان مؤمن‏سرپرست یکدیگرند. امر به معروف و نهى از منکر مى‏نمایند، نماز اقامه مى‏کنند و زکات‏مى‏پردازند و از خدا و رسول او اطاعت مى‏کنند، همانا خداوند بزرگ مرتبه و حکیم‏است: المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلوة ویؤتون الزکاة و یطیعون الله و رسوله اولئک سیرحمهم اللّه، ان اللّه عزیز حکیم.[۳۴] خداوند در توصیف‏این مؤمنین مى‏فرماید: در کارهاى مربوط به خود مشورت مى‏کنند: و امرهم شورى بینهم[۳۵]پس مردم در عصر غیبت بر اساس تشریک مساعى، حیات سیاسى خود را خود رقم‏مى‏زنند.[۳۶]

از نظر ایشان بین امامت تاریخى و دولت تفاوت وجود دارد، امامت تاریخى تعطیل‏شده است ولى دولت تعطیل بردار نیست، چراکه مردم همواره نیازمند حکومت و دولت‏هستند.[۳۷] در عصر غیبت مصدر مشروعیت حکومت، مردم هستند و حکومتى که در این‏عصر با اراده مردم بر سرکار نیاید نامشروع و غاصب است. این امت است که مجرى‏تکالیف شرعى، سیاسى و اجتماعى خود است و در جایى که نص صریحى وجود نداردآنان سیاست بشرى و عرف کارآمدى را اعمال مى‏کنند.[۳۸] البته در جایى که نظام، نیاز به‏احکام شرعى دارد، نقش کارشناسى فقیه یا مجتمع فقها مطرح مى‏شود که نقشى‏مشاوره‏اى است. در این نگرش فقها نه تنها منشأ و مصدر مشروعیت حکومت نیستند[۳۹] بلکه متصدى امور حسبه هم نمى‏باشند، مگر اینکه خود امت، براى آن امور برنامه‏اى‏نداشته باشد و یا براى آن متصدى معلوم نکند.[۴۰]

بنابراین انسان خلیفه خدا در زمین بر اساس مشورت و آنچه تشخیص عقلى اوست،سرنوشت اجتماعى و سیاسى خویش را با نظامى رقم مى‏زنند که ناشى از اراده اوست.مردم بر اساس میثاقى که با خدا، رسول(ص) و ائمه(ع) دارند، خود را متعهد مى‏سازندکه امور عمومى آنان به گونه‏اى اداره شود که منافاتى با میثاق ایمانى آنان نداشته باشد و«عهد»[۴۱] یا قانون اساسى مصوب مردم نیز بر همین اساس تنظیم مى‏شود. مردم بر اساس‏امر به معروف و نهى از منکر و بر طبق قانون، حق نظارت و نقد قدرت و در صورت‏تخلف کارگزاران و عدم کارآمدى، حق استیضاح و عزل همه ارکان نظام را براى خویش‏محفوظ نگاه مى‏دارند. معیار نقد آنان، توانمندى در اجراى قانون و ارتقا سطح رفاه‏جامعه و اخلاق عمومى و نیز توانمندى در تحکیم ارتباط انسان با خدا در امور فردى واجتماعى است.

ب) تئورى مبتنى بر عقل

مردم سالارى: سنت فقهى، مجرى «امور حسبه» را در صورت نبود مانع، حاکم شرع،یا فقیه جامع الشرایط مى‏دانست. امور حسبه در این نگرش  شامل سرپرستى یتیمان،صغیران، ارث بدون وارث، تبلیغ دین، امر به معروف و نهى از منکر و کلیه امورى‏مى‏شود که شارع مقدس راضى به معطل ماندن آن نیست. تحولى که مرحوم میرزاى‏نائینى در این خصوص ایجاد کرد، سه چیز بود: ۱- مفهوم حسبه را گسترش داد و آن را ازامور جزئى(شرعیات) به امور کلى و اساسى(عرفیات) همچون اداره جامعه و حفظ نظام‏و حفظ امنیت داخلى و خارجى و روابط خارجى، تعمیم داد. ۲- حکومت را قابل‏واگذارى به عموم مردم دانست. ۳- تشکیل حکومت را که تا این زمان به دلیل موانع‏واجب نبود، از اوجب واجبات تلقى کرد.

ایشان مى‏نویسد: ضرورت «استقامت نظام عالم»،  تنظیم «معیشت نوع بشر» و«استقلال وطن» به اتفاق «همه عقلاى عالم» و «حکمت عملى» و شرع ثابت است. حفظ«ناموس اعظم دین» و «بیضه اسلام»، اهم از «جمیع تکالیف» است و از وظایف و شئون‏امامت(ع) است.[۴۲] از آنجا که از نظر شارع، اهمیت «وظایف راجعه به حفظ و نظم ممالک‏اسلامیه از تمام امور، و حسبه، از اوضح واضحات است»، خداوند راضى به اهمال‏گذاردن این امور در هیچ عصرى نیست.[۴۳]

در عصر غیبت، ما «بنابر اصول طایفه امامیه، امور نوعیه و سیاست امور امت را ازوظایف نواب عام عصر غیب مى‏دانیم.»[۴۴] اما با توجه به اینکه امروزه، از طرفى کسى‏مانند «انوشیروان مستجمع کمالات» و «بوذرجمهر داراى قوه عملیه» براى چنین کارى‏نیست و مصداق اداره امور سیاسى «نایاب‏تر از عنقاء و از کبریت احمرند.»[۴۵] و از طرف‏دیگر امور یاد شده «فى نفسه از اهم تکالیف نوع مسلمین و از اعظم نوامیس دین مبین»است و تحت «عنوان امر به معروف و نهى از منکر و حفظ نفوس و اعراض و اموال‏مسلمین و دفع تطاول[۴۶] ظالمین هم مندرج است.»[۴۷] باید تمام ملت دست به دست هم‏دهند و در نوعیات مملکت «به حسب قوه بشریه» «بجاى آن قوه عاصمه عصمت»[۴۸] نشسته با مشارکت خود به اداره امور بپردازند.

مردم باید دو چیز را ایجاد کنند: ۱- «قانون اساسى» که «به منزله رساله عملیه»حکومت باشد. این قانون همینکه با قوانین شرعى مخالفتى نداشته باشد مشروع است.[۴۹] ۲- «مجلس شوراى ملى» منتخب مردم که به «مراقبه و محاسبه» رفتار کارگزاران‏مى‏پردازد.[۵۰] براى مشروعیت این مجلس نیز جز اذن مجتهد نافذ الحکومة و اشتمال‏مجلس به عضویت یک یا عده‏اى از مجتهدین عدول عالِم به سیاسات، براى تصحیح وتنفیذ آراء، شرط دیگرى لازم نیست.[۵۱] قوه اجرائیه نیز در تحت نظارت و مسئول هیئت‏مبعوثان و آنان (نمایندگان مجلس) هم در تحت مراقبه و مسئول آحاد ملت»[۵۲] هستند. اینها از این طریق مردم مانع گرایش همه ارکان حکومت به استبداد مى‏شوند.[۵۳]

پس بر اساس نظریه میرزا، حکومت مردم بر مردم در عصر غیبت قابلیت این را داردتا با تمهیداتى مشروعیت یابد.

ولایت انتصابى فقیه: آیت الله بروجردى نیز بر اساس برهانى عقلى تقریباً به همان‏چیزى رو مى‏آورد که مرحوم نائینى به لحاظ شرایط آن عصر آن‏را، امکان‏پذیرنمى‏دانست. ایشان اظهار مى‏دارد که: ۱- تأمین حوائج اجتماعى انسان نیازمند تصدى‏رهبران و سیاستمداران است. ۲- اسلام به امور سیاسى و حوائج اجتماعى بى‏اعتنا نبوده‏بلکه احکام بسیارى براى آن وضع کرده است. ۳- مجرى و سیاستمدار مسلمانان، ابتداپیامبر(ص) سپس ائمه اطهار(ع) بوده‏اند.[۵۴] ۴-  از آنجا که ما یقین داریم که اهل بیت راضى‏به اهمال و تعطیل ساختن اینگونه امور در عصر غیبت نیستند و بهترین کسانى که‏مى‏توانند به عنوان کارشناس متصدى این احکام باشند، فقهاى جامع الشرایط هستند،بنابراین به حکم عقل پى مى‏بریم که فقها جامعه الشرایط، منصوب به رهبرى سیاسى ومتصدى اجراى اینگونه احکام اسلام، در عصر غیبت هستند.[۵۵]

ولایت انتخابى فقیه: با پذیرش مقدمات استدلال فوق، عنوان شده است: در صورتى‏که راه حل اجراى احکام سیاسى اسلام، منحصر به انتصاب فقیه از جانب معصومین بودبود، استدلال فوق تمام بود، ولى راه حل دیگرى نیز مى‏توان در نظر گرفت که به مراتب‏بر راه حل فوق برترى دارد و آن انتخاب فقیه داراى شرایط مدیریت سیاسى،[۵۶] از جانب‏مردم است.[۵۷]

دلایل ترجیح انتخاب فقیه، از طرف مردم، بر انتصاب او، توسط معصومین، از این‏قرار است که: ۱- تجربه ثابت کرده است، انتخابى بودن حکومت در دنیاى امروز،کارآمدى بیشترى دارد. ۲- قاعده سلطه انسان بر شئون خویش که مى‏گوید انسان‏اختیاردار شئونات زندگى خوش است، با انتخاب سازگار است. ۳- سیره عقلا در طول‏تاریخ این بوده است که انتخاب را بر انتصاب ترجیح مى‏داده‏اند. ۴- انتخاب، نوعى عقد،عهد و پیمان کاماً شرعى است. ۵- مخاطب تکالیف شرعى اجتماعى و سیاسى اسلام‏عموم مردم هستند نه فقها، بنابراین مردم مکلف به انجام آن و تهیه مقدمات آن هستند نه‏فقها. ۶- ادله شورا و بیعت در اسلام با انتخاب سازگارتر از انتصاب است.[۵۸]

در این نگرش فقیه یا رؤساى قواى حکومتى شخصیت حقوقى دارند و در حداختیارات و مدتى که مردم آنها را مشخص کرده‏اند، مسئولیت خواهند داشت.[۵۹]

تئورى مبتنى بر حقوق بشر

مردم‏سالارى: مردم‏سالار نظامى است که در آن مردم به عنوان مردم، در آن اصالت‏دارند و افراد و گروهاى مردم با همه تکثر آرا، علایق و منافع، مورد توجه هستند. بر این‏اساس همه انسانها به‏طور طبیعى حق تصرف در شئون مربوط به خود را دارند. مردم‏همچون حق کار، حق تعیین شغل و حرفه و دیگر شئون زندگى خصوصى، حق اولویت یامالکیت بر محیط زیست خویش و حاکمیت بر سرنوشت سیاسى خود را دارند. این حق‏براى همگان به‏طور مساوى و مشاع هست و اختصاص به هیچ شخص یا گروه، در زمان‏یا مکان خاص نبوده و قابل سلب هم نیست.

از آنجا که اِعمال این حق براى عموم مردم عملى نیست، آنان بر اساس توافقى که با یکدیگر مى‏کنند، مقرر مى‏دارند، شخص یا هیئتى را به جاى خود به وکالت انتخاب کنندتا به اداره امور عمومى آنان بپردازد. آنان در این قرار، هندسه قدرت، یعنى: طول(زمان‏تصدى) و عرض(حوزه اختیارات) و ارتفاع( میزان ارزش) قدرت و چگونگى اعمال‏آن‏را براى همه ارکان حکومت مشخص مى‏کنند. افکار عمومى بر همین اساس برگارگزاران نظارت مى‏نمایند و طبق قانون در صورت لزوم آنها را عزل مى‏نمایند.

طبیعى است، دین‏باوران، به دلیل ایمان به خداوند و باور به ربوبیت شایسته او و رشدعالمانه و عاشقانه خویش، آزادانه سرنوشت خویش را مطابق فرامین پروردگار خودتنظیم خواهند کرد و به دلیل عصمت و شایستگى رسول خدا(ص) و ائمه معصومین(ع)با آنان بیعت مى‏کنند و هدایت و مدیریت دنیاى خویش را به آنان واگذار مى‏نمایند.

از آنجا که در عصر «غیبتِ عصمت»، چنین شایستگى براى شخص خاصى ثابت‏نیست، انسان دین‏باور بر طبق حق اولیه خود، مطابق با عقل عملى و بر اساس تجربیات‏تاریخى خویش، سرنوشت خود را به دولت ناشى از اراده خویش واگذار مى‏کند و از اومى‏خواهد، امور عمومى او را بر مبناى قوانینى اداره کند که الهام گرفته از احکام وجهت‏گیرى‏هاى دینى باشد و یا حداقل از نظر عرف اهل دین مغایرت قطعى با آن نداشته‏باشد.[۶۰]

بنابراین مردم‏سالارى، ملازم با بى‏دینى و سکولاریسم نیست. به قول شهید مطهرى:«مردم حق دارند سرنوشت خود را خودشان در دست بگیرند، و این ملازم با این نیست‏که مردم خود را از هر ایدئولوژى و از التزام و تعهد به یک مکتب معاف بشمارند.»[۶۱]

تئورى مبتنى بر کارآمدى

به نظر مى‏رسد که کلیه این نظریه‏ها بر اساس مبانى و پیش فرض‏هاى اجتهادى خود،مى‏تواند قرائتى قابل قبول از حکومت دینى است و منافاتى با اسلام ندارند. آنچه مهم‏است و باید مورد توجه قرار گیرد، کارآمدى و مقبولیت هر یک آنها متناسب با غایات‏دینى در عصر حاضر است. ثبت هر یک از نظریه‏هاى فوق به نام امام خمینى(ره)، به‏منظور از میدان بدر کردن نظریات دیگر، علاوه بر اینکه مسدود ساختن باب تفکر وپویایى اجتهاد و فهم روشمند از دین است، جفا بر انقلاب اسلامى ایران و امام‏خمینى(ره) است.

امام خمینى نگاهى بسیار فراتر از نگرش سنتى به حکومت داشت و از دید ایشان‏نگاه به حکومت بر اساس عقل، بینش و مصلحت قابل انعطاف بود، چراکه از نوشته‏ها وسخنان امام خمینى همه مبانى فوق قابل استفاده است: ایشان در کتاب «کشف الاسرار»و «ولایت فقیه» هم به مبانى عقلى توجه دارد و هم به نصوص و در آن مکرراً بر ضرورت‏اقتدار «ولى فقیه» براى اجراى احکام و مصالح اسلام و مسلمین تأکید مى‏نماید.

امام در جریان انقلاب بر حقوق بشر و حق تعیین سرنوشت تأکید مى‏کرد و مى‏فرمود:«باید اختیار دست مردم باشد، این یک مسئله عقلى است، هر عاقلى این مطلب را قبول‏دارد که مقدرات هر کس باید در دست خودش باشد.»[۶۲] ایشان در بدو ورود به ایران، برحق بشر در تعیین سرنوشت خود اشاره کرده، اظهار مى‏دارد: «به چه حقى ملت پنجاه‏سال پیش از این سرنوشت ملت بعد را معین مى‏کند. سرنوشت هر ملتى به دست‏خودش است. حق شرعى و قانونى و حق بشرى ما این است که سرنوشتمان دست‏خودمان باشد.»[۶۳] تعبیرهایى چون «میزان رأى ملت است»، «اینجا آرا ملت حکومت‏مى‏کند. اینجا ملت است که حکومت را در دست دارد…تخلف از حکم ملت براى‏هیچ‏یک از ما جایز نیست»،[۶۴] «آراى عمومى نمى‏شود که خطا بکند.»،[۶۵] «ما تابع آراى‏ملت هستیم. ملت ما هر طور رأى داد ما هم از آنها تبعیت مى‏کنیم.»[۶۶] و «مجلس در رأس‏امور است.» همه تأکید بر تعیین کننده بودن نقش مردم در نگاه حضرت امام بود.

امام در عین ارائه تئورى ولایت فقیه در نجف، پس از پیروزى انقلاب مانع از ورودروحانیت به صحنه اجرایى حکومت بود. خود او به قم مراجعت کرد و به نظارت برحکومت بسنده کرد ولى پس از احساس خطر براى نظام، شرایط را براى اقامت در قم‏مناسب ندید و به تهران باز گشت. پیش نویس قانون اساسى را که در آن سخنى از ولایت‏فقیه برده نشده بود، تأیید کرد. سپس قانون اساسى مصوب مجلس خبرگان اول همراه باولایت فقیه را تأیید نمود. در مجلس خبرگان دوم، به دلیل کمبود مرجعیت شایسته‏حکومت، پیشنهاد حذف شرط مرجعیت براى ولى فقیه را در قانون اساسى داد. دفاع‏ایشان از اقتدار فقیه در سالهاى آخر عمر نه دفاع از استبداد دینى بود بلکه کارآمد سازى‏دولت دینى و محصور نشدن آن در چهارچوب‏هاى محدود کننده انگیزه اصلى وى راتشکیل مى‏داد. از نظر ایشان ضرورت حفظ کشور اسلامى و مصالح مردم از هر چیزى‏مهم‏تر بود لذا اظهار مى‏داشت: « در صورت ضرورت امیر المؤمنین عباى خودش را وعباى من را و کلاه شما را هم مى‏داد، براى حفظ کشور اسلام و حفظ نوامیس خود این‏مردم.»[۶۷] ایشان نگرش‏هاى سنتى در مورد فقیه را در اداره کارآمد حکومت کافى‏نمى‏دانست و مى‏گفت: « همین جاست که اجتهاد مصطلح در حوزه‏ها کافى نمى‏باشد.بلکه یک فرد اگر اعلم در علوم معهود حوزه‏ها باشد ولى نتواند مصلحت جامعه راتشخیص دهد و یا نتواند افراد صالح مفید را از افراد ناصالح تشخیص دهد و به طور کلى‏در زمینه اجتماعى و سیاسى فاقد بینش صحیح و قدرت تصمیم‏گیرى باشد این فرد درمسائل اجتماعى و حکومتى مجتهد نیست و نمى‏تواند زمام جامعه را به دست گیرد.»[۶۸]

در نگرش سنتى، ولى فقیه فقط مجرى احکام شریعت بود ولى به نظر ایشان، با توجه‏به اینکه بسیارى از امور حکومتى با شرع مطابقت ندارد، اگر اختیارات حکومت را درچهار چوب احکام فرعى الهى خلاصه کنیم حکومت «پدیده‏اى بى معنا و بى محتوا»خواهد بود، بنابراین مصلحت اسلام و مسلمین بر هر چیز حتى شریعت ترجیح دارد:«حکومت مى‏تواند هر امرى را، چه عبادى و یا غیر عبادى، که جریان آن مخالف مصالح‏اسلام است مادامى که چنین است جلوگیرى کند.»[۶۹] نمونه این مصالح از نظر ایشان،خیابان کشى، نظام وظیفه اجبارى، جلوگیرى از ورود و خروج ارز، منع احتکار، اخذگمرکات و مالیات بود.[۷۰]

از نظر امام فهم این دیدگاه جز از راه حضور فعال در صحنه سیاست و دست و پنجه‏نرم کردن با مشکلات ممکن نمى‏باشد:  «روحانیت تا در همه مسائل و مشکلات حضورفعال نداشته باشد نمى‏تواند درک کند که اجتهاد مصطلح براى اداره جامعه کافى‏نیست.»[۷۱] به نظر ایشان اگر روحانیت بخواهد حکومت کند باید «پیش» از اینکه جامعه به‏ضرورت‏هایى پى ببرد، آنان آن‏را کارشناسى و پیش‏بینى کنند و نظام سیاسى را که‏متناسب با آن ضرورت باشد کارآمد سازند. ایشان اظهار مى‏دارد: حوزه‏ها و روحانیت‏باید نبض تفکر و نیاز آینده جامعه را همیشه در دست خود داشته باشد و همواره چندقدم جلوتر از حوادث، مهیاى عکس‏العمل مناسب باشند. چه بسا شیوه‏هاى رایج اداره‏امور مردم در سالهاى آینده تغییر کند و جوامع بشرى براى حل مشکلات خود به مسائل‏جدید اسلام نیاز پیدا کنند.»[۷۲]

پس از مجموعه بیانات، نوشته‏ها و عملکرد ایشان اینگونه استفاده مى‏شود که آنچه‏براى ایشان مهم بوده است، حکومت دینى کارآمد و حضور موفق، توانمند و فعال اسلام‏و مسلمین در صحنه اجتماعى و سیاست بین‏المللى، براى تحقق مقاصد دین در عصرجدید بوده است نه جمود بر نوعى تئورى خاص و محصور ساختن تئورى دولت درقالبى ویژه.

×××

با وجود کثرت مبانى، حکومت‏هاى دینى را مى‏توان به دو نوع کلى دسته‏بندى کرد:یکى حکومت انتصابى و دیگرى حکومت  انتخابى که هر یک از این دو داراى طیف‏هاى‏گوناگونى هستند. ما به توصیه امام خمینى(ره) با توجه به لوازم هر یک از این دو، میزان‏مقبولیت و کارآمدى آن در رفع نیازهاى حال و آینده جوامع دینى را مورد ارزیابى قرارمى‏دهیم.

منشأ قانونگذارى

آنچه در همه نگرشها مشترک است این است که افراد و کارگزاران حکومتى دینى ازصدر تا ذیل فقط مجرى قانون هستند و باید از آن اطاعت کنند.[۷۳] حکومت دینى از نظرتئورى، حکومت قانون بر مردم است و با نظام استبدادى فردى یا جمعى قابل جمع‏نیست.[۷۴] با این حال منشأ قانون در دو نظریه فوق متفاوت است:

در ولایت انتصابى، مبناى همه رفتارهاى حکومتى قانون مورد تأیید یا استنباط شده‏از طرف شخص ولى فقیه است و اِعمال ولایت وخود او نیز محدود به قانون یا «قانون‏اساسى» نیست.[۷۵] تشخیص مصالح نیز بر عهده او یا جمع مورد اعتماد اوست با این‏توضیح که وى ملزم به رعایت دیدگاههاى این شورا هم نیست. تضمین سلامت‏تصمیمات وى عدالت اوست که باعث مى‏شود نیت به عمل خلاف مصالح مردم نداشته‏باشد.

نظریه انتخابى، بر دو رکن استوار است مردم و قانون. قانون مصوب مردم یا نمایندگان‏واقعى آنان، مبناى اداره حکومت است و مسئولین حکومتى در هر رده باید در چارچوب‏همین قانون عمل کنند. عدم تنافى قوانین مصوب مردم با قطعیات شرع توسطکارشناسان منتخب خود مردم انجام مى‏گیرد.

شکل حکومت

شکل حکومت با توجه به مبانى مختلف یاد شده متفاوت خواهد بود: تئورى پردازان‏نظریه انتصاب، براى اجرایى ساختن و شکل بخشیدن به این نظریه، راه کارهایى را براى‏چگونگى عزل و نصب رهبرى پیش‏بینى کرده و بر مفاد روایات افزوده‏اند. آنان اظهارمى‏دارند: ۱- مفاد روایات همه فقها را منصوب امام معصوم دانسته ولى چون حکومت‏همه فقها ممکن نیست، براى جلوگیرى از هرج و مرج، منصوب امام عصر(عج)، بایدیکى از فقها یا شورایى از فقها باشد.[۷۶]

۲- چون از نظر روایات فقیه یا شوراى فقها مورد نظر تعیّن پیدا نکرده است، یا بایدخداوند دل مردم را متوجه آنها سازد و مردم خود به خود به او روى آورند، یا مردم باتشخیص خود افضل آنها را کشف کنند، یا خبرگان وى را کشف نمایند و به مردم معرفى‏کنند، یا اگر یکى از فقها خود اقدام به تشکیل حکومت کرد و بر آن استیلا یافت، ولایت‏دیگر فقها ساقط مى‏شود و مردم موظف به اطاعت از او هستند.[۷۷]

۳- روش اجرایى‏تر براى کشف رهبرى یا شوراى رهبرى استفاده از خبرگان(اهل حل‏و عقد) است که به شکل‏هاى گوناگون به آن نگاه شده است. خبرگان رهبرى مى‏تواندمنطقه‏اى یا جهانى عمل کنند، برخى براى دادن بُعد جهانى به رهبرى و اینکه ولى فقیه،رهبر مسلمین جهان نیز باشد، پیشنهاد مى‏کنند، رهبرى در یک گردهمایى جهانى‏خبرگان، تشخیص داده و به مسلمانان جهان معرفى شود.[۷۸]

۴- خبرگان فقیه واجد شرایط منصوب معصوم را با اختیارات نامحدود و زمان‏نامحدود کشف و به مردم معرفى مى‏کند و شکل حکومت مطابق نظر او تحقق مى‏یابد.[۷۹] همه ارکان قدرت در نظام شکل یافته مشروعیت خود را از وى دارند. او چنانچه‏مصلحت بداند از تجارب سیاسى بشرى مدرن استفاده خواهد کرد. وى مى‏تواند هرکس در هر رده از قدرت را نصب یا عزل نماید و همه ارکان حکومت در برابر وى مسئول‏هستند و او در برابر هیچ مقامى جز خداوند مسئول نیست.

۵- کارکرد خبرگان یا اهل حل و عقد که خود مشروعیت‏شان از رهبرى است، نظارت‏بر پایدارى اوصاف رهبر است و مادامى که او این شرط را داشته باشد، ولایت وى نیزپایدار است در غیر این صورت او خود به خود معزول مى‏شود. مکانیسم این عزل خودبه خودى، به روشنى تبیین نشده است ولى احتمالاً خبرگان با کشف از دست رفتن‏شرایط شخصى رهبرى، این عزل را کشف و به مردم اعلام خواهند کرد.[۸۰]

در نظریه مردم سالار شکل حکومت را خرد جمعى انسانها، آنهم بر اساس تجربیات‏و مطالعات سیاسى خود، بر خواهند گزید و از تجاربى چون تفکیک قوا، انتخابات‏عمومى، تأسیس پارلمان، شورا در همه مراتب قدرت، توسعه آموزش، آزادى بیان،احزاب و سندیکاها، مطبوعات و رسانه‏هاى جمعى براى جلوگیرى از تمرکز قدرت ونظارت بر عملکرد حکومت بهره خواهد برد. آنان بر اساس آنچه عقل جمعى حکم‏مى‏کند، عهد یا قانون اساسى را تدوین و به اجرا خواهند گذاشت. در نگاه آنان، همگان‏حق نقد قدرت و نظارت بر رفتار حکومت در همه لایه‏هاى آن را دارند و آزاد هستند باپیشنهادهاى خود آن را کارآمدتر سازند. در اینجا همه ارکان حاکمیت در برابر مردم‏مسؤلیت دارند و باید پاسخگوى مردم یا نمایندگان آنان باشند.[۸۱] مردم مى‏توانند درصورت تشخیص بى‏کفایتى هر لایه از قدرت، آن‏را استیضاح یا عزل کنند و جایگزینى‏شایسته را به جاى آن بنشانند.

شکل نظامى که مردم ایجاد مى‏کنند، متناسب با مقتضیات زمان و تجارب سیاسى‏آنان، مى‏تواند بسیار متنوع باشد. اینکه در رأس هرم قدرت، رهبر، شوراى رهبرى یارئیس جمهور باشد. هر یک از آنان فقیه یا غیر فقیه، منتخب مستقیم مردم یا منتخب‏خبرگان و فرهیختگان ملت یا حزب اکثریت باشد، در این سمت به صورت موقت یا دائم‏بمانند، قدرت خود را به صورت متمرکز یا متکثر اعمال کنند و در صورت تفکیک بین‏رهبرى و ریاست جمهور، رهبرى در کنار رئیس جمهور منتخب مردم یا احزاب، به‏نظارت یا انجام وظایف خاص بپردازد یا اختیارات مقید یا مطلق باشد، همه در اختیارمردم است.[۸۲]

چیزى که در این نگرش شکل حاکمیت را مقید مى‏سازد غایات حکومت و عقل‏جمعى و منافع و مصالح عمومى است. به این معنا که شکلى که مردم براى حکومت درنظر مى‏گیرند نباید با مسلّمات دین، عدالت و عقل بشرى در تعارض باشد.

هدف از حکومت

در یک نگاه کلى هدف از حکومت در همه این نظریه‏ها یکى و آن تأمین سعادت ومصالح دنیوى و معنوى مردم است. با این تفاوت که هر یک از آنها شیوه تأمین سعادت رادر تأکید بر امورى خاص دانسته‏اند.

در نظریه اول، اجرا تکالیف شرعى و فقهى فردى و اجتماعى دین موضوع اصلى‏حاکمیت سیاسى است[۸۳] و امور دیگر مربوط به یک جامعه مدنى در اولویت قرار ندارد.

در نظریه دوم، مردم براى تحقق کلیه حقوق خود، اعم از دنیوى و دینى مبادرت به‏تشکیل حکومت کرده‏اند و دولت بیش از آنچه به امور معنوى مربوط باشد با امور دنیوى‏مردم در ارتباط است.

در این نگاه، دولت به دنبال استیفاى همه حقوق و مصالح مردم است. این حقوق اعم‏است از حقوق دینى همچون: حق داشتن دین و حق تحقق بخشیدن به مفاد اعتقادات‏دینى، حقوق مدنى و معیشتى همچون: حق تعیین سرنوشت، حق آزادى، حق امنیت،حق داشتن اجتماعات و احزاب، سندیکاها، تحصیل، کار، مسکن، بهداشت، امنیت‏فردى و اجتماعى و…

از آنجا که جامعه دینى تعین خارجى و نمود اجتماعى و تاریخى رابطه ایمانى انسان باخداوند است و مردم مسلمان و متدینى که سرنوشت سیاسى خود را در دست دارنداهداف نهایى خویش را در دولتها تعقیب مى‏کنند، دولت موظف است با تأمین رفاه نسبى‏عادلانه و ایجاد فراغت از حاجات اولیه دنیوى، زمینه‏هاى رشد سطح اخلاق انسانى‏جامعه و بالندگى آزاد ایمان و باورهاى دینى را براى آنان فراهم سازد. تفاوت‏مردم‏سالارى سکولار و مردم‏سالارى دینى در همین است که در اینجا دین و التزام به‏دین و تعقیب اهداف معنوى دین، به عنوان یک حق براى مردم محفوظ دانسته شده‏است و مردم همانطور که حقوق بشرى دارند، حق اندیشه و انگیزه دین، دین‏ورزى وزیست معنوى هم دارند و دولت از خواست عمومى در جهت ارتقاء دیندارى و رشدمعنوى حمایت مى‏کند. به قول امام خمینى: «اسلام به قانون نظر آلى دارد یعنى آن را آلت‏و وسیله تحقق عدالت در جامعه مى‏داند؛ وسیله اصلاح اعتقادى و اخلاقى و تهذیب‏انسان مى‏داند. قانون براى اجرا و برقرار شدن اجتماع عادلانه به منظور پرورش انسان‏مهذب است.»[۸۴]

نقش مردم

نقش مردم در نظریه ولایت انتصابى با انتخاب و مشارکت آگاهانه و آزادانه مردم درشئونات سیاسى خویش قابل جمع نیست. بنابراین مردم در این نگرش مسلمان و متشرع‏ هستند موظف به یارى و حمایت از رهبرى براى تحقق و عینیت بخشیدن به حکومت دینى هستند.[۸۵] این حمایت یا بیعت، مشروعیت‏زا نیست بلکه فقط براى رهبرى مسؤلیت ‏ایجاد مى‏کند.[۸۶]

در این نگرش اگر صحبت از نقش مردم در ساختار قدرت مى‏شود، حالت صورى‏دارد یا به حکم ثانوى است و به منظور این است که «مخالفین نظام را خلع سلاح» کند یا«حربه مخالفات از کار» بیفتد، مبادا آنها «نظام اسلامى را مستبد جلوه دهند».[۸۷]

کارآیى‏این نگرش بیش از هر چیز منوط به میزان باور عمومى به رهبرى است لذا در آن بر ایمان‏به رهبرى،[۸۸] و تقدس و معنویت قائل شدن و تبرک جستن به او توصیه مى‏شود،[۸۹] چرا که‏این تقدس ضامن بقاء نظام تلقى مى‏شود.[۹۰]

در نظریه مردم سالار دامنه اراده جمعى گسترده است. مردم به عنوان اینکه انسان‏هستند اصالت و حرمت دارند و افراد و گروهاى مردم با همه تکثر آرا، علایق و منافع آنهامورد توجه قرار مى‏گیرند. مردم در مورد میزان تمرکز قدرت یا توزیع قدرت در نصب،عزل و نظارت بر حکومت و چگونگى کسب حقوق اساسى تصمیم گیرنده اصلى‏هستند. آنها قانون اساسى را تنظیم مى‏کنند و به آن وفا دارند. رهبرى، دولت نمایندگان‏مجلس و عناصر مختلف آن، مستقیم یا غیر مستقیم، منتخب خود مردم هستند و بایدمطابق مصالح و خواست مردم عمل کنند به همین جهت مردم نظام را از خود مى‏دانند.مردم از طریق نمایندگان خود، در اداره و پیشبرد جامعه در جهت منافع ملى خود واهداف کلى نظام مختارند. همه رده‏هاى حکومت در مقابل مردم مسئول هستند و درصورت تخلف از وظایف تعیین شده توسط آنان، استیضاح خواهند شد.

اخلاق مردم‏سالارانه در این نظام، ایجاب مى‏کند که آزادى‏ها و حقوق مردم، حق‏حیات سیاسى مساوى، کثرت قرائتها، حقوق اقلیتها، تساهل و تسامح گروه‏ها به نفع‏منافع ملى به رسمیت شناخته شود.

در یک جامعه دینى اداره «امور عمومى» یا الهام گرفته از احکام و جهت‏گیرى‏هاى‏دینى است یا به گونه‏اى است که از نظر عرف و اجماع اهل دین مغایرت قطعى باجهت‏گیرى‏ها و احکام قطعى دین ندارد و اهداف عدالت طلبانه و حق‏جویانه دین راتعقیب مى‏کند. این نظام تا هنگامى که عملکردى مخالف اصول قطعى و اجماعى‏پذیرفته شده از طرف عرف اهل اسلام نباشد، ماهیت اسلامیش محفوظ است.*


[۱] میان محمد شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، جمع مترجمان، مرکز نشر دانشگاهى، تهران، ۱۳۶۵،ص۱۰۱-۲۵۵ و ۵۰۹-۵۳۱٫

[۲] محمد بن یعقوب الکلینى، فروع کافى، دار التعارف للمطبوعات، بیروت۱۴۱۳ق، ج ۷، ص ۴۵۱،روایت ۴ و ۵٫ ابى‏جعفر الصدوق، من لایحضره الفقیه، دار التعارف للمطبوعات، ۱۴۱۴، ج۳، ص ۵٫

[۳] شیخ صدوق در کتاب فتوایى خود «هدایه» مى‏نویسد: تقیه در دولت ظالمین بر همه ما واجب است،پس کسى که آن را ترک کند با دین امامیه مخالفت کرده است…تقیه واجب و ترک آن تا خروج قائم(ع)جایز نیست. کسى که تقیه را ترک کند در نهى خدا و رسول و ائمه داخل شده است. جوامع الفقهیه،هدایه صدوق، نشر مکتبة المرعشى النجفى، بى تا، ص۴۷٫

[۴] فروع کافى، ج ۵، ص۱۹٫ بر اساس روایاتى به بى‏فایده‏گى همه قیامهاى قبل از قیام قائم آل محمد(ع) واستدلال مى‏شد و عنوان مى‏گشت که هر عَلَمى که غیر از پرچم امام(ع) بلند شود طاغوت است، تصریح‏شده است/ فروع کافى، ج۸، ص۲۶۴،باب ۸٫

[۵] امام صادق(ع) در پاسخ به یکى از اصحاب خاص خویش مى‏فرمایند:اى سدیر!در خانه‏ات بنشین تاخبر قیام سفیانى به تو برسد، آنگاه به سوى ما حرکت کن. فروع کافى، ج ۸، روایت۳۸۳، ص۲۶۴٫

[۶] شیخ طوسى، نهایه، سید محمد باقر سبزوارى، ج۱، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۶۲، ص ۱۳۴٫

[۷] رجوع شود به: جامع المقاصد فى شرح القواعد، المحقق الکرکى، ج۱۱، ص۲۶۶، الوصیة بالولایة،تحقیق مؤسسه آل البیت. قم۱۴۰۹٫ مجمع الفائده و البرهان فى شرح ارشاد الاذهان، محقق احمداردبیلى، ج۸، ص ۱۶۰٫ عوائدالایام،  بحث ولایت الفقیه، للمولى النراقى، سازمان تبلیغات اسلامى.مکاسب، شیخ مرتضى انصارى، کتاب البیع، ص۱۵۳-۱۵۵ چاپ سنگى تبریز و جواهر الکلام فى شرح‏شرایع الاسلام، ج ۱۶، چاپ بیروت، ص۱۸۰٫

[۸] صحیفه نور، ج۲۰، ص۱۹۸٫

[۹] روح الله الموسوى الخمینى، تحریر الوسیله، ج۱، انتشارات قدس محمدى، قم، بى تا،ص۴۷۳٫

[۱۰] الامامة نظاماً للامة و الطاعة تعضیماً للامامة./ نهج البلاغه، حکمت، ۲۵۲٫

[۱۱] امام خمینى(ره)، ولایت فقیه، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى(س)۱۳۷۳، ص۳-۲۱٫

[۱۲] ولایت فقیه، ص۱۳۸-۱۴۱٫

[۱۳] مولا احمد نراقى، عوائد الایام فى بیان قواعد الاحکام، فى تحدید ولایة الحاکم، چاپ سنگى نسخ‏تهران، ۱۳۲۱، ص۱۸۵٫

[۱۴] على بن الحسین الکرکى(۹۴۰ق)، جامع المقاصد فى شرح القواعد، الوصیة بالولایة، تحقیق مؤسسه‏آل البیت علیه الاسلام لاحیاء التراث، قم۱۴۰۹، ج۱۱، ص۲۶۶٫

[۱۵] امور حسبه شامل سرپرستى یتیمان، صغیران، ارث بدون وارث، تبلیغ دین، امر به معروف و نهى ازمنکر و کلیه امورى مى‏شد که شارع مقدس راضى به معطل ماندن آن نیست.

[۱۶] عوائد الایام فى بیان قواعد الاحکام، ص۱۸۵٫

[۱۷] عوائد الایام… ص۱۸۸٫

[۱۸] عوائد الایام… ص۱۸۸٫

[۱۹] محمد حسن نجفى، جواهر الکلام، مؤسسة المرتضى العالیة، ج۶۹۴-۶۹۶ ۱۴۱۲ ۷٫

[۲۰] جواهر الکلام، ج۷، ص۶۹۶٫

[۲۱] روى الکلینى بسنده عن عمربن حنضلله قال: سألت ابا عبدالله(ع) عن رجلین من اصحابنا بینهمامنازعة فى دَین او میراث، فتحاکما الى السلطان او الى القضاة، ایحل ذلک؟ فقال(ع) من تحاکم الیهم فى‏حق او باطل فأنما تحاکم الى الطاغوت. و ما یحکم له فانما یأخذ سحتاً و ان کان حقاً ثابتاً له، لانه اخذه‏بحکم الطاغوت و قد امر الله ان یکفر به. قال الله تعالى «یریدون ان یتحاکموا الى الطاغوت و قد امروا ان‏یکفروا به.» قلتُ: فکیف یصنعان؟ قال(ع): ینظران الى من کان منکم ممن قد روى حدیثنا و نظر فى‏حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا، فلیرضوا به حکماً. فانى قد جعلته علیکم حاکما. فاذا حکم بحکمنا فلم‏یقبله منه فانما استخف بحکم الله و الراده و الراد على اللّه و هو على حد الشرک بالله…اذا کان ذلک‏فارجه حتى تلقى امامک. (مرحوم کلینى، فروع کافى، ج ۷، ص ۴۱۱، روایت۵٫)

[۲۲] روى الشیخ باسناده عن ابى خدیجه قال: بعثنى ابو عبدالله (ع) الى اصحابنا فقال: قل لهم: ایکم اذاوقعت بینکم خصومة او تدارى بینکم فى شى‏ء من الخذ و العطاء ان تتحاکموا الى احدٍ من هولاء الفساق.اجعلوا بینکم رجلاً ممن قد عرف حلالنا و حرامنا، فانى قد جعلته قاضیاً و ایاکم ان یتخاصم بعضکم‏بعضاً الى السلطان الجائر.(مرحوم کلینى، فروع کافى، ج ۷، ص ۴۱۱، روایت ۴ و مرحوم شیخ صدوق،من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۲٫)

[۲۳] شیخ صدوق در کتاب کمال الدین آورده است: قال حدثنا محمد بن محمد بن عصام الکلینى قال: قال‏حدثنا محمد بن یعقوب الکلینى: و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الى رواة حدیثنا. فانهم حجتى‏علیکم و انا حجة الله علیهم. (محمد حسن حر العاملى، وسائل الشیعه، تهران، کتابفروشى اسلامیه،۱۴۰۱، باب ۱۱، ابواب صفات قاضى، حدیث۱۰٫)

[۲۴] جواهر الکلام، ج۷، ص۶۹۶٫

[۲۵] ر.ک. امام خمینى، ولایت فقیه، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، ۱۳۷۳، ص۴۸-۱۱۴٫

[۲۶] شیخ انصارى، المکاسب، مطبعة الاطلاعات، چاپ دوم، تبریز، ۱۳۴۴، ص۱۵۴

[۲۷] سوره بقره، آیه ۲۱۳٫

[۲۸] سوره مائده، آیه ۱۱۷٫

[۲۹] سوره قصص، آیه ۵٫

[۳۰] سوره توبه، آیه۷۱٫

[۳۱] سوره شورى، آیه ۳۸٫ لیکون الرسول شهیداً علیکم و تکونوا شهداء على الناس. سوره حج، آیه ۷۸٫

[۳۲] محمد باقر صدر، الاسلام یقود الحیاة، وزارة الارشاد الاسلامى، بى تا، ص ۱۶۰-۱۷۱٫

[۳۳] شیخ محمد مهدى شمس الدین، نظام حکومت و مدیریت در اسلام، مرتضى آیت الله زاده شیرازى،انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۷۵، ص۴۰۰٫

[۳۴] سوره توبه، آیه۷۱٫

[۳۵] سوره شورى، آیه ۳۸٫

[۳۶] فؤاد ابراهیم، الفقیه و الدولة، مصاحبه با محمد مهدى شمس الدین، دار الکنوز الادبیة، چاپ اول۱۹۹۸، ص ۴۳۵-۴۳۶٫

[۳۷] الفقیه و الدولة، ص۴۲۹٫

[۳۸] الفقیه و الدولة، ص۴۳۶٫

[۳۹] الفقیه و الدولة، ص۴۳۴٫

[۴۰] الفقیه و الدولة، ص۴۳۸٫

[۴۱] انى جاعلک للناس اماما، قال ومن ذریتى، قال لا ینال عهدى الظالمین. بقره، آیه ۱۲۴٫ اوفوا بعهد الله‏اذا عاهدتم. سوره نحل آیه ۹۱٫ اوفوا بعهدهم اذا عاهدوا. سوره بقره آیه ۱۷۷٫

[۴۲] محمد حسین نائینى تنبیه الامة و تنزیه الملة، یا حکومت در اسلام، توضیحات سید محمود طالقانى،شرکت سهامى انتشار، چاپ هشتم ۱۳۶۱، ص۴۳ ۷ ۶ و ۴۴٫

[۴۳] تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص ۴۶٫

[۴۴] تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص۱۵ و ۴۶٫

[۴۵] تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص۱۳٫

[۴۶] تطاول: گردن‏کشى

[۴۷] تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص ۴۹٫

[۴۸] تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص۱۵٫

[۴۹] تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص۱۴ و ۵۸٫

[۵۰] تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص۵۲ ۱۵ و ۵۳٫

[۵۱] تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص ۸۷٫

[۵۲] تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص۱۵٫

[۵۳] تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص۱۵٫

[۵۴] تقریر مباحث حسین طباطبایى بروجردى، البدر الزاهر، بقلم حسینعلى منتظرى، مکتبة آیة الله ‏المنتظرى، ۱۴۱۶، ص۷۵٫

[۵۵] البدر الزاهر، ص۷۹٫

[۵۶] فقیه دین» با «فقیه فقه» متفاوت است چون فقیه دو معنا دارد:

۱- به معناى شخص عالم به همه دین، که مانند ائمه(ع) هم کارشناس عقاید و معارف هستند و هم آگاه‏به احکام و اخلاق. «فقیه به کسى اطلاق مى‏شود که…دینشناس به تمام معناى کلمه باشد.» (ولایت فقیه،امام خمینى(ره)، ص ۶۷٫)

۲- به معناى اصطلاحى که به مجتهد جامع الشرایط یا کارشناس احکام فرعى اسلام گفته مى‏شود.

[۵۷] حسینعلى منتظرى، نظام الحکم فى الاسلام، خلاصه کتاب دراسات فى ولایت الفقیه، نشر سرایى،۱۳۸۰، ص۱۴۵٫

[۵۸] نظام الحکم فى الاسلام، ص ۱۶۶-۱۷۰٫

[۵۹] نظام الحکم فى الاسلام، ص۱۷۶-۱۷۷٫

[۶۰] مقصود از حکومت مردم بر مردم حکومت عقول و وجدانهاى پاک مردم پس از تشخیص معناى‏حیات معقول بر مردم مى‏باشد…که جلوهاى از حاکمیت خداوند بر مردم است. (محمد تقى جعفرى،تکاپوى اندیشه‏ها، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ۱۳۷۶، ج۱، ص ۳۴۰٫)

[۶۱] پیرامون انقلاب اسلامى، شهید مرتضى مطهرى، ص ۶۳٫ شبیه همین مطالب در ص ۶۵-۶۶، و علل‏گرایش به مادیگرى، شهید مرتضى مطهرى، ص۸۵، و سیرى در نهج البلاغه، شهید مطهرى، ص۸۵،انتشارات جامعه مدرسین قم. تکاپوى اندیشه، محمد تقى جعفرى، ج۱، ص۳۴۰، دفتر نشر فرهنگ‏اسلامى. و سخنرانى محمد خاتمى، روزنامه همشهرى، چهارشنبه، ۱۹ شهریور ۷۶٫

[۶۲] صحیفه نور، ج۴، ص۴۹۴٫

[۶۳] صحیفه نور، ج۴، ص۲۸۲ و ۲۸۳٫

[۶۴] صحیفه نور، ج۱۴، ص۱۶۵٫

[۶۵] صحیفه نور، ج۵، ص۳۲۲٫

[۶۶] صحیفه نور، ج۱۱، ص۳۴٫

[۶۷] صحیفه نور، ج۱۷، ص۲۷۴٫

[۶۸] صحیفه نور، ج۲۱، ص۱۷۷-۱۷۸٫

[۶۹] صحیفه نور، ج۲۰، ص۴۵۲، نامه امام به ریاست جمهورى، ۱۳۶۶/۱۰/۱۶

[۷۰] صحیفه نور، ج۲۰، ص۴۵۲، نامه امام به ریاست جمهورى، ۱۳۶۶/۱۰/۱۶

[۷۱] صحیفه نور، ج۲۱، ص۲۹۲٫

[۷۲] صحیفه نور، ج۲۱، ص۲۹۲٫

[۷۳] ولایت فقیه، ص۳۵٫

[۷۴] ولایت فقیه، ص۳۳٫

[۷۵] پرسشها و پاسخها، ص۵۷٫

[۷۶] ولایت فقیه، رهبرى…ص۱۸۷٫

[۷۷] محمد تقى مصباح یزدى، پرسشها و پاسخها، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، ج۱،پائیز۱۳۷۷، ص۲۵ ۱۸ ۱۶ و ۷۳ و عبدالله جوادى آملى، ولایت فقیه رهبرى در اسلام،  مرکز نشرفرهنگى رجا، ۱۳۷۲، ص۲۱ و ۱۸۹٫آیت اللّه مهدوى کنى، روزنامه اطلاعات ۱۳۷۴/۹/۸٫ مبناى‏تکلیف خبرگان یا اهل حل و عقد ظاهراً سنت صحابه است.

[۷۸] علامه حسین فضل اللّه در مصاحبه با روزنامه اطلاعات، ۱۳۷۳ / ۲/۱۰٫

[۷۹] مصباح یزدى، پرسشها و پاسخها، ج۱، ص۵۸٫

[۸۰] ولایت فقیه‏رهبرى…ص۱۸۹٫

[۸۱] شهید مرتضى مطهرى، علل گرایش به مادیگرى، ص۱۰۵٫

[۸۲] به نمونه شکل‏هایى از حکومت دینى که پیشنهاد یا فرض شده است دز زیر اشاره مى‏کنیم. تلفیق‏برخى از آنها با یکدیگر وجوه بیشترى را امکان‏پذیر مى‏سازد:

۱- یک فرد صاحب صلاحیت براى تشکیل حکومت قیام کند و مردم او را بپذیرند و از او اطاعت کنند.

۲- مردم اجتماعاً تشکیل حکومت داده و مجتهد واجد شرایط ولایت را مادام العمر از طریق خبرگان‏منتخب خویش با اختیارات محدود انتخاب نمایند. (قانون اساسى جمهورى اسلامى)

۳- فقهاء واجد شرایط خود را کاندید اداره کشور کنند و هر کس که رأى بیشتر آورد براى مدت معین،رهبرى نظام را بر عهده گیرد.

۴- مردم تشکیل حزب داده و هر حزبى که اکثریت کرسیهاى پارلمان را کسب کرد، فقیهى را از بین مراجع‏تقلید به عنوان ناظر رفتار خویش، براى عدم مخالفت با اسلام، اعلام کند.

۵- هر یک از فقها حزبى تأسیس نمایند و هر حزب که اکثریت آرا را بدست آورد تشکیل دولت داده براى‏مدت محدودى کشور را اداره کند.

۶- رئیس قواى مجریه و مقننه دارى شرایط فقهى، مستقیماً از جانب مردم به مدت محدود و اختیارات‏محدود انتخاب شوند و آنها قوانین مصوب مجلس منتخب مردم که اسلامیت آن به تأئید شوراى فقهامنتخب مردم یا مراجع رسیده است را به اجرا گذارند.(نظام الحکم فى الاسلام، ص۱۷۷٫)

۷- حکومتى شورایى متشکل از فقها(شرع‏مدران) و سیاست‏مداران تشکیل شود(حکومت صالحان) ومبتنى و بنا بر نظر اکثریت به داره حکومت بپردازند. (محمد صادق تهرانى، توضیح المسائل نوین،انتشارات امید فردا، ۱۳۷۸، ص۴۳۴٫)

۸- مردم مسلمان نظامى سیاسى تشکیل داده به صورت جمهورى آن را اداره کنند ولى جمعى حقوق‏دان‏یا فقیه را، براى نظارت بر عدم مخالفت قوانین با اسلام، انتخاب کنند.(مرتضى مطهرى، پیرامون انقلاب‏اسلامى، ص۶۷) و ( الاسلام یقود الحیاة،  ص۲۴و۵۱٫)

۹- نظام جمهورى توسط مردم مسلمان تشکیل مى‏شود و مردم به میزان ایمان خود سعى در رعایت‏اصول اسلامى کرده افراد صالح را در رأس امور خود قرار دهند. (شیخ محمد جواد مغنیه، الخمینى والدولة الاسلامیه دارالعلم للملائین بیروت۱۹۷۹، ص۶۶٫ نظام حکومت و مدیریت در اسلام، ص۴۰۰٫)

۱۰- مردم تشکیل حکومت داده و شخص یا اشخاص صالحى را که خود صلاح مى‏دانند، مستقیماً براى‏مدت محدود و اختیارات محدود به وکالت انتخاب نمایند. ( شیخ مهدى حائرى یزدى، مجله حکومت‏اسلامى، سال اول، شماره دوم، زمستان ۱۳۷۵٫)

[۸۳] ولایت فقیه رهبرى…ص۴۵٫

[۸۴] ولایت فقیه، ص۴۴٫

[۸۵] پرسشها و پاسخها(۱)، ص۲۸٫

[۸۶] ولایت فقیه رهبرى…ص۱۵۶٫

[۸۷] پرسشها و پاسخها(۱)، ص۳۳٫ ولایت فقیه رهبرى… ص۲۳٫ آیت الله مکارم شیرازى، انوار الفقاهة،ج۱، ص۵۱۶٫

[۸۸] ولایت فقیه رهبرى…ص۲۱٫

[۸۹] پرسشها و پاسخها، ص۷۹٫

[۹۰] پرسشها و پاسخها، ص۸۱٫

* به این سؤالها بیندیشیم:

الف) چرا در گذشته از نصوص دینى استنباط تصدى امور عرفى نمى‏شد؟

ب) آیا مى‏توان یک تئورى خاص از میان این تئورى‏ها را حق و نظر دیگران را بکلى باطل تلقى کرد؟

ج) چه چیز باعث مى‏شود برخى علما از روایات فقط امور حسبه را استنبات کنند ولى دیگران آن را تعمیم‏به همه امور دهند، بعضى برخى روایات را قابل استناد و دیگران همه را غیر قابل استناد تلقى کنند؟

د) نظریه ولایت مؤمنین بر یکدیگر با نظریه عقلى چه تفاوتى دارد؟

ه) آیا تئورى مبتنى بر حق با تئورى حکومت دینى تعارض ندارد؟ چرا؟

و) چه تفاوت ماهوى در یک نظام دینى ایجاد خواهد شد اگر اداره نظام توسط عدول مؤمنین انجام گیرد؟

ز) چه شکلى از حکومت ماهیت دینى بودن حاکمیت را دگرگون مى‏سازد؟

ح) با توجه به تجربه مسلمانان در دنیا چه شکل از حکومت ایدآل‏تر است؟

ط) در جامعه‏اى که نیمى مسلمان و نیمى مسیحى و از مسلمانان نیمى شیعه و نیمى سنى و از شیعیان‏نیمى اسماعیلى و نیمى اثنى عشرى هستند، کدامیک از تئورى‏هاى فوق قابل اجر و کارآمد هستند؟

ى) تفاوت اهداف حاکمیت بر اساس مبانى چگونه قابل توضیح است؟

ک) مبانى قانگذارى، شکل حکومت، هدف از حاکمیت، در هر یک از مبانى مشروعیت چیست؟

ل) در حکومت انتخابى تشخیص مصلحت با کیست آیا او صالح است که در موارد ضرورت مخالف‏شرع عمل کند؟

  • مm نصراصفهانی

خبردلخراش:مرگ تلخ دختر هنرستانی پس از تنبیه مدیر

مm نصراصفهانی | يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۱۹ ب.ظ
دختر دبیرستانی پس از این‌که از سوی مدیر مدرسه‌اش تنبیه شد، به طرز مرموزی در خانه خود جان باخت. این دختر پیش از مرگش به خاطر داشتن تلفن‌همراه در مدرسه، از سوی مدیرش تنبیه سختی شده بود. 

روی تخت یکی از مراکز درمانی در رباط‌کریم دختر نوجوانی خوابید که دیگر نفس نمی‌کشد. این دختر ١٥ساله سه روز بود که در این مرکز بستری شده و پس از سه روز به دلیل حال وخیمش جان سپرد. اما گویا علت مرگ او عجیب و نامعلوم به نظر می‌رسد. خانواده‌اش از مدیر مدرسه این دختر شاکی هستند و او را مقصر مرگ دختر نوجوانشان می‌دانند.

آنها داستان عجیبی را برای پزشکان تعریف می‌کنند. ماجرا از این قرار بود که سه روز پیش مهسا دختر ١٥ساله‌ای که ‌سال دوم دبیرستان در یک هنرستان در رباط‌کریم درس می‌خواند، با حال بدی به خانه‌شان رفت. مادر مهسا با دیدن دخترش ترسید و سعی کرد کمی او را آرام کند. مهسا زمانی که آرام‌تر شد در مورد حال بدی که داشت به مادرش گفت: «مدیرم مرا تنبیه کرده و اصلا حال خوبی ندارم.» این دختر در توضیح ماجرا به مادرش گفت: «امروز در مدرسه مدیر مدرسه تلفن همراهم را گرفت و در مقابل همه دانش‌آموزان و همکلاسی‌هایم مرا تنبیه کرد. این زن مرا سه ساعت تمام سرپا نگه داشت و جلوی همه تحقیرم کرد.»

مادر مهسا پس از شنیدن صحبت‌های دخترش می‌خواست با شوهر خود تماس بگیرد تا موضوع را در مدرسه پیگیری کند. ولی این دختر مانع مادرش شد و به او گفت: «تحت هیچ شرایطی موضوع را به پدرم نگو. اگر او متوجه ماجرا شود، فکرش مشغول می‌شود و ممکن است اتفاقات بدتری بیفتد.» با این صحبت‌ها مادر مهسا قبول کرد که موضوع را از شوهرش پنهان نگه دارد و با همین صحبت‌ها از خانه خارج شد تا به دکتر برود. او می‌خواست مهسا را هم همراه خود به دکتر ببرد تا شاید حالش کمی بهتر شود. اما مهسا دراین‌باره هم مخالفت کرد و از مادرش خواست تا اجازه دهد در خانه تنها بماند و استراحت کند. این آخرین مکالمات بین مهسا و مادرش بود.

صحنه‌ای دردناک

مادر مهسا برای رفتن به دکتر از خانه خارج شد و چند ساعتی از این ماجرا گذشت. حالا این زن به خانه برگشته و در را باز می‌کند. کلید که روی در چرخید و در خانه باز شد صحنه‌ای دردناک در مقابل چشمان این زن دیده شد. مهسا بی‌حال روی زمین افتاده بود و گویا نفس‌های آخرش را می‌کشید. مادر مهسا با دیدن این صحنه سراسیمه با اورژانس تماس گرفت. دختر نوجوان به بیمارستان منتقل و در بخش مراقبت‌های ویژه بستری شد. آن‌جا بود که مادر مهسا موضوع اتفاقی که در مدرسه برای دخترش افتاده بود را با شوهرش در میان گذاشت. تا آن لحظه اصلا مشخص نبود که چه بلایی سر مهسا آمده است. تنها پزشکان حال این دختر را وخیم اعلام می‌کردند و حتی معده او را هم شست‌وشو دادند.

مرگ تلخ

سه روز از این ماجرا گذشت و مهسا حالش بهتر نشد. او همچنان در بخش مراقبت‌های ویژه به سر می‌برد و پزشکان هم خبرهای خوبی به خانواده این دختر نمی‌دادند. این دختر که تا صبح پنجشنبه در مرکز درمانی در رباط‌کریم بستری بود به خاطر وخامت حالش به بیمارستان سینا منتقل شد تا این‌که درنهایت صبح دیروز قلب این دختر از حرکت ایستاد و او به خاطر ایست قلبی جان سپرد. او دیگر نفس نکشید و بدون این‌که درباره علت بدحال شدن خود حرفی بزند، جان سپرد و بدین ترتیب اعضای بدن این دختر با رضایت خانواده‌اش به بیماران نیازمند اهدا شد. با مرگ این دختر بود که پرونده‌ای پیش روی قاضی حسین‌پور بازپرس شعبه پنجم دادسرای جنایی تهران قرار گرفت.

شکایت از مدیر مدرسه

پدر مهسا که مدیر مدرسه دخترش را در این ماجرا مقصر می‌داند، صبح دیروز در شکایت خود به بازپرس گفت: «دخترم وقتی از مدرسه برگشت حال خوبی نداشت. او به خاطر تنبیهی که از سوی مدیر مدرسه‌اش شده بود، بی‌حال بود و بعد از این‌که مادرش از خانه خارج شده بود، بیهوش شد. دخترم نخستین‌باری بود که تلفن‌همراه مادرش را با خود به مدرسه می‌برد که چنین اتفاقی برایش افتاد. برای همین گمان می‌کنم که مدیر مدرسه در جان سپردن دخترم نقش زیادی داشته باشد. از آن‌جایی که چند‌ سال پیش هم پسر جوانم را به دلیل خوردن داروهای نیروزا از دست دادم، برایم سخت است که مرگ دخترم را هم باور کنم. این دختر هیچ مشکل یا بیماری نداشت و اگر تنبیه نمی‌شد شاید الان زنده بود. برای همین از مدیر مدرسه شکایت دارم.»

با اعلام این شکایت بازپرس دستور تحقیقات بیشتر در باره مشخص شدن علت اصلی مرگ دختر نوجوان و میزان تنبیه مدیر مدرسه را صادر کرد. 
منبع: روزنامه شهروند
  • مm نصراصفهانی

لاف بزرگ اردوغان: در کمتر از هفت روز روسیه را اشغال می‌کنیم!.

مm نصراصفهانی | يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۰۵:۱۹ ب.ظ


در روزهای اخیر گزارشی در بسیاری از پایگاه های اینترنتی منتشر شده که حاکی از اظهارات تند و تهدید آمیز مقامات دولت ترکیه خطاب به روسیه است.
 

در این گزارش به نقل از رجب طیب اردوغان، رئیس جمهور ترکیه آمده است: «از زمان سرنگونی جنگنده سوخو 24 روسیه، این کشور از هر فرصت قابل تصور برای تضعیف ترکیه استفاده کرده است. قطعا دولت ترکیه در مقابل این تحرکات بسیار حساب شده و دقیق عمل کرده و خود را دولتی با تجربه نشان داده است. اما صبر ما نیز حدی دارد. ما هراسی نسبت به رویارویی با اقدامات روسیه نداریم.»
 
 
در ادامه این گزارش به نقل از رئیس جمهور ترکیه آمده است: «ما تا کنون برای بازگرداندن روابط به حالت عادی، برخوردی بسیار معتدل داشته ایم؛ اما در صورت نیاز، به شما اطمینان می دهم که می توانیم با کمک ناتو و متحدان منطقه‌ای‌مان در کمتر از هفت روز، روسیه را اشغال کنیم.»
 
 
مجری یک برنامه خبری انگلیسی زبان، ضمن انعکاس این گزارش و نسبت دادن این اظهارت به وزیر امور خارجه ترکیه، عنوان می کند: «تصویر چنین ادعایی هم بسیار بعید به نظر می رسد؛ تنها با مقایسه وسعت و گستره نیروها و تجهیزات نظامی روسیه در مقابل ترکیه، چنین مسئله‌ای غیر ممکن به نظر می آید.»
 

منبع:جام نیوز
  • مm نصراصفهانی


رادیواسلام:دستیار ارشد و مشاور عالی فرمانده کل قوا در امور نظامی با اشاره به آینده ‌نگری آمریکایی ‌ها درباره منطقه غرب آسیا، گفت: آنها سال قبل جزوه‌ای به نام جهان در سال 2030 منتشر کردند و در آن جزوه از حذف آل ‌سعود تا سال 2030 خبر دادند و آورده‌اند که ایران نیز به قدرت برتر منطقه تبدیل خواهد شد و فعالیت هسته‌ای خود را نیز ادامه می‌دهد.


 عربستان سعودی در حوزه عربی و در میان کشورهای اهل سنت، دارای موقعیت محوری است. این موقعیت محوری از یک سو به دلیل وجود مقدس ترین شهرهای مسلمین- مکه و مدینه- در این سرزمین و از سوی دیگر به دلیل برخورداری کشور- بزرگ و کم جمعیت- عربستان از درآمد سرشار نفتی است. عربستان در طول صد سال گذشته همواره تلاش کرده تا از قدرت مالی- ناشی از صدور روزانه بین هشت تا دوازده میلیون بشکه نفت- برای بسط نفوذ سیاسی و مذهبی خود در جهان اسلام استفاده نماید. از همین رو می توان جای پای دربار سعودی را در اکثر کشورهای اسلامی و در میان اکثر مجامع مسلمین مشاهده کرد. عربستان با استفاده از «جامع مدینه»- که کانون تربیت مبلغان وهابی است- همواره در نقطه مقابل «جامع الازهر مصر» و «حوزه علمیه قم» قرار داشته است. وهابی ها امروزه ده ها شبکه تلویزیونی، ده ها شبکه رادیویی، چندین نشریه، ده ها سایت الکترونیکی، بزرگترین چاپخانه کتاب و... را در اختیار دارند. در طول سی سال گذشته، مهمترین اهداف تبلیغی این «جامع وهابی» خنثی کردن اثرات انقلاب اسلامی در میان ملل مسلمان بوده است و در یک جمعبندی باید گفت علیرغم صرف میلیاردها دلار، میلیون ها ساعت وقت و چاپ هزاران کتاب و اعزام هزاران مبلغ، جریان وهابیت در مقابله با انقلاب اسلامی چندان موفقیتی نداشته است ولی به هرحال مانع تراشی وهابیت در مقابل انقلاب اسلامی در خارج از مرزها به وضوح دیده می شود.

سیستم سیاسی عربستان سعودی برخلاف آنچه تصور می شود، «لائیک» است به این معنا که پادشاه، ولیعهد و سایر شاهزادگان سعودی که بطور مطلقه بر مرکز و سیزده ایالت این کشور حکم می رانند، به احکام مذهبی پایبندی ندارند، انجام قمار، خوردن شراب و تماس با زنان خارج از ضوابط شرعی بطور گسترده و نسبتا علنی در این خاندان جریان دارد. البته قدرت در عربستان میان آل سعود و وهابیت به نوعی تقسیم شده است ولی علمای متعصب وهابی حق دخالت در امور مربوط به خاندان آل سعود را ندارند. این در حالی است که در موارد و مواقعی سران سعودی، سران وهابی را به تمکین واداشته اند به عنوان مثال در مورد روابط رسمی عربستان با آمریکا و روابط غیررسمی آنان با رژیم صهیونیستی، وهابی ها سکوت کرده اند و حال آن که در آموزه های وهابیت هرگونه همکاری با مسیحیت و یهود، کفر و جرم تلقی شده است. سیستم سیاسی عربستان از وهابیت به عنوان یک ابزار برای سرکوب مخالفان این خاندان و مخالفان مذهبی عربستان در خارج از مرزها استفاده می کند. در طول سی سال گذشته نمونه هایی از این استفاده در پاکستان، افغانستان، عراق، تاجیکستان، چچن، بوسنی هرزگوین و بعضی از مناطق ایران مشاهده گردیده است. جریان القاعده در طول ده تا پانزده سال گذشته به عنوان «بین الملل وهابی» عامل بسیاری از جنایات هولناک علیه اهل سنت و شیعیان در این کشورها بوده است. البته امروز جریان القاعده و وهابیت از سوی عموم مسلمانان به عنوان جریاناتی ضد اسلامی شناخته شده و از نفوذ آنان بشدت کاسته شده است.


حکومت عربستان سعودی یک حکومت لائیک است و تصمیم گیری ها و حکومت داری سران آن براساس لائیک تدوین می شود. سعودی ها اگر الفبای اسلامیت را داشتند این گونه بمب بر سر مردم یمن نمی ریختند. خاندان جدید سعودی با خاندان گذشته آن دچار مشکل هستند و آمریکایی ها نیز از این فرصت در جهت بهره برداری های خود استفاده می کنند

 باید دانست که جریان مذهبی در عربستان ابتدا به دو گروه کلی سنی ها و شیعیان تقسیم می شوند و سپس در حوزه اهل سنت دو جریان وابسته به دولت و جدا از دولت هستند. جریان سنی وابسته به دولت از سوی سیستم لائیک مورد پشتیبانی کامل قرار می گیرد ولی جریان مذهبی که جدای از دولت است دائما دولت را متهم به دور افتادن از وظایف مذهبی می کند. این جریان به ویژه پیروی دولت از غرب را مورد شماتت قرار می دهد و در عین حال روحیه ای ضد علمی دارد که پذیرای هیچ نوع تغییری نیز نیست. در دوره ملک عبدالله جریان مذهبی شیعه و جریان مذهبی سنی غیردولتی تحت تاثیر موج تغییر در منطقه بر دامنه مطالبات خود از حکومت افزوده اند و البته دولت ریاض نیز در مواجهه با این مطالبات واکنش های متفاوت- از همکاری تا تعارض- بروز داده است.

فرسودگی رژیم در عربستان دارای دو جنبه اساسی است؛ از یک سو رژیم های سلطنتی در دنیا واژگون شده اند و عدم کارایی آنان برای همه ملل به اثبات رسیده است و لذا «رژیم سلطنتی سعودی» مایه سرافکندگی شهروندان آن تلقی می شود. از سوی دیگر حضور گسترده یک خاندان در همه امورات این کشور، این رژیم را در میان خاورمیانه به یک استثنا تبدیل کرده است. در واقع شاهان و شاهزادگان سعودی، عربستان را به مثابه ملک شخصی خود تلقی می کنند. 



ونیزمرگ پادشاه در نظام استبدادی و بدوی همواره با تبعات منفی در ساختار و اتحاد درون سلطنتی روبرو بوده است. از زمان مرگ عبدالعزیز ال سعودی در دهه پنجاه میلادی تاکنون خاندان سلطنتی آل سعود با مشکل جانشینی و چیدمان قدرت در درون خاندان روبرو بوده است. مرگ وی یعنی تجزیه شالوده گذشته و ترکیب موازنه قدرت بوده است. 37 شاهزاده پسران عبدالعزیز از 17 مادر بوده و مادران از عشایر و طوایف مختلف عرب، ارمنی و اتیوپی بودند، مولفه و ترکیب چنین خاندانی همواره با اختلافات ذاتی و تضاد قدرت بوده، لذا پادشاهان سعودی سعی می‌کردند که چیدمان قدرت و موازنه آن را به سود خود و خانواده‌های سعودی خودی آرایش و سازماندهی نمایند.

اختلافات درون جناحهای شاهزادگان سعودی و نخبگان این کشور، همواره به عنوان تهدید و چالش جدی برای تداوم  سلطنت خاندان سعودی بوده است. ملک عبدالعزیز از جمله پادشاهانی بوده که سعی کرد که روند جانشینی و رسیدن به تاج و تخت سلطنت را نظم و نسقی دهد و آن را نهادینه نماید. تشکیل هیئت بیعت از شاهزادگان نسل اول و دوم سعودی ، جهت انتخاب پادشاه و ولیعهد ، گام اصلاحی برای تداوم سلطنت و کاهش اختلافات درونی بوده است. ولی با مرگ ملک عبدالله و پادشاهی سلمان نهادها و بنیادهای اصلاحی فرو ریخت. عزل و نصب های پادشاه جدید شبیه یک عملیات کودتائی بوده که بسیاری از نخبگان و مدیران کارکشته سعودی از دایره نفوذ و قدرت، کنار گذاشته شد. فرامین پادشاه مسلمان گسلهای خطرناک در ساختار و نظام سیاسی و ائتلافهای عشیره‌ای و اقتصادی، به وجود آورد و آینده بقای خاندان سلطنتی به ورطه فروپاشی کامل واگذاشت.

ملک سلمان پس از مرگ برادر ناتنی خود ملک عبدالله در ژانویه 2015 فرزند جوان امام کم تجربه خود محمد بن سلمان را به عنوان وزیر دفاع انتخاب نمود. محمد نور چشم ملک سلمان از سومین همسر و سوگلی پادشاه بوده که بلافاصله به تصفیه  اولاد عم خود فرزندان شاهزاده سلطان بن عبدالعزیز، ولیعهد و وزیر دفاع، و ژنرالهای این وزارتخانه می‌پردازد و سعی می‌کند قدرت و نفوذ شاهزاده بندر را که یکی از فرزندان سلطان بود، محدود سازد.

ملک سلمان جهت انحصار قدرت، نفوذ فرزندان ملک فیصل را در نهادهای سیاست خارجی و اطلاعات کاهش داد. برکناری سعود الفیصل که  40 سال وزیر خارجه بود، بزرگترین ضربه به خانواده ملک فیصل بود که نقش مهمی در استواری سلطنت در این خانواده داشته است. انتخاب عادل الجبیر سفیر سابق سعودی در واشنگتن به عنوان وزیر خارجه یک اقدام هدفمند بوده است.

از جمله اقدامات کودتائی ملک سلمان برکناری شاهزاده متعب بن عبدالعزیز از سمت ولیعهدی و انتخاب محمد فرزندش به عنوان جانشین ولیعهد. واگذاری ولایتعهدی به شاهزاده محمد بن نایف نوعی رشوه به امریکایی‌ها بوده زیرا شاهزاده بن نایف 56 ساله یک تکنوکرات و متخصص در علوم امنیتی و مبارزه با تروریسم و سالها به عنوان معاون پدرش نایف بن عبدالعزیز ولیعهد اسبق و وزیر کشور به مدت چهل سال است. آگاهان به مسائل خاندان سعودی گمان می‌کردند که تحرک کودتای سلمان فقط برای انحصاری کردن قدرت و نفوذ در دستان شاهزادگان سدیری و کنار گذاشتن شاهزادگان غیر سدیری بوده است. ولی عدم انتخاب شاهزاده احمد بن عبدالعزیز کوچکترین شاهزاده از سدیری های هفتگانه و وزیر کشور اسبق به سمت ولایتعهدی و سپردن این سمت تازه تاسیس به جانشین ولیعهد یعنی فرزندش محمد، رویکرد انحصار طلبانه ملک سلمان را بر دشمنی آشکار نمود.

ملک سلمان که پادشاه پیر (79) ساله و بیمار با انواع بیماری های جسمانی و اختلالات عقلی و روانی است سعی می‌کند قبل از مرگش تمام قدرت را به محمد فرزند محبوبش بسپارد و در این راستا قصد دارد که نفوذ و اختیارات محمد بن نایف را به عنوان ولیعهد، معاون اول نخست وزیر و رئیس شورای عالی امنیت و سیاست خارجی به سود فرزندش کاهش دهد.

در درون جناحهای رقیب شاهزادگان سعودی و نخبگان وابسته تحرکهایی در راستای تشکیل ائتلاف‌ها و اتحادهای مصلحتی در درون خاندان، به چشم می‌خورد و پیرامون دو محور قدرت محمد بن سلمان و محمد بن نایف جبهه گیری می‌شود. در وزنه کشی میان دو شاهزاده رقیب باید گفت:

الف: محمد بن سلمان (29 ساله) جوان کم تجربه ولی بلندپرواز، خصایلی از صدام حسین دارد ولی همسنگ با کار کشتگی و جسارات جانی عراق نیست بسیار مغرور و بی پروا و از حذف رقیب و مزاحم حتی اگر برادرش باشد هیچ ابایی ندارد، واشنگتن به کم تجربگی وی اذعان دارد ولی او را برای طرحها و سیاستهای منطقه‌ای لازم دارد. ملک و تمام قدرت و نفوذ پادشاهی در خدمت ارتقای وی به تخت سعودی می باشد. هم اکنون جانشین ولیعهد، وزیر دفاع و رئیس شورای عالی امور اقتصادی و توسعه است.

عدم رعایت احترام و پروتکل تشریفاتی نسبت به محمد بن نایف ولیعهد سعودی توسط او نمود آشکارا دارد و ننگ و اشتباه راهبردی و تاریخی عربستان سعودی را در جنگ علیه ملت مظلوم یمن در کارنامه خود دارد.

ب: محمد بن نایف (56 ساله) کم حرف و گرفته، تکنوکرات کارکشته در امور امنیتی و مبارزه با تروریسم، مهارت در مدیریت دارد و در سازماندهی وظایف محوله حرفه‌ای عمل می‌کند، از حمایت امریکا برخوردار است، ظرفیت بسیج و سازماندهی شاهزادگان مخالف و مجنون علیه جناح سلمان و فرزندش را دارد. اختیاراتی به عنوان ولیعهد، وزیر کشور و رئیس شورای عالی امور سیاسی و امنیتی دارد. مسئولیت حوادث اخیر مراسم حج امسال را به عنوان اشتباهات راهبردی و انسانی در کارنامه دارد.

محمد بن نایف گرچه از جناح سدیری ها است ولی محمد بن سلمان را شاهزاده بلندپرواز و مزاحم می‌داند.

از جمله سناریوهای پیش رو روند رقابت دو شاهزاده:

1- برکناری شاهزاده محد بن نایف از قدرت: این احتمال وجود دارد که محمد بن سلمان در یک تحرک کودتایی رقیب خود را از میدان به در کند ولی موانع و دشواری‌هایی پیش رو دارد. از جمله اینکه شاهزاده محمدبن نایف از حمایت نیروی پلیس و سازمان امر به معروف و نیروهای ژاندارمری برخوردار است. همچنین احتمال دارد شاهزادگان دیگری مانند: متعب بن عبدالله (ملک عبدالله) فرمانده گارد ملی -که هم ردیف ارتش و نیروهای مسلح است- در قبال تحرک محمد بن سلمان از محمد بن نایف پشتیبانی نمایند.

2- تعیین محمد بن سلمان به عنوان نخست وزیر (به عنوان جانشین و نماینده ملک سلمان ) که در این صورت محمد بن نایف وزیر کشور و عضو کابینه باید ذلت اطاعت از نخست وزیری محمد بن سلمان تحمل کند و هیبت ولیعهدی وی زیر سوال می‌رود.

3- مرگ ناگهانی ملک سلمان و جهش محمد بن سلمان به عنوان پادشاه

4- احیای نهاد هیات بیعت و بازگشت توازن میان دو محمد

5- افزایش نفوذ و قدرت ارتش در سایه جنگ یمن و روند رقابت میان شاهزادگان

نکته آخر اینکه ارتقای جایگاه ارتش و نیروهای مسلح می تواند در آینده کشور عربستان در ابعاد گوناگون تبعات خطرناکی داشته باشد.

  • مm نصراصفهانی

فرق میان فلاسفه الهى و ماتریالیست ها و مادى ها در کجاست؟

مm نصراصفهانی | شنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۳ ق.ظ

عده اى هستند گرفتار این اشتباه شده اند و خیال مى کنند فلاسفه مادى و الهى تفاوتشان در این جاست که خداپرستان و فلاسفه الهى عقیده به یک علت نخستین و علت العلل در جهان هستى دارند.

اما فلاسفه مادى علت نخستین را انکار مى کنند، پس تفاوت این دو دسته در اعتقاد و ایمان به وجود علت نخستین، و عدم ایمان به وجود علت نخستین است.

فلاسفه الهى مى گویند: این مخلوقات، این موجودات، این جهان هستى; معلول علتى است که او دیگر علتى ندارد، و به عبارت دیگر واجب الوجود است و هستى از درون ذاتش مى جوشد و هستى او مدیون هستى دیگرى نیست.

اما فلاسفه مادى به علت نخستین عقیده مند نیستند!

بعضى خیال مى کنند واقعاً تفاوت بین مکتب ماتریالیست و فلاسفه الهى در همین اعتقاد و عدم اعتقاد به علت نخستین است.

در حالى که این مسأله کاملا اشتباه است و تفاوت در این جا نیست، تمام فلاسفه بدون استثنا اعم از مادى و الهى همه معتقد به علت نخستین هستند یعنى همه به یک وجود ازلى، وجودى که همیشه بوده و همیشه خواهد بود ایمان دارند. منتها فلاسفه الهى آن مبدأ را خدا مى دانند اما ماتریالیست ها و مادى ها آن مبدأ را ماده مى دانند.

ماده از نظر مادى ها علت نخستین است، همان علت العلل، هستى آن از خودش است، واجب الوجود است، معلول علت دیگرى نیست; یک موجود ازلى و قدیم است.

از نظر خداپرستان «خدا» علت نخستین است.

پس هر دو دسته در این عقیده متحدند که این جهان یک علت نخستین دارد لکن یکى مى گوید ماده دیگرى مى گوید خدا.

در این جا جمله اى به خاطرم آمد مربوط به آن دانشمند معروف انگلیسى پروفسور «برتراند راسل» که افکارش در دنیا الآن اشتهار زیادى دارد. دیدم این مرد که به عنوان فیلسوف در جهان غرب معروف شده است گرفتار همین اشتباه در مسئله خداشناسى شده است: کتابى دارد به نام چرا مسیحى نیستم (او مى گوید من مسیحى نیستم و مادى هستم و سخنرانى مفصلى در این زمینه کرده که جمع آورى شده و به نام کتاب چرا مسیحى نیستم منتشر شده است).

در همان قسمت هاى اوّل آن کتاب این پروفسور انگلیسى صریحاً مى گوید: «من در جوانى مؤمن به خدا بودم مسیحى واقعى بودم; عقیده به وجود خدایى داشتم اما با گذشت زمان و پیشرفت فکر و اندیشه ام از این عقیده برگشتم که به من مى گفتند در این عالم هر موجودى علتى دارد، و بنابراین، جهان علتى دارد، و آن علت نخستین خداست، این استدلالى که نامش استدلال علت العلل و علت نخستین است وسیله عقیده من به خدا بود اما بعد از مدتى این جمله براى من مطرح شد و من این جمله را پذیرفتم و دست از عقیده به خدا کشیدم وآن این که:

اگر این دستگاه علتى دارد و آن علتش خداست. پس اگر این قانون تعمیم دارد که هر وجودى علتى باید داشته باشد خدا هم باید علتى داشته باشد.

این جمله چنان در جان وفکر من تأثیر کرد که تمام عقاید خداشناسى را در من از کار انداخت و آن رابه کلى کنار گذاشتم و فهمیدم مسئله اعتقاد به علت العلل اعتقاد درستى نیست».

این همان مسئله اى است که براى عده اى از جوانان امروز ما هم مطرح است اما در این جا دو جمله است که باید در ذیل سخنان آقاى پروفسور راسل عرض کنم، باید گفت:

اوّلا : این که شما خیال کردید استدلال علت العلل دلیل شناسایى خداست کاملا اشتباه کرده اید.

براى این که مادیین جهان هم عقیده به مبدأ اوّلیه جهان دارند منتها ماده را علت العلل مى دانند.

آنها هم عقیده دارند به یک علت نخستین بنابراین اعتقاد به علت نخستین مربوط به مسئله خداشناسى نیست اما چرا همه عقیده دارند که این جهان علت اوّلیه اى دارد که هستى آن از خودش است و معلول علت دیگرى نیست؟

براى این که حساب کرده اند اگر بگوییم این ساختمان معلول علتى است، آن علت نیز معلول دیگرى تا بى نهایت مى شود این سلسله را ادامه داد و اعتقاد به تسلسل در علت ها باید داشت، دیدند نمى شود زیرا : بى نهایت موجود نیازمند بالاخره نیازمند است، باید به نقطه اى برسیم که خودش را از درون ذاتش هستى داشته باشد و نیازمند به هستى دیگرى نباشد، بى نهایت معلول باز هم معلول است، بى نهایت نیازمند باز هم نیازمند است، بى نهایت «صفر» در مقابل هم بچینیم هرگز عددى تشکیل نمى دهد سلسله علت و معلول جهان را تا بى نهایت بخواهیم جلو بریم معناى آن این است که بى نهایت صفر در کنار هم بچینیم و مساوى با یک عدد بشود.

چون دیدند این نمى شود ناچار شدند این سلسله علت و معلول را در یک جا قطع کنند، و در یک جا تکیه گاه برایش درست نمایند، یعنى به موجودى برسند که علت نخستین است هستى آن از خودش مى جوشد; معلول علت دیگرى نیست، همان چیزى که ذاتش به قول ما واجب الوجود است باید به آن جا برسیم.

مادیین آن را علت العلل و موجود ازلى دانسته اند و خداپرستان آن را خدا، پس این آقاى راسل که مى گویند برهان علت العلل را من شکستم و کنار گذاشتم اشتباه بزرگى است، کسى که برهان علت العلل را انکار کند، نه مادى است و نه خداپرست و معناى آن این است قائل به تسلسلى بشود که راه نجات از آن نداشته باشد; این یک نکته که اجمالا لازم بود عرض کنم.

 

اما نکته دوّم (درست دقت کنید) این که مى گوییم : هر موجودى نیازمند به علتى است باید این کلمه «هر موجود» را درست تفسیر کنیم هر موجود، یعنى هر موجود ممکن، هر موجود نیازمند، هر موجودى که وجودش از بیرون ذاتش هست.

این جمله هر موجود صحیح است، هر موجود ممکن هر موجودى که محتاج به علتى هست البتّه نیازمند علت است.

اما درباره «خدا» یا «علت نخستین» هر چه باشد این کلمه «هر موجود» صدق نمى کند براى این که هر موجودى که «ممکن» است و وجود و هستى در درون ذاتش نیست نیازمند به علت است اما این قانون خدا را هم مى گیرد؟

نه، علت نخستین را نمى گیرد براى این که هر موجود نیازمند، هر موجودى که در درون ذاتش هستى نیست (به اصطلاح ممکن الوجود است) نیازمند به علتى است اما آن ذاتى که واجب الوجود است، و ازلى است و از درونش وجود مى جوشد خواه ماده باشد یا خدا باشد این نیازمند به علتى نیست.

 

مثال هاى روشن

لابد این مثال هاى معروف را اکثر شما حتماً شنیده اید :

ما مى گوییم هر موجودى براى روشن شدن نیازمند به نور است آیا این قانون خود نور را هم شامل مى شود؟

یعنى نور هم براى روشن شدن نیازمند به نور دیگرى است؟

هرموجودى براى مرطوب شدن نیازمند به آب است، آیا آب نیز براى مرطوب شدن نیازمند به چیزى است؟

آیا کلمه «هر موجود» آب را هم مى گیرید؟

هر موجود براى داغ شدن نیازمند به آتش است، اما آتش هم براى داغ شدن نیازمند به آتش است؟

هر غذایى براى شور شدن نیازمند به «نمک» است آیا نمک هم براى شور شدن نیازمند به «نمک» است؟

این قانون هاى کلى شامل خود این موجودات نمى شود، چرا؟

زیرا این که مى گوییم هر غذایى براى شور شدن نیازمند به نمک مى باشد; یعنى هر غذایى که در درون ذاتش شورى نیست و از بیرون ذات باید شورى به آن داده شود.

هر جسمى که در درون ذاتش «گرما و حرارت» نیست و از بیرون ذاتش گرما و حرارت باید به آن داده شود نیازمند به آتش است نه خود آتش.

این همان بحثى است که در فلسفه داریم : کل ما بالعرض ینتهى الى ما بالذات.

یعنى هر موجود عارضى در جهان سرچشمه اى دارد که به آن سرچشمه باز مى گردد و آن سرچشمه نیازمند به دیگرى نیست.

 

در مسئله هستى هم مطلب همین است، یعنى این موجودات حادث هستیشان از جاى دیگر است، چرا؟

براى این که اینها ازلى نیستند.

اینها تاریخچه اى دارند پیدایش کره زمین، آسمان کواکب منظومه شمسى همه تاریخچه اى دارد مى گویند 4 هزار میلیون سال از عمر منظومه شمسى ما مى گذرد.

پس این تاریخچه اى دارد چون منظومه شمسى در 4 هزار میلیون سال قبول نبوده، پس هستى آن از بیرون ذاتش است باید برگردیم به یک علت نخستین که ازلى است و معلول علت دیگر نیست.

از بیانات بالا نتیجه مى گیریم که فرق میان مادى و خدا پرست در اعتقاد به علت نخستین نیست که خداپرستان بگویند جهان علتى دارد ازلى، اما مادى ها منکر علت نخستین باشند این اشتباه است، هر دو دسته اعتقاد به علت نخستین دارند که هستیش از خودش و از درون ذاتش مى جوشد.

حالا سؤال مى کنید پس میان این دو مکتب فرق کجا است؟ مى گوییم: فرق فقط در یک جمله است:

تمام تفاوت در میان مکتب الهى و مکتب ماتریالیسم این جاست که خداپرست و فیلسوف الهى مى گوید، این علت ازلى نخستین : داراى علم و دانش و به دنبال آن نقشه و هدف و برنامه است.

اما ماتریالیسم مى گوید:

علت نخستین ماده است، ازلى هست اما علم و دانش در آن نیست هدف و برنامه ندارد، نظم و حسابى در کارش نیست، حوادث کور و کر، علت هاى فاقد شعور و اندیشه، دست به دست هم داده اند و این جهان را ساخته اند و این جهان معلول آن ماده است، بدون مبدأ عقل و اندیشه و برنامه و هدف تمام تفاوت در میان مکتب الهى و مکتب ماتریالیسم همین مسئله وجود علم و دانش در مبدأ ازلى این جهان است، پس هر دو مبدأ نخستین را قبول دارند یکى قائل است این مبدأ علم و دانش دارد، و دیگرى منکر این مطلب است.

حالا که این موضوع روشن شد و معلوم شد تفاوت در همان مسئله «علم» و «جهل» مبدأ هستى است برگردیم به این نظام وسیع جهان آفرینش و یک نگاه به این جهان مى کنیم آیا در پیشانى موجودات جهان مى توانیم نشانه عمل و دانش آن مبدأ را بخوانیم یا نشانه نداشتن علم و دانش آن مبدأ را.

این نظام هستى را مطالعه و بررسى مى کنیم آیا آن مکتب درست مى گوید یا این مکتب؟

ماهر دو «علت العلل» را قائل شده ایم اما او مى گوید منهاى علم واندیشه است و ما مى گوییم با فکر و اندیشه است.

در این جا باید گفت که دانشمندان مادى هم همان طور که سابقاً اشاره شد بدون توجه و ناخودآگاه ایمان به وجود یک نظام در این جهان هستى دارند و بدنبال ایمان بوجود این نظام ایمان به وجود مبدأ عقل و اندیشه در این جهان دارند اگرچه در سخنان آگاهانه خود به آن اعتراف نکنند.

 

مثال ساده

یک مثال ساده عرض مى کنم، در برابر این گونه مثال ها انسان چه مى تواند بگوید؟

 

در سال هاى اخیر در علم پزشکى فتح و پیروزى تازه اى پیدا شد. آقایى پیدا شده به نام : دکتر بارنارد براى اوّلین بار در تاریخچه علم و دانش بشر و در عمل جراحى و پزشکى توانست پیوند قلب کند.

یعنى قلبى را از درون سینه انسانى بیرون بیاورد و در درون سینه انسان دیگرى که قلبش از کار افتاده بود و در آستانه مرگ قرار گرفته بود جاى بدهد و بتواند مدت ها (حدود 500 روز) زنده نگه بدارد.

گرچه بعداً نیروى دفع بدن در مقابل جسم خارجى این شخص را از پاى درآورد ولى در حدود 500 روز توانسته بود آقاى «بلى برک» با قلب مصنوعى زندگى کند.

در این جا سؤال مى کنیم آیا آقاى دکتر بارنارد تنها با نیروى علم و دانش خودش توانست این شاهکار عجیب را در جهان پزشکى نشان بدهد، آدمى که ساده فکر کند مى گوید : بله، آقاى دکتر بارنارد بود که این کار را کرد.

اما متفکّر مى گوید تمام جهان انسانیت دست به دست هم دادند و این عمل انجام شد. براى این که این آقاى دکتر درس خوانده دانشگاهى بود، اساتیدى داشت که آن اساتید از افکار دیگران و از ذخائر فکرى متراکم شده هزاران ساله بشر و آزمایش هایى که روى هم انباشته شده بود استفاده کرده بودند.

در طول تاریخ پزشکى بشر همه اینها متراکم شد. در کتاب ها آمد، در دانشگاه ها آمد، آقاى دکتر بارنارد، تحصیل یافته آن جا و حافظ علم و میراث دانش گذشتگان بود و توانست از این همه تجربیات چندین هزار ساله نتیجه گیرى کند.

پس در واقع آقاى دکتر بارنارد نقطه آخر این جمله را گذاشت، مقدمات را قبلا دانشمندان پیشین فراهم کرده بودند کاروان علم و دانش بشر را جلو برده بودند.

خلاصه این که چند هزار سال تمام افکار، تمام عقول دانشمندان باید روى هم متراکم بشود دست به دست هم بدهد تا پیوند «قلبى» بشود، قلبى را از درون سینه اى بردارند و درون سینه دیگرى بگذارند!

آیا بدون علم و دانش مى شد این کار را انجام دهند؟ بدیهى است جواب منفى است، چندین هزار سال مى بایست علم و دانش، متفکرین و مغزهاى نیرومند بشر، دست به دست هم بدهند، تا نقل و انتقالى در قلب داده بشود و پیوند قلبى واقع گردد.

حالا در این جا سؤال مى کنیم، اگر این لامپ را باز کنند و به جاى آن لامپ دیگرى قرار بدهند، آیا تبدیل کردن جاى این دو لامپ با این که شاید گاهى دقت و مهارت فنى هم لازم داشته باشد ولى آیا این علم و دانش بیشترى مى خواهد یا ساختن خود لامپ؟ ساختن یک لامپ مهم تر است یا جابجا کردن آن؟!

پیوند قلب هر اندازه مهم باشد و شاهکار عجیب در عالم پزشکى محسوب شود باز هم از نظر امثال همچون جابجا کردن لامپ هاست در برابر ساختمان خود قلب و اسرار درون قلب و ریزه کارى هاى آن و نظام عجیبى که در ساختمان آن بکار رفته است، هیچ ارزشى در مقابل آن ندارد.

امروز کدام دانشمندى مى تواند بگوید یک پیوند قلب مدیون هزار سال مغزهاى متفکّر است اما ساختمان قلب مدیون طبیعتى است که به اندازه یک بچه دوساله عقل و شعور ندارد، براى این که طبیعت از نظر مادى به اندازه یک کودک شیرخوار یک نوزاد یک روزه هم نمى تواند درک داشته باشد چگونه ممکن است سازنده قلب باشد.


http://makarem.ir/

  • مm نصراصفهانی

عضو جدا شده منافقین:مسعودرجوی شیاد ترین فرد تاریخ است

مm نصراصفهانی | پنجشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۴ ب.ظ


در برنامه اخیر تلویزیون ایران فردا، علیرضا نوری زاده، در مصاحبه با داوود ارشد، یکی از سران جدا شده از سازمان مجاهدین خلق، به بررسی عملیات فروغ جاویدان ( مرصاد ) پرداخت.

در این برنامه داوود ارشد، با اشاره به مهارت رجوی در ” روضه خوانی و مجلس گرم کنی ” برای توجیه عملیات فروغ جاویدان و حمله به ایران اظهارداشت ” رجوی با شعارهای امروز مهران، فردا تهران و همچنین تاکید بر پیوستن زندانیان به سازمان پس از فتح تهران، حمله به ایران را توجیه می کرد اما عراق هیچگونه پشتیبانی از حمله فروغ جاویدان نکرد و حتی تمامی فرماندهان عراقی به رجوی تاکید کرده بودند که در حدی نیستید که به ایران حمله بکنید و شما در واقع دارید خودکشی می کنید.”
در ادامه نوری زاده، مدیر تلویزیون ایران فردا از این عضو جداشده منافقین در چرایی اظهارات رهبران مجاهدین خلق در مورد اعلام پیروزی در عملیات فروغ جاویدان ( مرصاد ) پرسید.

Davood-B-Arshad2
ارشد در این مورد بیان داشت ” آقای رجوی یکی از شیادترین کسانی هست که من به خودم دیدم … سازمان در اواخر حضور خود در ایران کسبه بازار را ترور می کرد. رجوی در تمام دوران شکست های بزرگ را با تبلیغات مانند رولز هیتلر، پیروزی قلمداد می کرد چون به محض اینکه بپذیرد که آن یک شکست است، تمامی جنایت هایی که به دنبال این شکست انجام داده را باید بپذیرد.”

این عضو جداشده از منافقین ادامه می دهد ” بعد از فروغ جاویدان، جلسه ای که گذاشته شده بود، و رجوی در آن جلسه مدعی شده بود که تمام تقصیر این شکست بر گردن شماست، چون شما آدم های مبارزی نبودید و همه شما در جنگ به فکر زن و زندگی و جنسیت بچه هاتون بودید… پس از آن بود که ریزش ها شروع شد و تمامی مجاهدین شروع به خروج از سازمان کردند.”

جنبش مقابله با رسانه‌های بیگانه، امپراتوری دروغ


  • مm نصراصفهانی

«مسلمانان را بکش»؛ پیشتاز در گوگل

مm نصراصفهانی | چهارشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۳۸ ب.ظ


گوگل

«مسلمانان را بکش»؛ پیشتاز در گوگل

رادیو اسلام :به گزارش جنبش مقابله با رسانه‌های بیگانه، امپراتوری دروغ: کثرت جستجوی عبارت “مسلمانان را بکش” در میان کاربران “گوگل” در ایالت “کالیفورنیا”ی آمریکا باعث شد مسئولین محلی زنگ خطر افزایش تهدید علیه مسلمانان این ایالت را به صدا در آورند.

این عبارت در روزهای اخیر بیشترین جست و جو را درباره مسلمانان این ایالت داشته؛ موضوعی که می توان بر اساس آن افزایش جنایت های مبتنی بر نفرت از مسلمانان را پیش بینی نمود.

روزنامه “نیویورک تایمز” آمریکا در این باره نوشت: رابطه ای مستقیم میان جست و جو برای یافتن عبارت های ضد مسلمانان و جنایات مبتنی بر نفرت از اسلام وجود دارد.

روزنامه “ایندیپندنت” انگلستان هم به نقل از سوزان فلیک روانشناس دانشگاه پرینستون آورده است که با توجه به این جستجوها، می توان روند جنایت های مبتنی بر نفرت را در آینده پیش بینی نمود. 

وی افزود: اگر شخصی بگوید من از آنان بدم می آید یا آنان از من بدشان می آید، در می یابیم که این احساسات نشانه پیش بینی رفتاری است که می تواند به واقعیت درآید، اگر اشخاصی در جستجوی عباراتی خاص درباره مسلمانان هستند، احتمال دارد این جستجو با جنایت مبتنی بر نفرت علیه مسلمانان مرتبط باشد. 

این در حالی است که جنایات مبتنی بر نفرت که دارای انگیزه های دینی است، پس از حملات تروریستی پاریس به نحو فزاینده ای در لندن افزایش داشته است.

همچنین نظرسنجی انجام شده توسط روزنامه “تایمز” نشانه دهنده کاهش شدید حمایت مردمی از اسکان آوارگان مسلمان در انگلستان می باشد.

  • مm نصراصفهانی

معمای انقلاب اسلامی ایران ؟!

مm نصراصفهانی | دوشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۸ ق.ظ


معمای انقلاب اسلامی ایران ؟!
بپذیریم یا نه، انقلاب ۵۷ یک انقلاب اسلامی، فراگیر و مردمی بود که از جانب اکثریت قاطع اقشار مردم ایران، با تفکرات و گرایش های مختلف به رهبری امام خمینی پشتیبانی شد. قضاوت اندیشمندان و مردم عادی که آن دوران را درک کردند و در آن حماسه شرکت داشتند نسبت به عملکرد خود متفاوت است. گروهی حرکت خود را مطلوب و گروهی آن را همراه با اشتباه و گروهی آن را گناه یا اشتباهی بزرگی دانسته که از آن توبه کرده اند. این سه نوع قضاوت در میان جوانان امروز که آن دوران را درک نکرده بودند هم وجود دارد. آنان که فضای استبداد، استعمار و استثمار عصر پهلوی را احساس نکرده و جسته و گریخته اموری مثبت یا منفی از آن را شنیده اند گاه پدران و اساتید خود را برای چنین انقلابی بازخواست، محاکمه و محکوم می کنند.

گذشته را نه می توان تکرار کرد و نه می توان دگرگون ساخت، اما می توان به آن با ژرفکاوی نگریست و از آن درس گرفت. یکی از این درس‌ها این است که نباید به نظریه پردازان اجتماعی و سیاسی که در وعده های خود بیش از حد، وعده و وعید می دهند اعتماد کرد. در جریان انقلاب مردم می شنیدند که در صورت پیروزی انقلاب استبداد برای همیشه از کشور ما رخت خواهد بست. چیزی به نام زندانی سیاسی نخواهیم داشت. زندان و شکنجه در این جامعه نخواهد بود. گروههای مخالف اسلام و مارکسیسم می توانند در دانشگاهها تدریس کنند. روحانیت قصد حکومت ندارد. احزاب و افکار آزاد هستند. پدران حقی برای تعیین سرنوشت سیاسی فرزندان خود ندارند. آزادی، امنیت، علم به همراه استقلال سیاسی و اقصادی جامعه را به سرعت پیش خواهد برد. کارگزاران حکومتی اهل دنیا نیستند نه قدرت و نه ثروت و نه شهرت آنان را که عادل و با تقوا هستند نمی فریبد. نظامیان مقدرات کشور را در دست نخواهند داشت. گروه گرایی، پارتی بازی، بد اخلاقی، بی دینی، فساد و فحشا معنا نخواهد داشت و…

در تصور آن روز ما، انسان ذاتا خوب بود، مشکلی که عارض این انسان خوب شده بود و وی را آلوده می کرد و از نیستانش دور می ساخت این بود که دچار نظام استبداد شاهنشاهی شده که مشخصه بارز او اسلام ستیزی است. ما فکر می کردیم اگر نظام شاهنشاهی سرنگون شود و جمهوری اسلامی برپا شود این انسان به نیستان و بهشت موعود دنیوی خود باز خواهد گشت. ما در آن زمان می پنداشیم اگر صدا و سیما روزی یک ساعت هم در دست ما قرار می گرفت می توانستیم این عارضه را برطرف کنیم و همه مشکلات را حل کنیم. اما هر سال که از انقلاب گذشت آن آرمان ها تحلیل رفت و آن اتحاد و انسجام از هم گسست، آن انسان و جامعه خوب و آرمانی هم جز در برخی از جوانان صادق و عاطفی به وجود نیامد و متاسفانه برخی از آنان اینک از گذشته خود اظهار پشیمانی می کنند! ما در انقلاب به خوبی آموختیم که تغییر یا اصلاحات به عوامل مختلف بستگی دارد. روندی پیچیده، تدریجی و درازمدت لازم است تا در جامعه تحولی اساسی ایجاد شود و این تحول جز با برنامه‌ریزی و مشارکت همگانی به ثمر نخواهد رسید. با این حال متاسفانه دقیقا همین اشتباه را امروز عده ای تکرار کرده و اظهار می دارند، مشکل جامعه ما دینی و اسلامی بودن آن است و اگر اسلام برود همه چیز حل خواهد شد.

این سخنان به معنای آن نیست که نباید در جامعه دگرگونی ایجاد کرد و آن را ایستا پسندید بلکه به این معناست که مطلق نگری و ناکجا آباد خواهی را باور نکنیم، با وجود این تجربیات آنان که چنین شعارهایی سر می دهند یا نادان هستند و یا فریبکار.

ما در انقلاب آموختیم که در یک جامعه انسانی با همه نقطه قوت ها و ضعف هایش زندگی می کنیم. هیچ انسانی مطلق نیست.ما فهمیدیم که جامعه‌ای متوسط هستیم و شعار و آرمانها و برنامه ریزی و ساختار حکومت ما باید بر قامت همین افراد متوسط دوخته شود و از آنان نیز به همین اندازه انتظار داشته باشیم.


در جریان انقلاب تصور اکثر مردم این بود که حاکمان و کارگزان نظام اسلامی انسانهای خود ساخته، عادل و عاری از جمود، استبداد، قدرت طلبی، ثروت اندوزی و شهرت طلبی و… خواهند بود. در تصور ما آنان به محض اینکه به قدرت برسند علی‌وار خود به نان خشکی قناعت می کنند و سخت کوشانه مزایای جامعه را به‌طور مساوی بین همه اقشار مردم تقسیم خواهند کرد. دیر فهمیدیم که آنان نیز انسانهای متوسط هستند و إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً و انَّ الانسَانَ لَیَطغَی اَن رَاهُ استَغنَی.

از ابتدای انقلاب از نظر ما مسئول و مدیری ارزشمندتر می نمود که مطیع تر بود و در هر موقعیت ارادت خود را بهتر به رده های بالا نشان می داد. آنچه شاخصه اصلی برای مدیران بود غالبا ارادتمندی بی حد و حصر بود. این موضوع باعث می شد تا عملکرد چنین افرادی مورد ارزیابی و نقد قرار نگیرد و نقد عملکرد آنها نقد نظام، انقلاب و اسلام تلقی شود. به مرور تصمیم گیری های کلان اجتماع در دست همین افراد معدود متمرکز شد و توده های مردم به ویژه تحصیل کرده هایی که تا این حد ارادت نداشتند یا نمی خواستند به هر قیمتی اینگونه زندگی کنند کنار گذاشته شدند و ریزش بود که پشت ریزش ایجاد می شد و ما خوشحال بودیم که کشور در حال تصفیه شدن است.

یکی از نوآوری های متناسب با یافته های جهانی در فقه شیعه توسط حضرت امام دستاورد جمهوریت نظام بود. امام توانست در مقابل استبداد شاهنشاهی- این که کسی خود را قیم ملت بداند و به جای ملت تصمیم بگیرد و هر چه خود می کند کرده ملت بداند- جمهوریت را بنشاند.

بر خلاف متحجرانی که گمان می کنند در اندیشه اسلامی نقش مردم صفر است و اگر هم از آن سخن بگویند از آن به عنوان حکم ثانوی یاد میکنند و بر این تصورند که اگر امام خمینی(ره) جمهوریت را مطرح کرد به این دلیل بود که «مخالفین نظام خلع صلاح شوند»، «حربه مخالفین از کار بفتد» و «نظام اسلامی مستبد جلوه داده نشود»، اندیشه انقلاب معتقد است که مهمترین دستاورد مبارزات یک صد ساله مردم ایران در مبارزه با استبداد شاهنشاهی همین جمهوریت بود و به میزان باور جمهور به اسلام و مشارکت آنان در تعیین سرنوشت خود، اسلامیت نظام هم معنا می‌یابد.

امام به شدت به جمهوریت نظام در کنار اسلامیتش باور داشت و بر آن تاکید می‌نمود. این تعبیرات از امام راحل است که بارها قبل از انقلاب تکرار می‌کرد که «باید اختیار دست مردم باشد، این یک مسئله عقلى است، هر عاقلى این مطلب را قبول‏دارد که مقدرات هر کس باید در دست خودش باشد.» ایشان در بدو ورود به ایران، برحق بشر برای تعیین سرنوشت خود اشاره کرد و اظهار ‏داشت: «به چه حقى ملت پنجاه‏سال پیش از این سرنوشت ملت بعد را معین مى‏کند. سرنوشت هر ملتى به دست‏خودش است. حق شرعى و قانونى و حق بشرى ما این است که سرنوشتمان دست ‏خودمان باشد.»
تأکید حضرت امام بر تعیین کننده بودن نقش آراء مردم بسیار قابل تامل است. تعبیرهایى چون «میزان رأى ملت است»، «مجلس در رأس‏امور است.» «اینجا آرا ملت حکومت ‏مى‏کند. اینجا ملت است که حکومت را در دست دارد…تخلف از حکم ملت براى ‏هیچ ‏یک از ما جایز نیست»، «ما تابع آراى ‏ملت هستیم. ملت ما هر طور رأى داد ما هم از آنها تبعیت مى‏کنیم.» نماد کامل جمهوریت است.

در نظام شکل گرفته توسط امام، مجلس منتخب و آراء این مردم در راس امور قرار دارد به طوری که اگر دو سوم نمایندگان این ملت حتی چیزی را که خلاف اسلام است تصویب کرد و توسط شورای نگهبان رد شد می‌تواند به عنوان قانون مبتنی بر مصلحت به آن عمل نمود.

تضمین جمهوریت نظام با مشارکت گسترده مردم انجام می‌شود و تاکید امام بر شرکت مردم در انتخابات در حقیقت نفی رویکرد سلطانی و قیمومیت گرایی و تضمینی بر این اصل مورد نظر امام است که انقلاب به دست نا اهلان و اولیگارشی های قدرت نیفتد. جمهوریت این پتانسیل را دارد که اگر ملت به این نتیجه رسید که نادانسته کشور را به نا اهلی سپرده است با شرکت در انتخاباتی دیگر آن را از وی باز ستاند. از این روست که انقلاب اسلامی ایران تشخیص صلاحیت افراد را به آرای عمومی سپرده است و بر همین آرای عمومی نیز اعتماد کرده است. از نظر امام «آراى عمومى نمى‏شود که خطا بکند.» وقتی ملت آزاد باشد و گردش اطلاعات محدود نشود و راه آگاهی مردم و تجدید نظر در آن باز باشد مردم بر اساس نهی از منکر آنکس را که به خطا هم انتخاب کرده استیضاح و عزل خواهد کرد.

در اندیشه امام همه ارکان نظام بر آمده از انتخاب ملت است و همه ملت حق‌ نظارت‌ بر همه منتخبین خود را دارند. همه منتخبین نیز باید به میزان مسئولیت خود در مقابل مردم پاسخگو باشند و در صورت‌ تخلف‌ از قانون‌ و عدم‌ کارآمدی، ملت می‌تواند هر یک از ارکان نظام را طبق قانون اساسی ‌استیضاح و عزل‌ کند.

  • مm نصراصفهانی

نهج البلاغه انجیل امت مسلمان

مm نصراصفهانی | يكشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ق.ظ

به نام خداوند جان و خرد      کز این برتر اندیشه بر نگذرد

مقدمه

با توجه به اینکه بحث ما مربوط به نامه ۳۱ نهج البلاغه است، ابتدا به توضیحی مختصر در مورد نهج البلاغه می‌پردازیم.

- نهج البلاغه کتابی است که سید رضی موسوی(۳۵۵-۴۰۶ ق) از نوادگان امام موسی بن جعفر(ع) از بین آثار منصوب به امیر المومنین(ع) گزینش کرده است.

زندگی سید رضی و برادر بزرگش سید مرتضی علم الهدی در بغداد گذشت. سید رضی در دوران دولت آل بویه که تمایلات شیعی داشت سپری شد.

او همچون پدر، در سال ۳۸۰ هجری از طرف این دولت نقیب و پیشوای طالبیین شد. وی فردی باهوش، حافظ قرآن و عاشق شعر و ادب بود. در ده سالگی شعر می‌گفت و از هفده سالگی تدریس می‌کرد. «صاحب بن عباد» وزیر ادیب، ادب دوست و دانشمند آل بویه اشعار او را استنساخ می‌کرد.

او بهترین شاعر قریش بود و اشعار او در ردیف بهترین اشعار معروف عرب به حساب می‌آمد، به طوری که در ۲۳ سالگی شعری در وصف ابو طاهر ناصر الدوله سرود که به دلیل زیبایی آن استادش «ابن جِنّی» رساله‌‌های نفیسی در شرح  ادبی آن اشعار نوشت.

 او در مرثیه «ابو اسحاق صابی»، دوست ادیب خود، قصیده ای سرود که بر او خرده گرفتند که چرا مدح کافران گفته است.

به دلیل تخصص و علایق ادبی- سیاسی، گزینش سید رضی از سخنان امام علی(ع) بیشتر جنبه ادبی، بلاغی و سیاسی داشت؛ به همین جهت نیز نام این کتاب را «نهج البلاغه» یعنی متد شیوایی سخن، نهاد.

در هر صورت نهج البلاغه همه سخنان و نامه های مولا علی(ع) نیست و حتی اگر در آن نامه یا سخنرانی خاصی آورده شده است، آن را هم به طور کامل ذکر نکرده است.

شخصی به نام «سید صادق موسوی» اخیراً در سال ۱۴۱۳ هجری در بیروت کار سید رضی را به عنوان «تمام نهج البلاغه» کامل کرده است؛ به این معنا که خطبه ها و نامه ها و حکمت ها را از مصادر اولیه اش به طورکامل در یک جا جمع آوری کرده است.

سید رضی، منتخب روایات خود از مولا علی(ع) را، شش سال قبل از مرگ خود در ماه رجب سال ۴۰۰ هجری در سه بخشِ خطبه ها ۲۴۱ عدد، نامه ها ۷۹ عدد، حکمت و کلمات قصار ۴۸۰ عدد به اتمام رسانید.

- از نهج البلاغه ترجمه ‌های بسیاری شده است. معروف ترین این ترجمه های عبارتند از: ترجمه فیض الاسلام، حسین انصاری، اسد الله مبشری، جعفر امامی و محمد رضا آشتیانی زیر نظر ناصر مکارم شیرازی، جعفر شهیدی، عبد المحمد آیتی، محمد دشتی و عبد المجید معادیخواه.

از نهج البلاغه شرح‌های بسیاری نیز شده است. معروف ترین این شرح ها عبارتند از: شرح ابن ابی الحدید معتزلی (۶۵۶ ق)، شرح ابن میثم بحرانی (۶۷۹ ق)، «منهاج البراعه» شرح میرزا حبیب الله خویی(۱۳۲۵ ق)، «الدره النجفیه» شرح میرزا ابراهیم دنبلی خویی(۱۳۲۴ ق) و در دوران معاصر محمد عبده و «فی ضلال» محمد جواد مغنیه و شرح محمد تقی جعفری.

از این نامه هم شرح هایی انجام گرفته است که مهم ترین آن « حکمت و معیشت» از آقای سروش و شرح آقای مکارم است.

- سند این وصیت نامه در کتاب «رسائل الائمه(ع)» کلینی، محمد بن یعقوب صاحب «اصول کافی» است. در «تحف العقول» هم مرحوم بحرانی بدون ذکر سند، این روایت را نقل کرده است. به گفته مرحوم مجلسی، سید بن طاووس نیز این نامه را به شخصی به نام حسن بن عبد الله العسکری مصنف کتاب «الزواجر و المواعظ» نسبت داده و از او نقل کرده است؛[۱] که به گفته مرحوم مجلسی متن آن با متن کلینی اختلافاتی دارد.

کتاب «رسائل کلینی» در حال حاضر موجود نیست. آقا بزرگ تهرانی در «الذریعه» نقل می‌کند؛ که احتمالاً ناقلان این نامه، کتاب رسائل را دیده اند و از آن نقل کرده اند.[۲]

این نامه را کلینی از شخصی به نام جعفر بن عنبسه، عن عباد بن زیاد اسدی، عن عمرو بن ابی المقداد، عن ابی جعفر(ع) یعنی امام باقر(ع) نقل کرده است. شخص اول و آخر از راویان اشخاص شناخته شده و مورد اعتماد ولی سه نفر وسط مجهول هستند. بنابراین سندِ این نامه، مرسل و ضعیف است.

با وجود ضعف سند این نامه از نظر محتوا مشتمل بر نکات بسیار مهم تربیتی و اجتماعی است و با سبک سخنان امیر المومنین(ع) در جاهای دیگر همخوانی دارد. به همین دلیل متن این نامه تا زمانی که با قرآن و سنت قطعی منافات نداشته باشد، قابل پذیرش است با وجودی که فقها به مفردات آن فتوا نمی‌دهند.

- این نامه یکی از نامه های اعتقادی و اخلاقی نهج البلاغه است. به طوری که آقای خویی در شرح خود از نهج البلاغه آن را انجیل امت مسلمان نامیده است. توصیه های اخلاقی حضرت عیسی (ع) همواره مورد توجه مسلمانان بوده است. در لابلای روایات از زبان اهل بیت سخنان عیسی را نقل می‌کرده اند. مرحوم بحرانی نیز در کتاب «تحف العقول» بعد از ذکر روایات ائمه بخشی را به توصیه های اخلاقی حضرت عیسی اختصاص داده است.

در هر صورت موضوع این وصیت‌نامه، رفتار اخلاقی کاربردی است. خلاصه مباحث مطرح شده در این وصیتنامه را می‌توان در پنج محور کلی خلاصه کرد:

۱- توجه به خداوند و رعایت تقوای الهی و التزام به اوامر و تمسک به ریسمان الهی است

۲- توجه به آخرت و پاکسازی خود از رذایل اخلاقی و زینت خود به فضیلت های انسانی و زنده ساخت خویش با موعظه و زهد و یاد مرگ

۳- توجه به سرنوشت محتوم بشر و تدبر در سرنوشت خویش و توصیه به انجام عمل برای آخرت

۴- دعا، دلایل استجابت یا عدم استجابت دعا و چگونگی طلب رزق و روزی.

۵- چگونگی انتخاب دوست و رفتار درست اجتماعی.


[۱] بحار الانوار، ج۷۴، ص۲۰۰

[۲] الذریعه، ج۱۰، ص۲۳۹



http://www.m-nasr.com/

  • مm نصراصفهانی