اسلام دین رحمانی، فقه انسانی
یکی از پرسشهای کلیدی که هر جریان فکری باید به آن پاسخ گوید، نحوة برخود با جریانهای فکری رقیب یا مخالف خویش است. این پاسخ، دورنمایی که آن جریان برای آینده ترسیم میکند را به خوبی روشن و قابل پیشبینی میسازد. در برابر پرسش فوق، همه جریانهای فکری اسلامی، یک پاسخ آماده و واحد دارند که از قرآن کریم اخذ کردهاند و با خواندن این آیه: «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ»[۱] (فتح،۲۹) برخورد با کافر را شدید و برخورد با خودیها را محبتآمیز اعلام میکنند. زمانی که از فقها، مرزبندی روشنی، برای مشخص کردن کسانیکه باید با آنان برخورد شدید داشت و کسانیکه باید با آنان با رحمت و شفقت برخورد کرد، خواسته شود، پاسخها به این پرسش نه تنها یکسان نیست بلکه از کثرت شگفت آوری برخوردار است. اولین اختلاف در پاسخ به پرسش یاد شده مربوط به مواضع شیعه و سنی نسبت به یکدیگر است.
این نوشته سعی دارد که مواضع شیعه نسبت به مخالفان خود را بررسی و مطالعه کند. پاسخهای داده شده به این موضوع در شیعه را میتوان به سه دوره تقسیم کرد. نظر فقهای قبل از صفویه، بعد از صفویه و معاصر. دیدگاه اکثر فقهای معاصر کم و بیش ادامه دیدگاه دوران صفوی است چون مبانی آنها، مبانی واحدی است. با توجه به اینکه به نظر نگارنده، پاسخی که آیت الله منتظری در اواخر عمر خود به این پرسش دادهاند را میتوان طلیعة انقلابی در کل فقه شیعه دانست، لازم دید دیدگاه ایشان در این خصوص با دیگر فقها مقایسه کرده و آثار و لوازم آن را مورد بررسی دقیق قرار دهد. در این نوشتار ابتدا پاسخ پنج تن از فقهای عظام شیعه در سه قرن اخیر را جویا میشویم آنگاه دیدگاه فقیه عالیقدر را به عنوان ششمین نظر مطرح کرده و آثار و در انتها پیامدهای اجتماعی هر یک از آن نظریات را مورد بحث قرار خواهیم داد.
شیخ یوسف بحرانی (۱۱۰۷-۱۱۸۴ ه.ق)
صاحب «حدائق» در کتاب خویش بحث مفصلی در این خصوص دارد. عنوان بحث این است: «فی هجاء المؤمن و الغیبة و حکم غیبة المخالفین» یعنی در هجو و غیبت مؤمنین و حکم غیبت مخالفین. از نظر اکثریت قاطع فقهای شیعه، «مخالفین» طیف وسیعی از مسلمان و غیر مسلمان را تشکیل میدهند که همگی تنها یک وجه مشترک دارند و آن این است که شیعه دوازده امامی نیستند، اعم از اینکه شیعه سیزده امامی، یازده امامی، ده امامی، هفت امامیِ اسماعیلی، چهار امامیِ زیدی، خوارج، اهل سنت و مشرک و کافر و غیره باشند. از نظر آنان اطلاق «مؤمن»، تنها بر شیعه دوازده امامی مجاز است. «هجو» را بدگویی و بیان معایب در شعر و غیر شعر دانستهاند. «غیبت» را اظهار چیزی دانستهاند که در عین اینکه حق است یعنی در آن شخص وجود دارد، بیان آن باعث ناراحتی و موجب خشم فرد مقابل شود.
صاحب «حدائق»، هجو و غیبت شیعه دوازده امامی را مطلقاً حرام و هجو و غیبت و لعن غیر شیعه دوازده امامی را مطلقاً مجاز اعلام میکند. او بر شهید ثانی اعتراض کرده است وی نمیبایست غیبت و هجو فاسق مؤمن را جایز میدانست و شاید علت جواز غیبت او به جهت نهی از منکر بوده باشد. پس در این صورت چنین هجوی باید تنها محدود به همان حد عمل گنهکار باشد. به نظر ایشان مؤمن تنها شیعه دوازده امامی شناسنامهای است که اگر فاسق هم باشد نباید هجو شود یا از وی غیبت شود.
محقّق اردبیلی (متوفای ۹۹۸ ه.ق) در کتاب «شرح ارشاد» خود نگاه انسانیتری به موضوع داشته است چون وی معتقد بوده است که ظاهر و عموم کتاب و سنت حاکی از آن است که هجو، غیبت و لعن مؤمن و غیرمؤمن یعنی همه مسلمانان حرام است، هرچند این امور را برای کافر بیاشکال دانسته است. به نظر او آبروی مسلمان، همچون خون و مال آنها محترم است چنانکه مصادره اموال و کشتن کافر هم بدون اینکه جرمی مرتکب شده باشد، جایز نیست. مقدّس اردبیلی معتقد بود همانگونه که نمیتوان مال مخالف را گرفت و قتل وی هم جایز نیست، خوردن آبروی او هم، که غیبت است، حرام است. البته به نظر وی عدم جواز غیبت مخالف دلیل بر درستی عقیده او نیست.[۲] این مواضع مقدس اردبیلی، بسیاری از فقها از جمله صاحب حدایق را آشفته ساخت و به خشم آورد به طوری که نوشت: ناپسندی کلام محقّق اردبیلی آنچنان گسترده و بدیهی است که قابل بیان نیست. او در کتاب «حدائق» شش دلیل در دیدگاه مقدّس اردبیلی آورده است: ۱- مسلمان بودن غیر شیعه دوازده امامی، قابل اثبات نیست و اخبار مستفیض عریض طویلی بر کفر آنان دلالت دارد. (ان ما ادعاه من الحکم بإسلامهم مردود، للأخبار المستفیضة و الآیات الطویلة العریضة، الدالة على الکفر) وی برای تأیید نظر خود اخباری را آورده است. ۲- به نظر او «أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً» دلالت بر این دارد که غیبت برادر مؤمن جایز نیست و بین شیعه و مخالف شیعه که در وی بویی از ایمان نیست برادری، قابل اثبات نیست. اخبار مستفیضه دلالت بر این دارند که دشمنی با آنان و اعلام برائت از آنها شرعاً واجب است: (لاستفاضتها بوجوب معاداتهم، و البراءة منهم.) او در اینجا هم، روایات مدّ نظر خود را ذکر نموده است. ۳- به نظر ایشان با توجه به نصّ آیات و اخبار، که دلالت آن چون عینالیقین واضح و روشن است، امامت از اصول دین است و هیچ فرقی بین کسی که به خدای سبحان و رسول او (ص) کفر میورزد با کسی که به ائمه (ع) کفر میورزد وجود ندارد. بنابراین مخالفین شیعه کافر هستند و هیچ بویی از اسلام به هیچ وجه من الوجوه از آنها برنمیخیزد: (انک قد عرفت ان المخالف کافر، لاحظ له فی الإسلام بوجه من الوجوه) ۴- به نظر ایشان دلیل مقدّس اردبیلی برای نفی غیبت لفظ «مسلم» در روایات است، حال آنکه هر جا در روایات لفظ «مسلم» هست، باید حمل بر مؤمن میکرد و مؤمن هم جز بر شیعه دوازده امامی قابل اطلاق نیست. ۵- به نظر صاحب حدائق با توجه به روایات بسیار که به آن اشاره کرده است، زنازادگی مخالفین از بدیهیات است. ۶- به نظر او اینکه مقدس اردبیلی گفته است، گرفتن مال مخالفین و قتل آنها جایز نیست، سخن بیپایهای است، چون به اقتضای کفر آنان و همچنین دلالت اخبار بسیار، گرفتن مال و کشتن آنان جایز است ولی این کار به شرط این است که امنیت جانی خود شیعیان به خطر نیفتد: (ان الاخبار قد جوزت قتله و أخذ ماله مع الأمن و عدم التقیة) اگر چنین نمیشود نه به دلیل حرام بودن آن بلکه تنها به دلیل تقیه است. روایاتی که صاحب حدائق در اینجا به آن استناد کرده است همه مربوط به ناصبی است. البته به نظر او کلیه کسانی که همه دوازده امام از اهل بیت را قبول نداشته باشند و امکان آگاهی از آن را هم داشته باشند، ناصبی هستند: «ان الناصب عبارة عن المخالف غیر المستضعف» وجه روشنتر ناصبی از نظر او کسی است که اعتقاد به تقدم امامت ابوبکر و عمر بر حضرت علی (ع) داشته باشد: «ان مظهر النصب و العداوة، هو القول بإمامة الأولین»[۳]
محمد حسن نجفی (۱۱۶۶- ۱۲۲۸ه.ق)
صاحب جواهر بر حرمت هجو مؤمن، ادعای اجماع کرده است و میگوید به همین دلیل هم آزار مؤمن، ظلم به مؤمن، هتک حرمت مؤمن، عیب جویی مؤمن، میل به افشای فحشای مؤمن، غیبت مؤمن و سخن چینی از او نیز حرام است چرا که جان و مال و آبروی مؤمن محترم است. ایشان میافزاید در صورتی که کسی در کتابی و دیوان اشعاری مؤمنی را هجو کرد، محو آن و انکار آن هجو، بر مسلمانان واجب کفایی است. منظور صاحب جواهر نیز از مؤمن در اینجا، شیعه دوازده امامی شناسنامهای است چون از نظر او هجو شیعه دوازده امامی فاسق را، تنها میتوان به جهت مصلحت بالاتری جایز دانست و جز برای نهی از منکر که مصلحتی بالاتر است، هجو او جایز نیست.
به نظر ایشان، شیعه فاسق و گنهکار به مراتب بهتر از مؤمن مسیحی یا یهودی و یا مشرکِ درستکار است. از نظر صاحب جواهر، هیچ اختلافی بین علمای شیعه در جواز بدگویی، سب، لعن و شماتت مشرکین وجود ندارد: «لا خلاف فی جواز هجوهم و سبهم و لعنهم و شتمهم» از این جهت فرقی هم نیست که مشرک با مسلمان در حال جنگ باشد یا جنگی هم در کار نباشد. به نظر صاحب جواهر غیر شیعه دوازده امامی هم از نظر فقهی به مشرکین ملحق است. او تفاوتی نیز بین مخالفین قائل نیست و همه را با مشرکین در کفر اسلامی و ایمانی متحد اعلام میکند. صاحب جواهر مینویسد: غیبت مخالفینِ منکرِ حتی یکی از ائمه (ع) جایز است، به دلیل آشکاری و ظاهر بودن فسق آنان، چون آنچه آنان بر آن هستند بدترین فسق بلکه کفر است و هر آنکه چنین باشد غیبتش بیاشکال است چه در مورد آنچه مرتکب شده و چه در مورد آنچه مرتکب نشده است یعنی تهمت زدن به وی نیز جایز است. ایشان میگوید اگر با آنها معامله مسلمان میشود صرفاً از سرناچاری و ضرورت است. اگر تقیّه مانع نشود بدگویی علنی از آنان از بزرگترین عبادات است: (هجاوهم علی رووس الاشهاد من افضل العباده العباد ما لم تمنع التقیه) غیبت از مخالفین، سیرة مستمرّ شیعه، در همة اعصار و همه شهرها بوده است و چه کاغذهایی که از آن پر نشده است چرا که این کار برای آنان از بزرگترین عبادات و عاملی برای تقرّب محسوب میشده است بهطوریکه این کار از ضروریّات و قطعیّات محسوب میشود: (یمکن دعوی کون ذلک من الضروریات، فضلاً عن القطعیات.)
صاحب جواهر، از فتوای مقدّس اردبیلی که غیبت کلیة مسلمانان را حرام دانسته است، اظهار شگفتی میکند. او میگوید شاید این سخنان وی ناشی از شدت تقدّس و ورع وی بوده است، حال آنکه تقدّس ایجاب میکند که انسان خبیر، از هم پشت شدن نصوص بلکه تواتر اخبار، لعن، سب و شتم آنان را عین تقدّس بداند چون در این اخبار این افراد مجوس امت اسلامی معرفی شده و شرّ آنان از مسیحیان بیشتر و از سگ هم نجستر هستند: (تظافرت به النصوص، بل تواترت من لعنهم و سبهم و شتمهم و کفرهم و انهم مجوس هذه الامه, و اشر من النصارا و انجس من کلاب). او با اشاره به برداشت مقدّس اردبیلی از آیه حرمت غیبت مینویسد: چگونه برادریِ بین مؤمن و مخالف قابل تصوّر است در حالی که روایات متواتر و جمع آیات دلالت بر دشمنی و برائت از آنان دارد: (کیف یتصور الاخوه بین المومنین و المخالف، بعد تواتر الروایات و تضافر الایات فی وجوب معاداتهم و البرائه منهم). در انتها صاحب جواهر اظهار تعجب کرده که چقدر دور است فاصله مقدّس اردبیلی و امثال خواجه نصیر و علّامه حلی که معتقد به لزوم کشتن مخالفین بودند. سپس اظهار تأسف کرده و میگوید: حیف از وقت و عمری که صاحب حدائق، صرف ردّ نظریات سخیف محقّق اردبیلی کرد.[۴]
شیخ مرتضی انصاری (۱۲۱۴-۱۲۸۱ه.ق)
هجو «مؤمن» از نظر شیخ انصاری به ادلّه اربعه، حرام است چنانکه عیب جویی، طعنهزنی، خوردن گوشت (غیبت)، ملامت، افشای راز مؤمن همه گناه کبیره هستند و مهلک. از نظر ایشان بیان عیوبی که وجود دارد و آنچه وجود ندارد «هجو» است و هجو منحصر به شعر نیست. به نظر ایشان، هجو فساق از مؤمنین نیز حرام است چون روایات دالّ بر هجو، مربوط به اشخاص خارج شده از ایمان و کسانی است که فسق و گناه علنی دارند. به نظر شیخ، هجو شیعه فاسقِ بدعتگذار جایز است البته بهشرطی که، در هجو اکتفا به عیوبی شود که در او موجود است، چون بهتان زدن به شیعه فاسق جایز نیست و نسبت به او نباید مبالغه کرد.
از نظر شیخ، هجو مخالف جایز است چون اصولاً مخالف حرمت ندارد و بهتان زدن به غیرشیعه بیاشکال است چون مصلحت نفرت ایجاد کردن از بدعتگذار از مفسدة دروغ بیشتر است: «فإنّ مصلحة تنفیر الخلق عنهم أقوى من مفسدة الکذب»
شیخ انصاری در بخش دیگری از کتاب «مکاسب»، غیبت از مخالف را همچون لعن مخالف جایز میداند چون به نظر او برادریِ مطرح شده در آیه غیبت شامل کسانی که برائت از آنها واجب است نمیشود. به نظر او آنچه از روایات استفاده میشود این است احکام اسلامی بر مخالف بار نیست: «عدم جریان احکام الاسلام علیهم» مگر کمی از آن، که چارهای از آن نباشد و نظام اسلامی بر هم نخورد.[۵]
چنانکه مشاهده شد، اخباریگری صاحب حدائق تأثیر خود را بر اصولیون بزرگی چون صاحب جواهر و شیخ انصاری گذاشت و عملاً اندیشه اصولی مقدّس اردبیلی از صحنة فقه شیعه رخت بربست. از آن به بعد دیگران که در حوزههای علمیه مشغول درس خارج جواهر و مکاسب شدند تغییر محسوسی در نظرات صاحب جواهر یا شیخ انصاری ندادند. بد نیست در اینجا نظریات دو نفر از تأثیرگذارترین شخصیتهای فقهی معاصر یعنی آیت الله خوئی و امام خمینی (ره) را هم به صورت مختصر بررسی کنیم.
آیت الله سید ابوالقاسم خویی (۱۲۷۸- ۱۳۷۱ه.ق)
آقای خویی شدت و حدّت مواضع سنتی فقها را نسبت به مخالفین حفظ کردند. به نظر ایشان هم مؤمن شخصی است که تنها به ائمه دوازدهگانه ایمان داشته باشد و از اعوان و انصار آنان باشد و اگر تنها یکی از آنها را قبول نداشته باشد، غیبت وی جایز میشود: به نظر ایشان هجو، لعن، برائت، دشنام بسیار و تهمت بر آنها جایز است: (جواز لعن المخالفین، و وجوب البراءة منهم، و إکثار السب علیهم، و اتهامهم، و الوقیعة فیهم: أی غیبتهم.) از نظر ایشان در کفر این افراد شکی وجود ندارد چون بر طبق اخبار متواتر انکار ولایت ائمه (ع) حتی یکی از آنها و اعتقاد به خلافت غیر آنها و عقاید مخالف آنان مثل جبر و غیره همه موجب کفر، شرک و زندقه است: (بل لا شبهة فی کفرهم، لأن إنکار الولایة و الأئمة حتى الواحد منهم، و الاعتقاد بخلافة غیرهم، و بالعقائد الخرافیة، کالجبر و نحوه یوجب الکفر و الزندقة.) چنانکه که در روایات هست که ناصب اهل بیت، از یهود و نصارا بدتر است. خداوند پلیدتر از سگ خلق نکرده است و ناصب اهل بیت، از سگ پستتر و نجستر است: (الناصب لنا أهل البیت شر من الیهود و النصارى، و أهون من الکلب، و أنه تعالى لم یخلق خلقا أنجس من الکلب، و أن الناصب لنا أهل البیت لأنجس منه.) به نظر آقای خوئی، غیبت آنان کمتر چیزی است که روایات بر آن به روشنی دلالت دارد. دلیل ایشان بر جواز غیبت مخالفان، سیره مستمر بین عوام و علمای شیعه است. سب و لعن ایشان در همه اعصار و امصار برای شیعه جایز و از ضروریات بوده است: (قیام السیرة المستمرة بین عوام الشیعة و علمائهم على غیبة المخالفین، بل سبهم و لعنهم فی جمیع الأعصار و الأمصار. بل فی الجواهر أن جواز ذلک من الضروریات) ایشان به کار بردن اصطلاح مسلمانی برای آنان را نوعی تقیه و تنها برای آسان شدن کار مسلمانان و حفظ جان شیعه دانستهاند. به نظر ایشان غیر شیعه دوازده امامی، فسقشان ظاهر و اعمالشان باطل است و هیچ برادری و پیوندی بین شیعه و آنان قابل تصور نیست.[۶]
امام خمینی (۱۲۸۱-۱۳۶۸ه.ق)
شدت موضع گیری امام خمینی در تئوری نسبت به دیگر علما کمتر و در عمل بسیار کم بود. این موضع به ویژه بعد از انقلاب تغییر محسوسی داشت. امام خمینی هم در خارج درس مکاسب خود، غیبت مؤمن را حرام ولی غیبت مخالف را جایز میدانند مگر به دلیل تقیه یا ملاحظه اموری دیگر. ایشان در نقدی به صاحب حدائق عنوان میکنند و میگویند: ما با صاحب حدائق در کافر یا مشرک قلمداد کردن مخالفان موافق نیستیم. نجاست آنها را نیز قبول نداریم چون اسلام با شهادتین ثابت میشود و برای مسلمانی ولایت اهل بیت شرط نیست. البته به نظر ایشان آنان مؤمن نیستند چون ایمان تا قبل از فوت رسول الله در اعتقاد به خدا و رسول خدا (ص) محدود میشد و بعد از پیامبر (ص) اعتقاد به امیر المؤمنین (ع) هم به موضوع ایمان افزوده شده است، بنابراین چون غیبت مؤمنان جایز نیست تنها غیبت شیعیان جایز نخواهد بود. به نظر ایشان غیر ما برادر ما نیستند ولو اینکه مسلمان هستند: «فغیرنا لیسوا بإخواننا و إن کانوا مسلمین» چون اخبار و روایات و اصول مذهب، برادری بین ما و اهل سنت را اثبات نمیکند. بین ما و آنها نه تنها برادری وجود ندارد، بلکه برائت از آنان و مذهب آنان و ائمه آنان بر ما واجب است: «الأخ لا تشملهم أیضا لعدم الأخوّة بیننا و بینهم بعد وجوب البراءة عنهم و عن مذهبهم و عن أئمّتهم، کما تدلّ علیه الأخبار و اقتضته أصول المذهب.» ایشان با استناد به سخنان صاحب جواهر میفرمایند: بنا بر آنچه ضروری مذهب ماست اهل سنت هیچ احترامی ندارند: «فلا شبهة فی عدم احترامهم بل هو من ضروریّ المذهب کما قال المحقّقون.» ظاهر ادلّه هم به نظر ایشان بر جواز افترا و قذف آنها دلالت دارد ولو مشکل بتوان آن را قبول کرد لذا افترا و قذف آنان انجام نشود بهتر است، با وجودی که سیرة قائم در عصر غیبت بر جواز افترا و قذف بوده است. با توجه به این تردیدها به نظر میرسد که ایشان فضا را مناسب بحث نمیدیدند لذا اظهار میکنند که صاحب جواهر خوب گفته است که بحث زیاد در مورد آنان تلف کردن عمر در واضحات است.[۷]
این سخنان امام مربوط به قبل از انقلاب بود اما در طول رهبری کشور ایشان به خوبی دریافته بودند که با این دیدگاهها در نظام سیاسی بخشی از آن را اهل سنت تشکیل میدهند و باید با کشورهای مسلمان و غیر مسلمان تعامل سازنده داشت، سنگ روی سنگ بند نمیشود. ایشان نتیجه عمر فقهی و تجربیات اجرایی و سیاسی خود را در اواخر عمر در یک جمله خلاصه کرد و آن این بود که «روحانیت تا در همه مسائل و مشکلات حضور فعالت نداشته باشد، نمیتواند درک کند که اجتهاد مصطلح برای اداره جامعه کافی نیست.» (صحیفه نور، ج۲۱، ص۱۰۰)
آیت الله منتظری (۱۳۰۱-۱۳۸۸)
کار نیمه تمام امام خمینی را شاگرد برجسته و حاصل عمر، ایشان تا حد قابل قبولی به انجام رسانید. با وجودی که عمر استاد به ایشان اجازه نداد تا فقه انسانی خود را کاملاً تدوین کنند با این حال، ایشان چه در زمانی که به بحث مکاسب محرمه شیخ انصاری مشغول شدند و چه در مصاحبههای پراکنده اواخر عمر، اصول اندیشه فقهی خود را که مبنایی نو در اندیشه فقهی شیعه محسوب میشود را مطرح کردند. ایشان در کتاب «انتقاد از خود» از اولین چیزی که اظهار تاسف میکنند این است که چرا دیر مبانی حقوق انسانی را وارد فقه کردند. ایشان مینویسند: «در بعد علمی یکی از مهمترین اشتباهات ما این بود که حقوق انسان به ما هو انسان را در تحقیقات فقهی مورد عنایت قرار ندادیم و از سنت سلف صالح خود پیروی کردیم و برخی از بحثها در باره کرامت و حقوق ذاتی بشر را سوغات غرب دانستیم، در حالی که بسیاری از این مسائل مأخوذ از شرع بلکه مورد تاکید آیات و روایات است و برخی دیگر لازم است مورد تحقیق و بررسی دقیق گیرد. من در آخرین درسهای خارج خود به طور گذرا به این مهم اشاره کردم.» (کتاب انتقاد از خود، ص۵۳) اصولی که ایشان به آن رسیده بود با اینکه از نظر مبنا با دیدگاه فقهای عظام گذشته یکی نبود ولی از نظر روش، خارج از روش فقهی و اجتهادی شیعه نبود بلکه دقیقاً مبتنی بر روش سنتی انجام گرفت.
ایشان در ضمن بحث از حرمت سب مؤمن، در درس مکاسب با فتوای جواز سب، هجا، هتک و غیبت غیر شیعة دوازده امامی شیخ انصاری و صاحب جواهر که با ارزشهای پذیرفته شده ایشان از محکمات قرآن سازگار نبود، مواجه شدند. ایشان پس از طرح نظرات آنان با اشاره به سخنان صاحب جواهر، سوالاتی را که ذهنشان را در خصوص هجو غیر مؤمن میگزید را چنین مطرح کردند: آیا نمیتوان موارد جواز سب یا لعن در روایات را جزء موارد استثنایی تلقی کرد، نه مربوط به کل غیر شیعه دوازده امامی؟ آیا «انسان به ما هو انسان» حق و حرمتی از نظر جان و مال و آبرو ندارد و تنها ارزش موجود در جهان «ایمان» است؟ آری، ما ارزش ایمان را برای آخرت میپذیریم ولی از نظرحقوقی شهروندی و حقوق اجتماعی آیا فقط «مؤمن» حق دارد و بقیه انسانها هیچ حقی ندارند؟ چگونه میتوان مال کافری که زحمت کشیده و چیزی را اختراع کرده است، محترم ندانست؟ آیا به جای تشکر از یک مخترع باید او را لعن کرد؟ آیا اگر انسانی به هیچکس آزاری نرساند و رفتار معقولی هم داشت، حرمت ندارد و باید سب شود؟ آیا این فقه برای امروز قابل اجراست و مسلمانان از فقیه، فقه هزار سال قبل را میخواهند یا فقه امروزی را طالبند که حلال مشکلات امروز جامعه اسلامی باشد؟ خود ایشان در پاسخ می گویند: صاحب جواهر خیلی اصرار دارد که «غیرمؤمن» حرمت ندارد ولی ما میگوییم «انسانی» که گل سرسبد خلقت است حرمت دارد.[۸] (تقریر مکاسب، ص ۱۹-۳۰) به نظر ایشان آنگونه که از آیات و روایات استفاده میشود، انسان به ما هو انسان محترم است و دارای حقوق شهروندی است. از آیات و روایات اینگونه استفاده میشود که هجو و سب انسان به ما هو انسان حرام است مگر در موارد استثنایی و این استثنا هم شامل مؤمن و غیرمؤمن با هم است. (تقریر مکاسب، ص۱۹)
مهمترین دلیل فقیه عالیقدر محکمات قرآن است، که متشابهات را به آن ارجاع دادهاند از جمله این آیه از قرآن که: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً» (اسراء، ۷۰) از نظر آیت الله صریح آیه فوق آن است که انسان ذاتاً نزد خدا احترام دارد. بنیآدم تنها به اعتبار این که بنیآدم هستند، کرامت دارند. پس انسان به ما هو انسان شرافت دارد ولو این که این انسان کافر باشد. (تقریر مکاسب، ، ص۱۷) به نظر ایشان در قرآن دو نوع کرامت برای انسان درنظر گرفته شده است یکی کرامت اولیه ذاتی که «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ» بر آن دلالت دارد و دیگری کرامت ثانوی اکتسابی که «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَ أُنثَى وَ جَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ» (حجرات، ۱۳) بر آن دلالت دارد. بر طبق این آیه کسی که دین حق را قبول کند و دارای تقوای بیشتر باشد نزد خدا از درجات معنوی بیشتری برخوردار است و آنکه از بین ادیاد، دین بهتر را برگزیند از همین کرامت بهره بیشتر دارد. (پرسشهای دینی، ص۱۰۴-۱۰۵) کرامت ثانوی اکتسابی حاصل تلاش در کسب علم، عمل و تحصیل اخلاق حسنه است که از آن به «تقوا» و «قرب به خدا» تعبیر شده است. (همان، ص۳۸۲) به نظر ایشان دلالت آیه «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ» بر کرامت انسان بدیهی است ولی آیاتی دیگری که میتوان به عنوان پشتوانه کرامت ذاتی به آن توجه کرد عبارت هستند از: ۱) وجود «روح الهی» در انسان. ۲) احسن الخالقین بودن خداوند به خاطر خلقت «احسن المخلوقین» بودن انسان. ۳) مقام «خلیفة الهی» او است که سبب شد آدم به عنوان انسان، شایسته تکریم و تعظیم ۴) «مسجود فرشتگان» شود. (پرسشهای دینی، ص۱۷)
برداشت عمومی ایشان از آیات و روایات این است که: اسلام برای انسان با قطع نظر از رنگ، نژاد، زبان و مذهب حقوقی قائل است. این حقوق بعضاً طبیعی و فطری است مانند: حق حیات، حق فکرکردن و اظهار آن حق، حق انتخاب شغل، مسکن، همسر و نظایر اینها. بعضی از این حقوق هم که طبیعی نیست اجتماعی و مدنی است. در حقوق طبیعی همه افراد مساوی هستند اما در حقوق اجتماعی و مدنی ممکن است چنین نباشد چون بخشی از آن حقوق ناشی از تفاوت افراد در خلقت و استعدادهای خدادادی و برخی مربوط به تلاش و فعالیت علمی و عملی افراد است. اینگونه حقوق معمولاً منشا تکالیف و مسئولیت های اجتماعی است. (استفتائات، نشر سایه، ۱۳۸۳، ج۲، ص۴۳۰) از نظر ایشان حقوق بشر و کرامت ذاتی انسان دو اصل مورد احترام و مقبول اسلام است. (مجازات های اسلامی و حقوق بشر، پاسخ به پرسش های دینی، ۱۳۸۹، ص۸۲)
نتیجه اینکه کرامت ذاتی انسانی، که به اصول انسانیت پاینده است، مستلزم یک سری حقوق مشترک اجتماعی برای «انسان» است. در این جهت تفاوتی بین مسلمان و غیرمسلمان وجود ندارد و انسانی که ایمان قویتری دارد و از این حیث کاملتر است از حقوق بیشتری برخوردار نیست. (پاسخ به پرسشهای دینی، ص ۷۷-۷۸) عرصه ارزش معنوی، ربطی به عرصه حقوقی ندارد به این معنا که ارزش معنوی فرد ( تقوا ) برای او حق ویژه و بیشتری در طبیعت یا جامعه، و از نظر قوانین ایجاد نمیکند. (استفتائات، نشر سایه، ۱۳۸۳، ج۲، ص۴۳۱)
چنانکه امیرالمؤمنین (ع) هم انسانها را دو صنف میکردند: یکی برادری دینی و دیگری همنوع بودن بود و به مالک اشتر میفرمایند که باید احترام هر دو گروه را داشت: «فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ» (نامه ۵۳) (تقریر مکاسب، ص۱۸) به نظر حضرت علی (ع) هم نوع بودن معادل هم کیش بودن است. (پاسخ به پرسشهای دینی، ص۷۱) اینکه امام می فرمایند: «وَ أَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ» یعنی از عمق جان خویش مردم را دوست بدار، و قید اسلام در اینجا مدخلیت ندارد. (تقریر مکاسب، ص۱۸( قاعدتاً از روی تقیه هم نمیباید باشد.
با توجه به این مقدمات به نظر آیت الله، سب کردن انسان نزد خدا، چه نسبت به مؤمن چه غیرمؤمن، مذموم است. (تقریر مکاسب، ص ۱۷) ادلهای که ایشان برای این ادعای خود اقامه کرده است قرآن، سنت و عقل است.
قرآن
۱- انسان صرف نظر از این که چه عقیدهای داشته باشد، احسن مخلوقات است: «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ» (مؤمنون،۱۴) چگونه میتوان به چنین مخلوقی تحقیر و توهین روا داشت. (تقریر مکاسب، ص ۲۲ و۲۳)
۲- سب از آشکارترین اموری است که موجب فتنه و عداوت میشود و لذا نزد خدا منفور است: «وَ قُل لِّعِبَادِی یَقُولُواْ الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلإِنْسَانِ عَدُوًّا مُّبِینًا» (اسرار، ۵۳) (تقریر مکاسب، ص ۲۲ و۲۳)
۳- قرآن کریم میفرماید مشرکین را سب نکنید: «وَ لاَ تَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّواْ اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ» ( انعام ، ۱۰۸) (پاسخ به پرسشهای دینی، ص ۱۴۴)
۴- تنقیص دیگران و سب دیگران از آشکارترین مصادیق لغو است و مؤمن مرتکب چنین لغوی نمیشود: «وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» (مؤمنون، ۳) اقتضای ایمان این است که مؤمن احدی را سب نکند. (تقریر مکاسب، ص۲۳)
۵- بر طبق این آیه «وَیْلٌ لِّکُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ» (همزه، ۲) هرکس که همز و لمز کند یعنی پشت سر کسی یا رو در روی کسی او را شماتت کند کار ناپسندی انجام داده است.
۶- فقیه عالیقدر به نحو کلی یک مبنای اساسی از قرآن دارند و آن اصل رعایت انصاف و قسط نسبت به کلیه انسانها است. بر اساس این آیه از قرآن که: «لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُم مِّن دِیَارِکُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ، إِنَّمَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قَاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَأَخْرَجُوکُم مِّن دِیَارِکُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِکُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ وَمَن یَتَوَلَّهُمْ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» (ممتحنه، ۸ و ۹) یعنی خدا شما را از کسانى که در [کار] دین با شما نجنگیده و شما را از دیارتان بیرون نکردهاند باز نمىدارد که با آنان نیکى کنید و با ایشان عدالت ورزید زیرا خدا دادگران را دوست مىدارد، فقط خدا شما را از دوستى با کسانى باز مىدارد که در [کار] دین با شما جنگ کرده و شما را از خانههایتان بیرون رانده و در بیرون راندنتان با یکدیگر همپشتى کردهاند و هر کس آنان را به دوستى گیرد آنان همان ستمگرانند. به نظر علّامه طباطبایی این آیه که مایه هم زیستی مسالمت آمیز همه انسانهاست بر اساس همان نگاه فقهی رایج با این آیه که بر طبل جنگ دائمی میکوبد یعنی این آیه نسخ شده است که: «فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُواْ لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُواْ وَ أَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَ آتَوُاْ الزَّکَاةَ فَخَلُّواْ سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ» (توبه، ۵) یعنی چون ماههاى حرام سپرى شد مشرکان را هر کجا یافتید بکشید و آنان را دستگیر کنید و به محاصره درآورید و در هر کمینگاهى به کمین آنان بنشینید پس اگر توبه کردند و نماز برپا داشتند و زکات دادند راه برایشان گشاده گردانید زیرا خدا آمرزنده مهربان است. از نظر فقیه عالیقدر آیه نسخ نشده است چون در این صورت با بخش زیادی از آیات، از جمله سوره ممتحنه یاد شده، که احسان به کفاری را که متعرّض قتال با مسلمانان یا اخراج آنان از دیارشان و یا کمک به اخراج آنان نکردهاند را، مجاز میشمارد بلکه به آن ترغیب میکند، متعارض خواهد بود. ایشان میافزاید در صورت نسخ هم باید گفت نمیتوان با کفاری که هیچ تعرضی به مسلمانان نداشتهاند ابتدائاً و فقط به دلایل اعتقادی، به جنگ و قتال پرداخت. در این صورت «لَّسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ» (غاشیه، ۲۲) و امرت لاعدل بینکم و انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق که با تحمیل عقیده و جنگ و زور و کشورگشایی هرگز سازگار نیست، چه باید کرد؟ (حکومت دینی و حقوق انسانی، ص۶۶)
سنت
۱- در روایت صحیح ابی بصیر از رسول الله (ص) است که: «لا تسبوا الناس فتکسبوا العداوة منهم» ظاهر روایت گویای آن است که نهی ارشادی یعنی توصیه پیامبر (ص) اخلاقی است و ما را نسبت به عواقب عمل که عداوت و دشمنی است هشدار میدهد. (تقریر مکاسب، ص ۱۸)
۲- در صحیحه ابن حجاج از امام در مورد دو نفر که یکدیگر را سب میکنند استفتا میشود؟ حضرت میفرمایند: آنکه شروع کننده است ظالمتر است: «فی رجلین یتسابان؟ قال البادی منهما اظلم» پس هر یک از سب کنندگان ظالم هستند. در آن قید مؤمن یا مسلمان ندارد. (تقریر مکاسب، ص ۲۳)
۳- در نهج البلاغه است که عدوای از اصحاب در جنگ با معاویه اهل شام را سب میکردند: امام فرمودند: من خوش ندارم که آنها را سب کنید: إِنِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِینَ وَ لَکِنَّکُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ وَ ذَکَرْتُمْ حَالَهُمْ کَانَ أَصْوَبَ فِی اَلْقَوْلِ وَ أَبْلَغَ فِی اَلْعُذْرِ وَ قُلْتُمْ مَکَانَ سَبِّکُمْ إِیَّاهُمْ اَللَّهُمَّ اِحْقِنْ دِمَاءَنَا وَ دِمَاءَهُمْ وَ أَصْلِحْ ذَاتَ بَیْنِنَا» ( نهج البلاغه، ۲۰۶) به جای سب دعا کنید خونریزی نشود.
۴- پیشانی پیامبر را میشکنند و پیامبر دست به دعا بر میدارد که خدایا اینان نمیفهمند: اللهم فانه لایعلمون. حضرت آنان را سب نمیکند. (تقریر مکاسب، ص ۳۵ (هدف پیامبر اکرم (ص) ارتقاء کرامت های اخلاقی است.
هرفردی با آبرو و حیثیت اجتماعی خود میتواند منشا برکات و خدمات فراوانی در جامعه باشد. خرد کردن شخصیت اجتماعی هر فردی در ردیف اعدام فیزیکی او است. (پاسخ به پرسشهای دینی، ص ۱۴۴)
عقل
۱- سب به حکم عقل، قبیح است و بر اساس قاعدة ملازمه حرام است. (تقریر مکاسب، ص۲۲) پس به حکم اینکه «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» سب و بد از دیگران قبح است و در آن عقل تفاوتی بین مؤمن و غیر مؤمن نمیگذارد.
۲- «آنچه برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند و آنچه برای خود نمیپسندی برای دیگران نیز نپسند»، شامل کافر و مشرک و غیره هم هست لذا همانگونه که دوست نمیداریم به مقدسات ما بد گفته شود نباید به مقدسات آنها بد بگویم و با خود آنان نیز باید با اخلاق خوب برخورد کنیم. (پاسخ به پرسش های دینی، ص ۱۴۴)
بیشترین تکیه فقهای سنتی شیعه در مورد سب، هجو، تهمت و غیبت مخالف، روایاتی است که فقها نسبت به آن ادعای تواتر کردهاند. فقیه عالیقدر در این خصوص میفرمایند: آیت الله خوئی گفتهاند که روایات در این مورد متواتر است ولی ما یک روایت بیشتر نیافتیم که «باهتوهم» داشته باشد و این هم به معنای مباحثه برای مبهوت کردن است. آقای خوئی «باهتو» به معنای خلاف واقع نسبت دادن را مسلّم گرفته است. من همه روایات را در وسائل، کافی و مستدرک دیدهام. ما یک روایت صحیح بیشتر نیافتیم که «باهتوهم» داشته باشد و این هم به معنای مباحثه برای مبهوتکردن آنها است. (تقریر مکاسب، ص ۳۵) درمورد اهل بدعت «فاظهروا البرائة» زیاد داریم یعنی اظهار برائت کنید. یعنی همنشین آنان نشوید و از آنان دوری کنید ولی این که او را زیاد فحش دهید روایتی جز این یک روایت نیست: « قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): إِذَا رَأَیْتُمْ أَهْلَ الرَّیْبِ وَ الْبِدَعِ مِنْ بَعْدِی فَأَظْهِرُوا الْبَرَاءَةَ مِنْهُمْ وَ أَکْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ وَ الْقَوْلَ فِیهِمْ وَ الْوَقِیعَةَ وَ بَاهِتُوهُمْ کَیْلَا یَطْمَعُوا فِی الْفَسَادِ فِی الْإِسْلَامِ وَ یَحْذَرَهُمُ.» این روایت مربوط به کسانی است در صدد خاموش کردن نور اسلام هستند و مانع هستند تا دیگران به حقیقت دست پیدا کنند. «باهتو» دو معنا دارد یکی تهمت زدن و معنای دیگر آن مبهوت کردن است تا طمع نکند که در اسلام فساد کند. به نظر ما باهتوه مثل این آیه از قرآن است «فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ» (بقره، ۱۸۵) و این هم مربوط به کسی است که قصد داشته باشد که در اسلام فساد ایجاد کند. مُبدع یا بدعتگذار در اینجا کسی است که میخواهد به اصل اسلام ضربه بزند. اما اگر یک مسأله اختلافی را مطرح کند که بدعت نیست. کاشف الغطا گفته است که اشرار مؤمن هم سبشان جایز نیست. (تقریر مکاسب، ص ۳۲). بدعت هم در جایی است که چیزی ضروری دین باشد چیزی که از ضروریات نیست، شخص، مُبدع تلقی نمیشود تا مشمول این روایت شود. اینجا که شک داریم کدام معنا را بگیریم، اصل عدم جواز سب است. علاوه بر این تشخیص مبدع بعد از پیامبر(ص) با جانشین پیامبر است لذا نمیتوان گفت که هر کسی نسبت به هر نویسندهای یا شخصی بتواند به عنوان مبدع اقدام کند. احکام اسلامی، عام مجموعی است یعنی میگوید باید چنین شود، نه اینکه هر کسی چنین کند. اینجا حاکم اسلامی باید نسبت به مبدع چنین کند. (تقریر مکاسب، ص ۳۳)
مرحوم ایت الله بروجردی میفرمود: با یک روایت ولو صحیح نمیتوان فتوا داد. أَکْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ وَ بَاهِتُوهُمْ، در هیچ روایتی دیگر نیامده است. روشن نیست که آیا این روایت دقیقاً با همین تعابیر به کار رفته است یا خیر؟ اگر روایات زیاد بود میشد حدس زد ولی با یک روایت نه. نمیشود با یک روایت آیه قرآن: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ» (اسراء، ۷۰) را کنار بگذاریم. (تقریر مکاسب، ص۳۴)
تناقض درونی در این دیدگاه آیت الله منتظری به ویژه از زمانی که این مبنا را پذیرفتند به ندرت قابل مشاهده است و ایشان لوازم منطقی این دیدگاه را نیز پذیرفتند و بر مبنای آن فتوا دادند که بر خورد با مخالف جهت سرکوب عقیده انحرافی و وادار کردن مردم کافر به عقیده توحید و یا کشورگشایی و توسعه قلمرو حکومت اسلامی در اسلام وجود ندارد و اساساً در قرآن جهاد ابتدایی به آن معنا وجود ندارد. دستور جهاد و قتال پس از شروع قتال توسط دشمنان یا نقض پیمان و اخراج پیامبر (ص) از مکه و ایجاد فتنه نظامی و برای نجات مظلومان از دست ظالمان بوده است. (حکومت دینی و حقوق انسانی، ص۶۰) با توجه به اینکه امروزه کشورها قانون عدم دخالت در امور دیگر کشورها را امضا کردهاند حمایت از مظلومان را باید از طریقی غیر از دخالت نظامی انجام دهند چون مخالفت با معاهدات تعهد شده حرام است. (حکومت دینی و حقوق انسانی، ص۶۷ و ۷۳) برخورد و مقابله و مقاتله نسبت به مخالف در جایی است که مخالفین اقدام به اعمالی می کردند که حقوق دیگران را پایمال نموده و متعرض جان و مال یا ناموس مردم می شد. (حکومت دینی و حقوق انسانی، ص۵۰) ایشان معتقد هستند که اهل کتاب بالذات پاک هستند. (استفتائات ج۱، ص ۱۶۹) یا با اینکه بهائیها اهل کتاب نیستند و احکام آنها را ندارند ولی آنان نیز مانند مانند سایر شهروندان انسان هستند و کسی حق ندارد بدون ارتکاب جرمی مزاحمتی برای آنان ایجاد کند. (استفتائات، ج ۳ ص ۴۱۳ و پاسخ به پرسش های دینی، ص۱۰۶)
نکته بسیار مهم در نوع برخورد با مخالفین چنانکه گفته شد، به نظر نگارنده آثار و چشم اندازی است که عمل به آن، جامعه را گرفتار خود میسازد و این نکتهای بود که فقیه عالیقدر هم به آن اشاره داشتند. ایشان می گویند: آیت الله خویی متوجه نیست که اگر به کسی تهمت زدیم و بعد مردم متوجه شدند ما بهتان زدهایم چه میشود. در این صورت مردم طرفدار شخص بدعت گزار میشوند و او را مظلوم میدانند. (تقریر مکاسب، ص ۳۵) آنان باید توجه کنند که پس از کشف خلاف، چه آثار سوئی برای اهل حق ایجاد شده و مقام و اعتبار و جایگاه آنان تا چه حد سقوط و تزلزل پیدا میکند.
کافی است که نظام از رسانههای خصوصی مثل منبرها و یا رسانههای عمومی مثل روزنامهها و رادیو تلوزیون، بخواهد شیوه فقهایی غیر از آیت الله منتظری را پیشه خود سازند؛ در این صورت آنان چگونه میتوانند اعتماد افکار عمومی را به خود جلب کنند. دیگر چه کسی روایات آنان نسبت به مخالفین را باور خواهد کرد و به اخبار و تحلیلهای آنها اعتماد خواهد نمود. اجرایی شدن چنین فقهی چه آشوب، بحران و بیاعتمادی به بار خواهد آورد.
باز شدن راه فحش، لعن، نفرین تهمت و دیگر بداخلاقیها، دیگر چه چیزی را برای هدف بعثت رسول خدا (ص) به جای میگذارد که میخواست خود و امتش کرامتهای اخلاقی را تکمیل کنند. آیا با روش باطل میتوان به حق رسید و هدف وسیله را توجیه میکند؟ در این صورت هر کس میخواهد مخالف خود را با تهمت و افترا از میدان به در کند و هتک حرمت و اسرار پنهان مردم آفتابی شود و چون طرف مقابل هم دست بسته نیست حرمتی برای مؤمن و غیرمؤمن و هیچ انسانی باقی نخواهد ماند.
به نظر میرسد شدّت و حدّت این فتاوا به تحریک دولت صفوی و در مقابل دولت رقیب خود یعنی دولت عثمانی انجام شده است. زمانی که محقق کرکی برای خوشایند شاه طهماسب صفوی کتاب «اسرار اللاهوت فی وجوب لعن الجبت و الطاغوت» را نوشت و همراهان وی به نوشته صاحب روضات الجنات در شرح حال ایشان، در کوچه و خیابان به بنی تیم و عدی لعن میفرستادند و معروف شده بود که شیعه مذهب جدیدی آورده است. خطر این فتاوا تنها شرایط بسیار مناسبی را برای فساد جامعه و گسترش جرم و جنایت و جنگ و خونریزی بین مسلمانان فراهم خواهد کرد، چنانکه امروز هم در خاورمیانه شاهد آن هستیم. چگونه ما ادعای حسن و قبح عقلی داریم و دروغی و تهمتی که ذاتا قبیح است را تنها حرمتش را اختصاص به شیعه دوازده امامی میدهیم؟ میخواهیم با غیر شیعه دوازده امامی مثل زیدی یمنی، اسماعیلی لبنانی، علوی سوری، وهابی عربستانی، سنی ایرانی، پاکستانی و فلسطینی، مشرک ژاپنی، چینی، هندی، مسیحی و یهودی اروپایی و آمریکایی چگونه تعامل کنیم. آیا باید آنان را مستحق سب، لعن، هجو، غیبت و تهمت بدانیم یا با آنان همچون یک انسان محترم برخورد کنیم تا آنها نیز با ما همچون انسانی محترم تعامل کنند.
آری، زمان جنگ و رویارویی اقتضائات خاص خود را دارد و به نظر میرسد همه آیات و روایاتی که در آن توصیه به برخورد تند و خشن با مخالف شده است هم مربوط به همان شرایط استثنایی رویارویی و بر اساس قاعده مقابله به مثل بوده است اما ما نباید خشونت در اسلام را به عنوان قاعده تبلیغ کنیم بلکه باید راه آیت الله منتظری در دین رحمانی و فقه انسانی را پی گرفته و تکمیل کنیم.
البته که نباید پیگیری دین رحمانی و فقه انسانی به این صورت انجام گیرد که به همه جریانهای فکری مخالف نمره صد داده شود. نمرات افراد همیشه بین صفر و صد است. طیفی نگاه نکردن آفتی است که متاسفانه همه کم و بیش گرفتار آن هستیم. شیوه فقهای گذشته این بود که به یکباره مرز قاطعی میکشیدند و میگفتند هر کس حتی یک امام را انکار کند نمرهاش صفر است. کافر، مشرک، ناپاک، جایز القتل، جایز اللعن، قذف، غیبت، تهمت و غیره است. این نوع برخورد با شیوه قرآنی سازگار نیست. زمانی که گفته میشود «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ»[۹] (فتح، ۲۹) به این معنا نیست که انسانها را به دو دسته مؤمن و کافر تقسیم کنیم و با همه مؤمنان با هر میزان وجه مشترک رحمت و شفقت و با همه کافران بدون در نظر گرفتن وجوه مشترک با شدت و حدّت برخورد کنیم چون کفر، شرک، نفاق و ایمان، توحید، صداقت و انسانیت ذو مراتب است. نوع برخورد با افراد، به میزان مراتب کفر و ایمان باید متفاوت باشد. علاوه بر این تنها ارزش و ضد ارزش در اسلام کفر و ایمان نیست و وجوه مشترک انسانی هم خود ارزش والایی است. خداوند برای انسان به ما هو انسان ارزش، شرافت و کرامت قائل است. زمانی که قرآن کریم میفرماید اگر پدر و مادر شما مشرک بودند و خواستند شما را به شرک متمایل کنند از آنها اطاعت نکنید و زیر بار زور نروید، نمیفرماید که با آنان با شدت هم برخورد کنید بلکه میفرماید حق ندارید که انسانیت را زیر پا بگذارید و با آنها برخورد غیر انسانی داشته باشید، باید با آنان برخورد پسندیده و انسانی داشته باشید: «وَ إِن جَاهَدَاکَ عَلى أَن تُشْرِکَ بِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَ صَاحِبْهُمَا فِی الدُّنْیَا مَعْرُوفًا» (لقمان، ۱۵) این آیه به معنای این نیست که این حکم اختصاص به پدر و مادر دارد و عمو و خاله و دایی و همسر و فرزند و همسایه و همشهری و همنوع را شامل نمیشود. آری همین پدر و مادر و عمو و خاله و همنوع اگر خواستند با زور سلاح شما را به شرک مجبور کنند باز شما نپذیرید و از حق آزادی دین و کرامت خود با سلاح دفاع کنید. زمانی که گفته میشود: «فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلَا تَقْهَرْ وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ» (ضحی، ۹-۱۰) در مورد خانواده یتیم و نیازمند مشرک و کافر و مؤمن فرمان میدهد. بنابراین اساس برخورد و میران رحمت و شدت باید بر میزان وجوه مشترک استوار باشد. هر چه وجوه ایمانی و انسانی بیشتر شفقت و مهربانی بیشتر: «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى کَلَمَةٍ سَوَاء بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَ لاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُولُواْ اشْهَدُواْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» (آل عمران، ۶۴) مهمترین وجه مشترک بین انسانها، وجوه مشترک انسانی است. رعایت حقوق مشترک انسانی که حق دین داری هم یکی از آنهاست میتواند جهانی با کمترین خشونت را به وجود آورد. هدف روابط اجتماعی هم باید در عین قیام برای توحید قیام برای تحقق حقوق انسانی باشد: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَ لاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَ اتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ» (مائده، ۸ ) آیه فوق قسط و عدل یعنی رعایت حقوق بشر را عین تقوای الهی دانسته است. هیچ کس نباید به خود حق دهد که به حقوق انسانی دیگری تعدی و ظلم روا دارد و هر کس مرتکب بیعدالتی و ظلم شد، چه مؤمن و چه کافر، باید به میزان ظلم وی با او با شدت عمل برخورد شود. جاذبه توحید برای مردم عصر پیامبر، به دلیل حساسیت پیامبر رحمت(ص) نسبت به حقوق و کرامت انسانی بود و این سنت تاریخ است که همواره این عباد رحمان بودهاند که با عملکرد خود مردم را به خدای رحمان جذب میکردند.
[۱] محمد [ص] پیامبر خداست و کسانى که با اویند بر کافران سختگیر [و] با همدیگر مهربانند.
[۲] الظّاهر أنّ عموم أدلّة تحریم الغیبة من الکتاب و السّنّة یشمل المؤمنین و غیرهم، فإنّ قوله تعالى «وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً» إمّا للمکلّفین کلّهم، أو المسلمین فقط، لجواز غیبة الکافر و لقوله تعالی بعده «لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً» و کذا الأخبار فإنّ أکثرها بلفظ النّاس أو المسلم. عموم أدلّة الغیبة و خصوص ذکر المسلم یدلّ على التّحریم مطلقا، و أنّ عرض المسلم کدمه و ماله، فکما لا یجوز أخذ مال المخالف و قتله لا یجوز تناول عرضه الّذی هو الغیبة، و ذلک لا یدلّ على کونه مقبولا عند اللّه، کعدم جواز أخذ ماله و قتله کما فی الکافر. و لا یدلّ جواز لعنه بنصّ، على جواز الغیبة مع تلک الأدلّة …و هو ظاهر. و أظنّ أنی رأیت فی قواعد الشهید ره «أنّه یجوز غیبة المخالف من حیث مذهبه و دینه الباطل و کونه فاسقا من تلک الجهة لا غیر، … و لا شک أنّ الاجتناب أحوط. (اردبیلى، احمد بن محمد، مجمع الفائده و البرهان فی شرح إرشاد الأذهان، ۱۴ جلد، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم – ایران، اول، ۱۴۰۳ ه.ق، ج۸، ص ۷۶-۷۹.)
[۳] بحرانى، آل عصفور، یوسف بن احمد بن ابراهیم، الحدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة، ۲۵ جلد، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم – ایران، اول، ۱۴۰۵ ه.ق، ج ۱۸، ص۱۴۶-۱۵۹٫
[۴] النجفی، محمد حسن, جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام، موسسه المرتضی العالمیه، بیروت، ۱۴۱۲، ج۸، ص۳۴-۳۵٫
[۵] انصارى دزفولى، مرتضى بن محمد امین، کتاب المکاسب، ۶ جلدی، کنگره جهانى بزرگداشت شیخ اعظم انصارى، قم – ایران، اول، ۱۴۱۵ ه.ق، ج۱، ص۳۱۵-۳۱۹ و ج۲، ص۱۱۷-۱۲۱٫
[۶] خویی، سید ابولقاسم، مصباح الفقاهه، المطبعة الحیدریه، نجف، ۱۹۵۴م و ۱۳۷۴ق. ج۱، ص۳۲۳-۳۲۴
[۷] خمینى، سید روح اللّه موسوى، المکاسب المحرمة، ۲ جلد، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى قدس سره، قم – ایران، اول، ۱۴۱۵ ه ق، ج۱، ص۳۷۶-۳۸۰
[۸] حقوق بشر یا حقوق مومنان، تقریر درس ایت الله منتظری از مکاسب محرمه، تنظیم از عماد الدین باقی که خلاصه آن هم در روزنامه شرق شماره ۷۹ در تاریخ ۱۱/۹/۱۳۸۲منتشر شد.
[۹] محمد [ص] پیامبر خداست و کسانى که با اویند بر کافران سختگیر [و] با همدیگر مهربانند.
http://www.m-nasr.com/
- ۹۴/۰۸/۲۳